فرهیختگان: عبارت «مرجعیت علمی» که نخستینبار رهبر انقلاب بر آن تأکید کردند، در سالهای اخیر مورد توجه قرار گرفته است. حتی در سیاستهای ابلاغی مقاممعظمرهبری در بخش سلامت، نیز بر تحول راهبردی پژوهش علوم پزشکی با رویکرد نظام نوآوری و برنامهریزی برای دستیابی به مرجعیت علمی در علوم، فنون و ارائه خدمات پزشکی و تبدیلشدن ایران به قطب پزشکی منطقه آسیای جنوبغربی و جهان اسلام، تأکید شده است. اهمیت این موضوع باعث شده تا در سالهای اخیر «مرجعیت علمی» محل توجه اندیشمندان باشد. در همین راستا سازمان مطالعه و تدوین کتب دانشگاهی در علوم اسلامی و انسانی (سمت) نشستی را با عنوان «مرجعیت علمی» با حضور علیرضا منجمی، عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار کرده است. متن ارائه این استاد دانشگاه را در ادامه از نظر میگذرانید.
چهارچوب نگاه من علمشناسی فلسفی یا همان فلسفه علم است. سال پیش، مؤسسه مطالعات اجتماعی و فرهنگی همایشی با نام حکمرانی علم داشت که من یک سخنرانی آنجا داشتم. آن همایش خیلی پر و پیمان بود و بسیاری از دوستان آنجا بودند و با بحث مرجعیت علمی همپوشانی داشت.
یکی این که از کلمه علمورزی بهتر است، استفاده شود. این خیلی مهم است و این یک واژه همه مفهومی را که میخواهیم منتقل کنیم، درون خود دارد. یعنی اینکه ما در تولید علم با یک پراکتیس مواجهایم. این را ما فراموش کردهایم. علم یک نهاد است و یک community داریم که علم تولید میکند. ما در پستوی خانهمان نمیتوانیم علم تولید کنیم. این در انگارههای عمومی ماست که یک عالمی داریم که بسیار میداند و مانند انیشتین است که کارمندی در یک ادارهای بود. اصلاً اینگونه نیست. فکر میکنند در آن اداره ناگهان انگاره نسبیت بیرون آمد. این نگاه را باید اصلاح کرد. در اندیشه مدیران کلان ما هم این انگاره است و آن فرد یک قهرمان علمی است که نابغه بود. در سیاستگذاریمان هم این را داریم. مثلاً، این آییننامههای دانشمند یک درصد یک چیزی شبیه انیشتین کوچولو است. اینها آفت این سیستم است. یعنی این دانشمندان یک درصد مصیبت سیستم ماست. اتفاقی که میافتد و مسئله این است که ما تصمیم گرفتیم در یک رقابت علمی رتبهمان را ارتقا دهیم. من منکر این نیستم و نکاتی دارد؛ ولی این به قول سعدی به تبع آن هم حاصل آید. یعنی شما یک کاری انجام میدهید و بعد رتبهتان بالا میرود؛ اما ما برعکس عمل میکنیم، یعنی کارهایی میکنیم و رتبه را عوض میکنیم و عدد را بالا میبریم ولی کاری نیست و انجام نشده است. مثل کاری که کیروش کرد و آن بازیکنان را آورد. آن بازیکنان لژیونر نبودند. آنها جای دیگری پرورش پیدا کرده بودند و فوتبال یاد گرفتند و ایرانیالاصل بودند. یعنی با بدنه فوتبال کشور ربطی نداشتند. آنها نه با فوتبال ما ارتباط داشتند و نه وقتی رفتند، اتفاقی افتاد. پس رتبه همینطور بالا میرود در حالی که پراکتیسی رخ نداده است. این نکته مهمی است. اگر ما تصمیم داشته باشیم که مرجعیت علمی داشته باشیم باید برای این فکری کرد. این نگاه مکاتب فلسفه علم است که علم حاصل یک کاروزی گروهی در یک نهاد یا اجتماع علمی است. این را زیاد میبینیم. چون من سردبیر مجله علم و دین هستم این را زیاد مشاهده کردهام. یک فرد معمولی خارج از آکادمی مثلاً برای خودش کارهایی در مورد علم و تکنولوژی انجام داده است و حرفهای عجیب و غریبی است. معلوم است هیچ کتابی نخوانده است و انتظار دارد کار او منتشر شود. اصلاً اینگونه نیست. هر چیزی یک فرایندی دارد. ورزش هم همینگونه و یک نهاد دارد که وارد آن میشوید و ارتقا پیدا میکنید و به یک سطحی میرسید. در هنر هم همینطور است. بنابراین، من علمورزی را به این دلیل انتخاب کردم. ورزیدن معادل مناسبی برای پراکتیس است.
مثلاً آقای ملکیان اکنون در حوزه عمومی دارند مسائلی را عمومیسازی میکنند. اما این را از کجا آوردهاند؟ یعنی عقبه آن کجاست؟ خوب در آکادمی است، یعنی فلسفه و روانشناسی و.... این مخصوصا در علوم انسانی ما یک مسئله دارد. بر خلاف بسیاری از کشورها، علوم انسانی ما خیلی کف خیابانی است بیشتر از آن که آکادمیمان قوی باشد و این به نیروهای چپ برمیگردد. یعنی این تعداد مجله علوم انسانی ما که عکس یک فیلسوف را مثل یک سلبریتی روی جلد تمام قد بزنند، اصلاً وجود ندارد. این سلبریتیسازی از فیلسوف است. اصلاً نیازی نیست برای این که عالمان مرجعیت علمی پیدا کنند، آنها را تبدیل به سلبریتی کرد. این از اول خطاست. زیرا اگر در این وادی رفتید، دیگر آن حرف مهم نیست. سلبریتیسازی یک فرم و اقتضائاتی دارد. یک نکته دیگر در این بحث ما در ایران، شکاف بین آموزش و پژوهش است که مصیبتبار است. یعنی ما دو گونه هیئتعلمی ساختهایم؛ هیئتعلمی آموزشی بالاتر است و هیئتعلمی پژوهشی پایینتر. اگر بخواهند هیئتعلمی آموزشی را تنبیه کنند، به پژوهشی تنزل پیدا میکند و این فاجعه است و این بهقدری در ساختار وزارت علوم قوی است که شما نمیتوانید با این که شبیه غول است دربیفتید. این یعنی چه؟ یعنی این که شما از اول متوجه نشدهاید، علم چگونه تولید میشود. از اول اشتباه بوده است و ادامه دادن گفتوگو هم بیمعناست و همینجا باید بایستی. یعنی ما یک درهمتنیدگی آموزش و پژوهش داریم. در همه جای دنیا فرد چیزی را درس میدهد که درباره آن پژوهش کرده است. استادان آموزشی ما برای همین هر کدام پدران یک چیزی یا رشتهای هستند. اینها که پدر ندارند! وقتی نهاد یا اجتماع ساخته شده است. پدر یعنی این که رفته آن چیز یا علم را آورده و آن را برای بار اول ارائه کرده است که بسیاری از آن هم از منظر تاریخی هم غلط است. پس، وقتی میگوییم علوم ما پدر و مادر دارند، یعنی اصلاً ما نمیدانیم علم چیست. نهاد این است که ما همه در این منظومه شاگرد استاد هستیم. شاید استاد اشتباه بگوید و چهل سال یک جزوه را درس بدهد! این از آن انگارههایی است که باید اول آن را هدف گرفت.
تمام این آییننامهها و سازوکارهای دیوانسالارانه بر مبنای همین دوگانه کاذب بسیار مضر شکل گرفته است. خوب هیئتعلمی آموزشی باید این تعداد درس بدهد و جالب است که امتیاز مقاله برای هیئتعلمی پژوهشی برای دانشیاری معادل استادی آموزشی است. یعنی هیئتعلمی پژوهشی را درجه دو حساب میکنند و باید خیلی بیشتر تلاش کنی، چون از اول عقب ماندهای و پشت خط شروع هستی و باید بدوی و به خط آغاز تازه برسی. میخواهم بگویم این تبعیض نهادینه شده است. کل فعالیت چند سال پژوهشی یک عضو هیئتعلمی پژوهشی دو امتیاز است و یک مقاله سه صفحهای پنج امتیاز است. چرا؟ این دلیل دارد. چون طرحها برای هیئتعلمی آموزشی یک طورهایی تفنن است. مثل این که یک روزنامه دیواری درست کرده و به دیوار چسبانده است.
بخش بسیار مهمی از آسیبشناسی مرجعیت علمی و مرجعیت پیدا کردن عالمان، اصلاح این انگاره عمومی در جامعه است. این خیلی مهم است و بسیاری از آن منحصر به جامعه ما تنها نیست. شما جایزه نوبل را ببینید! جایزه نوبل هم درگیر این داستان است. یعنی شما ببینید مقالهای که جایزه نوبل را گرفته، صدتا اسم نویسنده دارد ولی آن را تنها به یک نفر میدهند. یعنی جایزه نوبل هم این قهرمانپروری را دارد و این پدیده جهانی است؛ اما ما چون اینجا همه عوارض عالم را با هم جمع میکنیم و موارد خودمان را هم به آنها اضافه میکنیم و همه را با هم داریم. این یک بحث بود.
نکته دیگر در نقد علمی است که برایتان جالب است. در بسیاری از کشورهای دنیا مثل هلند که خود من آنجا بودم و با کارهایشان آشنایی دارم، هیئت ژوری برای پذیرش یک دانشجوی پزشکی یک فرد lay person دعوت میکند؛ یعنی یک فردی دارد از خیابان رد میشود از او دعوت میکنند بیاید آنجا بنشیند. این یک ظرافتی در خود دارد. بالاخره میزبان آکادمی جامعه است و در نهایت خدمت به جامعه است. یعنی یک فرد معمولی ممکن است بپرسد آقا شما برای چه میخواهی پزشک شوی. این سؤال شاید عوامانه باشد؛ اما حقیقتی در آن است که من آن را نمیبینم. یک مثال دیگر بزنم؛ اینجا ما برای گرفتن کرسی استادی یک سری مدارک میآوریم و فرمهایی را پر میکنیم و استاد میشویم. در آلمان کرسی استادی محدود است. اگر کرسی استادی خالی نباشد، هر چقدر هم امتیاز بیاورید نمیتوانید آن را احراز کنید، چرا؟ بر مبنای آن آمایش کلی و مسائل اصلی کشورشان آنها یک کرسی استادی تعریف کردهاند. مثلاً هوسرل یک کرسی دارد، نیوتن در آکسفورد یک کرسی دارد. حالا اگر کرسی نبود، یا باید کرسی تأسیس کنید و وزارت علوم بروید و آنها را مجاب کنید که این کاری که من میخواهم کنم مهم است. نکته جالبتر این است که آنجا وقتی کرسی را احراز کردید، یکی از شروط این است که شما به یک سالن در شهر بروید و برای مردم صحبت کنید؛ یعنی جایی که شما در انتهای یک تخصص یا در اوج آن هستید، باید برگردید و برای مردم بگویید دارید چکار میکنید. این خیلی کار سختی است. میخواهم بگویم خیلی وقتها سازوکارهای آنها ساده است و پیچیده نیست. شما همین شرط را بگذارید و سالن فرهنگسرای اشراق بروید و دو ساعت حرف بزنید. خوب زن خانهدار و بچه و... میآیند. آیا میتوانید آنها را مجاب کنید؟ آنوقت دیگر ما گرفتار این قضیه نمیشویم که بیایید عمومیسازی کنید. پول میدهیم که عمومیسازی کنیم! اصلاً عمومیسازی بخشی از کار ماست. نباید پول بدهیم و این کار را انجام دهیم. اگر مثلاً من حرفی دارم، مثلاً از فرهنگستان علوم پزشکی آن حرف را میزنم تا در رادیو و تلویزیون و در سالن اجتماع عمومی آن را بازگو میکنم.
در حوزه علمیه مفهومی به اسم «استشکال» است. این خیلی جالب است. نکتهاش این است که میگویند دروس خارج فقه مراجع را مستشکلان سؤال میکنند. باید به این نکته هم دقت کرد که آن فرد مستشکل خودش یکی در سطح اجتهاد است و طلبه روز اول نیست. ما خیلی وقتها در نقد این مشکل را داریم. سر کلاس حرفی میزنیم که دانشجو هیچ چیزی از آن نمیداند و آن چیزی که او به آن اشکال میگوید، بیشتر حاصل ابهام خودش است. نباید تدلیس کرد. این خطرناک است. نقد آدابی دارد.
آقای منوچهر آشتیانی یک کتاب خاطرات دارد که نحوه برگزاری کلاس گادامر را توضیح میدهد. آن را حتماً بخوانید. او میگوید شما همینطوری که نمیتوانید وارد کلاس گادامر شوید، باید قبلش دو کلاس دستیار گادامر را میگذراندید. یعنی یک سطح حداقلی لازم بود. بعد هم که اجازه نشستن در کلاس را پیدا میکردید، لایهلایه بود. یعنی یک لایه اولیه بود که استادان بودند و با هم حرف میزدند. این در فرهنگ ما هم هست. باید مدارجی را طی کرد. من خودم اهل گفتوگو و کار تیمی هستیم. خیلی وقتها فرد اطلاعی از موضوع ندارد، اما راجع به آن حرف میزند. این که چگونه باید این را نهادینه کرد، کار میبرد.
در رابطه با مرجعیت علمی باید بگویم خیلی لازم نیست که راجع به خود مفهوم کندوکاو کنیم که چیست. اگر بحثهای پیرامون آن را داشته باشیم خود مفهوم کمکم شکل میگیرد. چون ما هیچ مفهومی را نمیتوانیم ایضاح کنیم. یعنی تعریف خود صندلی را بگو و من هزار اشکال میگیرم، اما وقتی بگویم صندلی را برایم بیاور چیز دیگری را نمیآوری. من ویتگنشتاینی نگاه میکنم. یعنی ما در پراکسیس مفهوم مرجعیت را میفهمیم وگرنه هزار صفحه که راجع به مرجعیت علمی بنویسم و بگوییم آموزش مهمتر از پژوهش است، یعنی این که کلاً تعطیل هستیم.
چیزی که ما از مرجعیت علمی میفهمیم، یا به معنای اقتدار، ارجاع و رهبری است. یعنی ما را در یک حوزهای در دنیا بشناسند که وقتی بخواهیم راجع به این موضوع فرضاً کار کنیم، مثلاً سراغ دکتر فلانی برویم. ایشان مرجع این کار است. معنی آن این است که ما در حوزه بینالمللی قرار است مرجعیت علمی پیدا کنیم. دانشمندان یک درصد ما آیا مرجع علمی هستند؟ برخی از آنها بله، هستند. حتی میتوانم اسم ببرم؛ خیلیها هم نه مرجع نیستند. یعنی اینکه یک برنامه پژوهشی در دنیا در حال اجرا است و ما هم در آن قافله کاری انجام دهیم و در آن برنامه پژوهشی کاری انجام میدهیم. با این شیوه خیلی مرجعیت علمی بهویژه در علوم انسانی نمیتوانیم پیدا کنیم. میتوانیم تمرین و مشق پژوهش کنیم، مقاله تولید کنیم و... اینها خوب و لازم است. این مشکل را بیشتر در علوم انسانی داریم که همه را میخواهیم نظریهپرداز کنیم.
مثل خودروسازی است که آیا لازم است مثلاً خودرو بسازیم، نه میتوانیم آن را وارد کنیم. بنابراین برای این که بفهمیم در کدام یک از حوزهها میتوانیم مرجعیت علمی داشته باشیم، اول باید ببینیم که چه داریم. هر دوره که رئیس پژوهشگاه ما عوض میشود و فردی از بیرون بیاید، تا یک مدت که اصلاً نمیداند ما که و چه هستیم؛ او فقط رئیس است و بعد یک مدت که آشنا میشود تازه او را برمیدارند! من جایی دعوت شده بودم و پرسیدم آیا این کسانی را که دعوت کردهاید میشناسید یا فقط رئیس اینجا هستید؟ یک جستوجوی محدود میخواهد. همین الان ببینید چه کسی در این حوزه مرتبط است و او را دعوت کنید. این همان نکته است. یعنی وقتی یک جستجوی ساده را بلد نیستیم خوب بقیه چیزها هم دیگر حرف است.
بنابراین اگر مرجعیت علمی به یک رقابت کور فروکاسته شد، مثل همین حرفی که رئیس آیاسسی هفته پیش زد که رتبه ما از هفدهم پایین آمده است و سریع باید برای آن کاری کرد میشود؛ خوب ببینید همین الان هلند پایینتر از ماست. خوب پایینتر باشیم! این رتبه که خودش بهتنهایی معنا نمیدهد، خوب پایین بیاید! چرا پایین میآید؟ باید این را درست کرد. در مورد مسئله علمسنجی خیلی حساسیت هست.
من تصور میکنم که مخصوصا در علوم انسانی برای مرجعیت پیدا کردن یکی از راههای ما میانرشتگی است. یعنی باید حوزههای میانرشتهای تولید کنیم. منظورم رشته نیست و در این دام نیفتیم. یک مشکل این است که ما هر چیزی را که میخواهیم جا بیندازیم میگوییم رشتهاش را راه بندازیم. خوب جا نمیافتد، چون نهاد ندارد و متن فارسی ندارد. این دوباره به همان نکته شکاف آموزش و پژوهش برمیگردد. پژوهش از نظر من بر آموزش تقدم دارد. اول باید یک کاری انجام داد و بعد برای بقیه تعریف کرد. باید چیزی داشته باشیم که آموزش دهیم. در همه جای دنیا همینطور است. مثلاً کسی که میخواهد فلسفه یونان باستان درس بدهد، پژوهشگر این حوزه است و دارد کار خودش را گزارش میکند، وگرنه کتاب که الا ما شاءالله هست که هر کس بخواند و هر فرد فردایش یک رشته تأسیس کند. تأسیس رشته دوباره به این انگاره اولویت آموزش بر پژوهش برمیگردد. یعنی نیاز به پژوهش اصلاً نداریم. داستان اژدهاکشی را شنیدهاید؟ میگویند سالهای پیش تعدادی اژدها بوده و تعدادی هم اژدهاکش که آنها در آکادمی آموزش اژدهاکشی میدادند. اژدها سرانجام از بین رفتند، اما آکادمی هنوز بود! آنها به افراد دیگر آموزش میدادند اژدها بکشند و آنها هم میرفتند به افراد بعدی آموزش میدادند، در حالی که اژدهایی هم در کار نبود. برای چه آموزش اژدهاکشی میدهیم؟ بسیاری از رشتههای دانشگاهی ما اینگونه است.
اژدهاکشی یک زمانی معنایی داشت، به این خاطر رصد دائم لازم است. الان دیگر اژدها نیست. خوب این رشته را بردارید و رشته دیگر را که لازم است بیاورید. این به همان دیوانسالاری چرخدندهها برمیگردد که این رشته تعدادی صاحب و پدر و مادر مثلاً دارد! مگر میگذارند آن را حذف کنید؟ الان در همین حوزه تخصصی ما یعنی فلسفه پزشکی این مسئله را داریم و من سالهاست میجنگم که رشته نشود. ما در حوزه این بحث را داشتیم که گفتند فلسفه پزشکی را رشته کنید! گفتم همین الان شما رشته فلسفه فیزیکزدهاید و دکتر گلشنی که خودشان فیزیکدان هستند و استاد راهنمایشان برنده فیزیک نوبل بوده و خود وی در ایران فلسفه علم راه انداخته، خودش جرئت نمیکند، فلسفه فیزیک تأسیس کند. خوب این چه کاریست؟ فقط دوتا کار میکنند: یک آن را مضحکه میکنند و بعد دستمالی میشود و به گوشهای پرت میشود و به آن میخندند. خوب این کار چه اعتباری میدهد؟ این سلسله رشتهسازی یک آفت بسیار جدی است. هم بیتالمال را هدر میدهد و هم خلقالله را علاف میکند. خوب الان مثلاً دکترای فلسفه فیزیک چکار کند یا خود آن کسی که این رشته را راه میاندازد، نمیداند باید چکار کند! فارغالتحصیلش هم همین طور سرخورده و دلزده و ناامید است. بنابراین، ما باید یک زمینه میانرشتهای تعریف کنیم.
میانرشتگی یک طیف است و هنگامی معنا دارد که یک رشته به تنهایی توانایی صورتبندی، فهم و حل یک مشکل را ندارد. بنابراین، در ابتدا مسئله این است که ما مسئلهمحور شویم. لازم نیست اول رشته را تأسیس کنیم. اگر رشتهای در خارج کشور هست، آن را بابت یک مسئلهای ساختهاند که مال آنجاست و مال ما نیست. بنابراین، یک فضای گفتگوی بینرشتهای حول یک مسئله یک فضای خیلی سالم است که هم انتقادی است و هم مسألهمحور که امکان تبادل آراء در آن نیز وجود دارد. چون از اول وقتی لبیک گفتید، پذیرفتهاید که جواب در آستین شما نیست. یعنی اول با تواضع وارد شدید. اگر همه جواب مثلاً در آستین من بود دیگر این میانرشتگی معنی پیدا نمیکرد و این به تواضع علمی گره میخورد. یعنی همه جواب را من نمیدانم و یک بخشی از آن را میدانم و باید با هم حرف بزنیم ببینیم هر کدام چه میدانیم تا تازه بفهمیم مسئله چیست. مثلاً یک مشکل بسیار بزرگ ما آلودگی هوا است. چه کسی متوّلی است؟ در سطح مدیریت حتی اگر رصد کنید، یکی سوخت و یکی خودرو و دیگری شهرداری را مقصر میداند؛ همه اینها هست؛ اما همه دور یک میز نمینشینند که گفتوگو کنند.
مخصوصاً در علوم انسانی اگر میخواهیم مشکل خودمان را حل کنیم، باید همین مسائل را مورد تأمل اصیل قرار دهیم که اگر این کار را بکنیم، قطعاً مرجعیت علمی پیدا میکنیم. حرف من این است و این از رهگذر میانرشتگی میگذرد. ما رشتههایی را وارد کردیم، آنها را دیگر نمیتوان کاری کرد. این هم ناممکن است و هم بار زیادی ایجاد میکند. نمیشود گفت آقای اقتصاد آیا میتوانی این مشکل را به تنهایی حل کنی؟ نه؛ باید گفتوگو کرد. پیام اصلی این است که با میانرشتگی حول مسائل خودمان باید فکر کنیم. یک تکمله راجع به مسئله بزنم. سامانه نان را دیدهاید؟ نظام ایده و نوآوری؛ این سامانه نان به نظرم بازتاب کلی سوءفهم راجع به مسئله است. مثلاً من یک کارمند اداره آب و فاضلابم و پرداخت قبض مشترکان مثلاً دیر میشود و این یک مشکل واقعی است. این را بهتر است شکایت نامید. برکشیدن این موضوع به مسئله، کار علوم انسانی است. ما اصلاً مسئلهیاب هستیم و بعد باید آن را حل کنیم. ببینید چند علوم انسانی در این سامانه است. جنس علوم انسانیها آنجا هم مدیریت است. کسی که این سامانه را ساخته اصلاً نمیدانسته مسئله چیست. یکبار اجازه بدهید ما بیاییم در آن اداره دوری بزنیم و خیلی از مسائل را پیدا کنیم که بسیار بزرگتر از این است. این مسائل کوچک هم حل خواهد شد. به این دلیل میگویم شکایت که این بیشتر دلیل پزشکی دارد. دلدرد مسئله نیست، شکایت است. صورتبندی مسئله کار ماست و این اصلاً فراموش شده است. خوب دلدرد را حل کن! خوب این که عملزدگی میشود. از شکایت که نمیتوان به درمان رسید. علوم انسانی خودش کاربردیترین دانش است. به تعبیر غلط مدیران کلان که یک complaint یا شکایت دارند، یک عملزدگی خیلی سطحی در آن است. در علوم انسانی برای مرجعیت پیدا کردن باید هم علم در حکمرانی کشور نقش برجستهای پیدا کند و هم این که ما باید در دنیا برای خودمان حرفی برای گفتن داشته باشیم و به این هر دو معنا راه از میانرشتگی میگذرد. میانرشتگی میتواند بین رشتههای علوم انسانی باشد و بین علوم انسانی و پزشکی، علوم انسانی و پزشکی مثلاً باشد.
زمانی که آقای احمدی معاون پژوهشی وزارت علوم بود، تصوری از میانرشتهای داشتند که مثل جدول متقاطع بود. جامعهشناسی حقوق، انسانشناسی حقوق، روانشناسی حقوق و... اینگونه که نیست! میانرشتگی حاصل یک نوع علمورزی است که باید شکل بگیرد و دور هم جمع شد و تمرین کرد. مثلاً در آلودگی هوا چه کسانی دخیل هستند، همه دور هم جمع شوند. یعنی حرف هم را که میتوان شنید که چه خبر است. حداقلش این است که این چندرشتگی میتواند منجر به میانرشتهای بودن شود. اگر در قالب دیوانسالاری بماند نمیشود، باید به سمت پژوهش، علمورزی و تولید علم برود. مثلاً در علوم شناختی ما خوب بودیم. در هوش مصنوعی و نانو هم خوب بودیم. در علوم انسانی سخت است، چون اهالی علوم انسانی با هم حرف نمیزنند. دو مثال از کار خودم میزنم. ما در علوم انسانی پزشکی این تجربه را داریم. یعنی همکاری یک نهاد علوم انسانی با وزارت بهداشت تجربه موفقی است. مثلاً المپیاد علمی دانشجویان پزشکی و المپیاد فلسفه پزشکی بود که انجام دادیم. یعنی سالانه حدود پانصد، ششصد دانشجوی پزشکی و داروسازی و... به رقابتی وارد میشوند که کاملاً علوم انسانی است و با اشتیاق شرکت میکنند و این یک نوع عمومیسازی است. کسی که آن نگاه را دارد به مرور میتواند یک متخصص شود. کار دیگری هم که کردیم در علمسنجی علوم انسانی بود. علمسنجی علوم انسانی با علمسنجی سایر علوم فرق میکند. اچ ایندکس من مثلاً در علوم انسانی 15 است. این 15 علوم انسانی را نباید با 150شیمی مقایسه کرد. چون شیوه علمورزی آن رشتهها و مقالهنویسی آنها متفاوت است. مقالات علوم انسانی تعداد تولیدات کمتر و دیرتری دارد. ما هنوز به ارسطو که دوهزار سال پیش مرده ارجاع میدهیم و این امر در نهاد فلسفه موجّه است. در رشته شیمی اما نمیتوان مثلاً به مقاله پارسال یا دوسال پیش که اصلاً به درد نمیخورد، ارجاع داد. ما رشته علمسنجی را وارد کردیم و به واسطه این که میخواستیم رشد کمّی پیدا کنیم خیلی به آن بها دادیم. در این اسناد ببینید آن علمسنجی تبدیل به چماقی بر سر همه ما شده است. جالب است بدانید که خود پیشگامان علمسنجی همه از فلسفه علم آمدهاند و اساس کار، جامعهشناسی علم و فلسفه علم است. یک مقالهای در همین پژوهشهای علم و دین ما نوشتهایم که نقد علمسنجی علوم انسانی است. خوب این از پدرانش قطع شده و به سنجههای کمّی آمده، بیشتر از شیمی تبدیل شده است که به درد علوم انسانی نمیخورد. علوم انسانی را نباید با آن خطکش اندازه گرفت. با خطکش دیگری باید اندازه گرفت. علمسنجی باید متناسب با علوم انسانی باشد. یکی از کارهای فرد مثلاً تولید آثار هنری است. این را کجا باید امتیاز داد مثلاً وقتی کسی کارش ساز زدن است. در ارتقای هنریها به شدت مشکل دارند، چون باید مسئله بسازند و مقاله بنویسند. کاری که کردیم این بود که این شکاف را پیدا کردیم. خود علمسنجی هم باید بخشی از تیم ما میبود که از گروههای مختلف تشکیل شد. در مؤسسه علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی یک میز علمسنجی علوم انسانی تأسیس کردیم که پیرامون همین میانرشتگی شکل گرفت. ابزارهای متناسب با کار علوم انسانی هست؛ اما باید گفتوگو کرد.