رضا ماحوزی، استاد مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی: اگرچه دانشگاه در ایران سازمانی دولتی است؛ اما نظام انتظاراتی که برنامههای آکادمیک دانشگاهها را تحت تأثیر قرار میدهد، بیش از صرف خواستههای دولت است. امروزه جامعه و اقتصاد و سرشت متنوع تولید و نشر دانش، ارتباطات آکادمیک بین دانشگاههای جهان و بین دانشگاه و صنعت و جوامع محلی و محیطزیست و خانواده و فرهنگ و چندین موضوع دیگر، همگی بر دانشگاه اثر میگذارند و امر دانشگاهداری را از صرف مطالبات و خواستههای دولت فراتر میبرند.
این موضوع، آنگاه که سخن از هنر و رابطه آکادمیهای هنر با جامعه پیرامون اعم از جامعه هنری و غیرهنری به میان میآید، پیچیدهتر میشود. سخن بر سر این است که آیا حکمرانی مراکز آموزش عالی هنر در ایران معقول و مطلوب است و آیا هنرمندان دانشگاهی و مدرسان این دانشگاهها، سازمان متبوع خود را مکانی مناسب برای آفرینشگری هنری و انجام مأموریتهای مشخص در ارتباط با هنرهای محلی و بومی و هنرهای روز و تحولات آتی هنر به خصوص در مواجهه با رشد فضای سایبر و هوش مصنوعی میدانند؟ آیا اساساً چنین مطلوبی در چنین محافلی به رسمیت شناخته میشود و نظام ارزیابی فعالیت استادان هنر معطوف به چنین مواردی است یا آنکه استادان هنر نیز همچون دیگر استادان رشتهها و دانشکدهها باید کارمندانی پژوهشگر و مدرسانی بیسروصدا در چهارچوبهای تعیین شده باشند؟
سؤالی که باید پرسید آن است که آیا هنر بزرگ و هنر نبوغ و هنر آزاد در دانشگاهها و دانشکدههای هنر جایی دارند؟ و آیا نظام ارزیابی فعالیتهای علمی و هنری و تولیدی استادان هنر برای ارزیابی این قبیل آثار به فرض وجود، آمادگی دارد؟ آمادگی از آن رو که آفرینش چنین آثاری مستلزم آزادیهای آکادمیک بسیاری است از آزادی در اعطای زمان تا آزادی در به رسمیت شناختن زیستبوم هنر و آزادی در تعریف کارهای فردی و گروهی و آزادی در قبال تهدیدها و محدودیتها.
آییننامه ارتقای فعلی اعضای هیئتعلمی دانشگاهها، به انحای مختلف راه را بر تنوع الگوهای حکمرانی آموزش عالی بسته و با وابسته نگهداشتن دانشگاهها و مراکز آموزش عالی به دولت و مقررات برونآکادمیک، و گره زدن معیشت استادان به این آییننامه تنبیهی- تشویقی ارتقا، هم نهادهای آموزش عالی و هم استادان و کنشگران دانشگاهی را بهنحو مضاعفی به سمت و سویی سوق داده است تا حیات غیرآکادمیک و در برخی موارد ضدآکادمیک را اختیار کنند؛ از تقلب و انتحال و کمکاری گرفته تا تخریب استقلال آکادمی تا بازی در میدانی که از اصالت آکادمیک برکنار است. گروه هنر، از میان گروههای علمی چندگانهای که در آییننامه ارتقای استادان مورد توجه قرار گرفته است، متوجه مشکلات متعددی است که برخی از آنها مشترک با سایر گروههای علمی و دانشگاهی است و برخی دیگر مختص حوزه هنر است. بهطور کلی میتوان گفت گروه هنر با دو نوع از یکریختگرایی و به تعبیری با نوعی یکریختگرایی مضاعف روبهرو است. سطح نخست این یکریختگرایی معطوف به یکسان دیدن این گروه علمی با سایر گروههای علمی در آییننامه ارتقا و قرار دادن آن در مجموعه «گروه علوم انسانی و اجتماعی و هنر» است که در نتیجه آن، مشمول تمامی مصائب و مشکلاتی شده است که متوجه تمامی گروهها بهخصوص گروه علوم انسانی و اجتماعی و هنر است. سطح دوم این یکریختگرایی متوجه یکسان دیدن همه رشتههای حوزه هنر علیرغم تفاوتهای اساسی میان آنها ذیل آییننامهای واحد است. پرسش ساده اما مهم در اینجا آن است که «آییننامه ارتقای اعضای هیئتعلمی با آموزش و پژوهش و تولید هنر در آکادمیهای ایران چه کرده است؟» ممکن است هر یک از اعضای هیئتعلمی دانشگاهها و دانشکدههای هنر سراسر کشور و متخصصان آموزش عالی پاسخی به این پرسش داشته باشند که باید بهدقت شنیده شود و برای حل مشکلات اشاره شده اندیشه کرد.
لازم است از بین پاسخهای متعدد، بر دو اتفاق و رویداد مهم در این عرصه تمرکز کنیم که بهنحوی بر دیگر اتفاقاتی که در این جریان افتاده است اثر گذاشته و میگذارد. نخستین مورد، جزیرهای شدن فعالیت استادان هنر است. چه به این نتیجه برسیم که وظیفه آکادمیهای هنر تولید پژوهش است [چنانکه آییننامه ارتقای فعلی بیشترین همّ خود را بر ماده 3 نهاده و در بهترین حالت اما به مبهمترین شکل ممکن برای تولید اثر هنری بدیع و ارزنده چند امتیازی را منظور کرده است] و چه وظیفه آکادمیهای هنر را حمایت از خلاقیت هنری بدانیم و چه ترکیبی از این دو، روح کلی حاکم بر آییننامه ارتقا، طرفدار و حامی فعالیتهای فردگرایانه است. صحبت در اینجا ناظر به بندهای استثنا در آییننامه ارتقا، (که حقاً استثنایند) نیست. این موضوع را میتوان در جریان مقایسه دو عضو هیئتعلمی تماماً پژوهشگر که یکی، کارهایش را بهصورت انفرادی (تک اسمه) منتشر میکند و دیگری، که عمده کارهایش را بهصورت جمعی و تیمی (چند اسمه) منتشر میکند ملاحظه کرد و دید که کدام یک از این دو، زودتر از دیگری به ارتقا و تبدیل وضعیت دست مییابد. اساساً آییننامه ارتقا، افراد را به سمت فعالیت فردی و جزیرهای و اتمی عمل کردن و دوری از اجتماعات علمی و برنامههای پژوهشی جامع و بلندمدت و چندرشتهای و جمعی- که مقتضی تقسیمکارهایی ردهبندی شده است- سوق میدهد. این آییننامه حتی آنها را از سنت استاد- شاگردی و شبکههای تیمی تجربی در فعالیتهای هنری نیز محروم میکند.
این معضل بزرگی است که آن را در همه حوزههای دانش عالی، بهخصوص در حوزه هنر که بسیاری از فعالیتهای تولیدی و آفرینشگری آن بهصورت تیمی و دستهجمعی انجام میگیرد، مشاهده میکنیم. بیحوصلگی فرد و سازمان، تعجیل در به نتیجه رساندن کارها، گره زدن معیشت و حیثیت علمی استادان به آییننامه ارتقا و دوری از اجتماعات علمی و هنری و دورافتادگی دانشگاه از جامعه هنری بیرون از دانشگاه و فقدان ارتباط تعریف شده میان هنر آکادمیک و صنعت و تجارت و فضای سایبر، تبعات خود را به شدیدترین شکل ممکن بر آکادمیهای هنر تحمیل کرده است؛ از کم شدن عمق کارهای آموزشی و پژوهشی و تولیدی، تا تقلب و انتحال و قبیلهگراییهای متعدد در میدانی که علیرغم زیستن در متن واقعیتهای اجتماعی، باید متعهد به اخلاق و هنجارهای آکادمیک باشد. این کژیها را میتوان امروزه در حوزه هنر بهوضوح مشاهده کرد بهگونهای که استادان عملی حوزه هنر نیز مجبور شدهاند برای ارتقای رتبه و تبدیل وضعیت، برخی از وظایف اصلی خود را به حالت تعلیق درآورده و به شیوههای متعدد، به نگارش مقاله و یا گرفتن طرحهای پژوهشی کارفرمایی از طریق آکادمیک و غیرآکادمیک روآورند.
مورد دوم یا پاسخ دوم به این پرسش که «آییننامه ارتقا با آموزش و پژوهش هنر چه کرده و میکند؟»، مربوط به کوچ گسترده استادان هنر از آموزشگری و آفرینشگری هنر به حوزه پژوهشگری هنر است. در نتیجه این کوچ، که بندهای متعدد مادههای 2 و 3 آییننامه ارتقا آن را پشتیبانی میکنند، نه تنها سنت کلاسیک و جدید شاگردپروری تضعیف شده است، بلکه بخش عملی و کارگاهی دانشگاهها و دانشکدههای هنر نیز در ضعیفترین حالت تاریخی خود به سر میبرند. این در حالی است که بیشترین تعداد از استادان هنر برای فعالیت در همین کارگاهها استخدام شدهاند. طبق آمار موجود، از مجموع حدود 3500 عضو هیئتعلمی دانشگاهها و دانشکدههای هنر در سراسر کشور، جمعیتی قریب به 3000 نفر شامل مربیها و استادیاران حوزه هنر، تاکنون نتوانستهاند از آییننامه ارتقا برای تغییر رتبه دانشگاهی خود بهره ببرند که از این میان، 45 درصد، استاد- مربیهاییاند که از اساس نمیتوانند از مسیر آییننامه ارتقای اعضای هیئتعلمی ارتقای سازمانی یابند. با این ملاحظه، صرفاً 9.7 درصد از این جمعیت، دانشیار و استادتماماند که از این میان، 2.7 درصد استادتمام، معادل حدود 80 نفر و 7 درصد دانشیار معادل 400 نفرند. جالبتر اینکه از همین جمعیت 9.7 درصدی، 79 درصد در رشته معماری و شهرسازی فعالیت دارند، یعنی رشتهای که بیش از ظرفیت فعالیت تجربی و کارگاهی، امکان پژوهش برای آن فراهم است؛ خواه بهخاطر زیست دوگانه این رشته بین مهندسی و هنر و خواه بهخاطر جذب تحصیلات تکمیلی این رشته از حوزههای علوم انسانی و اجتماعی که با مقوله نوشتن و تحقیق آشنایند.
در این وضعیت، دومینوی تحقیق و ارتقا و جذب دانشجوی تحصیلات تکمیلی و به تبع آن، ارتقاهای بیشتر در این طرف خط برای رشتههای معماری و شهرسازی و فلسفه هنر، با دومینوی عدم ارتقای هنرمندان رشتههای دیگر هنر و نگرفتن دانشجوی تحصیلات تکمیلی همراه شده و پیکرهای کاریکاتوری از اندامواره هنر که یک عضو آن بزرگ و دیگر اعضا و اندامها، کوچک و نحیفاند، شکل گرفته است؛ پیکرهای زشت در قلمرو زیبایی. همین کاریکاتوروارگی پیکره هنر و عدم تناسب و توانایی میان بخشهای مختلف و قطع ارتباط میان حوزههای هنری درونآکادمیک و برونآکادمیک و فردگرایی مضاعف و سرهدوزیهای شتابناک و بیانگیزگی و دیگر عوامل سبب شدهاند تا آکادمیهای هنر نتوانند همچون گذشته، به خلق آثار هنری ظریف و بزرگ دست بزنند.
بغرنجی این موضوع را بیش از همه میتوان در کارگاههای عملی و تجربی هنر و بالطبع، نزد استاد- مربیها و مربی-آموزشیارهای هنر دید. میل به ارتقا و تبدیل وضعیت و بهرهمندی از مزایای ناشی از آنها در جامعهای که اقتصاد و جامعه و فرهنگ آن در مضیقههای متعدد قرار دارد، فضای تشویش و اضطراب را در دانشگاهها و دانشکدههای هنر تشدید کرده است. این دسته از استادان که بر اساس ضوابط موجود در آییننامه ارتقای موجود، باید ارتقای رتبه دانشگاهی و تبدیل وضعیت خود را بیش از هرجایی از معبر ماده 3 پژوهشی بهدست آورند، به ناچار از اکوسیستم طبیعی آفرینشگری و آموزش و پژوهش هنر و نسبتهای متعادل میان این سه عرصه خارج شده و خواسته یا ناخواسته در ایجاد پیکره کاریکاتوری آکادمیهای هنر مشارکت ورزیدهاند.
ریشه هر دو مشکل، یعنی جزیرهای عمل کردن استادان هنر و کوچ آنها از موقعیت هنرمندی و آموزشگری به موقعیت کارشناس پژوهشی و پژوهشگری، و مجموعه اتفاقات مستحدثهای که میشود فهرستی از آنها را ذکر کرد به یکریختگرایی مضاعفی بازمیگردد که آییننامه ارتقای اعضای هیئتعلمی به آن دامنزده است.
آییننامه ارتقا، با اصرار عجیبی که برای یکی دیدن سایر حوزههای دانش و در اینجا، یکسان دیدن حوزه هنر با حوزه علوم انسانی و اجتماعی و دیگر گروهها شامل علوم پایه، فنی و مهندسی از یکسو و یکی دیدن سایر حوزههای هنر (اعم از نقاشی، موسیقی، طراحی، معماری، پژوهش هنر و...) و از سوی دیگر، اکوسیستم زیست آزادانه، خلاقانه و بانشاط هنری را بر همزده و همگان را به شرکت در مسابقهای وادار کرده است که دوندگان آن باید طبق مقررات تعریف شده، پس از چند سال تبدیل وضعیت یافته و برای دریافت مجوز تمدید قرارداد و کسب پایههای سالانه، به ناچار تولیدات پژوهشی و آموزشی کوتاهمدت و فردی و حتی کمعمقی را عرضه دارند.
عطف به این مشکلات، هرگونه آییننامهای برای ارزیابی فعالیتهای استادان هنر و ترغیب کنشگران آکادمیهای هنر برای افزایش فعالیتها، اعم از فعالیتهای آفرینشگری، آموزشی و پژوهشی، در گام نخست باید معطوف به جبران خطاهای فعلی و بازگرداندن آرامش و نظم طبیعی به حوزه هنر و در گام دوم، معطوف به سیاستگذاریهای متعدد درونسازمانی و برونسازمانی برای این شاخه از دانش و معرفت باشد که از قدیمالایام حوزهای آزاد از مقررات و قواعد عقل انضباطی در معنای مصطلح و رایج در مدارس علمی و علوم دقیقه فهم میشد. برای هر دو کار لازم است علاوهبر شنیدن سخن و صدای کنشگران درون آکادمی که ذینفعان واقعی و اصلی هرگونه آییننامهای برای ارتقای مرتبه دانشگاهیاند، سخن و صدای هنرمندان بیرون از آکادمی نیز که به انحای مختلف بر آکادمی و استادان و دانشجویان دانشگاهها و دانشکدههای هنر اثر میگذارند، شنیده شود. این مهم از آنرو ضروری است که تدوین هرگونه آییننامهای باید توجهی دقیق و عمیق به فرایند تولید یک اثر هنری اعم از ملموس یا ناملموس و پژوهش درباره آن داشته باشد؛ چراکه در غیر این صورت، حتی اگر تولید عملی و آموزش و پژوهشی هم در این حوزه انجام گیرد، خلاقانه و یا آزاد نخواهد بود.
شماره ۴۲۹۰ |
صفحه ۱۴ |
راهبرد
دانلود این صفحه
آییننامه ارتقای اعضای هیئتعلمی با آموزش و پژوهش و تولید هنر در آکادمیهای ایران چه کرده است؟
85درصد استادان هنر بیبهره از آییننامه ارتقای هیئتعلمی