سجاد عطازاده مترجم: مایکل بکلی از تئوریسینهای دست راستی و افراطی جمهوریخواه که درحالحاضر دانشیار علوم سیاسی در دانشگاه تافتز و پژوهشگر ارشد غیر مقیم در اندیشکده American Enterprise Institute – اندیشکدهای که از آن بهعنوان معمار جنگ آمریکا در عراق یاد میشود- در مقالهای با عنوان «توهم تنشزدایی» که در شماره آخر نشریه فارن افرز منتشر شده، به ارائه خوانشی دستراستی از رقابت واشنگتن با پکن پرداخته است. غلبه گرایشهای تهاجمی در متن حاضر ریشه در بافتار فکری دارد که در سطور پیشین درباره ریشههای آن صحبت شد. او بر این باور است که تنها راه مقابله با چین، تکرار راهبرد «مهار» است که پیشتر علیه شوروی اجرایی شده است. او در همین راستا افرادی را که بهدنبال «تعامل» با چین هستند، تخطئه میکند. همانطورکه ذکر شد، این مقاله با نگاه افراطی نوشته شده و به کلی بر سابقه سیاه آمریکا در مناطق مختلف جهان چشمبسته است، اما خوانش آن میتواند ضمن آشنایی با روایتهای موجود درباره چین در بین نخبگان نظام سیاسی آمریکا، ما را به چند نتیجه مهم نیز برساند: اولا این باور بسیار قوی در میان آمریکاییها وجود دارد که امکان همزیستی مسالمتآمیز با چین از بین رفته و واشنگتن اگر خواستار ادامه تفوق نظم بینالمللی لیبرال است، باید در برابر چین راهبرد مهار را اتخاذ کند؛ امری که اخیرا یکی از نمونههای آن را در تلاش دولت بایدن برای زوجزدایی و ریسکزدایی از پیوند اقتصاد آمریکا با چین و همچنین تشکیل گروهها و نشستهای چندجانبه برای تسهیل مهار پکن میتوان مشاهده کرد. بهعلاوه در سالهای آتی باید شاهد شدت گرفتن رقابت دو طرف باشیم و بهنوعی بلوکبندیهای دوران جنگ سرد تکرار خواهد شد. نهایتا باید به این گزاره مهم نیز توجه کرد که وضعیت فعلی آمریکا بسیار بغرنج است زیرا ازیکطرف تاکنون هیچ کشوری مانند چین سابقه هماوردی و رقابت با واشنگتن را نداشته است و درعینحال شاخصهای مختلف ایالاتمتحده نیز حاکی از افول شدید جایگاه آن است. در ادامه ترجمه این مقاله را میخوانید.
درحالیکه روابط ایالاتمتحده و چین اکنون در وخیمترین شرایط خود در 50 سال گذشته قرار دارد، یک داستان قدیمی دوباره ظاهر شده است: اگر فقط ایالاتمتحده بیشتر با چین صحبت کند و با ظهور آن کنار بیاید، دو کشور میتوانند در صلح زندگی کنند. گزاره ادعایی اصلی این روایت آن است که با برگزاری نشستهای گسترده، واشنگتن میتواند خطوط قرمز پکن را بشناسد و راههای حلوفصل بحرانهای اضطراری و تبادلات فرهنگی را احیا کند. با گذشت زمان و از طریق تماسهای کثیر رودررو -بهعبارتدیگر، تعامل مجدد- این دو کشور میتوانند به همزیستی مسالمتآمیز و البته رقابتی دست یابند. برخی از تحلیلگران معتقد به گفتوگوی کافی و فراوان بوده و بر این باور هستند که ایالاتمتحده و چین حتی میتوانند معامله بزرگی با یکدیگر انجام دهند که نتیجه آن ایجاد حوزههای نفوذ پایدار و تاسیس چیزی شبیه به گروه-2 برای حل مشکلات جهانی مانند تغییرات آب و هوایی و همهگیری باشد.
از منظر مذکور، وضعیت اسفبار کنونی روابط ایالاتمتحده و چین نتیجه اجتنابناپذیر برخورد دو قدرت بزرگ دارای تضادهای ایدئولوژیک بر سر منافع حیاتی نیست. سوزان شیرک، متخصص چینشناس و معاون سابق دستیار وزیر امورخارجه ایالاتمتحده، اظهار داشته است که وضعیت کنونی سوءتفاهمی بین شرکا است که بهدلیل واکنش بیش از حد ایالاتمتحده برای مقابله با چین، منفجر شده است. در دو دهه گذشته این تفکر مصر بوده است که چین همان کاری را انجام میدهد که قدرتهای درحال ظهور معمولا به آن دست میزنند: قدرتنمایی و خواستار داشتن نقشی بیشتر در امور جهانی. اگرچه بسیاری از اقدامات چین، مانند تهدید تایوان، حامیان راهبرد تعامل مجدد را نگران کرده است، اما هدف اصلی انتقاد آنها ایالاتمتحده است؛ بهویژه از جهت تلاش بیوقفه این کشور برای نیل به تفوق و بازیگران پشتسر این راهبرد که بهدنبال منافع خود هستند.
مطابق با این تحلیل، این سیاستمداران بزرگ، پیمانکاران دفاعی حریص، کارشناسان احساساتی، فعالان حقوق بسیار متعصب و دیوانسالاران ستیزهجو هستند که شعلههای رقابت بین دو کشور را برای کسب سود برافروخته کرده و اتاق پژواکی ایجاد میکنند که دیدگاههای مختلف را از بین میبرد. برخی از این افراد ظاهرا برای محافظت از شغل خود، روایتهای جنگطلبانه را تکرار میکنند. فرید زکریا، روزنامهنگار و نویسنده، استدلال میکند که «واشنگتن تسلیم اندیشه خطرناک یک گروه درباره چین شده است.» این واقعیت که اکثر آمریکاییها نیز دیدگاههای جنگطلبانه درباره چین دارند، مدرک دیگری دال بر صحت این گزاره است که سیاست ایالاتمتحده تا چه حد بهصورت غیرمنطقی تهاجمی شده است. مورخی به نام مکس بوت معتقد است: «مشکل امروز این نیست که آمریکاییها بهاندازه کافی نگران ظهور چین نیستند؛ بلکه مشکل آن است که آنها طعمه هیجان بیش از حد و هشدارگرایی شدهاند که میتواند ایالاتمتحده را به یک جنگ هستهای بیمورد سوق دهد.»
برای حامیان تعامل مجدد، راهحل غلبه بر این چرخه خصومت ساده است. ابتدا باید تنشها را از طریق دیپلماسی قوی، تجارت و مبادلات مردم با مردم کاهش دهید. در مرحله بعد هم باید یک مجمع جدید ایجاد شود که در آن مقامات هر دو کشور بتوانند بهطور منظم برای مذاکره و پیگیری توافقات، با یکدیگر ملاقات کنند. مورخی به نام آدام توز معتقد است صرفنظر از ساختار دقیق این مذاکرات، هدف اصلی یکسان است: «کنار آمدن با ظهور تاریخی چین.» برای برخی از طرفداران راهبرد تعامل مجدد، این کنار آمدن صرفا مستلزم کاهش موانع تجارت با چین است؛ اقدامی که جانت یلن، وزیر خزانهداری ایالاتمتحده در اوایل سالجاری هم آن را پیشنهاد کرد. بااینحال، کارشناسان دیگری هم وجود دارند که بهدنبال اعطای امتیازات بیشتر هستند. مثلا گراهام آلیسون، دانشمند علوم سیاسی، تاکید کرده است ایالاتمتحده حوزه نفوذ سنتی چین در آسیا را بپذیرد. احتمالا این امر به معنای آزادی بیشتر پکن در دریای چین جنوبی، دست کشیدن از تایوان و چشمپوشی از قدرت آمریکا در منطقه آسیا- اقیانوسیه است.
اما این توصیفات تنها یک چشمانداز فریبنده هستند. اگر قدرتهای بزرگ میتوانستند از طریق دیپلماسی و نه ورود به رقابت، حسابشان را با یکدیگر تسویه کنند، جهان قطعا وضعیت بهتری داشت. بااینحال تاریخ رقابت قدرتهای بزرگ و بهویژه روابط ایالاتمتحده و چین نشان میدهد تعامل بیشتر بعید است که منجر به بهبود روابط بین کشورها شود و اگر عجولانه انجام گیرد، حتی میتواند سبب تسریع درگیریهای خشونتآمیز شود. از بیش از دوجین رقابت قدرتهای بزرگ در طول 200 سال گذشته، هیچکدام با مذاکره طرفین برای رهایی از مشکل به پایان نرسیده است، بلکه تا زمانی که یکطرف دیگر نتواند به جنگ ادامه دهد یا تا زمانی که هر دو طرف علیه یک دشمن مشترک متحد شوند، رقابت ادامه داشته است. مثلا ایالاتمتحده و چین رقابت خود را برای متحد شدن در برابر اتحاد جماهیر شوروی در نیمهدوم جنگ سرد متوقف کردند. درهرصورت تغییر در موازنه قوا پیششرط حلوفصل پایدار رقابتهاست و پیش از وقوع این تغییرات، دورههای تنشزدایی معمولا فرصتی برای گروهبندی و تسلیح مجدد برای دور بعدی رقابتها هستند. در برخی از موارد نیز مانند زمانی که بریتانیا بهدنبال بهبود روابط با آلمان از سال 1911 تا و 1914 و 1938 بود، پیگیری تنشزدایی راه را برای جنگ هموار کرد.
بعید است ایالاتمتحده و چین هم خارج از این الگو عمل کنند؛ زیرا منافع حیاتی آنها در تضاد است و ریشه محکمی در نظام سیاسی، جغرافیا و تجارب ملی آنها دارد. بسیاری از ارتباطاتی که کشورها را به یکدیگر پیوند میدهد، مانند تجارت گسترده، خود میتوانند بهدلیل دیگری برای انفکاک کشورها تبدیل شوند؛ زیرا به سیاستگذاران دلایل دیگری میدهد تا وارد نبرد شوند یا از این نقاط مشترک سوءاستفاده کنند. پس از دههها برخورد با یکدیگر، هر دو دولت فهرست بلندی از نارضایتیهای موجود از یکدیگر را دارند که سبب شده است با بیاعتمادی عمیق به یکدیگر بنگرند. ایالاتمتحده از دهه 1970 تا 2010 مکررا سعی کرده است تا با چین کار کند، بااینحال رهبران ارشد پکن بهطور مداوم به اقدامات واشنگتن، بهویژه تلاش برای ادغام چین در نظم لیبرال به رهبری ایالاتمتحده، به چشم یک شکل موذیانه از مهار مینگریستند که برای تضعیف قدرت حزب کمونیست چین و انداختن این کشور در دام وابستگی اقتصادی به غرب و اطاعت سیاسی از آن طراحی شده است. روی آوردن آمریکا به چین در این دوره با استفاده از پیشنهادهایی انجام گرفت که گستردهتر از شرایطی بود که امروز بهطورجدی توسط سیاستگذاران ایالاتمتحده موردبررسی قرار میگیرد. بااینوجود این پیشنهادها نتوانست اساسا ارزیابی چینیها از مقاصد آمریکا را تغییر دهد یا حزب کمونیست چین را از تسلط بر آسیای شرقی و فراتر از آن منصرف کند.
واقعیت این است که بعید است رقابت ایالاتمتحده و چین بدون وقوع تغییر قابلتوجهی در موازنه قدرت، از بین برود. ایالاتمتحده باید براساس این واقعیت انتخابهای سیاسی خود را انجام دهد و گرفتار اوهام نشود. این امر به معنای قطع دیپلماسی یا تعطیلی کامل گفتوگوها نیست، بلکه به معنای شفافسازی درباره نتایج واقعبینانه این نوع از تعامل مجدد است. دلایلی وجود دارد که ما را امیدوار به رو به تقلیل گذاشتن قدرت چین در میانمدت میکند اما تا آن زمان، ایالاتمتحده و متحدان آن باید از تجاوز چین در کوتاهمدت جلوگیری کنند و از اعطای امتیازاتی که میتواند روندهای بلندمدت مطلوب را مختل کند، اجتناب کنند.
ایالاتمتحده و چین به چیزی تبدیل شدهاند که دانشمندان علوم سیاسی آن را «رقبای پایدار» مینامند؛ یعنی کشورهایی که رقابت شدید امنیتی با یکدیگر دارند. در طول چند قرن گذشته، چنین جفتهایی از کشورها تنها یک درصد از روابط بینالمللی جهان را به خود اختصاص دادهاند، اما بیش از 80 درصد از جنگهای جهان به آنها تعلق داشته است. فقط کافی است به درگیریهای مکرر بین هند و پاکستان، یونان و ترکیه، چین و ژاپن و فرانسه و بریتانیا بنگرید.
رقبا نه به این دلیل که همدیگر را اشتباه میفهمند، بلکه دقیقا به این خاطر که شناخت بسیار خوبی از یکدیگر دارند، با هم دشمنی میکنند. آنها دارای تضادهای واقعی در حوزه منافع حیاتی و غیرقابل تقسیم هستند که معمولا مشتمل بر مناقشات ارضی، بهعنوان عامل اصلی جنگ میشوند. خطوط قرمز و حوزه نفوذ قدرتهای بزرگ با یکدیگر همپوشانی دارند. تلاشهای یک طرف برای محافظت از خود، مانند نوسازی ارتش، ذاتا طرف دیگر را تهدید میکند. اگر اقتصاد آنها هم درهمتنیده باشد، همانطورکه اغلب هم اینگونه است، رقبا از تجارت بهعنوان یک سلاح علیه یکدیگر استفاده میکنند و بهدنبال انحصار تولید کالاهای راهبردی و مالکیت آنها میروند. مثلا بریتانیا و آلمان، قبل از اینکه در جنگ جهانی اول با هم درگیر شوند، رقابت تجاری شدیدی را به راه انداختند.
رقبا همچنین معمولا از ایدئولوژیهای متفاوتی حمایت میکنند و موفقیت یا گسترش نظام اعتقادی طرف مقابل را تهدیدی برانداز برای سبک زندگی خود میدانند. مثلا فرانسه انقلابی نهتنها تلاش کرد رقبای اروپایی خود را فتح کند؛ بلکه این هشدار را نیز داد که از طریق «قدرت الگو» در پی سرنگونی رژیمهای سلطنتی اروپایی خواهد بود. در آغاز جنگ جهانی دوم، قدرتهای فاشیستی با دموکراسیها روبهرو شدند و در طول جنگ سرد نیز ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی بیشتر جهان را به بلوکهای سرمایهداری و کمونیستی تقسیم کردند. علاوهبراین رقبا سابقه خصومت نیز دارند؛ خصومتی که بهدلیل اقدامات تجاوزکارانه گذشته و ترس از آینده تقویت میشود. فقط از چینیهای امروز بپرسید که چه احساسی نسبت به ژاپن دارند.
پایان دادن به رقابت پس از شروع بسیار دشوار است. براساس دادههای جمعآوریشده توسط دانشمندان علوم سیاسی، مایکل کولارسی، کارن راسلر و ویلیام تامپسون، از سال 1816 تاکنون، 27 رقابت بین قدرتهای بزرگ وجود داشته است. این رقابتها بهطور متوسط بیش از 50 سال به طول انجامیده و به یکی از سه روش پایان یافته است: 19 رقابت -اکثریت قریب به اتفاق آنها- منتهی به جنگ شده و در آن یک طرف، کشور دیگر را شکست داده است. شش رقابت دیگر نیز با اتحاد دوطرف دربرابر یک دشمن مشترک به پایان رسیده است. مثلا در اوایل دهه 1900، بریتانیا اختلافات خود را با فرانسه، روسیه و ایالاتمتحده کنار گذاشت تا در برابر آلمان با یکدیگر متحد شوند و نتیجه آن هم جنگ جهانی اول بود. شق سوم نیز جنگ سرد بود. هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، رقابتهای آن با ایالاتمتحده و چین بهطور مسالمتآمیز پایان یافت. امروزه، بسیاری از مردم از جنگ سرد جدید بین ایالاتمتحده و چین میترسند، اما از نظر تاریخی، این نوع بنبست تنشآمیز بهترین نتیجه ممکن بوده، زیرا از درگیریهای تمامعیار جلوگیری کرده است. افرادی که از تعامل بیشتر ایالاتمتحده با چین حمایت میکنند، ممکن است در مواجهه با این روند تاریخی مطرح کنند که بهدنبال پایان فوری رقابت ایالاتمتحده و چین نیستند، بلکه صرفا درپی تنشزدایی هستند؛ دورهای که به طرفین اجازه میدهد گاردریلهایی را بر چهارچوب روابط خود نصب کنند. بااینحال تاریخ تنشزدایی قدرتهای بزرگ هم آرامشبخش نیست. چنین دورههایی حتی در شرایط مساعد هم بهندرت طولانی بوده است. موفقترین نمونه موجود در این زمینه، کنسرت اروپاست - اتحادی از پادشاهیها که در سال 1815 پس از جنگهای ناپلئونی برای درهم شکستن انقلابهای لیبرال تاسیس شد- که همه عناصر را برای تنشزدایی پایدار داشت: ایدئولوژی مشترک، دشمن مشترک و شراکتهایی که درپی جنگ شکل گرفته بود. اما رهبران ارشد این کنسرت پس از سال 1822 جلسات خود را متوقف کردند و بهجای خود، نمایندگان سطح پایینتر را فرستادند. در دهه 1830، این کنسرت با جنگ سرد بین اعضای لیبرال و محافظهکار آن همراه شد. کنسرت اروپا تنها تا زمانی که منافع اصلی اعضا هماهنگ بود، خوب کار میکرد، اما زمانی که اجماع محافظهکاران شکست خورد، همین اتفاق برای کنسرت اروپا نیز افتاد که نتیجه آن وقوع یک جنگ گرم در سال 1853 بر سر کریمه بود. این شکست یک نکته کلیتر را نیز نشان میدهد: گاردریلها اغلب نتیجه صلح و نه روشی موثر برای حفظ آن هستند. آنها معمولا در اوقات مطلوب یا بلافاصله پس از بحران- زمانی که کمترین نیاز به آنها وجود دارد- ساخته میشوند و در زمانهای بد و نامطلوب از بین میروند. استادانهترین گاردریلهای تاریخ پس از جنگجهانی اول نصب شدند- پیمان کلوگ- بریاند که جنگ را غیرقانونی میکرد و جامعه ملل که یک سازمان رسمی امنیت جمعی بود- اما آنها نیز نتوانستند از جنگجهانی دوم جلوگیری کنند.
کسانی که خواستار تعامل عمیقتر واشنگتن با پکن هستند، پیگیری تنشزدایی را بدون خطر توصیف میکنند، زیرا این راهبرد ممکن است شکست بخورد، اما ضرری ندارد و از ارزش امتحان برخوردار است. اما وقتی تضاد منافع بین رقبا شدید باشد، تلاشهای بیش از حد برای ایجاد تنشزدایی میتواند بیثباتکننده شود. تنشزدایی انگلیسی و آلمانی در سالهای 1911 تا 1914 با ایجاد امیدهای کاذب در آلمان مبنیبر بیطرف ماندن بریتانیا در جنگ قارهای به آغاز جنگجهانی اول کمک کرد. بین سالهای 1921 و 1922، بزرگترین قدرتهای دریایی جهان در پایتخت ایالاتمتحده گرد هم آمدند تا در کنفرانس نیروی دریایی واشنگتن درباره خلع سلاح بحث کنند. بااینحال این تلاش درنهایت نتیجه معکوس داد و آسیا را به جنگجهانی دوم نزدیک کرد، زیرا ایالاتمتحده نشان داد که با توسعهطلبی ژاپن مخالف است اما قدرت دریایی لازم برای اجرایی کردن این مخالفت را گسترش نخواهد داد. قرارداد مونیخ در سال 1938 هم که به آلمان اجازه ضمیمه بخشی از چکسلواکی را به خاک خود داد و نازیها را قادر ساخت تا سال بعد به لهستان حمله کنند. در سال 1972، ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی تعهد خود را به «همزیستی مسالمتآمیز» اعلام و توافقنامههای کنترل تسلیحات و تجارت را امضا کردند. تنشزدایی نیز سال بعد آغاز شد، اما زمانی که ابرقدرتها در دوطرف مقابل جنگ یوم کیپور قرار گرفتند و همین اتفاق در آنگولا و حمله شوروی به افغانستان هم رخ داد و چندین بحران هستهای وحشتناک هم در اوایل دهه 1980 رخ نمود، مشخص شد که تنشزدایی برای هرطرف معنای متفاوتی داشت. آمریکاییها فکر میکردند که وضع موجود را فریز کردهاند اما شورویها معتقد بودند که بهعنوان یک ابرقدرت با تمام امتیازات ازجمله حق توسعه انقلاب شناختهشدهاند. هنگامی که وقایع مذکور این تفاسیر متناقض را آشکار کردند، رقابت ایالاتمتحده و شوروی دوباره بالا گرفت.
نکته اصلی این است که رقابتهای قدرتهای بزرگ را نمیتوان با یادداشتهای تفاهم پایان داد. دیپلماسی برای حلوفصل اختلافات بدون خشونت لازم است اما کافی نیست. حل پایدار اختلافات همچنین به موازنه پایدار قدرت نیاز دارد که معمولا نه از طریق صحبتهای مسرورانه، بلکه پس از اینکه یکطرف متوجه میشود که دیگر نمیتواند رقابت کند، ظاهر میشود. روابط ایالاتمتحده و چین امروز از تمام ویژگیهای یک رقابت پایدار برخوردار است. موضوعات اصلی مورد مناقشه طرفین، اساسا مبتنی بر برد- باخت هستند. تایوان را میتوان از تایپه یا پکن- اما نه هر دو- اداره کرد. دریاهای چین شرقی و جنوبی میتوانند آبهای بینالمللی یا دریاچههای تحتکنترل چین باشند. روسیه را میتوان کنار زد یا حمایت کرد. دموکراسی را میتوان ترویج داد یا از بین برد. اینترنت میتواند باز یا تحتسانسور دولتی باشد. زنجیره اتحادهای ایالاتمتحده در شرق آسیا برای این کشور یک بیمه حیاتی و نیرویی برای ثبات است اما از منظر چین ظاهرا یک محاصره خصمانه تلقی میشود. چگونه باید با تغییرات آبوهوایی برخورد کرد؟ منشأ کرونا کجا است؟ اگر از پکن و واشنگتن بپرسید، احتمالا پاسخهای متفاوتی خواهید شنید.
نکته اساسیتر آن است که این دو رقیب دیدگاههای متفاوتی درباره نظم بینالمللی دارند. حزب کمونیست چین خواستار جهانی است که در آن تمدنهای خودکامه باستانی آزادانه بر حوزههای نفوذ سنتی خود حکومت کنند. در مقابل، ایالاتمتحده بهدنبال آن است تا این حوزهها را با حفاظت از حاکمیت کشورهای ضعیفتر و ادغام آنها در یک نظم تجاری باز به زبالهدان تاریخ بسپارد. رقابت ایالاتمتحده و چین چیزی بیشتر از مجموعهای از مناقشات دیپلماتیک است و مبارزهای برای ترویج روشهای مختلف زندگی بهشمار میرود.
آنچه این وضعیت را وخیمتر مینماید این واقعیت است که هیچیک از طرفین نمیتواند بدون اینکه توانایی پاسخگو کردن طرف مقابل را از دست بدهد، بهطور قابلاعتمادی بهطرف مقابل اطمینان دهد. طرفداران تعامل مجدد از ایالاتمتحده و چین میخواهند که به خطوط قرمز یکدیگر احترام بگذارند. اما گرم شدن پایدار روابط مستلزم آن است که حداقل یکطرف بسیاری از خطوط قرمز خود را بهکلی کنار بگذارد. چین از آمریکا میخواهد که فروش تسلیحات به تایوان را متوقف کند، حضور نظامی خود در شرق آسیا را کاهش دهد، فناوریهای آمریکایی را با شرکتهای چینی به اشتراک بگذارد، بازار ایالاتمتحده را روی سیل صادرات کالاهای چینی باز کند، ترویج دموکراسی در همسایگی چین را متوقف سازد و به روسیه اجازه دهد در جنگ اوکراین پیروز شود. ایالاتمتحده هم خواستار آن است که پکن هزینههای دفاعی خود را کاهش دهد، از دست زدن به تجاوز در تنگه تایوان خودداری کند، نظامیسازی دریای چین جنوبی را متوقف کند، یارانهها و جاسوسی صنعتی را مهار کند و حمایت خود از روسیه و دیگر حکومتهای استبدادی را متوقف سازد.
بااینحال، هیچیک از طرفین نمیتواند چنین امتیازاتی را بدون قدرت دادن بهطرف مقابل برای اِعمال فشار بیشتر ارائه دهد. مثلا اگر چین از تایوان عقبنشینی کند، این جزیره میتواند بهسمت استقلال پیشبرود. اما اگر ایالاتمتحده تسلیح تایوان را متوقف کند، موازنه نظامی بهشدت به نفع پکن تغییر خواهد کرد. اگر چین به روسیه اجازه دهد در اوکراین شکست بخورد، حزب کمونیست چین با یک قدرت هستهای در همسایگی خود و ایالاتمتحده پیروز و آزاد شده برای تمرکز بر آسیا روبهرو خواهد شد. اما اگر ایالاتمتحده اجازه دهد روسیه پیروز شود، محور چین-روسیه میتواند جرات یابد تا قلمروهای بیشتری مانند تایوان یا کشورهای بالتیک را از غرب بیروحیه بگیرد. اگر چین سیاستهای صنعتی خود را کنار بگذارد، برتری فناوری را بیشتر به ایالاتمتحده واگذار خواهد کرد. اگر هم واشنگتن سر تسلیم دربرابر سوداگری چین فرود آورد، اقتصاد ایالاتمتحده و آنچه از نظم مبتنیبر تجارت باز جهانی باقی مانده است، توخالی خواهد شد. درصورتیکه حزب کمونیست از حمایت از حکومت های خودکامه دست بردارد، مانند اتفاقات سال 1989 و سالهای اولیه قرن بیستویکم، با خطر موجهای انقلابهای مردمی روبهرو خواهد شد که میتواند به فعالان لیبرال در داخل انرژی ببخشد و حکومتهایی را در کشورهای دیگر به قدرت برساند که تمایل بیشتری به اِعمال تحریمهای حقوق بشری ضدچین دارند. بااینحال اگر ایالاتمتحده کمک و حمایت از دموکراسیهای نوپا را متوقف کند، این احتمال وجود دارد که برخی از آنها در پشتپرده آهنین دیجیتال پکن ناپدید شوند.
این منافع متضاد را نمیتوان با دیپلماتهایی که دور یک میز مینشینند، بدهوبستان کرد، زیرا آنها نهتنها در نظام سیاسی هر کشور، بلکه در خاطرات و جغرافیای تاریخی آنها ریشه دارد. در فرهنگ سیاسی معاصر چین، دو فاجعه ریشه دوانده است: «قرن تحقیر» (که از 1839 تا 1949 بهطول انجامید) و سبب شد قدرتهای امپریالیستی چین را از هم فروبپاشانند و انقلابهای 1989 که اتحاد جماهیر شوروی و دیگر رژیمهای کمونیستی را سرنگون کرد و چین را نیز تقریبا از بین برد. دستور اصلی حزب کمونیست چین این است که هرگز اجازه ندهد چین دوباره مورد قلدری قرار گیرد یا تجزیه شود؛ هدفی که رهبران چین معتقدند مستلزم جمعآوری بیامان ثروت و قدرت، گسترش کنترل ارضی و حکومت با استفاده از مشت آهنین است. چین بهعنوان اقتصادی که باتاخیر به جرگه شکوفایی اقتصادی رسیده است، باید از روشهای مرکانتیلیستی برای بالا رفتن از زنجیرههای ارزش جهانی که مدتها در انحصار غرب بوده است، استفاده کند. با توجه به اینکه چین از سوی 19 کشور عمدتا متخاصم یا بیثبات احاطه شده است، رهبران این کشور معتقدند باید محدوده امنیتی گستردهای را ایجاد کنند که تایوان، بخشهایی از هند و بیشتر دریاهای چین شرقی و جنوبی را - که 90 درصد تجارت و بیشتر جریان نفت این کشور از آن عبور میکند- شامل شود. توسع ارضی یک ضرورت سیاسی نیز بهحساب میآید. حزب کمونیست، حکومت استبدادی خود را تاحدی با وعده بازپسگیری سرزمینهای ازدسترفته در جریان قرن تحقیر توجیه میکند. غیرنظامی کردن این مناطق درحالحاضر بهمعنای دست کشیدن از ماموریت حزب کمونیست برای متحد کردن مجدد چین و درنتیجه تقلیل توانایی آن برای استفاده از ملیگرایی ضدخارجی بهعنوان یک منبع مشروعیت است.
منافع آمریکا ممکن است کمتر نهادینه شده باشد اما آنقدر ثابت مانده است که نمیتوان بدون مبارزه از آن دست برد. ایالاتمتحده بهعنوان یک دموکراسی غنی که توسط متحدان و اقیانوسها احاطه شده است، همهچیز را آنطور که هست، دوست دارد. [طرفدار حفظ وضع موجود است.] هدف اصلی سیاست خارجی واشنگتن جلوگیری از این است که تهدیدهای خارج از کشور، ثروت و آزادی را که شهروندان آمریکایی در داخل از آن برخوردارند، از بین ببرد. بسیاری از آمریکاییها دوست دارند از درگیریهای خارجی اجتناب کنند، اما جنگهایجهانی و جنگ سرد نشان دادند که استبدادهای قدرتمند میتوانند و باید مهار شوند- و بهتر است این کار زودتر انجام شود؛ قبل از اینکه یک کشور متجاوز، منطقه پیرامونی خود را با تشکیل اتحادهای قوی در زمان صلح تحتسلطه آورد. در زمان صلح ممکن است آمریکاییها درنهایت این درس را فراموش کنند، زیرا نسلهایی که در جنگجهانی دوم و جنگ سرد پیروز شدند دیگر از عرصه خارج میگردند. اما این انگاره درحالحاضر، هنوز هم سیاست خارجی ایالاتمتحده بهویژه در قبال چین را شکل میدهد. هنگامی که سیاستگذاران آمریکایی تلاش چین را برای ترسیم مجدد نقشه شرق آسیا، حمایت از حمله روسیه به اوکراین یا حبس کردن اقلیتهای قومی در اردوگاههای کار اجباری را مشاهده میکنند، چیزی فراتر از اختلافات سیاستی و درحقیقت حملهای چندجانبه به نظمی که برای دههها مبنای امنیت و شکوفایی آمریکاییها بوده است، مشاهده میکنند. با توجه به خیر بودن موضوع، مصالحه، حتی روی یک موضوع خاص، برای رهبران هر دوطرف دشوار است. طرفداران راهبرد تعامل مجدد بهدرستی به این نکته اشاره میکنند که چین و ایالاتمتحده توسط اشکال مختلفی از آسیبپذیری متقابل به یکدیگر پیوند خوردهاند. هیچیک از این دو کشور خواهان جنگ، تغییرات اقلیمی، بیماریهای همهگیر یا رکود جهانی نیستند. اقتصاد ایالاتمتحده و چین درهمتنیده شدهاند. هر دو دولت دارای زرادخانههای هستهای هستند و میخواهند از دستیابی سایر کشورها به آن جلوگیری کنند. باوجود هزینههای درگیری بسیار ویرانگر و مزایای همکاری آشکار، حفظ صلح، حداقل روی کاغذ، باید نسبتا آسان باشد.
اما در عرصه عمل آسیبپذیری متقابل ممکن است رقابت را تشدید کند. مثلا، هر دو کشور درگیر تحریکات نظامی متعارف هستند؛ شاید با این فرض که طرف مقابل هرگز ریسک آغاز درگیری هستهای را نخواهد پذیرفت. پژوهشگران این وضعیت را «متناقضنمای ثبات-بیثباتی» مینامند که در آن باور بیش از حد به بازدارندگی هستهای احتمال جنگ متعارف را بیشتر میکند. برخی از تحلیلگران چینی معتقد هستند که ارتش آزادیبخش خلق میتواند پایگاههای ایالاتمتحده در شرق آسیا را نابود کند و نیروهای هستهای چین هم از دست زدن آمریکا به اقدامات تلافیجویانه در سرزمین اصلی چین جلوگیری خواهند کرد. در همین حال، برخی از برنامهریزان دفاعی آمریکایی از نابود کردن پایگاههای دریایی و هوایی چین در اوایل درگیری حمایت میکنند و معتقدند که برتری هستهای ایالاتمتحده چین را مجبور به عقبنشینی، بهجای تشدید تنش، میکند. در حقیقت، سلاحهای هستهای میتوانند باعث شعلهور شدن تنشها و نه کاهش آنها، شوند.
همین مساله درباره وابستگی متقابل اقتصادی نیز صدق میکند. همانطور که دیل کوپلند، پژوهشگر روابط بینالملل، اظهار داشته است وقتی شرکای تجاری به رقبای ژئوپلیتیک تبدیل میشوند، بیم قطع شدن دسترسی به کالاهای حیاتی، بازارها و مسیرهای تجاری را مییابند. آنها برای رفع آسیبپذیریهای خود، با استفاده از ابزارهای مختلف قدرت دولتی، مانند کمکها، وامها، رشوهها، فروش تسلیحات، انتقال فناوری و نیروی نظامی، تلاشهایی را برای نیل به خودکفایی آغاز میکنند تا بقای رگ حیات اقتصادی خود را تضمین کنند. نتیجه این اقدامات، خلق یک «مارپیچ تجاری-امنیتی» است که کوپلند نشان داده به وقوع چندین جنگ بزرگ تاریخی کمک کرده است. این در حالی است که جان لوئیس گادیس نشان داده است که استقلال اقتصادی ایالاتمتحده و شوروی از یکدیگر، یک نیروی تثبیتکننده در جنگ سرد اولیه بود.
وضعیت اقتصادی چین امروز شباهت زیادی به اقتصادهای آلمان، ایتالیا و ژاپن در نیمه اول قرن بیستم دارد. پکن بیشتر مواد خام خود را از طریق گلوگاههایی که کنترل کامل بر آنها ندارد، وارد میکند و بهشدت برای کسب درآمد به صادرات به ایالاتمتحده و متحدان آن وابسته است و دلایل موجهی برای نگرانی درباره قطع دسترسی به منابع و بازار این کشورها در هنگامههای بحرانی دارد. گزارشهای موجود نشان میدهد چین پس از تماشای غربِ در حال فلج کردن اقتصاد روسیه با تحریمها، تلاشهای خود را برای زوجزدایی از ایالاتمتحده مضاعف کرده است. چین از طریق سیاست موسوم به «چرخه دوگانه» خود، از یارانهها و موانع تجاری برای جهتدهی مجدد اقتصاد خود به سمت بازار داخلی استفاده میکند و مناطق ممتازی را هم در خارج از کشور ایجاد میکند تا مواد خام و بازارهای مورد نیاز خود را از طریق آنها تامین کند. این اقدامات بهنوبه خود، ایالاتمتحده را نگران کرده و سبب شده تا پویش خود برای نیل به تفوق اقتصادی را راهاندازی کند. در حقیقت، تجارت بهجای اینکه این دو کشور را به هم نزدیک کند، آنها را از هم دورتر کرده است.
تعامل یا مهار؟
کسانی که به دنبال تعامل مجدد با چین میباشند، بر این موضع هستند که ایالاتمتحده باید این «پیشنهاد را به بوته آزمایش ببرد» که اقدامات دیپلماتیک میتوانند چرخه همکاری با چین را آغاز کنند. اما این گزاره در دهههای اخیر بارها مورد آزمایش قرارگرفته و نتایج آن چندان اطمینانبخش نبوده است. ایالاتمتحده در دوره تعامل امتیازاتی به چین داد که امروزه غیرقابلتصور مینمایند؛ ازجمله ادغام سریع چین در زنجیرههای تامین غرب، انتقال سلاح به ارتش چین و فناوری پیشرفته به شرکتهای تحت مالکیت حزب کمونیست، استقبال بیسروصدا از ورود چین به سازمانهای بینالمللی بزرگ، تشویق تایوان به بررسی اتحاد مسالمتآمیز با پکن و کماهمیت جلوه دادن نقض حقوق بشر توسط حزب کمونیست. بااینحال اسناد داخلی حزب نشان میدهد که رهبران ارشد حزب کمونیست چین مکررا چنین پیشنهادهایی را غیرصادقانه یا حتی تهدیدآمیز تفسیر کردهاند. نمونههای بسیار زیادی در این حوزه وجود دارد. پس از کشتار میدان تیانآنمن در سال 1989، جورج اچ دبلیو بوش، رئیسجمهور وقت ایالاتمتحده، نامهای با لحن عذرخواهی به دنگ شیائوپینگ، رهبر چین، ارسال کرد و در آن تصمیم خود را برای «برگرداندن روابط به مسیر اصلی» پس از اعمال تحریمهای ایالاتمتحده در پاسخ به سرکوب وحشیانه حزب کمونیست چین ابراز کرد. احتمالا منظور بوش، سرگیری همکاری بهعنوان متحدان ضمنی از طریق لغو تحریمها و اعطای دسترسیهای فناورانه، اطلاعاتی و اقتصادی به چین بود. اما آغوش دنگ به روی این پیشنهاد باز نبود و در عوض بر این گمان بود که ایالاتمتحده «عمیقا» در «شورش ضدانقلابی» شرکت داشته و برای سرنگونی حزب کمونیست چین «یک جنگ جهانی بدون دود اسلحه را به راه انداخته است.»
9 سال بعد، بیل کلینتون، رئیسجمهور ایالاتمتحده، از پکن بازدید کرد تا سیاست تعاملی خود را تقویت کند؛ سیاستی که مشتمل بر اعطای وضعیت تجاری «دولت کامله الوداد» به چین بدون رعایت استانداردهای حقوق بشری بود که معمولا ازنظر ایالاتمتحده رعایت آنها از سوی یک «اقتصاد غیربازاری» و دولتهای فعلی و سابق کمونیستی ضروری است. در یک ژست حاکی از حسن نیت، کلینتون تبدیل به اولین رئیسجمهور ایالاتمتحده شد که بهطور علنی راهبرد «سه نه» را درباره تایوان بیان کرد: نه به استقلال، نه به وجود دو چین و نه به عضویت تایپه در سازمانهای بیندولتی. بااینحال، چند ماه بعد، جیانگ زمین، رهبر چین به دیوانسالاران سیاست خارجی حزب کمونیست هشدار داد که «سیاست بهاصطلاح تعامل» واشنگتن همان هدفی یکسان با «سیاست مهار» را دارد: «تلاش با انگیزههای پنهان برای تغییر نظام سوسیالیستی کشورمان.» جیانگ همچنین تاکید کرد که «برخی در ایالاتمتحده و سایر کشورهای غربی از توطئه سیاسی خود برای غربیسازی و تجزیه کشور ما دست برنمیدارند» و «در تلاش برای اعمال فشار و سرکوب، ما را تحتفشار قرار خواهند داد.» نتیجه این بود که «ازاینپس و برای مدت نسبتا طولانی، ایالاتمتحده دشمن اصلی دیپلماتیک ما خواهد بود.»
در طول دهه بعد هم دولت جورج دبلیو بوش چین را تشویق کرد تا به یک «ذینفع مسئول» در نظم بینالمللی تبدیل شود و مجموعهای از «گفتوگوهای اقتصادی راهبردی» بین واشنگتن و پکن را راهاندازی کرد. دولت اوباما این گفتوگوها را گسترش داد تا همه موضوعات اصلی موجود در روابط دو طرف را پوشش دهد و در بیانیهای مشترک، احترام به «منافع اصلی» چین را اعلام کرد. همه این اقدامات با اهداف «اطمینانبخشی راهبردی» انجام گرفته بودند. اما رهبران چین مطمئن نشدند. همانطور که اندرو ناتان و اندرو اسکوبل در سال 2012 پس از بررسی منابع چینی نوشتند: «چینیها معتقدند ایالاتمتحده یک قدرت تجدیدنظرطلب است که به دنبال محدود کردن نفوذ سیاسی چین و آسیب رساندن به منافع این کشور است.» اگرچه رهبران چین از فناوری و دسترسی به بازار ایالاتمتحده استقبال میکردند، اما بیشتر تحت تاثیر تهدیداتی که ایالاتمتحده علیه آنها ایجاد میکرد ازجمله حضور نظامی گسترده این کشور در منطقه آسیا-اقیانوسیه، تلاش برای مذاکره و تشکیل بلوک تجاری فرا اقیانوس آرام که پکن جایی در آن نداشت، ارتش سازمانهای غیردولتی ایالاتمتحده که در امور داخلی چین دخالت میکرد و اظهارات مکرر مقامات ارشد ایالاتمتحده که هدف از تعامل، لیبرالسازی چین است، قرار داشتند. خاطرات بد، مانند بمباران سفارت چین در یوگسلاوی در سال 1999 توسط ایالاتمتحده، بیشتر از خاطرات خوب در ذهن رهبران حزب کمونیست جولان داشت؛ یک پدیده روانی رایج در رقابت.
حامیان تعامل مجدد مایل هستند تا واشنگتن اعلام کند قصد وارد کردن چین به یک نظم بینالمللی با حاصل جمع مثبت را دارد. اما حقیقت آن است که رهبران چین پیشنهادهای ایالاتمتحده را بهخوبی و شاید بهتر از بسیاری از آمریکاییها، درک میکنند. آنها خود شاهد بودند زمانی که میخائیل گورباچف، رئیسجمهور شوروی سعی کرد اتحاد جماهیر شوروی را در نظم غرب ادغام کند، چه اتفاقی رخ داد. همانطور که دنگ پیشبینی کرده بود، باز کردن پنجره به روی «هوای تازه» ناشی از تعامل با ایالاتمتحده، امکان ورود «مگسها» را در قالب نیروهای سیاسی خرابکار فراهم آورد. بنابراین و برای جلوگیری از وقوع اتفاقی مشابه، حزب کمونیست چین یک نظام سرمایهداری اقتدارگرا را ایجاد کرد که برای انتفاع از مزایای نظم جهانی بازطراحی شده بود و درعینحال فشارهای سیاسی لیبرال را از خود دور نگه میداشت. این وضعیت به حزب کمونیست چین امکان همگرایی ناقصی را میداد تا خود را برای رقابت آینده بر سر مرزها و قوانین بینالمللی تقویت کند.
این نبرد حماسی اکنون فرا رسیده است. شی جین پینگ، رئیسجمهور چین که مصمم است به سرنوشت گورباچف یا بدتر از آن دچار نشود، دوران تکیه زدن خود بر مسند قدرت را صرف ساختن قلعهای در اطراف چین و خودش کرده است. راهبرد امنیت ملی او مخالف اصلاحات و امتیازاتی است که حزب کمونیست شوروی را نابود کرد، اما جنگ سرد را نیز به پایان صلحآمیز رساند. تقویت گسترده نظامی، تثبیت کنترل مجدد حزب بر تمامی نهادها، پویشی حماسی برای ضدتحریم کردن حزب کمونیست چین، نشانههای رژیمی نیستند که مایل به تعامل مجدد با یک ابرقدرت لیبرال است. در عوض، آنها نشانههای آشکار یک دیکتاتوری آسیبدیده هستند که همانطور که شی اکنون مکررا به رفقای خود هشدار میدهد، برای «بدترین و شدیدترین سناریوها و... آزمایشهای بزرگ بادهای تند، آبهای متلاطم و حتی طوفانهای خطرناک» مجهز شوند.
محتملترین سناریو در سالهای آتی، جنگ سردی است که در آن ایالاتمتحده و چین به زوجزدایی بخشهای اقتصادی راهبردی خود، حفظ رویارویی در شرق آسیا، ترویج دیدگاههای رقیب خود از نظم جهانی و رقابت برای ارائه راهحلهایی ادامه میدهند. مشکلات فراملی جنگ سرد وحشتناک است اما بهتر از جنگ سرد است. بسیاری از روابطی که ایالاتمتحده و چین را به هم پیوند میدهد - بهویژه پیوندهای اقتصادی متراکم – ناامنی موجود بین آنها را تشدید میکند و به عرصههای جدید درگیری تبدیل میشود. جنگ سرد همه اشکال همکاری را منتفی نمیسازد. ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی، در عین رقابت برای نیل به تسلط، برای ریشهکنی آبله با یکدیگر همکاری کردند. قدرتهای بزرگ رقیب، حتی آنهایی که با یکدیگر در حال جنگ بودند، اغلب حداقل مقداری تجارت در بخشهای غیرراهبردی و پیوندهای اجتماعی با یکدیگر را حفظ کردهاند. گفتوگوهای دیپلماتیک میتوانند ادامه پیدا کنند، مشروط بر اینکه امتیازات بیثباتکننده پیش از آنها اعطا نشود. بااینحال، جنگ سرد مستلزم مهار چین توسط ایالاتمتحده است؛ راهبردی که از سه جهت اساسی با استراتژی تعامل مجدد متفاوت است.
اولا در مهار، بازدارندگی و انکار بر اطمینانبخشی اولویت داده میشود. ایالاتمتحده باید تا زمانی که میتواند چین را آرام کند، اما این کار نباید به قیمت تضعیف تواناییهای ایالاتمتحده یا ارسال سیگنالهای ضدونقیض درباره تصمیمات ایالاتمتحده در مورد مسائل حیاتی انجام شود. مثلا، ایالاتمتحده میتواند حمایت از استقلال تایوان را رد کند اما درعینحال باید فروش تسلیحات به تایپه را تسریع بخشد، ساختار پایگاههای خود در شرق آسیا را متنوع و مستحکم کند و از طریق حضور نظامی قوی در مجاورت این منطقه اعلام کند که حمله چین به تایوان میتواند با واکنش شدید روبهرو شود. ایالاتمتحده میتواند محدودیتهای اقتصادی خود را بر چین به «میدان کوچکی» از بخشها محدود کند؛ یعنی همان کاری که دولت بایدن در حال حاضر قصد انجام آن را دارد. اما درعینحال باید مهمات، بهویژه موشکهای ضدکشتی را نیز ذخیرهسازی کند تا از همراهی فشار اقتصادی با سهلانگاری نظامی جلوگیری کند؛ یعنی همان ترکیب مرگباری که مسیر تهاجم امپراتوری ژاپن به پرل هاربر را هموار ساخت. ثانیا در مهار ترتیب استفاده از هویج و چماق در مذاکرات دیپلماتیک معکوس میشود. تعامل مشتمل بر ترغیب رقیب به نشستن پشت میز مذاکره است، اما مهار با ایجاد قابلیتهای لازم و سپس پیگیری دیپلماسی از موضع قدرت آغاز میشود. مثلا گزارش شده است که برخی از اعضای دولت ترامپ و بایدن به فکر کاهش یکجانبه تعرفههای اعمالشده از سوی ایالاتمتحده یا به تعویق انداختن تحریمها علیه پکن بهعنوان نشانه حسننیت بودند اما یک رویکرد بهتر، مذاکره با متحدان برای تشکیل یک بلوک اقتصادی و امنیتی در جهان آزاد برای ممانعت از اقدامات اجبارآمیز از سوی چین و سپس تلاش برای حلوفصل جنگهای اقتصادی و فناورانه جاری با پکن خواهد بود؛ یعنی همان کاری که در نشست اخیر گروه 7 انجام شد.
ثالثا، سنجش موفقیت در راهبرد مهار براساس دفاع ایالاتمتحده از منافع خود و نه دوستانه بودن روابط واشنگتن با پکن انجام میگیرد. طرفداران راهبرد تعامل مجدد مدعی هستند که رقابت با چین، سیاست خارجی ایالاتمتحده را به خود مصروف کرده و واشنگتن فاقد چشماندازی برای جهان، فراتر از ضربه زدن به پکن است. اما حقیقت آن است که واشنگتن دهههاست از راهبردی حمایت کرده که نظم لیبرال نامیده میشود و منظور از آن یک سیستم باز تجاری است که اعضای آن میتوانند بدون ترس از بلعیده شدن توسط امپراتوریهای بزرگ تجارت کنند و در صلح به موفقیت دست یابند. این همان نظمی است که با آرام کردن ژاپن و فراهم کردن دسترسی بیسابقه مردم چین به سرمایه، فناوری و بازارهای خارجی، گریز چین از فقر را ممکن ساخت؛ همان نظمی که سیاستگذاران آمریکایی بارها از چین برای حفظ آن کمک خواستهاند. اما حزب کمونیست با ادعاهای تهاجمی ارضی، سوداگری افسارگسیخته و حمایت از سبوعیت روسیه در اوکراین، به تهدیدی جدی برای آن تبدیل شده است. برخی از طرفداران تعامل مجدد خواستار قربانی کردن جنبههایی از این نظم - قوانین تجارت بینالمللی و قوانین حقوق بشر - برای بهبود روابط با چین هستند. برخی حتی پیشنهاد ارائه امتیازاتی در حوزه مرزهای بینالمللی و دسترسی به آبراهها در شرق آسیا را پیشنهاد کردهاند. اما مبنای سیاست مهار این است که چین در اهداف تجدیدنظرطلبانه خود مصالحه کند و درصورت امتناع حزب کمونیست چین، بپذیرد که نظم لیبرال به این زودیها حول شراکت تنگاتنگ آمریکا و چین شکل نخواهد گرفت. ممکن است در ابتدا اینگونه به نظر برسد که راهبرد مهار نتیجه معکوس به بار خواهد آورد زیرا واکنش رهبران چین براساس خشم و عصبانیت معمول در دیپلماسی «گرگ جنگجوی» آنها خواهد بود اما گاهی اوقات سیاستی که در کوتاهمدت مشکلزاترین به نظر میرسد، بهترین شانس را در بلندمدت برای صلح پایدار ارائه میدهد؛ سیاستی که درحال حاضر امنترین به نظر میرسد، در درازمدت میتواند فاجعهبار باشد. راهبرد تعامل مجدد که یک راه میانیِ بهظاهر محتاطانه بین مماشات و مهار است، ممکن است خطرناکترین گزینه باشد زیرا نه خواستههای چین را برآورده میکند و نه پکن را از گرفتن آنچه میخواهد بهزور به دست آورد، بازمیدارد. ازآنجاییکه رهبران چین مکررا پیشنهادهای ایالاتمتحده برای تعامل را بهعنوان مهار مخفیانه در نظر گرفتهاند، انتخابی که ایالاتمتحده با آن مواجه است، بین تعامل و مهار نیست، بلکه بین یک نوع مهار فروتنانه و مستأصل و درعینحال همچنان تحریکآمیز و یک نسخه واضح و محکم از مهار است که در آن حداقل امیدهایی برای جلوگیری از تجاوزهای چین وجود دارد.
البته راهکار دیگر تسلیم است. ایالاتمتحده میتواند با به رسمیت شناختن ادعاهای ارضی چین و خروج نیروهای خود از شرق آسیا، حداقل در کوتاهمدت از درگیری با چین جلوگیری کند. البته تعداد انگشتشماری از چنین امتیازدهی افراطی حمایت میکنند. اما بخشی از آنچه راهبرد تعامل را قانعکننده میسازد این فرض ضمنی است که درصورت عدم موفقیت، ایالاتمتحده همیشه میتواند دکمه تنظیم مجدد را بفشارد، به چین حوزه نفوذ بدهد و نسبتا سالم از رقابت بیرون بیابد. ایده مبنایی این است که بهتر است با چین کنار بیاییم و خطر مماشات را بپذیریم تا اینکه چین را مهار کنیم و با خطر جنگ روبهرو شویم.
اما مشکل راهبرد تسلیم این است که ایالاتمتحده بهتنهایی نمیتواند نیازهای چین را برآورده سازد. برای خشنود ساختن حزب کمونیست تایوان باید دیکتاتوری سبوعانه همسایه خود را بپذیرد و کشورهای همسایه نیز برای کشتیرانی در فراتر از خط ساحلیشان، به پکن التماس کنند اما هیچکدام از این احتمالات محتمل نیست و به همین دلیل است که محتملترین نتیجه تعدیل حضور ایالاتمتحده، نه یک گذار بیعیب و نقص به هژمونی صلحآمیز چین، بلکه هرجومرج خشونتآمیز خواهد بود. ژاپن کاملا نظامی شده؛ گریز هستهای توسط سئول، تایپه، و توکیو و یک کرهشمالی تشجیعشده تنها بدیهیترین خطرات هستند. خطرات کمتر آشکاری نیز وجود دارد که ازجمله آنها میتوان به فروپاشی زنجیرههای تامین آسیایی و اتحادهای ایالاتمتحده در اروپا اشاره کرد که ممکن است نتوانند از شوک ایجاد یک خلأ امنیتی توسط ایالاتمتحده و پر شدن آن توسط چین جان سالم به درببرند.
شاید آمریکاییها بتوانند با تکیه بر آرامش استقرار در نیمکره غربی از این طوفان جان سالم به درببرند اما تاریخ دو جنگ جهانی گواهی میدهد که نهایتا مجبور به ورود به گرداب اوراسیا خواهند شد. ایالاتمتحده حداقل برای مصونسازی خود در برابر احتمالات فوقالذکر و احتمال خلق یک غول بزرگ چینی که پس از غلبه بر شرق آسیا، بر تصرف قلمروهای ایالاتمتحده در غرب اقیانوس آرام نیز چشم بدوزد، باید تا بن دندان مسلح شود. در هر صورت واشنگتن به همان نقطه شروع باز خواهد گشت – مهار چین - اما بدون متحد، زنجیرههای تامین امن، نیروهای مستقر در جلو و اعتبار کافی. برای جبران، ایالاتمتحده ممکن است مجبور شود به یک دولت پادگانی تبدیل شود که ثروت و آزادیهای مدنی آن به دلیل نظامیسازی سرسامآور از بین رفته است.
تسلیم شدن درصورتی ارزش امتحان را داشت که تنها جایگزین موجود، یک جنگ داغ فاجعهبار یا یک جنگ سرد بیپایان و فلجکننده مالی بود اما دلایلی برای امیدواری وجود دارد که مهار چین توسط ایالاتمتحده میتواند ایستگاهی موقت بهسوی آیندهای روشنتر باشد. در طول جنگ سرد اولیه، راهبرد مهار برای جلوگیری از پیشرفتهای شوروی طراحی شد و تا زمانی که ضعفهای سیستم کمونیستی قدرت مسکو را از بین برد و شوروی را مجبور کرد تا جاهطلبیهای خود را بهشدت کاهش دهد، ادامه داشت. همین هدف باید در حوزه چین دنبال شود و البته ممکن است نیل به هدف چهل سال طول نکشد. محرکهای رشد چین درحال حاضر متوقف شدهاند. کندی رشد، افزایش بدهیها، بیکفایتی اقتدارگرایانه، فرار سرمایه، بیکاری جوانان و کاهش جمعیت، بر قدرت همهجانبه ملی چین تاثیر میگذارد. حزب کمونیست چین همچنین در دور و نزدیک برای خود دشمنتراشی کرده است. بسیاری از همسایگان چین در حال تقویت ارتش خود هستند و اقتصادهای بزرگ به رهبری گروه 7 که بیش از نیمی از ثروت جهان را کنترل میکند، هر ساله صدها مانع تجاری و سرمایهگذاری جدید را بر پکن تحمیل میکنند. چین با اعطای بیش از یک تریلیون دلار وام به بیش از 100 کشور جهان، شهرت به حسن نیت را در سراسر جهان به دست آورده است. سررسید اکثر این وامها در سال 2030 خواهد بود اما بسیاری از آنها بازپرداخت نخواهند شد. بهسختی میتوان درک کرد چگونه کشوری که با اینهمه تعهد و رقبای زیاد روبهروست میتواند به رقابت با یک ابرقدرت و متحدان ثروتمند آن ادامه دهد. ایالاتمتحده نیازی ندارد که چین را برای همیشه مهار کند، بلکه فقط این کار را باید بهاندازهای انجام دهد که نتایج روندهای جاری مشخص شوند. اگر چنین اتفاقی بیفتد رویای شی برای تسلط چین دستنیافتنی به نظر خواهد رسید و جانشینان او ممکن است احساس کنند مجبور هستند از طریق اعتدال دیپلماتیک و اصلاحات داخلی، رکود اقتصادی و محاصره ژئوپلیتیکی را حل کنند.
در این میان مهار نباید منجر به درگیری خشونتآمیز شود. رقابت میتواند باعث شود که ایالاتمتحده و چین در یک رقابت فناورانه شرکت کنند که مرزهای دانش بشری را به قلههای جدیدی سوق دهد و راهحلهای نوآورانهای برای مشکلات فراملی ایجاد کند. رقابت همچنین میتواند به این معنی باشد که دو رقیب بلوکهای صلحآمیزی از کشورهای همفکر را پرورش دهند و در آن از ابزارهای غیرخشونتآمیز، ازجمله ارائه کمکها برای به دست آوردن قلبها و ذهنها و گسترش نفوذ خود، استفاده کنند. این نوع رقابت ممکن است برای جهان چندان بد نباشد و مطمئنا بهتر از جنگ بین قدرتهای بزرگ است که بیشتر تاریخ مدرن را به خود مشغول داشته است. رویای «یک جهان» درباره نظام بینالملل واحد و هماهنگ ممکن است فعلا غیرممکن باشد، اما این امر، روابط صلحآمیز، البته شاید متشنج، بین دو نظم رقیب را رد نمیکند. مهار چین در این رقابت خطرات و هزینههای شدیدی را به دنبال خواهد داشت اما بهترین راه برای جلوگیری از درگیری مخربتر به شمار میرود.
شماره ۳۹۴۸ |
صفحه ۱۴ |
جهان شهر
دانلود این صفحه
چرا آمریکا و چین همچنان رقبای پایدار خواهند ماند؟
توهم تنشزدایی
سجاد عطازاده