علی مزروعی، خبرنگار گروه نقد روز: «تبیین شاخصه جهاد و نهضت اسلامی است.» این گزاره را رهبر انقلاب در دیدار با مداحان مطرح کردند و در اینباره خاطرهای از گفتوگوی خود با یکی از اعضای مارکسیست گروه موسوم به جنگل در سالهای پایانی دهه 40 را روایت کردند. این فرد در پاسخ به سوال رهبر انقلاب مبنیبر اینکه چرا با مردم وارد گفتوگو نمیشوند، میگوید این مساله برای مسلمانان است تا به این ترتیب بر مشی مبارزه مسلحانه تاکید کرده باشد. رهبر انقلاب عدم مواجهه روشنگرانه این گروهها با مردم را ناشی از ناتوانی آنها در اقناع مردم دانسته و همین امر را عامل مغلوب و منحرف شدن آنها عنوان میکنند. در کنار گروههای مارکسیستی گروههای لیبرال نیز درحال فعالیت بودند که نهایتا از در مصالحه با رژیم پهلوی درآمدند و برای شکست انقلاب اسلامی شاپور بختیار را به نخستوزیری رساندند تا به این طریق بتوانند مردم را فریب داده و آنها را از برداشتن گامهای نهایی منصرف کنند. محور اصلی مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی یعنی امام خمینی اما به هیچیک از ابزارهای زور یعنی مبارزه مسلحانه و تعامل با قدرت حاکم رجوع نکرد. امام صرفا با اقناع مردم توانست قدرت زورگوی وقت را کنار زده و انقلاب اسلامی را به نتیجه برساند. علاوهبر مرور اتفاقات تاریخ انقلاب اسلامی، مطالعه تاریخی سایر حکومتهای ایدئولوژیک نیز این گزاره را اثبات میکند که حاکمان غیراسلامی اعتقادی به نقش مردم در حکمرانی نداشته و پس از آنکه با قدرت اسلحه حکومتی را تصاحب کردهاند، از ابزار ایدئولوژی نه برای اقناع عمومی نسبت به ایدههای حکمرانی و کسب قدرت، بلکه برای توجیه قدرت به زور تصاحب شده بهره بردهاند.
مصرف ایدئولوژی برای توجیه نه اقناع
تاریخ مملو است از حکومتهایی که داعیه آزادی و عدالت را بر مبنای ایدئولوژیهای مختلف داشتهاند اما عدم تطابق مدعا با عمل آنها باعث شده تا نهایتا از یک بدنه اجتماعی قدرتمند محروم مانده و با اتکا به ابزار زور حکومت خود را پایهریزی کنند و حیات این حکومت را تداوم دهند. صداقت حکومتها در ادعاهای آرمانگرایانه را زمانی میتوان مورد ارزیابی قرار داد که حاضر باشند مبانی خود را در فضای عمومی مطرح کرده و با ایجاد اقبال عمومی نسبت به این صحبتها، ساختار حکمرانی خود را وضع کنند. اگر حکومتی از این امر سر باز زده و برای تحقق مدل حکمرانی که آن را عدالتمحور و مدافع آزادی میداند دست به زور ببرد، عملا تناقضی را به تصویر میکشد که نشان میدهد مدعیان آن حکومت در ادعای خود صداقت ندارند و منافع دیگری را دنبال میکنند. به همین دلیل نیز با ادعای آزادیخواهی، آزادی مردم را سلب کرده و ناعادلانه برای آنها تعیینتکلیف میکنند. کسانی که پیش از تصاحب قدرت منطق زور را به کار میبرند، پس از تسلط خود با هدف مشروعیتبخشی به حکومتشان ابزارهای رسانهای و فکری را فعال میکنند. اگر فردی نیز در مخالفت با این ایدهها اظهارنظر کند مجددا این ابزار زور است که پاسخ او را میدهد نه ایدههای گفتمانی. به ایدههایی که با چنین رویکردی به کار گرفته میشوند میتوان عنوان ایدئولوژی توجیهگر اطلاق کرد. ایدئولوژیای که کارکرد اقناعی نداشته و پس از تسلط قدرت ترویج میشود.
انتخاب اجباری مارکسیستها
کمونیستها که خود را داعیهدار جامعهگرایی میدانند، زمانی در روسیه به قدرت رسیدند که ارتش سرخ توانست با درگیریهای خونین نیروهای ضدکمونیستی ارتش سفید را سرکوب کند. پس از شکستهای متعدد روسیه تزاری در جنگ جهانی اول، حامیان آنها روزبهروز کاهش پیدا کرد تا اینکه پس از دو انقلاب فوریه و اکتبر در سال 1917 حزب بلشویک به رهبری لنین قدرت را در این کشور به دست گرفت. پس از آن دوره جنگهای داخلی روسیه آغاز شد و ارتش نوین شوروی که با نام ارتش سرخ تحت رهبر تروتسکی تشکیل شده بود به سرکوب مخالفان پرداخت. پس از سرکوب مخالفان حزب بلشویک که نام خود را به حزب کمونیست اتحاد شوروی تغییر داده بود، تاسیس کشور «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» را اعلام کرد. پس از مرگ لنین، استالین دومین رهبر بولشویکها نیز نه از طریق انتخاب اعضای حزب کمونیست که از طریق سرکوب مخالفانی همچون لئون تروتسکی، خالق ارتش سرخ، به قدرت رسید. در زمان حکومت کمونیستها نیز پاسخ مخالفان به جای رجوع به ایدئولوژی مارکسیستی از طریق دادگاههای تفتیش عقاید و احکام قضایی سنگین داده میشد. سرنوشت چنین حکومتی که رهبران آن با مشی تمامیتخواهانه کرسیهای قدرت را تصاحب کرده و مخالفان را به کام مرگ میکشاندند، درنهایت چیزی جز زوال و فروپاشی نبود. حاکمان شوروی سابق با رفتاری که با مخالفان داشتند، نشان دادند که ایدئولوژی مورد ادعای آنها نه در بنیانگذاری و نه در تداوم حکومت نقشی نداشته و در اقناع افکار عمومی کاملا عقیم است. این ایدئولوژی صرفا پس از تحقق یک حکومت با ابزار اسلحه با هدف توجیه استقرار آن به کار گرفته شد. توجیهی که اگر کسی آن را نپذیرد باید در دادگاه تفتیش عقاید حاضر شده و با شدیدترین ابزارهای سرکوب اقناع شود و نه با مبانی مارکسیسم.
دموکراسی زوری لیبرالها
اگر کمونیستها را یک روی سکه دیکتاتوری بدانیم، آمریکا بهعنوان پرچمدار لیبرالیسم روی دیگر این سکه است. ایالات متحده آمریکا پس از آنکه با کشتار بومیان موجودیت پیدا کرد و فجایعی همچون عقیمسازی بومیان را در تاریخ به ثبت رساند، پرچم نمادینی از دموکراسی را در دست گرفت و با توجیه لزوم تحقق دموکراسی به سمت کشورهای دیگر هجوم برد تا برای آنها تصمیم بگیرد و نشان دهد دموکراسی چگونه میتواند ضددموکراسی عمل کند. اگر دموکراسی را مطابق تعریف رایج آن حق مردم برای انتخاب شیوه حکومت و تعیین سرنوشت معنی کنیم، طبعا برای تحقق آن باید به لوازمش نیز پایبند باشیم. اگر قدرتی بدون توجه به خواست مردم برای آن شیوه حکمرانی تعیین کند عملا ضددموکراسی عمل کرده ولو اینکه ساختار حکمرانی تعبیه شده متکی بر صندوق رای باشد. چنین شیوهای در اجرای حکومت که پشتوانه مردمی را به همراه ندارد یا دوام نخواهد داشت یا با کمترین بازدهی اجرا خواهد شد. مثال این امر را نیز میتوانیم در افغانستان و عراق که با شعار تحقق دموکراسی مورد تهاجم آمریکا قرار گرفتند، مشاهده کنیم. در آخرین سالهای دموکراسی نمایشی در افغانستان، اشرف غنی با حمایت آمریکا از طریق تقلب گسترده در انتخابات بر عبدالله عبدالله پیروز شد. نهایتا همین تصویر دموکراسی نیز کنار زده شد و طالبان با اخراج آمریکا از افغانستان بار دیگر حکومت را در دست گرفت. در عراق نیز مدل پارلمانی که مبتنیبر سهمدهی به قومیتهاست باعث شده تا این کشور هر بار برای تعیین نخستوزیر با چالش مواجه شود. حداقلیترین دستاورد تداوم چالشهای سیاسی در عراق نیز تداوم حضور آمریکا در این کشور بوده است. لیبرالیسم مورد ادعای حاکمان آمریکا که در تشکیل زوری حکومتهای دموکراتیک ناکام مانده است در تامین آزادی بیان ساکنان نیز با چالش مواجه است. در این کشورها همجنسگرایی و دفاع از اسرائیل مجاز بوده و بهعنوان بخشی از رویای آمریکایی ترویج میشود اما مخالفت با این اقدامات با توجیه دفاع از آزادی سرکوب میشود. آخرین نمونه سرکوب را نیز میتوانیم در اخراج اساتید دانشگاه مشاهده کنیم. اساتید دانشگاههای آمریکا صرفا به این دلیل که در دانشگاهشان تجمعاتی در مخالفت با جنایات ضدبشری رژیمصهیونیستی برگزار شده، با اتهام یهودیستیزی به کنگره کشانده شده و مورد تفتیش و تقبیح عقاید قرار گرفتند. نهایتا نیز لابی رژیمصهیونیستی گزینه استعفا را پیش رویشان قرار میدهد. اتکای ایالات متحده به ابزار نظامی نهتنها بر گسترش نفوذ این کشور بر جهان تکقطبی نیفزود بلکه روزبهروز قدرت نرم این کشور را کاهش داد و جهان را به سمت تشکیل قطبهای دیگری سوق داد که دیگر هژمونی به نام آمریکا را به رسمیت نمیشناسند. ایالات متحده با روش رفتاری خود هم نفوذ قدرتش در جهان را رو به افول میبیند و هم در داخل با چالش سرمایه اجتماعی مواجه شده است. شکلگیری امواج اعتراضی پی در پی که دامنهاش به ساختمان کنگره نیز رسید، تصویر تضعیف تدریجی قدرت نرم آمریکا در جهان را تکمیل میکند.
تضمین تداوم قدرت با تکیه به مردم
با بررسی مثالهای شوروی و ایالات متحده آمریکا بهعنوان نمادهای عینی ایدئولوژی مارکسیسم و لیبرالیسم نشان دادیم که این ایدئولوژیها پس از تصاحب زور به هدف توجیه قدرت مصرف شده و نهایتا نیز در حفظ نظام سیاسی زورمحور ناکام ماندهاند. بهعنوان نمونههای داخلی نیز عدم موفقیت مبارزان مارکسیست و لیبرالها در کسب قدرت در انقلاب را ذکر کردیم. در سوی مقابل اما گفتمان انقلاب اسلامی تاثیر مردم بهعنوان قابل اتکاترین منبع قدرت را اثبات کرده است. امام خمینی بدون اینکه استفاده از اسلحه را تجویز کند صرفا با استفاده از شیوه اقناع، قدرت مردم را به کار گرفت و زور اسلحه رژیم پهلوی را کنار زد و نشان داد همواره نمیتوان با اسلحه حکومت کرد. رویکرد اقناعی در ادامه بقای جمهوری اسلامی در بحرانهای مختلف پس از انقلاب را نیز تضمین کرد. مجاهدین با وجود ترورهای کور نتوانستند حمایت مردم از حاکمیت را کاهش دهند و قدرت مجهز نظامی فعال شده علیه ایران نیز با بسیج مردمی در دفاع مقدس سرکوب شد. جمهوری اسلامی تنها حکومتی است که جایگاه مردم را به رسمیت شناخت و با اقناع عمومی تحکم پیدا کرد. همین شیوه باعث شده تا 4 دهه پس از انقلاب اسلامی شاهد باشیم بدون به کار بردن زور، گفتمان انقلاب در منطقه ترویج پیدا کرده و گروههای مقاومت خود را مقلد روش سیاسی ایران بدانند. نتیجه رخداده این گزاره را اثبات میکند که راه تداوم یک شیوه سیاسی به رسمیت شناختن مردم و اقناع آنهاست نه تحکم و استفاده از ابزار زور.