عباس بنشاسته، روزنامهنگار: یکی از میراث مهم مرحوم آیتالله مصباحیزدی مجاهدتهای ایشان در حوزه علوم انسانی است. در گفتوگو با عبدالحسین خسروپناه، معاون علوم انسانی و هنر دانشگاه آزاد اسلامی به بررسی ایده آیتالله مصباحیزدی نسبت به علوم انسانی و علوم انسانی اسلامی پرداختیم. متن زیر مشروح گفتوگوی «فرهیختگان» با این استاد حوزه و دانشگاه است.
نگاه آیتالله مصباح به علوم انسانی چگونه قابل تبیین است؟ آیا این نوع نگاه میتواند ریشه شکل دادن به یک نهاد علم مثل موسسه ایشان باشد؟
نگاه ایشان به علوم انسانی نگاهی معرفتی و از سنخ فلسفی بود. یعنی به عقیده من ایشان فیلسوفانه به علوم انسانی نگاه میکردند و این در مرحله اول بود و در مرحله دوم فقیهانه و دینشناسانه نگاه میکردند. وقتی به علوم انسانی مدرن فیلسوفانه نگاه میکردند متوجه این نکته شدند که نظریه علوم انسانی بر مبانی هستی شناختی و معرفتشناختی و انسانشناختی و ارزششناختی خاصی مبتنی است. نظریههای علوم اجتماعی و نظریههای علوم اقتصادی و علوم سیاسی و... مبتنیبر یک نظریههای خاصی در فلسفه اخلاق و در فلسفه انسان است. طبیعتا فلسفه اخلاق و فلسفه انسان هم مبتنیبر فلسفه هستی و فلسفه معرفت است و چون حکمت اسلامی از هستیشناسی و معرفتشناسی و انسانشناسی و ارزششناسی دیگری برخوردار است که در حکمت متعالیه نمایان است. بنابراین این مبانی فلسفی برگرفته از حکمت متعالیه میتواند بر نظریه علوم انسانی تاثیرگذار باشد. مثلا اگر کسی میخواهد در حوزه انسان مطلوب اقتصادی یا انسان مطلوب تربیتی یا انسان مطلوب سیاسی یا سازمان مطلوب نظریهای بدهد، با این مبانی فلسفی، نظریهای خواهد داد که متفاوت با مثلا نظریه اقتصاد کلاسیک یا نظریه مدیریت سیستمها یا مکتب نوکلاسیک علم اقتصاد است یا با علوم سیاسی پستمدرن تفاوتی اساسی پیدا میکند. به همین خاطر بخش عمدهای از مباحث ایشان به مبانی فلسفه حاکم بر علوم انسانی برمیگردد.
همچنین ایشان نگاه دینشناسانهای داشتند که علوم انسانی موجود هم سکولار هستند و هم ارتباط نظریه علوم انسانی از دین بریده است و هم از دنیای برای آخرت بریده است، یعنی کاملا دنیاگرایانه است. درحالی که در آموزههای دینی ما تاکید بر دنیای برای آخرت مطرح است. تاکید بر مادیات برای معنویت است. انسان برای خدا مطرح است. لذا ما نمیتوانیم دنیایی را فرض کنیم که در آن آخرت درنظر گرفته نشده باشد. یا مادیتی را ببینیم که در آن معنویت منظور نباشد. این مساله روی نظریههای اقتصادی و اجتماعی اثر میگذارد و تاثیرگذاری فقط در توصیف انسان مطلوب نیست و حتی در توصیف انسان محقق و به طریق اولی در تغییر انسان محقق به انسان مطلوب، این ارزشها و ارزشهای دینی و مبانی فلسفی تاثیرگذار است.
این نگاه فلسفی که استاد مصباح داشتند ایشان را به این سمت سوق داد که از علوم انسانی اسلامی دفاع کنند. وقتی نگاه فلسفی و دینی مرحوم استاد مصباح نسبت به علوم انسانی تغییر پیدا کرد و به یک تئوری خاصی در علوم انسانی اسلامی رسید به این نتیجه جامعهشناسانه و ساختارشناسانه هم دست یافت که حال این نظریه کجا باید تحقق پیدا کند؟! لذا موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) را تاسیس کردند. البته قبل از آن بنیاد باقرالعلوم را تاسیس کرد و قبل از آن هم موسسه در راه حق را راهاندازی کرد و با تجربهای که در موسسه در راه حق داشت و تئوریای که در باب علوم انسانی اسلامی پیدا کرد، توانست بنیاد باقرالعلوم و موسسه امام خمینی را راهاندازی کند.
لذا مساله اول استاد مصباح تاسیس موسسه نبود. دغدغه اصلی ایشان نظریه علوم انسانی اسلامی بود که مبتنیبر مبانی فلسفی و دینی است.
تفاوتی که نگاه و تلقی ایشان به علوم انسانی اسلامی دارد با دیگر متفکران این حوزه چیست؟
یک وجه تمایز به همین مبانی فلسفی برمیگردد، مثلا اسماعیل فاروقی تاکید بر مبانی هستیشناختی داشت. سیدمحمد نقیبالعطاس در تحول علوم انسانی تاکید بر مبانی انسانشناختی داشت. آیتالله جوادیآملی در کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت تاکید بر مبانی معرفتشناختی داشت و تاکید داشتند که نگویید عقل و دین و بگویید عقل و وحی، عقل و نقل دینی. آیتالله مصباح به همه این مبانی توجه داشت، یعنی هم مبانی هستیشناسی و معرفتشناختی و انسانشناختی و ارزششناختی و دینشناختی و همه این مبانی را مورد توجه قرار میداد.
آیتالله مصباح بر مقوله دیگری هم تاکید داشتند و آن مقاصد و اهدافی است که علوم انسانی دنبال میکند که از این جهت به تفکر شهید مطهری نزدیک میشد. چون شهید مطهری علم دینی را علمی میداند که برای جامعه اسلامی مفید باشد. یعنی علم دینی را علم نافع میداند و در اینجا مقوله مقاصد علوم و نظریهها مطرح میشود و اینکه مجموع این نظریهها اگر با مبانی اسلامی است چه هدفی را تامین میکند؟ آیا عدالت و رفاه و تامین اجتماعی را در مسیر عدالت تامین میکند یا ممکن است اهداف دیگری را دنبال کند؟ این هم مورد توجه و دغدغه آیتالله مصباح بود.
برای روشن شدن منظور ایشان از علوم انسانی اسلامی باید دید دین از منظر استاد مصباح به چه معنا است و علم به چه معنا و علم دینی یا علم اسلامی به چه معنا است؟ تا تلقی آیتالله مصباح از علوم انسانی و اسلامی معلوم شود. مقصود ایشان از دین که به روشنی توضیح داده شده که دین الهی و اسلام است و دینی که منشا وحیانی و الهی دارد و توسط پیامبران بهدست بشریت رسیده است. لذا ایشان با دین باطل کاری ندارد ولو اینکه ممکن است بتوان دین را به حق و باطل تقسیم کرد که در نوشتههای ایشان هم هست و در قرآن هم داریم که «لکم دینکم ولی الدین» لکن مقصود از دین در اینجا دین الهی است و اختصاصا منظور دین اسلام است. یعنی مجموعه عقاید و احکام و اخلاق که بهصورت وحیانی بر نبی گرامی اسلام نازل شده است و پیامبر جهت هدایتگری آن را به مردم ابلاغ کرده است. لذا وقتی میگوییم دین اسلام با این ویژگیها است و سه رکن دارد: 1.عقاید 2.اخلاق 3.احکام که طبق بیانی است که استاد مصباح فرمودهاند.
مقصود استاد مصباح از علم چیست؟ این را هم مفصلا در آموزش فلسفه و در جاهای دیگر فرمودهاند که علم از واژگان مشترک لفظی است و برای آن معانی مختلفی گفته شده است. گاهی علم گفته میشود و مقصود اعتقاد جازم است و گاهی علم گفته میشود و مقصود مسائلی است که حول محور واحدی قرار دارند. در این صورت علم اصول، علم فقه، علم فیزیک، علم تاریخ و... هم علم هستند. تلقی سوم از علم مجموعه مسائلی است که نظاممند گرد هم جمع شدهاند، اما با روش تجربی اثبات شدهاند. یعنی علم تجربی و چیزی که غربیها Science میگویند. در اینجا که ایشان میخواهد علم دینی را مطرح کند، منظور ایشان همین علوم تجربی دینی و علوم تجربی اسلامی است و منظور معنای سوم از علم است. وگرنه مثلا علم تفسیر و علم کلام، معلوم است که علم اسلامی است و اینها روشن هستند و جای بحث وجود ندارد. بحث در این است که آیا علوم تجربی اسلامی هم داریم یا نه؟! استاد مصباح بحث را روی علوم طبیعی نبردهاند. برخلاف برخی دیگر که بیشتر در حوزه علوم تجربی دغدغه داشتند و این بحث را طرح میکردند که علوم تجربی، اسلامی و غیراسلامی بردار است یا نه؟! تاکید استاد مصباح بر علوم انسانی است ولی علوم انسانیای که با روش تجربه، گزارههای خود را به اثبات میرساند یا تایید میشود. لذا وقتی سوال میشود که علوم انسانی اسلامی داریم یا نه یعنی علوم انسانی که با روش تجربه بهدست میآید و با دین اسلام که توضیح آن را دادم چه رابطه و پیوندی دارد؟
واژه سومی که آیتالله مصباح در آثار مختلف خود به آن پرداختهاند، چیستی علم دینی یا علم اسلامی است. وقتی میگوییم علوم اسلامی یا مثلا علوم طبیعی اسلامی یا علوم انسانی اسلامی یا حکمت نظری اسلامی یا حکمت عملی اسلامی، مقصود چیست؟ حداقل سه تلقی و سه تعریف از علم اسلامی توسط استاد مصباح در آثار ایشان بیان شده است. تلقیهای بیشتری وجود دارد، ولی عمدتا این سه مورد است. اولین تلقی از علم دینی و علم اسلامی عبارت است از پیدایش و رشد علم در سرزمین اسلامی. یعنی علمی که در سرزمین اسلامی تولید شده است و پیدایش یافته و رشد کرده، از این علم به علم اسلامی تعبیر میشود. عمدتا این علوم در تمدن اسلامی نیز نقشآفرین بودند. مثلا در دوره تمدن اسلامی شاهد رشد طب هستیم. طب را از جالینوس و دیگران گرفتهاند و رشد داده و بالنده کردهاند مثلا ابنسینا خیلی جاها به جالینوس نقد دارد و علم طب تکامل یافتهای را تقدیم بشر کرده است. از زکریای رازی که الحاوی را نوشت تا بوعلیسینا که قانون را نوشت تا بزرگانی مثل سیدمحمدحسین عقیلیخراسانی که خلاصه الحکمه و مخزن الأدویه و قرابادین و... را نوشت. اینها به معنی طب اسلامی است یعنی طبی که در سرزمین اسلامی رشد کرده است. به همین صورت میتوان هیات اسلامی، ریاضیات اسلامی و طبیعیات اسلامی را تعریف کرد. علامه مصباح میفرماید به این معنا کسی مخالف علم دینی و اسلامی نیست و همه این را قبول دارند و جای بحث نیست.
دومین تلقی و تعریف از علم اسلامی این است که بگوییم علم مبتنیبر حس و تجربه و عقل ولی بخشی از علم که با سخنان اولیای دین موافق است یا لااقل بگوییم مخالف سخنان اولیای دین نباشد. مثلا بخشی از روانشناسی و جامعهشناسی و اقتصاد مدرن که از حس و تجربه و عقل بهدست آمده است و تعارضی با آموزههای دینی ما ندارند را میتوان علم دینی و اسلامی دانست. یعنی به یک معنا مورد تایید اسلام هستند.
تلقی سوم از علم اسلامی این است که بگوییم علم مبتنیبر حس و عقل و وحی. یعنی علمی که نهتنها از حس و تجربه استفاده میکند بلکه از وحی هم بهره میبرد. استاد مصباح میفرماید این چه مبنایی دارد که بگوییم علم فقط آن است که از حس و تجربه به دست میآید؟ حس و تجربه یک منبع و یک ابزار معرفت است. عقل هم یک ابزار معرفت است و وحی هم یک ابزار و منبع معرفت است.
بیان دیگری هم در بعضی آثار ایشان هست که از تاثیر ارزشهای اسلامی بر علم سخن میگویند. مثلا ارزشهای اسلامی را بر مدیریت بار کنید.
یک علوم طبیعی وجود دارد که توصیف طبیعت میکند. مثلا عناصر شیمیایی که توصیف است. یا مثلا قوانین ترمودینامیک که توصیفی از واقعیت است. بخشی از علوم طبیعی مدرن علوم ارزشی هستند و باید و نباید هستند و بهدنبال تغییر طبیعت هستند. یعنی از علوم توصیفی طبیعت استفاده میکنند تا طبیعت را تغییر بدهند. اصطلاحا به این علوم، علوم مهندسی و علوم تکنیکی و تکنولوژیکی گفته میشود. لذا علم طبیعی را از تکنولوژی جدا کردهاند، ولی کاملا با هم مرتبط است و تاثیر و تاثر دارد. همین وضعیت در علوم انسانی نیز وجود دارد. در علوم انسانی مثلا در دانشی مثل مدیریت یا روانشناسی یا جامعهشناسی کار آنها فقط توصیف انسان محقق نیست. کار علوم انسانی هم توصیف است و هم توصیه. هم شناخت انسان است و هم تغییر انسان و وقتی میخواهد تغییر انسان بدهد از ارزشها استفاده میکند و باید و نبایدها را به کار میبرد. لذا حضرت استاد مصباح بهخوبی توجه داشتند که تاثیر ارزشها بر علم وجود دارد. حال که ارزشها بر علم تاثیر دارد چرا ما از ارزشهای اسلامی در دانشی مثل مدیریت استفاده نکنیم؟! چطور ارزشهای مثلا سوسیالیستی و مارکسیستی و لیبرالیستی بر علم مدیریت تاثیر بگذارد، ولی ارزشهای اسلامی تاثیر نگذارد؟! این هم یک تلقی است و بهنظر من این تلقی به تلقی سوم برمیگردد. یعنی وقتی میگوییم علم مبتنیبر حس و تجربه و عقل و وحی یعنی هم از وحی برای بخش توصیف انسان محقق استفاده کنیم و هم برای تغییر انسان محقق به انسان مطلوب استفاده کنیم.
به عبارت دیگر من آنچه را که از مجموعه آثار و نوشتهها و گفتارها و فعالیتهای علمی استاد مصباح را در علوم انسانی یافتهام این استفاده را دارم که علوم اجتماعی اسلامی از منظر استاد مصباح، علمی است که مبانی اسلامی و روششناسی اسلامی بر علم تاثیرگذار باشد. روششناسی اسلام چیست و اسلام چه روشهایی را قبول دارد؟ اسلام هم روش تجربی را قبول دارد و هم روش استدلالی را و هم روش وحیانی را قبول دارد و مبانی نهفقط مبانی هستیشناختی بلکه مبانی انسانشناختی و معرفتشناختی و ارزششناختی همه تاثیر دارند. یکی از بحثهایی که در بحث علوم انسانی اسلامی تاثیر دارد همین نگاه ایشان به اخلاق و فلسفه اخلاق است.
اهمیت فعالیت آیتالله مصباح در حوزه علوم انسانی اسلامی از چه حیثی است؟
علوم انسانی اسلامی در اندیشههای استاد مصباحیزدی از چند جهت قابل توجه است؛ یکی اینکه ایشان یکی از پایهگذاران علوم انسانی اسلامی در ایران و بلکه در جهان اسلام بهشمار میآید. درست است که قبل از علامه مصباح بزرگان دیگری مثل دکتر اسماعیل فاروقی و دکتر سیدمحمد نقیبالعطاس و بعد آقای جابر علوانی که راه فاروقی را در واشنگتن ادامه داد و همچنین در ایران و بعد در آمریکا سیدحسین نصر همین بحث علم دینی را دنبال کردند. اما چرا میگویم استاد مصباحیزدی یکی از مهمترین پایهگذاران علوم انسانی اسلامی است؟ به این دلیل و همانطور که در سوال قبل هم اشاره کردم تمام بزرگانی که نام بردم و به تفصیل در کتاب در جستوجوی علوم انسانی اسلامی از آنها سخن گفته شده است در یک بعدی از علوم اسلامی و کاربست آن بعد بر علوم انسانی، نقش داشتند. مثلا اسماعیل فاروقی توجه ویژهای به هستیشناسی و تاثیرش بر علوم انسانی داشت. آقای سیدمحمد نقیبالعطاس توجه ویژهای بر انسانشناسی و تاثیرش بر علوم انسانی داشت. آقای نصر توجه ویژهای بر فرهنگ اسلامی و فرهنگ تمدنساز داشت که طبیعتا تاثیری بر علوم انسانی میگذارد. اما حضرت آیتالله مصباح شخصیتی فیلسوف و فقیه و عالم به معارف اسلامی بود و هم علوم انسانی مدرن را میشناخت. مجموعهای از این علوم در شخصیتی چون آیتالله مصباح جمع شد، چون اگر کسی بخواهد به علوم انسانی اسلامی بپردازد، هم باید فیلسوف باشد و هم فقیه باشد و هم عالم به معارف و اخلاق اسلامی باشد. چون مجموعه این علوم در علوم انسانی اسلامی تاثیرگذار هستند. آیتالله مصباح این علوم را بهصورت اجتهادی فرا گرفته بود و بهخوبی میدانست که نهفقط هستیشناسی و انسانشناسی، بلکه معرفتشناسی و روششناسی و ارزششناسی، مجموعه این امور و علوم در علوم انسانی اسلامی تاثیرگذار هستند.
ویژگی دومی که میتوان از شخصیت استاد مصباح در پایهگذاریاش نسبت به علوم انسانی و اسلامی یاد کرد این بود که علاوهبر داشتن مجموعهای از علوم و معارف، بهصورت ساختارمند، پایهگذاری مدیریتی علوم انسانی اسلامی را در قم نهاد و شاگردانی را تربیت کرد. مرحوم دکتر احمد احمدی بهطور مفصل خاطراتی را برای من تعریف کرده بودند که وقتی حضرت امام تاکید کردند که علوم انسانی را با رویکرد اسلامی دنبال کنید، ما نزد آقای مصباح رفتیم و ایشان فرمودند که این کار تنها از عهده من برنمیآید. حالا که دانشگاهها تعطیل است باید جمعی از اساتید دانشگاه و جمعی از اساتید حوزه بنشینند و گروه گروه درباره این علوم انسانی و علوم اسلامی گفتوگو کنند تا ببینیم از این گفتوگوها چه چیزی درمیآید. ایشان آن جلسات را در آن زمان برگزار کردند و در گروههای حقوق و علوم تربیتی و اقتصاد و روانشناسی و جامعهشناسی و... شاگردان ایشان و اساتید دانشگاه مینشستند و گفتوگوهایی در قم داشتند. بعد از آن جلسات آیتالله مصباح بنیاد باقرالعلوم را راهاندازی کرد و بعد موسسه امام خمینی را به پیشنهاد مقاممعظمرهبری راهاندازی کرد و این موسسه راه افتاد و شاگردان زیادی در حوزه علوم انسانی و اسلامی تربیت شدند. پس به این دو دلیل آیتالله مصباحیزدی یکی از مهمترین پایهگذاران علوم انسانی اسلامی است. اول بهجهت جامعیت علمی ایشان که هم فیلسوف بود و هم فقیه بود و هم عالم به معارف و اخلاق اسلامی بود و هم آگاه به علوم انسانی مدرن بود. دوم بهدلیل فعالیتهای مدیریتی و ساختارمند ایشان.
ویژگی دیگر این است که استاد تنها نیامدهاند تا بحث ایجابی کنند که علوم انسانی اسلامی چیست؟ یک بحثهای سلبی هم دارند، یعنی نشان دادهاند نقص علوم تجربی محض چیست و کجاست؟ چه ضعفهایی دارند و محدودیت شناخت حسی را بهلحاظ معرفتشناختی توضیح دادهاند. ناتوانی شناخت حسی در مقام داوری را بهخوبی توضیح دادهاند و حتی اینکه حس و تجربه و حتی عقل ناتوان است که همه نیازهای واقعی انسان را درک کند. این بحثها بحثهای بینرشتهای معرفتشناختی و انسانشناختی است که اینها را بهخوبی توضیح دادهاند. یعنی به علم مدرن نشان دادند که ضعف تو در کجا است؟ نقص تو کجاست؟ مثل بعضی نبودند که بگویند هر چه علم مدرن گفته بهدرد نمیخورد و دور بیندازیم! نه این مشی استاد نبود و استاد کاملا این مشی را داشتند که اگر بحث عقلی است و تجربی و استدلالی است، ما آن را میپذیریم.
نکته دیگر که کار مهم و کلیدی است و مرحوم علامه مصباح بحث کرده اینکه در علوم انسانی اسلامی -و حتی اگر کسی میخواهد از علوم طبیعی اسلامی صحبت کند که البته دغدغه استاد این بحث نبود و دغدغه او بیشتر علوم انسانی اسلامی بود-، یکی از بحثهای مهم مبانی است بهویژه مبانی دینشناختی است که بسیار کلیدی است. استاد 5 مبنای مهم دینشناختی را در جای خود اثبات کردهاند، اگر یکی از این 5 گزاره و مبنا آسیب بپذیرد، علوم انسانی اسلامی آسیب میبیند. بسیاری از علوم انسانی اسلامی صحبت کردهاند ولی به مبانی تصدیقی توجهی نکردهاند یا به بعضی از مبانی توجه کردهاند. این مبانی 1.اثباتپذیری دین و گزارههای دینی است، 2.جاودانگی دین، 3.جهانشمولی دین، 4.فهمپذیری زبان دین و 5.واقعنمایی زبان دین است. اگر یکی از این پنج گزاره آسیب ببیند ما بعد با مشکل روبهرو میشویم و نمیتوانیم علوم انسانی اسلامی را بحث کنیم و استاد کاملا به این موضوع توجه داشتند.
ارزیابی شما از ایده آیتالله مصباح چیست؟ افراد و مراکز مختلفی در حوزه علوم انسانی فعالیت میکنند، آیا ارزیابیای از این ایدهها وجود دارد و تفاوت آنها روشن است؟
بعد از نظریهای که آیتالله مصباح و دیگر بزرگان داشتند تحقیقات جدیتری نیز انجام شد. مباحث مربوط به روششناسی علوم انسانی و اسلامی و پارادایمهای علوم انسانی و اسلامی و استراتژیهای تحقیق در علوم انسانی اسلامی از این دست است، لذا کارهای عمیقتری انجام شده بود. آیتالله مصباح به بحث روششناسی پرداخته است، ولی در بحث روششناسی علوم انسانی و اسلامی بحثی مستوفی و جامع نداشته است. البته در موسسه امام خمینی برخی از شاگردان ایشان به مقوله روششناسی علوم انسانی و اسلامی پرداختهاند و از این جهت بهنظر من نظریه علوم انسانی اسلامی سیر تکاملی را طی میکند و پیشرفت خود را بهدست میآورد. این بهلحاظ علمی و معرفتی و فلسفی است.
بهلحاظ جامعهشناسی علم و ساختارشناسی علم بهنظر من اگر بخواهیم ملاحظهای نسبت به موسسه امام خمینی کنیم که باید تلاش کند تا این کاستی برطرف شود، بحث این است که تقریبا خروجی موسسه امام، فارغالتحصیلان هستند و کتابهایی که چاپ میکنند و ارتباط کلاسیک و نظاممند و سیستماتیکی با گروههای علمی دانشگاههای کشور ندارند. یعنی بسیاری از گروههای روانشناسی خبری از فعالیتهای علمی گروههای روانشناسی موسسه امام خمینی ندارند و همینطور گروههای اقتصاد و علوم تربیتی و مدیریت و حقوق و سایر رشتهها. اگر ارتباط سیستماتیک با سایر گروهها نداشته باشند، مباحث در چهارچوب محدودی میماند و به جمعبندی نمیرسد.
دوستانی هستند که بنا بر توصیه رهبرمعظمانقلاب بر موضوع متفکرمحوری تاکید میکنند. اینکه ما مسائل و مقتضات خود را به هر متفکری عرضه کنیم و بتوانیم پاسخ امروز را از او بگیریم. عرضه مسائل علوم انسانی ما به مبانی آیتالله مصباح میتواند پاسخی برای ما به ارمغان بیاورد یا نه؟
با جامعیتی که استاد مصباح دارد هم در تدوین معارف قرآن و هم تدوین مبانی معارف قرآن مثل فلسفه و مباحث اخلاقی که ایشان ارائه کردند و نظریهای که در باب علم دینی از فرمایشات ایشان بهدست میآید، بهنظر من میتواند بهعنوان یک متفکر تاثیرگذار برای پرسشهای زمانه مورد استفاده قرار بگیرند. همه بزرگان مثل آیتالله مکارم و آیتالله سبحانی و آیتالله جوادیآملی و آیتالله مصباح و دیگران همه سر سفره علامه طباطبایی نشسته بودند و میشود گفت ما دو متفکر -به تعبیر من- بهعنوان امالمتفکرین داریم. یکی امام خمینی و دیگری علامه طباطبایی هستند. این دو متفکر نظام فکری عمیقی را در اختیار ما قرار میدهند. بزرگان دیگری که من بهعنوان شاگردان این بزرگان نام بردم، شارحان مکتب امام و علامه هستند. لذا من پیشنهاد میدهم که اگر قرار است پژوهشهایی متفکرمحورانه انجام شود، شاید پژوهشهای گفتمانمحور دقیقتر باشد. مثلا گفتمان امام و علامه و شاگردانشان و این مجموعه بتواند به پرسشهای زمانه پاسخ دهد تا اینکه بخواهیم تنها یک متفکر را درنظر بگیریم. مثلا علامه طباطبایی بسیاری از مباحث را به اجمال موردبحث قرار داده است و بعد مثلا آیتالله مصباح تفصیل داده است. مثلا حضرت امام مطلبی را در عرفان به اجمال بیان کرده و آیتالله جوادیآملی آن را به تفصیل توضیح داده است. اگر گفتمان محور تحقیق و پژوهش انجام شود و پاسخ به پرسشهای انسان معاصر و انسان در دنیای مدرن را از طریق گفتمان امام و علامه تبیین کنیم، بهنظر من بهتر جواب میدهد.
ممکن است بین مجموعههایی که نام بردید یعنی یک فرد و شاگردانش، تلقیهای مختلف و تفاوتهایی وجود داشته باشد، این باعث سردرگمی نمیشود؟
نه گفتمان یکی است، ولی ممکن است در برخی مسائل تفاوتهایی وجود داشته باشد. ولی از محدوده گفتمان اسلام جامعنگر خارج نمیشود. من در میزگردی که در برنامه سوره داشتم گفتم تعبیر اسلام سیاسی غلط است ما سیاست اسلامی داریم، ولی اسلام سیاسی تعبیر درستی نیست و حتی اگر بعضا حضرتآقا تعبیر اسلام سیاسی را دارند معنا و مقصود ایشان همان اسلام جامعنگر است. یعنی درواقع حضور اسلام در عرصه سیاست مطرح است. غربیها که چنین تعبیری دارند غرض دیگری را دنبال میکنند. ما امروز با پرسشهای فراوانی روبهرو هستیم که گفتمان اسلام جامعنگر میتواند پاسخگوی این پرسشها باشد. متفکرین این عرصه کسانی هستند که امالمتفکرین آنها امام و علامه طباطبایی هستند و بقیه ذیل این دو بزرگوار شرح نظریه دادهاند.
به این ترتیب استفادهای که جریان علوم انسانی اسلامی میتواند از این جریان و بهخصوص مباحث علامه مصباح داشته باشد چه خواهد بود؟
نسل بعد از امام و علامه و اساتیدی چون استاد مصباح و دیگر بزرگان که نسل دوم بودند و نسل سومی که شاگردان این بزرگواران هستند که امروز مباحث آن بزرگان را شرح و تفصیل میدهند و اگر نقصی مثلا در روششناسی بوده تکمیل میکنند، لذا به این جهت عرض میکنم که باید گفتمانمحور پیش رفت. اگر فقط آقای مصباح را درنظر بگیرید شاید در مباحث استاد جوادیآملی مباحثی باشد که حلال مساله امروز باشد و دیده نشود. درمورد خاص استاد مصباح ایشان معارف قرآن را بحث کرده است و آموزش فلسفه نوشته است. میتوان از مجموعه مشکات ایشان در تولید نظریه علوم انسانی و اسلامی از حیث تامین مبانی فلسفی و ارزشهای دینی بهره گرفت.