به گزارش «فرهیختگان»، فریدون جیرانی در ماجرای جنــون ســینمــای ایــران شخصیتی کلیدی به حساب میآید، زیرا بههمراه بهرام توکلی یکی از دو کارگردانی است که در تاریخ سینمای ایران بیش از سایر مولفان به مضمون جنون و شخصیت مجنون در آثارش پرداخته است. فیلم سینمایی قرمز (1377) به کارگردانی جیرانی و با بازی هدیه تهرانی و محمدرضا فروتن، توانست در هفدهمین جشنواره فیلم فجر سیمرغهای بلورین بهترین بازیگران نقش اول زن و مرد را از آن خود کند.
خلاصه داستان از این قرار است که هستی، بیوهزنی است که از همسر درگذشتهاش دختری به نام طلا دارد و با جوان سرمایهداری به نام ناصر ملک ازدواج کرده است. همسر جدید او دچار بیماری سوءظن است و مدام او را کتک میزند. هستی پس از مراجعه و مشورت با عمویش، به درخواست قاضی دادگاه و بهمنظور ایجاد آرامش در محیط خانه، تصمیم میگیرد از شغل موردعلاقهاش-یعنی پرستاری- دست بکشد. اما باز آن مشکلات حل نمیشود. ناصر حتی تحمل نمیکند که هستی را درحال صحبت با تلفن یا در خیابان درحال خرید ببیند و به ضرب و شتم او میپردازد. هستی که دیگر طاقت و تحمل این رویه را ندارد، از دادگاه درخواست طلاق میکند و قاضی بهرغم اظهار عشق ناصر به همسر، از او میخواهد به پزشکی قانونی مراجعه کند و وضعیت روانیاش مورد بررسی قرار گیرد. هستی بار دیگر به کار سابق خود بازمیگردد، اما درمییابد که ناصر، طلا دخترش را به خانه پدری خود برده است و اکنون از او میخواهد برای صرف شام به آنجا برود. هستی بههمراه یک زوج خبرنگار-که در رفتوآمدهایش به دادگاه با آنها آشنا شده بود- به محل خانه پدری همسرش میرود، غافل از اینکه ناصر و خواهرش در کمین او نشستهاند. ناصر و منیر هستی را شکنجه میکنند تا اعتراف کند به همسرش خیانت کرده است اما هستی مقاومت میکند. نهایتا ناصر که گمان میکند زیر شکنجه همسرش را کشته است، از عصبانیت خواهرش را میکشد! هستی از چنگال ناصر میگریزد و ناصر نیز متواری میشود. پس از چندماه باز ناصر سراغ هستی میآید تا او و خودش، هر دو را بسوزاند، اما هستی موفق میشود که شوهرش را به قتل رسانده و خود و فرزندش را نجات بدهد.
چنانکه از داستان فیلم برمیآید، ناصر لابد دچار اختلال شخصیت پارانوئید است. شخصیت پارانوئید نسبت به همهچیز و همهکس بدبین است و گمان میکند که به او خیانت شده و به همین دلیل دائما عصبانی است. ناصر نیز مدام گمان میکند که همسرش درحال خیانت به او است و با خواستگار قبلی خود که مسئول پرستاران بیمارستان است، رابطه دارد. البته شخصیت ناصر مطابق الگوی مرسوم روانشناختی شخصیت پارانوئید نیست و همه ویژگیهای آن را ندارد. شخصیت پارانوئید احساس سردی و بیروحی میکند و این احساسش-نسبت به همه امور- عمومی است و اختصاص به مساله خاصی ندارد. افراد پارانوئید از نظر عاطفی و احساسی محدود هستند و بهنظر میرسد فاقد هرگونه احساس و هیجانی باشند. قدرت و منزلت افراد آنها را تحتتاثیر قرار میدهد و گاه به افراد پایینتر از خود به دیده تحقیر مینگرند و از نظر کاری شاید فعال بهنظر برسند ولی باعث ترساندن دیگران شده و افراد را به جان یکدیگر میاندازند. شخصیت اول فیلم سینمایی «مکالمه» به کارگردانی فرانسیس فوردکاپولا از معروفترین شخصیتهای پارانوئید سینمای جهان است. اما برای ناصر لزوما اینطور نیست. او تنها نسبت به همسرش بدبینی افراطی دارد. ضمن اینکه باید یادآور شد کسی که بدبین است، عاشق نیست. شخصیت پارانوئید احساس میکند که مورد توهین و تحقیر قرار گرفته است چنانکه ناصر بیمحلیهای همسرش را تحقیر قلمداد میکند. مالکیت در افراد پارانوئید بسیار قوی است و این مساله را در احساس تملک ناصر نسبت به همسرش و فرزند همسرش میتوان مشاهده کرد. نکته جالب نیز اینجاست که نویسنده نامفامیلی ناصر را ملک قرار داده است و شخصیت تملکجوی او را میتوان با نامخانوادگیاش نیز متناسب دانست. همچنین است نام «هستی» که شاید اشارهای باشد به حس تملک فرد نه صرفا به همسرش بلکه به «هستی» و دیوانگی و جنون حاصل از «عدم تبعیت هستی از توقعات و انتظارات» کسی که خود را مالک آن میپندارد. اگر مقصود فیلمساز حیث سمبلیک یا استعاری یا نشانهای باشد، میتوان فیلم را واکاوی تملک انسان مدرن دانست که نهایتا چون توقعی خام و ناشدنی است، انسان تملکجوی را که در اصل و باطن خود نابخرد و دیوانه بود، به دیوانگی ظاهری و حتی «خواست انعدام توامان خود و هستی» میکشاند.
فیلم سینمایی «قرمز» واجد دو جناس خاص است که تعمدا مورد تاکید مولفش نیز بوده است. دوگانه طلا و طلاق که در همان ابتدای فیلم نیز در دعوای زن و شوهر، خود را نشان میدهد و دلالت بر این دارد که مناسبات مادی شاید شرط لازم پایستگی خانواده مدرن باشد، اما کافی نیست و در امر روانکاوانه، حیث مادی رنگ میبازد. البته نام دختر هستی از همسر قبلیاش نیز طلاست و جناس تام و ناقص این رابطه زناشویی را باز میتوان در این دوگانه جستوجو کرد.
دوگانه دیگر در این فیلم، دوگانه آرمان و آزار است. پدر هستی، که مانند عمویش کتابفروش بوده، به تعبیر دخترش شخصیتی بوده است آرمانگرا. پدر هستی، در مقام «دیگری بزرگ»، در ساحت امر خیالین بسان ایدئولوژی و اتوپیا (آرمانشهر) جلوه میکند. امر خیالین شکلی از واقعیت است که آگاهی کاذب محسوب میشود. آگاهی واقعی با تعبیری مارکسی یا امر واقعی به زبان لکانی، در این فیلم بسیار خطرناک جلوه میکند و همان آزار است. آزاری که در زیرزمین خانه پدری ناصر رخ میدهد و باز هم دیگری بزرگ (پدر ناصر) حضور دارد.
آزار، بهعنوان جنجالیترین وجه این فیلم که طعنهای به جریان محافظهکار سینمای ایران در دهه 70 نیز هست، پشتوانهای شده است که اخلاق سادی در فرهنگ ایرانی نیز پدیدار شود. در فیلم سینمایی قرمز برای نخستینبار در تاریخ سینمای ایران شکنجه برای روی پرده سینما نشان داده میشود. ناصر، شخصیت پارانوئید یا شبهپارانوئید فیلم، با شکنجه دیگری خودش را تخریب میکند. او هستی را بیهوش میکند و با کمک خواهرش به زیرزمین خانه پدریاش میبرد. شخصیت مجنون، فقط با تخریب و شکنجه و تعذیب و... است که میتواند خودش را راضی کند. سرحد سوائق و امیال، مرگ است و ناصر نیز در پس شکنجه، مرگ همسرش را میخواهد. او چوب ترکه قدیمی پدرش را میآورد تا همسرش را با آن شکنجه کند. چوبی نازک که روزگاری ناصر نیز با همان از پدرش کتک میخورد. اینجا نیز بهوضوح میتوان انتقال شأنیت دیگری بزرگ از پدر به پسر را مشاهده کرد. این اخلاق روی دیگر سکه تربیت احساسات است که بورژوازی و سرمایهداری تبلیغ میکند. خانواده بورژوا، در بازنمایی ناراستین خود، مجموعهای از اعضای شیکپوش و مهربان و فرهیخته است. پرواضح است که ناصر نیز متمول و پولدار است و پدرش تاجر بوده (شغل محبوب بورژوازی) و مادری مهربان و دلسوز دارد. اما همین فرزند خانواده متخلق به اخلاق بورژوازی است که همسرش را در زیرزمین خانه پدریاش شکنجه میکند.
این میل ویرانگر، حتی خود فرد را هم تخریب میکند. بهعبارت دقیقتر، فرد سادیست تا خودش را تخریب نکرده باشد، نمیتواند به دیگری آسیب برساند. ناصر به همین علت خواهر خودش را نیز میکشد و قصد آتش زدن جسدش را میکند.
فیلم سینمایی قرمز که وامدار ژانر نوآر نیز هست، تلقی جرمانگارانه از جنون و رویکرد حقوقی به جنون و نابسندگیهایش را نیز نشان میدهد. قاضی دادگاه خانواده قرار است مرز مجنون و عاقل را مشخص کند. اگرچه او در تشخیص اولیه و ثانویهاش در ملاقات با زن و شوهر دچار اشتباه نمیشود، اما تبصرهها و قانون مجنون را رها میکنند تا ویرانگری بروز کند.
در پایان بحث میتوان تحلیل انتقادی فیلم سینمایی قرمز را تزی درباره هستیشناسی رنگ قرمز نیز دانست. قرمز، رنگ عشق است و این عشق تنها با فرض «دیگری» شکل میگیرد و با فدا کردن فرد برای دیگری کامل میشود. از طرف دیگر قرمز، رنگ جنون نیز هست. ماتادورهایی که با به رقص درآوردن پارچههای قرمز، گاوها را به دیوانگی میکشانند، با این خصلت رنگ قرمز آشنایی خوبی دارند. قرمز، معرف شخصیت ادبی و اسطورهای مجنون در تاریخ عرفان شرق و ایران نیز هست. مجنون، هم عاشق بود و هم دیوانه. سیمای مجنونوار ناصر نیز واجد همین دو ویژگی متناقض است. او هستی را بهمنزله دیگری به رسمیت شناخته و حاضر است خودش را برایش فدا کند اما از طرف دیگر دیوانگی او را بهسوی تخریب دیگری میکشاند. پس شاید از جهتی بتوان گفت که این خصلت متناقضنما در هستیِ رنگ قرمز نیز وجود دارد.
* نویسنده: داوود طالقانی، روزنامهنگار