حمیدرضا رنجبرزاده، خبرنگار: «ما برنامهای برای دنباله نداریم! حرف من این بود که حاضرم با واکین فینیکس، هر کاری را بسازم. همین کار را نیز خواهم کرد اما برنامهای برای ادامه این فیلم نداریم. قرار ما بر ساخت یک فیلم بوده و همین!» این واکنش تاد فیلیپس به گمانهزنیها درباره دنبالهای برای «جوکر 2019» بود. گرچه دست آخر، فروش یک میلیارد دلاری آن، هوس ساخت دنباله در «برادران وارنر» را شعلهور ساخت و اکنون، شاهد «جوکر: جنون مشترک» هستیم. چه فیلم اول را دوست داشته و چه نداشته باشید، میتوان گفت تمام تلاش آن فیلم، بر پرداخت شخصیت اصلی و طیشدن قوس آن شخصیت استوار است. قوسی که در آن آرتور فِلِک، در مواجهه با جهان پیرامونی خود و در تعامل با دیگر شخصیتهای داستان، از مردی با بیماریهای روانی نادر که تلاشهایی شکستخورده در استنداپکمدی انجام میدهد، تبدیل میشود به دیوانهای که ابتدا چند جوانک را با ترسولرز، سپس مادر خود را با خونسردی، بهدنبال آن همکار سابق خود را وحشیانه و دست آخر، طی یک جنایت برنامهریزیشده، یکی از معروفترین مجریان تلویزیونی گاتهام را روی آنتن زنده، به قتل میرساند. فارغ از میزان همراهیتان با موفقیت این روند، این تلاش 2 ساعته در فیلم اول، قابلستایش است.
در فیلم دوم چه خبر است؟ آیا همین تلاش قابلستایش را شاهدیم؟ بیایید با کلمه «پیشفرض» آغاز کنیم. یکی از بلاهایی که بر سر شخصیتپردازی اثر آمده، همین پیشفرضگرفتنهای فیلیپس است. آرتور کی و کجا برای دکتر هارلین کوئینزل (با بازی لیدی گاگا)، تبدیل به چنان طاووس دلفریبی شد که او جور بیمارستان روانی آرکهام را بکشد؟ فیلم چیزی برای عرضه ندارد و عشق مالیخولیایی هارلی کوئین به جوکر، به بیننده حقنه میشود. در فیلم دوم، مجبور به پذیرش دوگانه «آرتور-جوکر» میشویم، چیزی که ابداً نمودی در فیلم اول نداشت. ساختن این دوگانه مسخره، حتی تلاشهای قابلتحسین فیلیپس در فیلم اول را نیز بر باد میدهد. اگر آرتور در فیلم اول هم دچار اختلال دوشخصیتی بود، پس طیشدن «قوس شخصیتی» در آنجا نیز بیمعناست. در کدام قسمت از فیلم اول، کشمکشی میان آرتور و جوکر دیده بودیم؟! اما در اینجا باید «پیشفرض» کارگردان را بپذیریم و با وکیلی همراه شویم که میخواهد این اختلال را ثابت و موکل خود را تبرئه کند! از سوی دیگر، تبرئهشدن چرا باید برای آرتور مهم باشد؟ اگر نیاز به زندگی عادی در او وجود داشت، چرا باید در انتهای فیلم اول، قتلی انجام دهد که سرانجامی جز دستگیری ندارد؟ او که از قتل آن سه جوانک، مادرش و همکار سابقش، تقریباً قسر در رفته بود. اگر زندگی در جامعهای که آرتور از آن متنفر است، اینقدر مهم بود، چرا به سراغ قتل موری رفت؟
مسئله بعدی، ایجاد علاقهای شدید در آرتور به موسیقی و آوازخوانی است. ما علاقه آرتور به کمدی و استنداپ را در فیلم اول با پرداختی مناسب دیده بودیم ولی در فیلم دوم باید علاقه آرتور به آواز را قهراً بپذیریم. بالاخره آقای کارگردان هوس ساخت فیلم موزیکال کرده و باید در فیلم، بهمقدار لازم موسیقی وجود داشته باشد! موزیکالبودن، ژانر یک فیلم سینمایی است و پیش از هر چیزی، فیلمساز باید بداند که در حال ساخت موزیکویدئو نیست و همچنان مدیوم او «سینما» است. اگر بخشهای موزیکال فیلم، کمکی به پیشبرد داستان یا پرداخت شخصیتها نکند، مدیوم اثر دچار خدشه جدی شده است. گرچه فیلیپس تلاش کرده قسمتهای موزیکال را به توهمات ذهنی آرتور ربط بدهد اما همین نیز پیشفرضی دیگر است! چراکه در فیلم اول نیز آرتور در ذهن خود چیزهایی را تصور میکرد (مانند حضور خیالیاش در برنامه موری) یا دچار توهماتی میشد (مانند رابطه موهومیاش با زن سیاهپوست همسایه) ولی در آنجا خبری از توهمات و تصورات موزیکال نبود!
«نوستالژیبازی» مرض دیگری است که فیلم به آن دچار شده. در صحنههای کسالتبار دادگاه، با یک شخصیت جدید روبهروییم: «هاروی دِنت». شخصیتی که برای طرفداران کمیکهای دیسی، شناختهشده و محبوب است اما فراموش نکنیم که آقای کارگردان، ادعای مستقلبودن دارد و قرار نیست اینجا با «هاروی توفیس» مواجه شویم. در عوض، یک دادستان کلیشهای را شاهدیم که میتوانست هر نام دیگری داشته باشد ولی بالاخره فیلم باید از جیب «نوستالژی» هم نان بخورد. از شخصیت جدید گفتم، از شخصیتهای قدیمی نیز مثال بزنم. در روند دادگاه، شاهدان مختلفی حضور پیدا میکنند که همگی از فیلم اول فراخوانده شدهاند: از همسایه و تراپیست بگیرید تا گری کوتاهقامت. تمامشان روایتی از رخدادهای فیلم اول را بازگو میکنند و عملاً ارزشافزوده دراماتیکی در فیلم دوم ایجاد نمیشود. کارگردان یا خواسته «آنچه گذشت» را برای کسانی که فیلم اول را ندیدهاند مرور کند یا روی «نوستالژیبازی» با کاراکترهای فیلم اول حساب ویژهای باز کرده است!
اصلاً بیایید تیر خلاص را به فیلم بزنیم. ما قرار بود با یک دوئت مشترک جنونآمیز طرف باشیم. جنونی که نه مشترک میشود و نه حتی جداجدا شکل میگیرد. هارلی در فیلم چیزی برای عرضه ندارد. عشقش که مفروض است و ته جنون آنارشیستیاش، خلاصه شده در شکستن شیشه یک مغازه و برداشتن یک تلویزیون! آرتور هم نشان چندانی از شخصیت فیلم اول ندارد و تلاشش برای تبرئهشدن، حتی هارلی کوئین را نیز ناامید میکند! آرتور در کل فیلم، بهجز تصمیمش برای کنارگذاشتن وکیلش، در انفعال محض است. او حتی نقشی در انفجار دادگاه و بازشدن راه فرارش ندارد. جالب است که هارلی نیز در این انفجار بینقش است و عامل این رخداد مهم در داستان، عدهای از طرفداران رادیکال و البته رندوم جوکر معرفی میشوند. در ادامه، نوستالژیبازی دیگری با پلههای معروف فیلم اول صورت میگیرد و عاشق و معشوق، برای آخرین بار روی این پلهها ملاقات میکنند؛ ملاقاتی که میخ آخر را بر تابوت «جنون مشترکی» میزند که نه از ابتدا اشتراکی وجود داشت و نه جنونی! ما به جای «جنون مشترک» دو شخصیت اصلی، شاهد «سقوط مشترک» تاد فیلیپس و واکین فینیکس در فیلم دوم بودیم و ای کاش نمیبودیم!
برخی معتقدند بدبودن فیلم، آگاهانه و قصدمند بوده و تاد فیلیپس، نامهای به طرفداران فیلم اول نوشته است که اولاً قرار نبود کاراکتر ضدقهرمان و شرور فیلم اول، محبوب بشود و ثانیاً قرار نبود دنبالهای برای فیلم ساخته شود. حتی سکانس پایانی فیلم و مرگ مضحک آرتور توسط فردی که تداعیکننده جوکرِ هیث لجر است را نیز در همین چهارچوب تفسیر میکنند. اگر این فرضیه را بپذیریم، باز هم این نامه 200 میلیون دلاری کارگردان، نه توجیه سینمایی دارد و نه حتی اقتصادی و شکست تمامعیار فیلم در گیشه نیز مؤید این است که ای کاش تاد فیلیپس، بهجای نوشتن این نامه، شجاعت نساختن را میداشت!
شماره ۴۲۷۱ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
جوکر: سقوط مشترک