«فرهیختگان» 3 فیلم «کمیته»، «دستمال سرخ‌ها» و «تجارتخانه بوشی» را بررسی می‌کند
مستند «کمیته» یکی از آثار کنجکاوبرانگیز این دوره از جشنواره است که سراغ تشکیل کمیته انقلاب اسلامی در اواخر دهه 50 رفته است. مستند دوم «دستمال سرخ‌ها» است که بخشی از زندگی و مرام یکی از گروه‌های چریکی فعال در سال‌های ابتدای جنگ ایران و عراق را روایت می‌کند. مستند سوم هم با عنوان «تجارتخانه بوشی»، قصه‌ای در دل شهر حلب سوریه را روایت می‌کند.
  • ۱۳۹۹-۰۹-۳۰ - ۱۴:۰۲
  • 00
«فرهیختگان» 3 فیلم «کمیته»، «دستمال سرخ‌ها» و «تجارتخانه بوشی» را بررسی می‌کند
۳ برش از حقیقت
۳ برش از حقیقت
میلاد جلیل زادهخبرنگار

به گزارش «فرهیختگان»،  چند روز پیش، مستندهای بلند بخش ملی جشنواره سینماحقیقت را در صفحه فرهنگ «فرهیختگان» معرفی کردیم. این‌بار 3 مستند حاضر در جشنواره سینماحقیقت را بررسی کردیم. مستند «کمیته» یکی از آثار کنجکاوبرانگیز این دوره از جشنواره است که سراغ تشکیل کمیته انقلاب اسلامی در اواخر دهه 50 رفته است و می‌توان آن را آغازگر یک پژوهش تاریخی مهم در حوزه شکل‌گیری ساختار نظام جمهوری اسلامی، به‌خصوص بخش‌های امنیتی آن دانست. مستند دوم «دستمال سرخ‌ها» است که بخشی از زندگی و مرام یکی از گروه‌های چریکی فعال در سال‌های ابتدای جنگ ایران و عراق را روایت می‌کند. مستند سوم هم با عنوان «تجارتخانه بوشی»، قصه‌ای در دل شهر حلب سوریه را روایت می‌کند و مستندساز سراغ تاثیرات جنگ‌های اخیر در کشور سوریه رفته است.

کمیته/ عبدالحسین بدرلو

اولین نهادی که تنها یک روز پس از پیروزی انقلاب با حکم امام در بیست‌وسوم بهمن ۱۳۵۷ تشکیل شد، «کمیته انقلاب اسلامی» است. وقتی انقلاب به پیروزی رسید، اسلحه‌هایی که پس از بازشدن در اسلحه‌خانه‌های رژیم پهلوی به روی مردم، در دست بسیاری از شهروندان بود، می‌رفت تا تبدیل به معضلی جدی شود. این را البته باید در فضای انقلابی تحلیل و تصور کرد نه در فضای معمولی که افتادن عمده اسلحه به دست شهروندان، ممکن است خطراتی جدی به وجود بیاورد. جامعه آن روز در شعاع رهبری امام‌خمینی قرار داشت و حتی گروه‌های مختلف چپ‌گرا که بسیاری از آنها چریکی بودند هم رهبری امام‌خمینی را پذیرفته بودند. امام بلافاصله فرمان داد که مردم هر محله، با اسلحه‌هایشان به مسجد محله بروند و تحت فرمان امام‌جماعت مسجد قرار بگیرند. نام این محفل‌ها کمیته بود و محمدرضا مهدوی‌کنی اولین مسئول کمیته‌های انقلاب اسلامی در ایران شد. شاید تابه‌حال، تنها آشنایی جدی مردم و به‌خصوص نسل جدید ایران با موضوع کمیته‌های انقلاب اسلامی، چیزهایی در حد شوخی‌های فیلم نهنگ عنبر باشد. نام کمیته را حتی کودکان دهه هشتاد هم شنیده‌اند و در سال‌های دور فیلم‌ها و سریال‌های زیادی با محوریت قهرمان‌هایی که لباس کمیته پوشیده بودند، تولید می‌شد که آن فیلم‌ها هم اکثرا امروز فراموش شده‌اند و حالا کسی چیز چندانی از کمیته نمی‌داند. عوامل مستند کمیته هم می‌گویند که ناجا به‌رغم اینکه سندهای قابل‌توجهی در رابطه با کمیته انقلاب اسلامی داشته است، با جدیت تمام از ارائه این اسناد به سازندگان مستند امتناع کرده است. این درحالی است که کمیته، یکی از نهادهایی بود که در نیروی انتظامی ادغام شد و طبیعی بود که اسناد مربوط به آن در اختیار این نهاد باشد. ظاهرا در هر نهاد و ارگان و گروهی که با این موضوع مرتبط بوده‌اند، عده‌ای هستند که می‌خواهند تفسیر خودشان از کمیته‌های انقلاب اسلامی ارائه شود یا حتی علاقه ندارند بحث آن مجددا به میان بیاید. اینها باعث شده کمیته با اینکه همه مردم ایران نام آن را شنیده‌اند، موضوع بکری برای یک پژوهش پردامنه و یک مستند بدیع باشد. مستند با پخش تصاویری آرشیوی از شهر تهران در ابتدای انقلاب و یک گزارش قدیمی درباره بازگشایی کسب‌وکار‌ها در فردای پیروزی انقلاب آغاز می‌شود و پس از آن گفت‌وگو با مصاحبه‌شوندگان فیلم آغاز می‌شود که علی‌اکبر ناطق‌نوری و محمدرضا الویری اولین افراد هستند. آنها توضیح می‌دهند که کمیته‌ها چطور تشکیل شدند و در ادامه، افراد مختلفی جلوی دوربین می‌آیند که به زوایای مختلف فعالیت این نهاد انقلابی می‌پردازند. به‌طور کل این مستند وزن قابل‌توجهی در مصاحبه‌شوندگانش دارد و در این میان تصاویر و فیلم‌ها و اسناد جالبی هم برای اولین‌بار ارائه می‌شوند. کمیته انقلاب اسلامی سال 1370 با شهربانی و ژاندارمری ادغام شد و نیروی انتظامی تشکیل می‌شود؛ موضوعی که عده‌ای روی آن اسم ادغام و عده‌ای نام انحلال می‌گذارند. یکی از قسمت‌های چالشی درباره موضوع کمیته‌ها همین بخش ادغام با شهربانی و ژاندارمری بود، چون عده‌ای مخالف و عده‌ای موافق این اتفاق بودند؛ با این حال این بخش بیشتر از چیزی که می‌بینیم می‌توانست در مستند موردتوجه قرار بگیرد. به‌طور کلی این فیلم را می‌توان آغازگر یک پژوهش تاریخی مهم در حوزه شکل‌گیری ساختار نظام جمهوری اسلامی، به‌خصوص بخش‌های امنیتی آن دانست. پژوهشی که به‌رغم تمام مشکلات، توانسته از ظرفیت‌های موجود برای به تصویر درآوردن یک سیمای کلی از تولد تا رشد و سرانجام خاموشی کمیته‌های انقلاب اسلامی، جزئیات زیادی را در بر بگیرد. شاید سال‌ها بعد که بسیاری از نقش‌آفرینان در این قضیه، در قید حیات نباشند، انجام چنین پژوهش‌هایی مشکل‌تر شود و از این جهت کار سازندگان کمیته قابل‌ستایش است.

دستمال سرخ‌ها/ حنظله تاج‌الدینی

دستمال سرخ‌ها یکی از جذاب‌ترین گروه‌های چریکی ایران هستند که تشکیل آنها به اوایل انقلاب اسلامی و غائله‌های گوناگون در کردستان برمی‌گردد. سپس جنگ ایران و عراق آغاز می‌شود و این گروه نقش‌آفرینی‌های موثر دیگری در آن دوره انجام می‌دهد. در فیلم «چ» که ابراهیم حاتمی‌کیا آن را با موضوع بخشی از تاریخچه حضور شهید چمران در غائله پاوه ساخته بود، اشاره‌ای به دستمال سرخ‌ها هم می‌شود و اصغر وصالی با بازی بابک حمیدیان به تصویر در می‌آید. خیلی‌ها گفتند که این فیلم بیشتر از شهید چمران، به اصغر وصالی نزدیک شده است و هرچند دستمال سرخ‌ها در این فیلم هم به‌طور کامل معرفی نشده بودند، با وجود تمام اینها شاید فیلم «چ» اولین ایستگاه نسل جدید در برخورد با گروهی به این نام بود. حالا در ابتدای مستند دستمال سرخ‌ها اتفاقا صحنه‌هایی از فیلم «چ» هم آورده شده و به نوعی یک ادای‌دین به آن فیلم صورت گرفته است. این مستند، درکنار مقداری فیلم‌های آرشیوی و تصاویر بیشتر دیگری که عمدتا عکس‌های به‌جا مانده از آن دوران هستند، سراغ باقی‌مانده‌های اندک گروه دستمال سرخ‌ها رفته و با همسر شهید وصالی و تعداد دیگری از افراد که با این گروه چریکی ارتباط داشته‌اند هم صحبت می‌کند. بخش‌های ابتدایی فیلم به شرح وقایع ابتدای انقلاب و پس از آن جنگ تحمیلی می‌پردازد. به‌عبارتی بیشتر از اینکه شخصیت جمعی این گروه و شخصیت افراد حاضر در آن به‌طور فرد به فرد شرح داده شود، تاریخچه‌ای از اتفاقات ابتدای انقلاب و جنگ با موضوعیت گروه دستمال سرخ‌ها بیان می‌شود. تا اینجا خلأ محسوسی درباره روایت از شخصیت جمعی این گروه و شخصیت تک‌تک افراد آن حس می‌شود. وقتی ماجرای شهادت اصغر وصالی روایت شد و از زبان همسرش راجع‌به صبری که به او الهام شده می‌شنویم، تازه فیلم به فضای درون شخصیت‌ها ورود می‌کند. روز 28 آبان سال ۱۳۵۹ و همزمان با تاسوعای حسینی تصمیم گرفته شد عملیاتی برای روز عاشورا تدارک دیده شود. حوالی ظهر عاشورا، علی‌اصغر وصالی در تنگه‌حاجیان در نزدیکی گیلان غرب از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و پس از انتقال به بیمارستان اسلام‌آباد غرب و عمل جراحی مغز، بر اثر شدت جراحات به شهادت رسید. فرمانده بعدی این گروه جوانی تویسرکانی به نام علی تیموری است که او هم شخصیت جالبی دارد و اتفاقا تا به‌حال هیچ‌جا چندان درباره‌اش صحبت نشده است. علی تیموری اهل هنر است، عکس می‌گیرد و نقاشی می‌کند و درکنار اینها روحیه‌ای عارف‌مسلک دارد. او ریاضی خوانده و اهل علم هم هست و وصیتنامه‌اش با توجه به سن و سالی که دارد، یک متن عارفانه درخور توجه است. برگ‌برنده مستند دستمال سرخ‌ها بخشی است که به شهیدعلی تیموری پرداخته می‌شود؛ چه اینکه شاید این اولین‌بار باشد با این حجم به شخصیت این سردار مهجور و گمنام‌مانده دفاع‌مقدس پرداخته شده و به‌علاوه، این بخش برخلاف بخش‌های قبلی مستند، گزارش تاریخی از وقایع جنگ نیست و به درون یک شخصیت رفته و از این رهگذر می‌تواند احساسات مخاطب را هم درگیر کند. شناسایی مناطق ناامن با پوشش‌های مختلف ازجمله راننده بیابان، فرماندهی گروه‌های مسلح چریکی، طراحی عملیات‌های مختلف نامنظم و اجرای عملیات‌های رزمی در مناطق سرپل‌ذهاب، بانه، مریوان و کوهستان‌های غرب کشور ازجمله فعالیت‌های علی تیموری در سال‌های ناامنی در منطقه کردستان بود و او که توسط وصالی به‌عنوان ذخیره فرماندهی دستمال سرخ‌ها در نظر گرفته شده بود، پس از جانشینی با فرمانده شهیدش، فصل‌های تازه و مبتکرانه‌ای در رزم کلاسیک و منظم را هم گشود.

 تجارتخانه بوشی/ محمدهادی نعمت‌اللهی

«جنگ که شد، وحشت و ترس سایه انداخت روی شهر. مردم شهر، همان‌ها که تا دیروز توی بازار قدم می‌زدند و پیراهن چهارخانه و زیتون و نارنج می‌خریدند، بچه‌هایشان توی کوچه‌های شهر می‌خندیدند و فوتبال بازی می‌کردند، همه مغازه‌دارهایی که با بسم‌الله کرکره دکان‌شان را بالا می‌دادند، از آن روز به بعد آدم‌های قبلی نبودند. زلزله‌ای ناگهان، این‌بار اما با گلوله، خمپاره، دود، آتش، خرابی و خون؛ به چشم به‌هم‌زدنی، بی‌آنکه منتظرش باشند، رسیده بود چند قدمی خانه‌هایشان و هوار شده بود روی سر خانواده‌هایشان. جنگ بی‌هوا پا گذاشته بود وسط زندگی‌شان، وسط زندگی همه مردم و زندگی همه آدم‌های توی آسایشگاه. حالا آدم‌های این شهر باید تصمیم می‌گرفتند که بمانند یا جان و مال‌شان را بردارند و بروند. جنگ شبیه قیامت است. آدم‌ها را بی‌تاب می‌کند. هرکسی فقط به فکر خودش است که گذر کند از این مهلکه. باید حفظ جان کرد؛ اما بعضی‌ها مجبور بودند؛ مادری که تا دیروز توی خانه از او مراقبت می‌کردند یا فرزند معلولی که شاید زیاد نمی‌فهمد را به ابورجب بسپارند. سخت دل بکنند و زندگی‌شان را جمع کنند و بروند و همین شد که هر روز بر تعداد ساکنان آسایشگاه «بوشی» اضافه می‌شد.»
این بخشی از نریشن‌های مستند ۲۷دقیقه‌ای «تجارتخانه بوشی» است که با خواندن آن می‌شود مقدار زیادی به حال و هوای کار و تا حدودی به موضوع آن پی برد. نویسنده کار فریناز ربیعی بوده و مریم شاهین‌فر آن را قرائت می‌کند اما کارگردانی کار به‌عهده محمدهادی نعمت‌اللهی است. ماجرا درباره مردی به نام ابورجب از اهالی شهر حلب سوریه است که پیش از جنگ تاجر پارچه بوده و کار و بارش خوب می‌چرخیده؛ اما این تنها بخشی از فعالیت‌های او به حساب می‌آمد. مردم شهر، ابورجب و خانواده‌اش را به آسایشگاه بوشی هم می‌شناختند. آسایشگاه عام‌المنفعه‌ای که سال‌ها پیش خانواده او برای افراد معلول و کم‌توان و سالمندان بی‌پناه تاسیس کردند و حالا به او رسیده است. جنگ باعث مهاجرت بسیاری از مردم شد و آنها پدران و مادران سالمند یا فرزندان مریض خود را به این آسایشگاه آوردند. ابورجب در همان ابتدای جنگ بر اثر یک انفجار تمام کسب‌وکارش را از دست داد و یک روز مانده به آزادسازی حلب، خانه و خانواده‌اش را هم بر اثر انفجار دیگری از دست داد. ماجرای این آسایشگاه که با مرارت‌های فراوان و توکل و امیدواری به فضل خداوند، چراغش روشن مانده، موضوع مستند «تجارتخانه بوشی» است. با دانستن همین خلاصه مختصر از موضوع مستند، این را هم خواهیم فهمید که معنای تجارت در عنوان فیلم غیر از اشاره به کسب‌وکار نابود شده ابورجب، به معامله او با خدا هم اشاره دارد. چنان‌که از همان چندخط متن نریشن‌های کار که نقل شد می‌توان فهمید فضای روایت بسیار شبیه رمان‌های نرم و دردمندانه است. فیلم، غیر از چند نمای باشکوه از بناهای تاریخی حلب در کنار نماهایی از ویرانی این شهر بر اثر جنگ، اشاره‌ای به موضوع درگیری‌ها نمی‌کند و بیشتر سروقت تاثیرات جنگ رفته است و حتی در این موضوع هم متوقف نشده و بیشتر درون شخصیت ابورجب و امتحان‌هایی که در زندگی می‌شود و صبر و توکل امیدواری و انسان‌دوستی‌اش می‌رود. یک‌جای فیلم ابو‌رجب می‌گوید از کودکی به ما آموخته‌اند که خدا هیچ‌کس را بی‌روزی نمی‌گذارد. بارها دیده‌ایم که یک سنگ را شکافته‌اند و کرمی را دیده‌اند که در میان آن زندگی می‌کند. یعنی خدا روزی آن کرم در دل آن سنگ را هم می‌رسانده است. ابورجب با این نگاه، به‌رغم تنگدستی و ایجاد مشکلات برای تامین مایحتاج آسایشگاه، کمر همت به این کار بسته است. شاید این جمله را بتوان مغز نظریه فیلم هم دانست.

 * نویسنده: میلاد جلیل‌زاده، روزنامه‌نگار

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰