میلاد جلیلزاده، خبرنگار گروه فرهنگ: «سرزمین مادری» نام بهتری برای آخرین سریال کمال تبریزی است تا سرزمین کهن. درست است که سرزمین ایران پیشینهای کهن دارد و مسائل تاریخ معاصر ما هم از رویدادها و باورهای کهنمان ریشه میگیرد اما این مجموعه به تاریخ معاصر ایران و تکوین بخشی اساسی از گفتمانی میپردازد که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷ شد و از همین رو نام سرزمین مادری برایش متناسبتر به نظر میرسید. کودکی که اصالتا به یک خانواده بسیار متمول سلطنتمآب تعلق دارد و وارث ثروت بسیار انبوهی است، در دامان یک پدر و مادر چپگرا پرورش یافته و حتی پدرش سابقا به فرقه دموکرات آذربایجان وابستگی داشت. فرقهای که اعضای آن تا پای جدا کردن این بخش از کشور و الحاق آن به شوروی پیش رفتند. اینکه چطور این پسرک در مسیر زندگیاش سر از پیوستن به اردوگاه انقلابیون اسلامگرا درمیآورد، سوای از یک درام دورهای یا اصطلاحا ساگا، ریشهشناسی از تبارهای تاریخ سیاسی معاصر ما هم هست. این مجموعه البته وارد پیچیدگیهای مربوط به مساله فرقه پیشهوری نمیشود که خودش مثنوی جداگانهای است اما مسیر تکامل شخصیتی که کودکیاش را در دامن هواداران این فرقه گذرانده و سوق پیدا کردنش به شخصیتی که در بزرگسالی هوادار انقلاب اسلامی است، به خوبی در قالب درام جا میافتد. البته در ابتدا نقش چپها در روایات این داستان بسیار پررنگتر بود که طی جلسات هماندیشی بین نویسنده و کارگردان سریال با مشاوران تاریخی آن و بحثهای گستردهای که شکل گرفت، این نقش تا حدودی تعدیل شد.
پخش این سریال به دلیل حواشی آن با وقفهای ۱۰ ساله مواجه شد و صداگذاری و دوبله روی بعضی از بخشها و حذف بعضی از صحنهها بود که نهایتا نمایش آن را ممکن کرد. صحبت درباره مسائلی که حواشی این سریال را ایجاد کرد میتواند مبسوط و چالشبرانگیز باشد و حتی هنوز هم بد نیست که در فضای آرام و عالمانه این مباحث ادامه پیدا کنند اما به هر حال حتی اگر شدت واکنشها یا شکلشان را بتوانیم نقد کنیم، نمیتوان کتمان کرد که اساس طرح شدنشان بیمعنا نبود. تماشای سریال سرزمین مادری شبیه به تماشای یک آلبوم قدیمی از بازیگران سینمای ایران هم هست. انبوهی از ستارهها در این مجموعه گرد هم آمدهاند تا بهیاد بیاوریم که روزگاری پاتوق بهترینهای هنر نمایش در پروژههای بزرگ تلویزیون بود. چیزی که امروز در مقیاس بسیار کوچکتر به شبکه نمایش خانگی منتقل شده است. شبکه نمایش خانگی هرگز نه میتواند سریالی تاریخی در این ابعاد و تا این حد فرورفته در عمیقترین لایههای تحلیل سیاسی و اجتماعی بسازد و نه دغدغههایی که عموما در آن فضا وجود دارد، مطابق با چشماندازی است که میتوان در مجموعههایی مثل سرزمین مادری دید. مثلا در شبکه نمایش خانگی سریالی با موضوع تاریخ معاصر میسازند که ژست میهندوستی هم در آن بسیار پررنگ جلوه میکند اما هیچ اثری از نقش استعمارگرانی مثل انگلستان در آن نیست و چنین درونمایههایی مشخصا تحت تاثیر یک نگرش سیاسی و جنایی خاص در کشور است. البته از نظر فنی میتوان این ایراد را به ساختار مجموعه سرزمین مادری گرفت که در فصلهای دوم و سوم، کشش دراماتیک فصل اول وجود نداشت و خود تلویزیون هم بهرغم اینکه میشود مدیران آن را بابت پخش این سریال از قفای تمام این حواشی ستود، در زمانبندی پخش آن و تبلیغات مناسب روی آن خیلی خوب عمل نکرد. این مجموعه با تبلیغات خوب و زمان پخش مناسب، میتوانست مخاطبانی بسیار بیشتر از آن چیزی پیدا کند که امروز دارد.
تلویزیون میتواند در رسانههای دیگر ازجمله فضای مجازی مخاطبان را به تماشای برنامههای خودش ترغیب کند و آنها را سر ساعت معینی از روز یا هفته پای گیرندههایشان بنشاند؛ نه اینکه دیده شدن بخشی از یک برنامه یا سریال در رسانههای دیگر را بهحساب دیده شدن خود تلویزیون بگذارد. این نکتهای است که توجه به آن میتواند به دیده شدن بسیاری از برنامههای تلویزیون کمک شایانی بکند؛ چه اینکه بهرغم صحیح بودن بعضی از انتقادات نسبت به افت کیفیت بعضی از محصولات تلویزیون، تمام مساله کاهش مخاطب را نمیتوان به پای همین افت گذاشت و بخشی از آن به تبلیغ ناکافی و... هوشمندانه محصولات تلویزیون در رسانههای دیگر برمیگردد.
نکته دیگری که از خلال توجه به سریال سرزمین مادری و بحث درخصوص آن به ذهن میرسد این است که چرا دیگر چنین مجموعههایی در سیما تولید نمیشوند؟ چند سطر بالاتر به این اشاره شد که شبکه نمایش خانگی هرچند برای تلویزیون رقیبی جدی در سریالسازی شده است، اما این خلأ را نمیتواند پر کند پس بهواقع باید این پرسش را فراتر از مباحث مربوط به بودجه کلی سازمان صداوسیما جدی گرفت که چرا دیگر آثاری از قبیل «کیف انگلیسی» یا «سرزمین مادری» در تلویزیون تولید نمیشوند یا اگر تولیداتی وجود دارد، به آن کیفیت و غنای سابق نیست؟ عباس سلیمینمین که مشاور تاریخی پروژه سرزمین مادری بود، درخصوص فرآیندی که به کشف و تکامل و انسجام ایدههایی از این دست میانجامید، نکات جالبی بیان کرده است. توجه به این نکات است که میتواند معلوم کند چرا دیگر چنین سریالهایی را در دستور کار تولیدات تلویزیون نمیبینیم. او میگوید: «در دوره لاریجانی و سپس ضرغامی، ساختاری در صداوسیما تعریف شده بود که براساس آن گروهی از کارشناسان تاریخ دعوت میشدند و فیلمنامه سریالهای تاریخی که قرار بود ساخته شود، از سوی آنان خوانده میشد و در صورت تایید در چند مرحله، به سوی تولید میرفت. این مراحل، از بخش پژوهش شروع میشد. در بخش نگارش فیلمنامه و تولید اثر ادامه پیدا میکرد و درنهایت بعد از پخش سریال از تلویزیون، با برگزاری جلسه نقد و بررسی آن به اتمام میرسید. البته پیش از آن نیز جایگاهی برای کار پژوهش و کارشناسی در نظر گرفته شده بود، یعنی بودجهای برای پژوهش در نظر گرفته میشد اما در عمل هزینه نمیشد، چون متاسفانه نگاه بعضی از تهیهکنندگان و کارگردانان درباره سریالسازی، یک نگاه کاملا منفعتطلبانه بود و دنبال کم کردن هزینهها بودند. سهلترین بخش برای صرفهجویی را همان بودجه پژوهش میدیدند اما وقتی آن ساختار تعریف شد که به معنای واقعی کلمه یک اقدام ارزنده بود، پیوندی میان پژوهشگران تاریخ و طرحهای فیلم و سریال تاریخی ایجاد شد و کمک کرد به تولید آثار قویتر تاریخی با روایتگری نزدیکتر بهواقع. از طرف دیگر برخی کسانی که صرفا ژانر تاریخی را برای طرح کردن یک قصه یا درام ساده و روان انتخاب کرده بودند، وقتی میدیدند تولیداتشان ارزیابی جدی میشود، طبیعتا تا حدودی دستشان در ساختن آثاری بیمحتوا و ارائه روایتی جعلی و مخدوش از تاریخ بسته میشد. این اتفاق بسیار فرخندهای بود که متاسفانه بعد از پایان دوران مدیریت ضرغامی و در دوره علی عسگری تداوم پیدا نکرد و متوقف شد.»