به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، براساس گزارشهای متعدد سازمانها و موسسات بینالمللی، متوسط سرعت رشد علم در ایران تا 10 برابر کل دنیا هم ذکر شده است درحالیکه تا قبل از پیروزی انقلاب تقریبا چیزی با عنوان رشد علمی کشور در کار نبود و امور را با واردات و تقلید از سر میگذراندند. پس از پیروزی انقلاب تا امروز در زمینههای پزشکی، مهندسی، صنایع دفاعی و نظامی، هستهای و موشکی نیز دستاوردهای بزرگ و قابل توجهی در کشور حاصل شده و مجموعه این پیشرفتها با توجه به شرایط سیاسی، منطقهای و حتی تحریمهای علمی بهمعنای واقعی کلمه حیرتانگیز بهنظر میرسد. میتوان دید که تحریمهای بینالمللی شاید بر اقتصاد کشور اثر جدی داشته باشد، اما مانعی بر سر راه پیشرفتهای علمی، صنعتی و نظامی نیست. گرچه اکنون این حرکت و دستاوردهای مهم آنچه در داخل کشور و چه در خارج مشهود است اما همهچیز نیست. با وجود گذشتن بیش از چهار دهه از عمر انقلاب، هنوز حوزههای مغفولماندهای هستند که اگر حرکتی هم در آنها داشتیم، کند و ضعیف بوده است.
علومانسانی و اجتماعی یکی از عرصههای مغفولماندهای است که اهمیت آن از سایر حوزههای نامبرده کمتر نیست و حتی به یک لحاظ مهمتر هم هست از این جهت که براساس و بنیان فکر، فرهنگ و دانش کشور موثر است. شواهد نیز موید آن است که در کشور ما و در نزد اهل فکر و اندیشه، علومانسانی، آنطور که باید، جدی گرفته نشده و به آن بها داده نمیشود. این مطلب در بیانات رهبر انقلاب هم به کرات آمده که سرعت کشور در این حوزه کم است و «ما در علوم انسانی عقبیم» و آنطور که باید مسلط نشدیم و علم تولید نکردیم. با این حال از توصیهها و تذکرات ایشان و برخی دلسوزان عرصه علم و نظر تنها به اندازه طرح شعارها بهره گرفته شده و اصل موضوع همچنان مورد غفلت است. هر زمان هم که بحث از پیشرفت علمی میشود همه توجهات معطوف به علومطبیعی و فناوری و تکنولوژی است، گویا علومانسانی و اجتماعی این سرزمین، بهجز در سطح شعار، متولی ندارد.
رهبر انقلاب اخیرا و در خطبههای نمازجمعه 27دیماه 98 تذکر دادهاند که «باید قوی بشویم»، بر این مبنا یکی از عرصههایی که قوی شدن در آن ضروری بهنظر میرسد، عرصه علومانسانی و اجتماعی است. پیچیدگیهای فکری و فرهنگی در کشور اقتضا میکند که اهل نظر به این موضوع توجه کرده و عرصه علومانسانی را بیش از پیش جدی تلقی کنند و آن را با چوب بیاعتنایی یا سادهسازی نرانند. به این منظور قبل از هرچیز باید دید چه عواملی سبب شده که ما در علومانسانی همپای علومطبیعی و پزشکی و مهندسی و فناوری قوی نشویم و برای قویتر شدن و رشد در این عرصه چه باید کرد. طی نیم قرن گذشته تکلیف ما با علومانسانی روشن نبوده است؛ یعنی تا امروز میان اهل نظر اتفاق نظری -حتی حداقلی- در رابطه با چیستی علومانسانی و نسبت آن با فکر و فرهنگ ما وجود ندارد. درواقع بحث از علومانسانی در کشور ما هنوز در مرحله فهم و تحلیل باقی مانده است. البته نباید پنداشت که درک ماهیت علوم انسانی ساده و دستیاب است و صرفا در اثر مواجهه عادی با آن علوم، ممکن میشود. بحث از ماهیت علومانسانی در غرب نیز وقتی پیش آمد که این علوم از اداره و تنظیم امور عاجز آمدند و این بحران و بهدنبال آن بحث از چیستی علومانسانی، مدتها پس از پیدایی این علوم در کار آمد.
در این میان بخشی از صاحبنظران قائلند که علوم انسانی و اجتماعی اساسا متعلق عالَم خاصی نیست. این دسته نسبتدادن علومانسانی به غرب را منتفی دانسته و حتی بعضا خاستگاه آن را شرق میدانند. دستهای هم قائلند که اگرچه خاستگاه علوم انسانی غرب مدرن است و تاریخ آن به بیش از 300سال نمیرسد، اما ذات و ماهیت مستقلی ندارد و نهایتا هم اخذ محاسن و رد و نفی معایب آن را تجویز میکنند. به این معنا که علومانسانی مجموعه است از خوبیها و بدیها که قابل تفکیک و گزینش هستند، چاره کار هم این است که خوبهای این علوم را بگیریم و به مبانی اسلامی ملحق کنیم. از این منظر خوبهای علومانسانی آموزههایی است که نسبت به مبانی، لا اقتضا است و چون خنثی بوده و جهتگیری خاصی در آن نیست، در همه عالم کارآمد و حتی مفید است. در میان این دسته از صاحبنظران فهمی از علومانسانی اسلامی پیش میآید که باز از نظر آنها با علوم دینی همردیف و هممعناست.
در کنار این دو دسته اقلیتی هستند که برای علومانسانی قائل به ذاتند. در نظر اینها علومانسانی برخاسته از عالمی است که اقتضائات مشخصی دارد و بهکارگیری آن تنها در همان عالم اولا ممکن و ثانیا اثربخش است. بنابراین اخذ این علوم با تفکیک خوب و بد و بدون توجه به خاستگاه و مبانی آن، نهتنها ممکن نیست، بلکه مفید نیز نبوده و آشفتگیهای نظری و عملی را نیز بهدنبال دارد. ایشان برآنند که علومانسانی یک طرح مهندسی نیست که بتوان اجزای دارای عیب و نقص آن را مانند اجزای یک مکانیسم بهنحو مهندسی تعویض کرد، بلکه منظومهای از اصول و قواعد و طرحهای مسبوق به تفکر و افقی خاص است. گذشته از تعدد نظرات و اختلاف صاحبنظران، در ایران میان متولیان علم هم وحدتنظر و وحدت رویهای در این باره وجود ندارد. از گذشته تا به امروز تقریبا مجموعه دانشگاه و دانشگاهیان، علوم جدید را با مبانیاش پذیرفته و آن مبانی را دانسته یا ندانسته اصل گرفتهاند و با اعتقاد به اینکه عالم ما نیز باید با علوم جدید ساخته و اداره شود، کمتر به مبانی توجه و اعتنا میکنند. البته ممکن است در اثر رفتن و نرسیدن و درک بحرانهایی که این تلقی بهدنبال آورده است، توجهاتی به مبنای علومانسانی و ماهیت آن جلب شود اما متاسفانه این توجه، غالب نیامده است. بهخصوص خوانشهای پوزیتیویستی در میان دانشگاهیان بسیار رایج بوده و از این جهت در دانشگاه عرصه برای بحث ماهوی از علوم انسانی بسیار تنگ شده است. مضافبر این سرفصلهایی که برای دانشگاهیان تعیین میشود -حسب اختلافاتی که در میان صاحبنظران وجود دارد- یا جهت و منطق منظمی ندارد یا مبتنیبر فهمی غیرقابل دفاع از علومانسانی است.
در مقابل، حوزههای علمیه نیز با اتکا به کمال دین، از مواجهه ماهوی با علوم انسانی انصراف داده و فهم و یادگیری علوم جدید و روششناسی و بحث ماهوی از آن را شرط نمیدانند. درحالیکه پاسخ به نیازهای جامعه امروز حتی براساس آموزههای دینی و با استفاده از آنچه علم دین خوانده میشود، مستلزم فهم علوم جدید و علومانسانی و اجتماعی غربی است. کسی که کانت، هگل، مارکس، وبر و دورکیم نخوانده و نسبتی با توصیف و بحث از عالم جدید ندارد و علم اجتماعی موجود و تاریخ تطور و تکوین آن را نمیشناسد، چگونه میتواند بنای علم اجتماعی جدیدی را بگذارد. آیا ممکن است کسی بدون اشراف به این نظرها و بدون فهم درست از عالم جدید درصدد تاسیس علومانسانی تازهای برآید؟ خصوصا از این جهت که مبانی عالم جدید، در نظریهها و علوم آشکار نیستند و جز در بحثالماهیه کسی متعرض آنها نشده و عادی و دائمی و موجه تلقی میشوند. این از فواید مباحث تاریخی و تاریخ تفکر است که صورت غالب و رایج مدرن دیگر مطلق تلقی نمیشود و تمام تاریخ، مراحل ماقبل کمال و بلوغ وضع حاضر محسوب نباشد.
با این حال اگرچه عدهای به این نکته توجه کردهاند که سامان جامعه بدون علم ممکن نیست و برنامهریزی آینده با علومانسانی ممکن است و چون جامعه دینی است علم هم باید با دین همسو باشد، اما ظاهرا به این اشتباه افتادهاند که اگر به علومانسانی یک پسوند اسلامی افزوده شود و نحوی اسلامیزاسیون قالبی در کار آید، این همسویی و همراهی محقق خواهد بود.
بهنظر میرسد که اختلاف در تلقی از علومانسانی و انصراف از بحث در مبانی و اقتضائات آن در کنار بنای نظام آموزشی کشور دلیل عمده عدم توفیق حل مسائل فکری و فرهنگی کشور و کندی و ضعف تولید علم است. اگر بنا بر این است که در فکر و فرهنگ قوی بشویم و از پیچیدگیهای پیشرو گره بگشاییم باید اولا فهم قابل دفاعی از علومانسانی پیدا کرده از جهل مرکب نسبت به عالم جدید و اقتضائات آن گذشته و به خودآگاهی برسیم و ثانیا با همت و مجاهدت راه جدیدی در مسیر علم بگشاییم و در این راه از غور و بحث و فحص در انحای فکر دینی نیز بینیاز نخواهیم بود.
* نویسنده: محمدحسین نظری، روزنامهنگار