میلاد جلیلزاده، خبرنگار گروه فرهنگ: بالاخره بعد از چهار سال «گیجگاه» اکران شد. فیلمی درباره فیلمبازها و ادای دینی به دوره شکوه و نفوذ سینما در جامعه ایران. بسیاری یادشان هست که روزگاری در دورترین شهرستانهای کشور هم سوت و کف کشیدن مردم در سالن سینما برای قهرمانان فیلمها پدیدهای پرتکرار بود؛ آنها میدانند که «گیجگاه» درباره چه دورهای است. دورهای که همهچیز به راحتی در دسترس نبود اما همانقدر که بود، بهواقع ارزشمند دانسته میشد. مردم یک هفته برای دیدن قسمت بعدی سریال مورد علاقهشان از تلویزیون صبر میکردند و گاهی چهار سال منتظر میماندند تا فیلم محبوبشان از پرده به ویدئوکلوب برسد. دوران شورمندی سینما و یک زندگی اجتماعی گرمتر. بخش قابلتوجهی از گفتوگوی مبسوط ما با عادل تبریزی درباره همین دوران و تفاوتش با امروز است. او که حالا اولین فیلمش را روی پرده سینما دارد، قبل از اینکه نویسنده یا کارگردان باشد، در مرحله اول یک فیلمباز تمامعیار و عاشق است. در بخشهای دیگری از این گفتوگو راجعبه سرنوشتی که این فیلمساز جوان در سینمای ایران از سرگذراند، مسیری که تابهحال طی کرده و از این به بعد قصد طی کردنش را دارد و نیز درباره سیستم پخش و توزیع فیلم در ایران صحبت شده است که در ادامه میخوانید.
آقای تبریزی اول یک خط از بیوگرافی شما بپرسم، چون فیلمتان خیلی به خود شما، دوره زندگیتان و محیطی که در آن بزرگ شدهاید ربط دارد. متولد چه سالی و اهل کجا هستید؟
من متولد خرداد سال ۱۳۶۲ هستم. شهر مشهد.
خواهر و برادر هم دارید؟ علاقه به سینما چطور از محیطی که داخلش بودید به شما منتقل شد؟
نه، من بهواسطه مادرم که خودش علاقهمند به سینما بود، سینمایی شدم. فیلمی وجود نداشت که با مادرم سینما نرویم تا ببینیم. از فیلم «طعمگیلاس» تا فیلم «عقرب» را با مادرم در سینما دیدم، یعنی کاری نداشتیم این فیلم در چه ژانری است و مورد سلیقه ما هست یا نیست.
فیلمهای ایرانی را بیشتر دوست داشتید؟
سینمای ایران بهواسطه تاثیر عمیقش در جامعه و اینکه برای کل مردم ایران مهم بود، قطعا بر خانواده من هم تاثیر عمیقتری داشته است. بعد سینمای هند و آمریکا تاثیراتی در جامعه ایران داشتهاند. سینمای ایران مثل الان نبود که از جامعه فاصله داشته باشد. سینما در تاروپود فرهنگی ایران حس میشد و نهادینه شده بود. الان اینطوری نیست.
در آن دوران سینمادوستی در جامعه خیلی بیشتر بود...
بیشتر نبود. تمام جامعه ایران سینما بود. فرهنگ و آداب و سیاست و اقتصاد و مذهب جامعه ایران با سینما تنیده شده بود. سینما در هاضمه ایران و مردم ایران بود، نه اینکه مردم سینما را دوست داشتند، نه، سینما مال خود ایران بود و داشت تاثیرات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی در جامعه میگذاشت. الان مردم میتوانند سینما را دوست داشته باشند یا سریالهای نمایش خانگی را دوست دارند اما جامعه و فرهنگ و ارتباط مردم ما و فرهنگ جامعه ایران با تولیدات ما فاصله زیادی دارند. من کلا آدم پرشور و هیجانی بودم و نسبت به همهچیز اینطور بودم اما سینما بیشتر من را به هیجان میآورد. من که به سینما میرفتم، تمام فامیل و دوستان را دور خودم جمع میکردم و فیلم را از زاویه خودم برایشان تعریف میکردم. هیچ فیلمی نبود که تعریف کنم و عین واقعیت فیلم باشد باید پایانش را تغییر میدادم، مثلا یک فیلم به نام «قهرمان» بود که آقای هاشمپور در آن بازی میکرد. پوستر فیلم کلوزآپ آقای هاشمپور بود با یک سر شیر. یک فیلم خانوادگی ملودرام بود و اکشن نداشت. آن موقع که رفتیم فیلم را دیدیم، متوجه شدیم جمشید هاشمپور از آن تولیدات سینمایی قبلی فاصله گرفتهاند و من با خودم گفتم الان باید چه چیزی تعریف کنم؟ آمدم دخترخاله و پسرخالهها و دوستان را جمع کردم و به آنها گفتم فیلم درباره یک قهرمان کشتی است که بهخاطر اینکه شاگردان باشگاهش را قوی کند، یک شیر را به باشگاه میآورد و میگوید با آن مبارزه کنید. هرکسی با آن مبارزه کند و برنده شود، به تیم ملی میرود. همه در مبارزه شکست میخورند و خود جمشید هاشمپور با شیر گلاویز شده و او را شکست میدهد و به تیم ملی میرود. همه رفتند و دیدند از این قصه خبری نیست. شاید بخش عمدهای از فروش آن فیلم در مشهد بهواسطه داستانسراییای بود که من برای آن فیلم کردم.
با ورزشهای رزمی هم رابطه داشتید؟
فیلمهای آن دوران این شور را برای ورزش به وجود میآورد و چقدر جذاب بود که وقتی سینمای آن دوران مانند فیلم «یاسهای وحشی» یا «جوانمرد» یا «پرواز از اردوگاه» را میدیدید، به ورزش و سرعت علاقهمند میشدید. این از تاثیرات ورزشی و فرهنگی سینما در جامعه است. بچههای مدرسه وقتی رفتند این فیلمها را دیدند، ثبتنام کیوکوشین و تکواندو بالا رفت. از تمام آن مربیان زمان سوال کنید. علاقهای که نسل ما به بوکس و ورزشهای رزمی داشت به این خاطر بود. من خودم ورزش کاراته را رفته بودم اما با سوسای اویاما برای فیلمنامه «گیجگاه» آشنا شدم، نه اینکه از قدیم در ذهنم باشد.
شخصیتی افسانهای بود که مثلا با ضربهای یک گاو را کشته بود.
بله، من کتابهایی را خریدم برای نگارش فیلمنامه. درباره آقای اویاما که خواندم، دیدم چه کاراکتر عجیب، حماسی و بزرگی دارند. از همان کدهای شخصیتی برای کاراکتر حسن خشنود استفاده کردم که آقای بهداد بازی کردند.
کاراکتر حسن از کجا میآید؟
خیلی سوال قشنگی است اما جواب دادن به آن برای من سخت است. حسن از تمام درستی ذات مردانه و انسانی خود مردم ایران و مردهای ایرانی میآید. حسن خشنود آدم زلال و درست و رو به جلویی است. آدمی است که دلسوز است و میخواهد روی شاگردانش تاثیر خوب بگذارد. اهل ادبیات و خانواده است و آدم سلامتی است. این آدم دغدغهمند است. من با خودم خیلی از مردها و آدمها را مرور میکنم. ما هرکدام در ذاتمان شاید یک حسن خشنود هست و دوست داریم این شکلی زندگی کنیم و تاثیرگذار باشیم اما میبینیم که در قصه فیلم «گیجگاه» حسن خشنود سکانس یک، با حسن خشنود سکانس دو در چه تقابلی است. یک آدمی که در درون زندگی خودش میخواهد قهرمان و تاثیرگذار باشد، میبینید که چه مسیری برایش به وجود میآید.
تناقضاتی میبینیم که در زیستمان هم دیدیم، مثلا صلوات برای سلامتی روح اویاما فرستادن یا در بعضی فیلمها مثل «فرش قرمز» رضا عطاران، بحثی میشود که در آن میبینیم آن فیلمباز ایرانی، پایبندی به بعضی اصول را تحت هر شرایطی دارد و به او اشاره میکنم چون تیپیکال یک عشق سینمای ایرانی است. جاهایی این تیپ را میبینیم. یک ایرانی که به بعضی اصولش پایبند است و یکسری شورمندیهایی هم دارد. حسن خشنود از یک طرف معلم ادبیات است و از طرفی کاراته درس میدهد و از طرفی پژوهش کرده و خلاصه اینها ویژگیهای به نظر متناقضی میآیند؛ البته ما میتوانیم بفهمیم که اینها چطور در یک مرد جمع شدهاند، چون خودمان ایرانی هستیم.
متناقض کلمه درستی نیست. «پر از شوریدگی» درست و صحیح است. یک آدمی است که اتفاقا عجیب است که شاهنامه فردوسی را با فنون کاراته تطبیق داده و روی آن پژوهش کرده. شاید اولین آدم کره زمین است که چنین کاری را کرده. این قدرت و جادوی سینماست که من به این علاقه دارم. دوست دارم آدمهایی در سینما خلق شوند که در منظر واقعی جامعه نمیتوانید ببینید. تو فقط حسن خشنودی که این کار را کرده، میتوانی در فیلم «گیجگاه» ببینی.
اتفاقا در شهرهای مختلف ایران شاید امثال این فرد را دیدهایم، مثلا یک فرد استاد دانشگاه یا پزشک یا روحانی معمم است و این کاراکتر کونگفو تدریس میکند. اگر متناقض بود که جمع نمیشد اما متناقض مینماید درحالیکه نیست.
بله، این از شوریدگی حال آدمی است که علاقهمندیهای خودش را پیدا میکند، مثلا شاید من به چیزی علاقه داشته باشم که به سینما ربطی نداشته باشد اما به همین اندازه آن را دوست داشته باشم، مانند حرفه دامپزشکی که برای من به اندازه سینما جذاب و حیرتانگیز است.
پس این مرد ایرانی است؟
بله، یک مرد ایرانی درست. حسن خشنود در جامعه الان بهدلیل مشکلات اقتصادی و معیشتی رنگوبویش شبیه حسن خشنود پایان فیلم میشود، یعنی مرد ایرانی که پایبند اصول اخلاقی و انسانی است و حتی میپذیرد در مقابل کاراکتر مرتضی (سروش صحت) چه کار کند. اینقدر مرد درستی است اما انگار همه ما و هر آدم زحمتکشی یا اصلا عادلتبریزی بعد از این همه سال کار کردن در سینما و تلاش و هشتسال عمر گذاشتن برای فیلم «گیجگاه» هنوز درگیر مسائل اقتصادی هستیم و چشماندازی برای آینده نداریم، درست مانند همان حسن خشنود هستم که دارم خودم را در آینه شکسته نگاه میکنم. همه ما همین هستیم. در این شهر مردان زیادی هستند که درگیر مسائل معیشتی هستند اما درونشان یک حسن خشنود وجود دارد.
یعنی خودش را سرکوب کرده است.
بله، همه ما دوست داریم در زندگی قهرمان باشیم اما به بدل قهرمان تبدیل شدهایم. من دوست دارم قهرمان زندگی شخصی خودم باشم و ایدهآلهایی برای زندگی شخصیام داشته باشم، حتی در تشکیل خانواده و روند امیدم نسبت به حیات و زندگیام اما چرا نمیتوانم؟ انگار اینجاست که «گیجگاه» تو را در مقابل امروز و گذشتهات قرار میدهد. من واقعا سعی کردم یک ضربه به گیجگاه مخاطب بزنم. حسن خشنودی که شکل و شمایل اساطیری قهرمان دارد، در پایان در تهکوچه محو میشود.
مرتضی از کجا میآید؟
«گیجگاه» یک فیلم درونی و از تاروپود خود من است. بخشی از مرتضی از خودم هست. بخشی از او از پدرم هست و بخشی از آن از معلمم هست. اینها در یک نفر جمع شده و مرتضی شدهاند. مرتضی مرد بزرگی است. اینکه تو به بچهات بگویی مادرت با خوبکسی ازدواج کرده، این رفتار ایثار بزرگی است. پولی که به دست بچهاش میدهد، پول حلالی است و آن پول را برای زندگی حسن خشنود میدهد؛ حتی مرتضی به شکلی دیگر مردی درست است اما بهظاهر نیست! اصلا خود کاراکتری که بهرنگ علوی بهنظرم درخشان هم بازی کرده، بدمن فیلم است؛ البته شاهرخ بدمن جامعه نیست. همان آدم بد هم از دل فیلمها بیرون آمده و شبیه آدم بد فیلمهاست.
شاید کاراکتر حسن و مرتضی تیپیکال باشند اما بهنظر میرسد که واقعی هستند. غلوشدهای از چیزی واقعی هستند. شاهرخ کاملا مشخص است که فیلمیک است.
درمورد بهخصوص کاراکتر حسن خشنود و حالا مرتضی با نظر شما مخالفم و به نظرم اصلا تیپیکال نیستند. خشنود به نظرم شخصیتی است که این همه تاروپودش را میبینید، از خانوادهاش میشنوید، از سبک زندگیاش میبینید، از علاقهاش، از پژوهشی که کرده، از شکل برخوردش در آن کافه که اولین کافهای است که با مهتاب قرار گذاشته؛ حتی نگاه اقتصادی او یا پردههای ماشینش.
منظورم از تیپ یعنی اینکه بر یکسری از مردهای ایرانی دلالت دارد، یعنی جزئی و اتمیزه نیست.
بله، اما کاراکتر شاهرخ تیپیکال و تیپ است و ما بهسمت هیچ چیزی برای شخصیت شاهرخ نباید برویم؛ انگار کامران باختر، فتحعلی اویسی، رضا طوفان، نرسی گرگیا، منوچهر حامدی، مجید میرزاییان، ایلوش خوشابه و تمام بازیگرانی که بدمنهای تاریخ سینما هستند و حتی بدمن فیلم «دزد عروسکها» یعنی خورخور است. نام میبرم که یادتان بیاید. اینها را ما ریختیم روی هم تا خروجی آن شاهرخ بشود.
من یاد «چاق و لاغر» هم حتی افتادم.
اصلا دارم میگویم بدها و نه بدمنهای خاکستری. این سیبیلی که برای بهرنگ گذاشته شد، ناخودآگاه از یک ذهنیتی از خورخور «دزد عروسکها» آمد.
درست است که فیلم شما شخصی است اما با فیلم شما میتوان یک روانشناسی اجتماعی کرد، یعنی روانکاوی یک نسل و یک دهه را با همه خاطراتش و چیزهایی که برایش جالب بوده و پس زده انجام داد. اگر کسی به شما بگوید این فیلم نوستالژیک است، میپذیرید؟
با این واژه از اول خودم خیلی مخالف بودم. من هدفم نبود که فیلمی نوستالژیک بسازم. اصلا دوست نداشتم چنین فیلمی بسازم که فقط بگویم گذشته این است و با گذشته بخندم و حسرت بخورم. حامد بهداد هم گفت اگر این فیلم هدفش یک فیلم نوستالژیک باشد، من بازی نمیکنم. حامد وقتی فیلمنامه را خواند و با هم حرف زدیم، معتقد بود این فیلم برای جامعه الان دارد کار میکند. از دریچه نگاه حسن خشنود ما داریم حرف اجتماعی روز میزنیم.
یعنی فقدانهایمان را به رویمان و یادمان میآورید؟
از دریچه گذشته به امروز خودت نگاه میکنی، یعنی همین چیزهایی که با هم مرور کردیم؛ مثل ایثار. مهتاب دو سال است که طلاق گرفته. شوهر زندانرفته، موادفروش و ترسوی بزدل او در زندان است اما او بلند میشود و به زندان میرود و به او بعد از دو سال بهعنوان پدر بچهاش احترام میگذارد. این حرکت حرکتی قدیمی و نوستالژیک نیست. اتفاقا در فیلم «گیجگاه» اخلاق، احترام آدمها به هم، ایثار و عشق دیده میشود. از او میپرسد با چه کسی داری ازدواج میکنی، میگوید معلم است، باشگاه کاراته هم دارد. جمله باشگاه کاراته هم دارد را یکجوری با حیا میگوید که زیاد توی سر این مرد نخورد! به نظرم اینجا باران کوثری شاهکار بازی کرده. حرمت کسی که زندگیاش را تباه کرده، نگه میدارد. همین میتواند تلنگری برای جامعه امروز باشد، یک کارکرد اجتماعی برای جامعه امروز است. چقدر همین واژهها کمرنگ شدهاند؛ چقدر ما نسبت به هم ایثار میکنیم؟ چقدر حاضریم در مقابل هم برای یک آدم دیگر یک سیلی بخوریم؟ الان یک زن و شوهر بعد یکسال که از هم طلاق میگیرند، خاندان و خانواده مرد و زن دشمن هم میشوند و همدیگر را بلاک میکنند. چقدر پذیرش این جدایی و احترام برای همدیگر حفظ میشود؟ هیچی. یک خداحافظی موقع جدایی نمیکنند. تار و پود وجدانی در فرهنگ ما کمرنگ شده و اگر من توانسته باشم با فیلم «گیجگاه» تلنگری درباره مسائلی که گفتم به یک آدمی بزنم، کافی است. الان اگر مردی که خانمش دارد ازدواج میکند و بچه هم دارد، بتواند به بچهاش بگوید که ازدواج مادرت صحیح است، من آدم و فیلمساز خوشبختی هستم که توانستم این نگاه را در جامعه روی یک نفر ایجاد کنم.
جامعه ما از آن شورمندی فاصله گرفته و مکانیکی شده و زندگیهای رقابتی داریم که یک هفته کار نکنیم، از رفیق و همسایهمان عقب میافتیم. چنین شرایطی بر ما سوار شده و یک مقدار از آن آدمها فاصله گرفتیم.
مشکلات ایران و آنچه در دل اجتماع ماست از کمرنگشدن حوزه سینماست. وقتی سریال «خانه سبز» پخش شد مردهای ایرانی تغییر کردند و خیلیها فهمیدند که باید به زنشان بگویند دوستت دارم. این سریال بر روابط سبز عاشقانه زن و مردهای ایرانی آن موقع اثر گذاشت. از لحاظ اخلاقی این کارکرد فیلم و سینماست. وقتی مرتضی به حسن خشنود میگوید بگذار یکی توی گوشت بزنم (که جلوی پسرم سربلند شوم)، این یعنی چه؟ همین پدر زندانرفته هم این را از دل همان فیلم «گوزنها» که در آن هروئین جاساز کرده، آموخته است.
آن فیلمها حامل مرامی برای دهههای خودشان بودند.
سینما از دهه ۴۰ تا پایان دهه ۷۰ همین بوده. خود فیلمهای محمدعلی فردین، بزرگ سینمای ایران که روحش شاد باشد، تاثیر انسانی، عدالتخواهی و جوانمردی زیادی روی نسل جوان آن زمان داشت. مرتضی هم از دل آن فیلم آموختهای انسانی دارد. من در جایگاه یک مسئول مملکت نیستم اما هر چقدر ارتباط مردم با سینما و فرهنگ و هنرمندانشان کمرنگتر بشود، اوضاعمان اینطور میشود که میگویید این شور از جامعه ایران رفته! الان اصطلاح اشتباه سلبریتیها جا افتاده، یعنی افرادی که پولدار هستند و با مردم نیستند. اگر در دهه ۷۰ این اصطلاح جا میافتاد، آیا تاثیر «خانه سبز» که وارد خانوادههای ایرانی شد و عشق و مهر و ایثار را ترویج کرد، به آن شکل بود؟ الان فاصلهای که بین مردم با سینماگران ایجاد شده خودش تلخ است و تاثیر رسانه و سینما را ضعیف میکند.
فیلم شما مربوط به دهه ۷۰ است؟
بله، سال ۱۳۷۷.
به دهه ۸۰ که میرسیم، کمکم فرم دیگری از فیلمسازی جو غالب و مسلط میشود که با قهرمانان مشکل دارد، یعنی اصلا علیه قهرمان است. دیگر آخرش این را میگوید که ما با قهرمان مشکل داریم و آدمها نباید کسی را قضاوت کنند اما قهرمان فراهنجار قضاوت میکند، یعنی جایی که مردم عادی خشکشان میزند و نمیدانند چه کنند، او تصمیم میگیرد؛ حالا در هر زمینهای. به دهه 90 که میرسیم، باز این چتر باز است و البته با آمدن سینمای تجاری فرم دیگری میشود. از ۱۴۰۰ به این طرف فیلمسازانی تقریبا همسن شما زیاد داریم که نسل جدید هستند. سینمایی را راه انداختهاند که در آن عدالتخواهی را به شکلهای مختلف ببینیم، یعنی مساله عدالت در فیلمها خیلی پررنگ است. به یک نحوی مشخص است که دغدغه برای کسانی که همنسل من و شما هستند، عدالت است. شما از وقتی که میخواهید وارد سینما شوید احتمالا بهصورت پیشفرض به یکسری مسائل فکر کردید. تفاوت دههای که فیلم را در آن روایت میکنید با الان چیست؟ چون در فیلم دارید مقایسه میکنید. از آن زمان تا به حال در این بستر چرا اینقدر ما فرق کردیم؟
متاسفانه انگار قهرمان از سینمای ایران گرفته شد اما هنوز سینمای آمریکا و دنیا به قهرمان توجه میکند. هنوز خبر میآید که میخواهند سریال راکی را بسازند، یعنی هنوز دارند به اسطورههای سینمای اکشنشان توجه میکنند اما ما میگوییم دورهاش تمام شده است؛ حتی در فیلم «شهر موشها» یا «گربه آوازهخوان» ما قهرمان داشتیم و قهرمان فقط مختص سینمای اجتماعی و اکشن نبوده، یعنی بچهها وقتی که «دزد عروسکها» را میدیدند که بچهها بر خورخور پیروز شدند، تماشاگر کودک کیف میکرد. قهرمان و عدالتخواهی ریشه در تمام ژانرهای سینمای ایران داشته. به هر دلیلی که از سینمای ایران قهرمان حذف شد، یعنی مسئولی این سیاست را تعیین کرد یا تهیهکنندگان این را رقم زدند یا هر اتفاق دیگری که باعث این شد، سر سینمای ایران بلا آورد. درواقع سینمای ایران هنوز هم به قهرمان و فیلمهایی که از شور و از عدالتخواهی صحبت کند، احتیاج دارد. این مربوط به فرهنگ فیلمدیدن مردم ایران بوده. من چند اکران در فیلم «گیجگاه» برایم جالب بوده. هر سانسی هم که سر میزنیم، انگار مخاطبان فیلم فرق میکنند. در سینما آزادی من دیدم فیلم را با غم بیشتری نگاه کردند. برخی بیشتر میخندند. لحظهای که عرفان به گیجگاه شاهرخ لگد میزند، من در دو، سه سالن دیدم که کف و سوت زدند. سینما با رئالیست جامعه تطبیق پیدا کرد و مساله این شد که قصهها باید مطابق با اتفاقات جامعه باشند. مسالهای حقوقی پیدا شد، فیلمنامه شد. یک معضل اجتماعی به وجود آمد، به فیلمنامه تبدیل شد. در اجتماعیترین و تلخترین حالت سینمای ایران، مثلا فیلم «نرگس» خانم بنیاعتماد یا «دندان مار» آقای کیمیایی که به معضلات اجتماعی اشاره میکند، رنگ و بوی شاعرانه وجود دارد. شاعرانگی از دروغ سینمایی و ذهن فیلمساز بود. شما فقط یک قصه نمیبینید که با آدمهای جامعه که در شرایط بد زندگی میکنند، تطبیقش دهید. زمانی که قهرمان از سینمای ایران رفت، قوه تخیلی سینمای ایران هم کمرنگتر شد، یعنی کاراکترهایی که رنگ و بوی سینمایی داشته باشند کمتر شدند و تاثیری که باید در زندگی آدمها بگذارد، نمیگذاشت چون مردم شبیه زندگی خودشان را روی پرده سینما میدیدند.
به نظر شما همه مردم بودند؟ یعنی فکر نمیکنید این فیلمها برای طیف بهخصوصی از جامعه شاید ساخته شده؟
رنگ و بوی ژانرها رفت و قصههایمان از پرداختن به آدمها و شغلهای مختلف کمرنگ شد. من میگویم الان کارگری که در رنج و شرایط بد مادی است یک فیلم شبیه زندگی خودش میبیند. وقتی که تماشاگر امیدوار باشد به زندگی شخصیاش، اگر یک فیلم تلخ اجتماعی را ببیند، نگاهش بهتر میتواند خودش را با فیلم اجتماعی تطبیق دهد. الان چرا همه به سمت فیلم کمدی میآیند و بازارش گرم است؟ بهخاطر آن ناامیدی و پر از رنج و شرایط بدی است که الان آدمها در زندگی شخصی خودشان دارند. در دهههای ۶۰ و ۷۰ مردم از فیلمهای اجتماعی استقبال میکردند، مثلا در فیلم «قرمز» آقای جیرانی خشونت بود اما خیلی از مردم آن را دیدند. الان اگر این فیلم ساخته میشد، آیا کسی حوصله آن جنون و خشونت را داشت؟ مردم الان میگویند برویم فیلمی ببینیم که بخندیم، خودمان حالمان بد است. چرا فیلمهای آقای کیمیایی آنموقع میفروخت و در گیشه موفق بود؟ یا فیلم نرگس جزء فیلمهای پرطرفدار بین مردم بود، چون امید در زندگی در میان خانوادهها بالاتر بود و اگر یک فیلمی پر از رنج و بدبختی میدیدند پذیرش داشتند. الان در سینمای اجتماعی نور امید کمرنگ شده.
این فیلمهایی که الان تولید میکنیم و نشان میدهیم، فکر میکنید فیلمهایی هستند که جامعه میخواهد؟
الان سخت شده و سینما بهخصوص سینمای اجتماعی از جامعه عقب افتاده. قبلا هنرمندان از جامعه جلوتر بودند. الان چه فیلمی باید بسازیم که هم با واقعیت جامعه تطبیق داشته باشد و هم جلوتر از جامعه بتوانیم باشیم؟ از بحث سانسور بگیرید تا بحثهای دیگر. الان من اگر بخواهم قصهای اجتماعی با شرایط حال حاضر بنویسم، میبینم چقدر از خود مردم عقب هستیم! مردم نسبت به همه چیز آگاهتر هستند و چشمشان رو به واقعیتها بازتر است. الان سینما چه کار میتواند بکند که از جامعه بتواند جلوتر باشد؟ قبلا من دستیار کارگردان بودم؛ مثلا در فیلم «لانتوری» ما در تجریش دوربین میگذاشتیم، نوید محمدزاده میآمد و یک پلان میگرفتیم، بهرام افشاری و اینها میدویدند لابهلای مردم. یواشکی این فیلم را میگرفتیم و میرفتیم. این فیلم، فیلمی جدید است اما با اینکه زیاد از آن نگذشته، الان شما یک دوربین در پیادهرو بگذارید و مثلا به نوید محمدزاده بگوییم بیا سریع رد شو و برو؛ به نظر شما این تصویر قابل پخش است؟ من فیلمساز از همان تصویر واقعیت پیادهرو و کف خیابان عقبتر هستم.
درمورد مشهد چطور؟ این گسست که شما میگویید از ۱۴۰۱ به این طرف ایجاد شده. من فیلمهایی که درباره امامرضا هست را نمیگویم. غیر مردم ونک به بالای تهران، شما چقدر مناسبات و زیست مردم مشهد در دهه ۹۰ را در سینما میبینید؟
شما بخواهید با ترازو زیست سینمای ایران را نگاه کنید، زیست مردم جنوب شهر همیشه از قبل انقلاب تا همین الان بیشتر از طبقه بالاست، یعنی سینمای اجتماعی ایران را در هر ژانری مرور کنید قصههای مردم متوسط رو به پایین در سینمای ایران بیشتر است.
هنوز هم هست؟ فوتبال و سینما برای طبقات پایینتر است اما الان فکر نمیکنم اینطور باشد. این بهخاطر نبود قهرمان است. قهرمان برای مردم جنوب شهر است.
درک مردم طبقات پایینتر از سینما بالاتر است. الان باز هم من گذرا یکسری فیلم را مرور میکنم، میبینم فیلمهای که به طبقات پایین جامعه پرداختهاند طیفش بیشتر از فیلمهای لاکچریمان است.
منظورم نگاه طبقه متوسطی است؛ فیلمسازان امروز ما حتی اگر به روستا بروند، نگاهشان همان نگاه طبقه متوسطی به روستا است، منتها بچههای جنوب شهر مارادونا را دوست دارند؛ هرچند تمام کارهایش روی کاغذ غلط است.
این یک مسیر اشتباهی است که ایران سالهاست طی کرده. همین الان اگر فیلمی اکشن بسازیم، خیلی خوب است. مثلا فیلم «لایههای دروغ». من این فیلم را ندیدم اما وقتی شنیدم کسی رفته فیلمی اکشن ساخته، گفتم دمشگرم! آفرین! حالا این فیلم قوی یا ضعیف باشد، فرقی نمیکند. حرفی که شما زیاد میشنوید این است که دوره قهرمان داشتن در فیلمها تمام شده. دوره این بازیگر یا این فیلم تمام شده! چه دورهای؟ ما به سینما به چشم بیماری سرماخوردگی نگاه کردیم که دورهاش تمام شده! یک چیزی که برای من جذاب است و سینمای ایران متاسفانه ندارد، ما صندلی نگه نمیداریم یعنی اگر فیلمسازی یا بازیگری در دورهای موفق بوده و حالا افول کرده، میگوییم دوره او هم تمام شد و جایگاهش را نگه نمیداریم. آن زمان بهواسطه آقای هاشمپور چرخه اقتصادی سینماها و تهیهکنندهها چقدر چرخیده؟ چه حجمی از مردم بهواسطه نام او به سینما رفتند؟ آیا جایگاه و قدر و منزلت ایشان در شرایط امروز ایران این باید باشد؟ آیا ما باید برای ایشان تیتر بزنیم «بازیگر اکشن سینمای ایران»؛ این جایی است که صندلی را حفظ نکردیم. مگر ایشان فقط بازیگر اکشن سینمای ما بوده؟ ایشان اگر در فیلم «میم مثل مادر» یا در فیلم «پرده آخر» واروژ مسیحیان یا در «مادر» علی حاتمی بازی کرده، مگر نقش اکشن داشته؟ واژهها و تعابیر غلط باعث عدمحفظ جایگاه افراد شده است.
بحث من خود سینماگران نیست. میخواهم بگویم آن طیف و طبقهای از جامعه که میتوانست مخاطب اصلی سینما باشد، از سبد مخاطبان حذف شده و دیگر کسی برای سلیقه او فیلم نمیسازد. شما اگر در مورد فوتبال یا کشتی هم بگویید که فقط از ونک به بالا برگزار میشود و این کار را سالها ادامه دهید، درواقع فوتبال را نابود کردهاید. شاید جای بیلیارد یا حتی شطرنج همانجاست، اما یکسری چیزها برای یک طیف و طبقه دیگر است. عدالتخواهی یا قهرمان، بیشتر دغدغه افراد طبقه پایین است. شاید کسی که در طبقه دیگری زندگی میکند، دغدغههای دیگری داشته باشد؛ البته عدالتخواهی در سینمای هند، هنگکنگ و هالیوود هم هست. چطور به برخی فیلمها ضریب داده میشود که برای مخاطبی ساخته شده است و به فیلمهای دیگر بها داده نمیشود. مثلا الگویی ساخته نمیشود که بگوید فیلم «گیجگاه» مربوط به این طیف از مخاطبان سینمای ایران است. بعد نمایش چندتا فیلم اینطوری، فرد میبیند که سلیقهاش در سینما لحاظ شده و بعد پاخور مخاطبان به سینما راه میافتد. حالا اما آمار تماشاگران را که میبینید، میفهمید یکسری از مخاطبان رفتهاند. ۸۰ میلیون مخاطب سینمایی در سال ۶۹ وجود داشت. نگاه میکنید فیلمها خیلی متنوع بودند. «عقابها» را مرحوم خاچیکیان و تهیهکنندهاش وقتی که ساختند، میخواستند بفروشند اما هیچکس حاضر نشد بخرد. این فیلم پرمخاطبترین فیلم سینمای ایران شد، چون هم خودشان دلی کار کرده بودند، هم مساله آن روز مردم ما بمباران شهرها بود و اینها مساله مردم و قهرمانشان را در فیلم آورده بودند که میآید و اینها را نجات میدهد. خلبانان در آن مقطع قهرمان بودند. وقتی انواع فیلمها ساخته شوند، این تصادفات حیرتانگیز هم اتفاق میافتد. شما اولا از سیستم توزیع به معنای ساختار پخش فیلم در سینمای ایران راضی هستید؟
من هر تجربهای در سینمای ایران داشتم و در حوزههای مختلف سرک کشیدم. اما وقتی با پخش فیلمم برخورد کردم، با دنیای غریبی آشنا شدم که برایم تجربه جدیدی است و مثل اولینباری است که وارد تهران شدم و تهران برایم ناشناخته بود و از آن ترس داشتم. الان هم حوزه پخش برایم غریب و ناشناخته است. برای فیلم «گیجگاه» شرایطی بود که میتوانست فیلم اکران نشود. خیلیها از مسئولان سازمان سینمایی تا بچههای سیستم پخش بهمن سبز، بچههای حوزه هنری، وقتی فیلم را در جشنواره فجر دیدند، تقاضا دادند که «گیجگاه» را به ما بسپرید، یعنی از طرف سازمان سینمایی و هم بچههای بهمن سبز این کمک و حس بهوجود آمد که دلشان برای «گیجگاه» میتپد و دوست داشتند این فیلم دیده شود. این یاری به فیلم رسانده شد اما دنیای عجیبی است؛ مثلا من الان نمیدانم، شاید رئیس یک مجموعه سینما بتواند بهراحتی تاثیر داشته باشد بر اینکه در سینمای او مثلا «گیجگاه» نباشد یا مثلا سانس ساعت یک بعدازظهر را به فیلم «گیجگاه» بدهد و بقیه سانسها را به فیلمهای دیگر دهد و اگر با او صحبت کنی، شاید تعداد سانس را بیشتر کند. بهنظرم دنیای غریبی است.
الان فرق عادل تبریزی با کریم امینی چیست؟ مساله آنها طبیعتا این نیست که با کریم خیلی دوست هستند و با عادل مشکل دارند.
خیلی قشنگ گفتی. فیلم من به گفته کارشناسان و منتقدان و مردم عادی و بازخوردهایی که از جشنواره فجر گرفتیم و حتی جاهای بینالمللی که با مردم صحبت کردیم، میتواند در جذب مخاطب موفق باشد، یعنی مولفههایی دارد که میتواند اما خوشبختانه با اینکه فیلم زبان طنز دارد، هم در جامعه منتقدان و ایران فیلم محبوبی شد و هم در جامعه بینالمللی موفق بود. انگار که سینمای ایران خودش ترمز تو را میکشد، یعنی اگر تو میخواهی پسر خوب خانواده باشی، باید اینطور لباس بپوشی یا این کار را انجام دهی! من همیشه میگویم توانایی و پشتوانه مادی یک هنرمند تعیین میکند که تو ادامه مسیرت را چگونه بروی. فیلمسازی که مستاجر است و فیلمسازی که از خودش خانه دارد، آثارشان متفاوت است و میتوانید این را تحلیل کنید. من دو سال است که کار نکردم. من هشت سال بابت فیلم «گیجگاه» وقت صرف کردم اما اگر به شما بگویم چقدر از بابت این فیلم پول در جیب من آمده، به من میخندید! پس از آن هویتی که عادل تبریزی در فیلم کوتاهش تجربه کرده و سلیقه خودش را جلو برده، حالا فیلمی که میخواسته را ساخته یعنی هیچجای فیلم «گیجگاه» نیست که بگویم من کاش این را طور دیگری میساختم. خوب و بد این فیلم همانی است که دلم میخواست بسازم. درباره سیستم پخش که مطرح کردید، من دلیل اینکه یک سینما میگوید من به این فیلم یک سانس میدهم، آن هم دو ظهر نمیفهمم، شاید هم قانون است. «گیجگاه» فیلم مستقلی است یعنی من و حنیف سروری که با هم سر فیلم «نارنجیپوش» آشنا شدیم و در گروه کارگردانی بودیم، این فیلم را با چنگ و دندان جمع کردیم؛ چه بازیگرهایی که در همین فیلم دستمزدهایی از ما گرفتند که درواقع پای ما ایستادند. حامد بهداد روز اول میگفت من این نقش را میخواهم و چه نقشی به من دادی، من هم ته دلم میگفتم کاش برای این نقش حامد بهداد بازی کند. میخواهم بگویم که این فیلم دلی جمع شد اما من در دنیای گنگ پر از سوال پخش هستم.
«گیجگاه» به نسبت فیلم «فسیل» اگر بگوییم به نوستالژی رجوع کرده، خیلی شریفتر نوستالژی را نشان داده و نسبت به آن دوره زمانی دقیقتر هم هست. نسبت به «هتل» که کمدی است، کمدی شریفتر و خانوادگیتری است. دارم با فیلمهایی که الان در سینما فروش دارند، مقایسه میکنم. اینکه میگویید در پخش انگار که کمکها سمت آن دو فیلم است، این را منی که دارم رصد میکنم و مدیری که ادعا میکند میخواهم از فیلم کمدی خانوادگی حمایت کنم، درک نمیکنم. چطور میشود که پشت فیلمی مثل «گیجگاه» نمیآید و آن را حمایت نمیکند و اجازه میدهد که فیلمهایی مثل «فسیل» یا «هتل» یکهتازی کنند؟ چرا این مدیر همهچیز و ذهنش برخلاف ادعایی که دارد، فروش فیلم شده؟
الان مدیران سینمایی در مصاحبههایشان و وزیر ارشاد در مصاحبهاش میگویند که فیلمها با مضمون اخلاقی و امیدبخش باشند، حال یکسال پیش جامعه ما نسبت به الان بهتر بوده. من تا سال ۹۵ درگیر کاملشدن فیلمنامه «گیجگاه» بودم. حال ما در سال ۹۵ نسبت به الان خیلی بهتر بوده. میخواهم بگویم من اگر فیلمنامهای نوشتم که خود آقای ایلبیگی، مسئول سازمان سینمایی برای پروانه ساخت و پروانه نمایش و آقای سهرابی و تمامی مسئولان سازمان سینمایی و آقای تابش، مسئول فارابی در آن دوران فیلم را دیدند، عنوان کردند که فیلم تو چه فیلم امیدبخشی هست و ارزشهای خانوادگی، انسانی و اخلاقی دارد و به مضامین ایرانی و شعر فارسی بدون اینکه بخواهد به شعار تبدیل شود، پرداخته. الان در سینما هم خیلی میشنوم که آقا فیلمت حال ما را خوب کرد! این جمله را من خیلی از مردم میشنوم. اگر من زندگی و جوانی و انرژیام را بهعنوان یک جوان گذاشتم و پول درنیاوردم، خوردم زمین و با چنگ و دندان این فیلم را به یک جایی رساندم، یک نگاه حمایتی هم باید نسبت به شکل نگاه من باشد، یعنی من نباید از این نگاه کمی احساس سرخوردگی در درونم ایجاد شود.
حس میکنید یا باید مثل «هتل» و «فسیل» بسازید یا بروید برای جشنوارههای خارجی بسازید؟
من فیلم «هتل» را هنوز ندیدم، ولی «فسیل» را دیدم و خیلی دوست داشتم. «فسیل» در ژانر کمدی بهنظرم خیلی فیلمتر، تمیز و باحالی است و من خندیدم. اینکه این فیلم اینقدر فروخته هم بهنظرم اتفاق درجه یکی است. تهیهکننده «فسیل» شاید تواناییهای تبلیغاتی و مادی یا هر چیزی داشته که مثلا تهیهکننده من که یک جوان است و تازهوارد کار شده، نداشته. ما با سرمایه شخصی وارد شدیم و تازه آقای حسینخانی هم وارد شدند و کمک کردند. خب اینها در رقابت تاثیر میگذارد اما حرف من این است که ما همه بچههای یک خانواده هستیم، اما سیستم پخش، شکل حمایتیاش از بچههای این خانواده خوب نیست. نمیتوانید بگویید این پسر من چشمش قشنگتر است و من بیشتر به او بها میدهم. فیلمها باید در شرایط رقابتی و تبلیغاتی مناسبی باشند.
یعنی فکر میکنید برخی در پخش دوپینگ دارند؟
قدرت مادی برای تبلیغات خیلی مهم است.
یعنی الان نمیتوانیم پدیدهای مثل فیلم «عقابها» داشته باشیم.
سینما دیگر در ایران مثل آن دوران نمیشود.
غافلگیرمان نمیکند، چون همهچیز از قبل مشخص است.
اصلا سینمای آن دوران به اجرای اکران مردمی نیاز نداشت، یعنی احتیاج نداشت بازیگرت را ببری یک سالن سینما تا عدهای بهواسطه حضور آن بازیگر بلیت بخرند. سینما خودش سینما بود. فیلم عوض میشد، بلیت خریده میشد. آن دوران طلایی و پر از نور گذشت. کیفیت نان بربری هم قبلا بهتر بود.
سال ۶۹ پرمخاطبترین سال سینمای ایران بعد از انقلاب است که ۸۱ میلیون بلیت فروش رفته است. وقتی به لیست فیلمها نگاه میکنیم، فیلم اول از آقای فخیمزاده یعنی «خواستگاری» است که پنج میلیون نفر رفتهاند و دیدهاند، یعنی درصد زیادی از کل فروش نبوده؛ و ۱۶ فیلم بالای یک میلیون فروش داشتند؛ یعنی تنوعی وجود داشته. مخاطب توزیع شده بین همه فیلمها. فیلمها با هم کمک کردند که ۸۱ میلیون نفر به سالنهای سینما بروند. الان انگار همان پنج میلیون به سالنهای سینما میآیند و برای حدود ۷۰ و خردهای میلیون دیگر فیلم نمیسازیم. چون وقتی تنوع ژانر در سالنهای سینما دیده نشود، بخش زیادی از مخاطبان حذف میشوند. به همین دلیل است که الان داریم زور میزنیم که تازه کل مخاطبانمان بشود ۱۶ میلیون نفر.
درباره تنوع ژانر که الان صحبتش شد، مثلا الان یک فیلم درجه یک به نام «جنگل پرتقال» ساخته شده؛ چه فیلم زیبا و شاعرانهای. من خودم در جشنواره فجر دیدم، کیف کردم. باورتان نمیشود وسط «گیجگاه»، «فسیل»، «هتل» و «شهر هرت» من نگران این فیلم هستم، با اینکه فیلم خودم نیست. من نگران فیلم خودم بودم اما الان وارد دنیایی شدهام که میبینم سینمای نزدیک خانه من فقط یک سانس چهار بعدازظهر به فیلم من داده و بقیه سانسهایش فیلمهای دیگر است. تازه فیلم من این همه ستاره دارد که مردم را میتواند جذب کند. این وسط من نگران فیلم «جنگل پرتقال» شدهام و به سینما سر زدم و دیدم آن فیلم یک سانس هم ندارد. یک نفر آمده و یک فیلم متفاوت دور از فضای کمدی ساخته که شاعرانه و انسانی و عاشقانه است. آقای نقی نعمتی، فیلمساز که فیلم «آنسه» را ساخت و فیلمهای دیگری با نگاه خودش دارد که در جشنوارهها موفق بودهاند را به تازگی که دیدمش گفت میخواهم یک فیلم کمدی بسازم. پس سینمای ایران قدر آن نگاه را ندانسته که او هم تصمیم گرفته کمدی بسازد. اتفاقا الان خیلی از دوستان به من میگویند تو که بارت را بستی، نه از لحاظ مادی، یعنی فیلم و سریالت را ساختی و انگار برو دیگر واسه خودت که مسیر برای تو هموارتر است. من همیشه فیلم «برادران خسرو» را مثال میزنم که فیلمی درجه یک است و در جشن منتقدان و جشنواره فجر درخشید و در اکران هم خوب بود. چند سال گذشته؛ الان احسان بیگلری کجاست؟ سینمای ایران ما را آشفتهتر میکند. من الان باید فکر کنم که فیلمنامهای مدل خودم بنویسم تا بتوانم یک قدم جلوتر از «گیجگاه» کاری را مورد سلیقه خودم جلو ببرم اما الان فقط نگرانم. نگران و آشفته هستم و حس میکنم که باید کار کنم و پول دربیاورم و باید چه کنم که از این ماراتن عقب نیفتم!
یعنی مثل من «فسیل» و «هتل» فیلم بسازید؟
لطفا اسم نیاورید. من همه فیلمها را دوست دارم و این از بچگی من میآید.
انتقاد شما به فرآیندها به معنی انتقاد شما به محصول نیست. الان شما چند تا فیلم قبلی کارگردان «فسیل» را که میبینید، کاملا متفاوت با «فسیل» هستند. حالا کاری نداریم که آنها بهتر بودند یا این؛ اما انگار او به این سمت سوق داده شده است؛ همانطور که در یک دورهای موتمن «شبهای روشن» را میسازد و بعد به ساخت «پوپک و مش ماشالا» کشیده میشود.
واقعا فرآیند مشکل دارد که تو را از سلیقه خودت دور میکند. اینکه آمدند تیتر زدند بعد از «هزارپا»، «نهنگعنبر» و «فسیل»، حالا فیلم نوستالژیک «گیجگاه»، کار اشتباهی بود. مدل و لحن فیلم من با آن فیلمها فرق دارد؛ حتی آن سه فیلم هم با هم فرق دارند؛ حتی فیلم «بمب» آقای پیمان معادی هم که یک فیلم نوستالژیک است، با اینها فرق دارد. کلامم پر از ناشناخته است از فضای الان. همیشه فکر میکردم که اگر من فیلم سینمایی بسازم و فیلمم اکران شود، خوشحالترین آدم روی زمین هستم؛ یعنی از روز اول، من عاشق فیلمنامه «گیجگاه» بودم و به این فیلم عرق حسی داشتم، ولی جالب است که خوشحال نیستم. فقط شور دارم که مردم بروند فیلم را ببینند. شور برای دیدن مردم دارم. شوری برای خودم ندارم؛ یعنی من وقتی پشتصحنههای فیلم «گیجگاه» که بهتازگی منتشر شد را میبینم، میگویم من چه شوری برای ساخت این فیلم داشتم؛ الان اگر بخواهم بسازم، آن شور و هیجان را دارم؟ دارم تلاش میکنم آن شور را حفظ کنم تا از بین نرود.
یعنی میخواهید بمانید؟
نمانم بدبخت میشوم. تصمیم گرفتم بسازم. فیلم بد یا خوب، اما بسازم. میخواهم فیلمی بسازم که شاید بگویند فیلم پایینتری است اما باز تلاش میکنم بسازم، چون ماراتن سختی است. خدا کند که بتوانم سلیقه خودم را در سینما حفظ کنم.
کار بعدیتان از الان میدانید چیست؟
یک فیلمنامه به سلیقه خودم به نام «ستاره سینما» نوشتم که پروانه ساخت گرفتم و با احسان ظلیپور پیشتولید را شروع کردیم و با بازیگر هم قرارداد بستیم؛ از جمله با پدرام شریفی و پژمان جمشیدی و در اتفاقات پارسال کشور متاسفانه فیلمم متوقف شد و در حال حاضر هم کاری انجام نمیدهم و فقط برای فیلم «گیجگاه» تراکت پخش میکنم.
چندبار از آمدن به تهران صحبت کردید. قضیهاش چیست؟ چند دفعه گفتید من با تهران مواجه شدهام. حس میکنم این مواجهه یک چیزی داشته برای شما.
الان من خاطرهای برای شما میگویم که خیلی جذاب است. وقتی که من در سینمای جوان مشهد درس میخواندم و بعد در هنرستان بودم، همیشه از سن ۱۲-۱۳ سالگی این برای من مهم بود اگر یک روز وارد سینمای حرفهای میشوم، اول باید اسمم در تیتراژ مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی بخورد.
در آن سن علاقه به کیمیایی قابل درک است اما سینمای مهرجویی نه.
من عاشق فیلم «اجارهنشینها» بودم، یا «هامون» را نمیدانستم چیست و برایم فیلم غریبی بود اما آن را دوست داشتم، یا «گاو» را همینطور. فقط شنیده بودم اینها موجنوهای سینمای ایران هستند. آقای کیمیایی هم تاثیر حسیاش قطعا بالاتر بود. برایم مهم بود. من بهواسطه پیگیریهای عجیبوغریب از طریق زندهیاد زاون قوکاسیان که فیلمم را در تیتراژ اول تقدیم به ایشان کردم و آقای جواد طوسی منتقد، به آقای کیمیایی وصل شدم. برای اولینبار که به تهران آمدم، یک آدرسی داشتم و دنبال دفتر ایشان بودم و چون تهران را بلد نبودم، از بزرگی این شهر وحشتزده بودم. یک جوان خوشتیپ را دیدم که یک ژل مو روی سقف ماشینش گذاشته و دارد در آینه بغل ماشین نگاه میکند و موهایش را ژل میزند. گفتم این آدرس کجاست؟ گفت میخواهی به دفتر آقای کیمیایی بروی؟ گفتم بله. آن جوان امیرحسین رستمی بود. اولین مواجهه من با ایشان بود. دفتر آقای کیمیایی رفتم و بماند که برای فیلم «حکم» و «سربازهای جمعه» مسیر سختی را گذراندم، چون در تهران خانه نداشتم. آقای کیمیایی دو کلام با من صحبت کرد، کتاب رمان «جسدهای شیشهای» را به من هدیه داد و گفت تو باید با من کار کنی. من در سینما خیلی دستیاری کردم و کنار فیلمسازان مختلفی کار کردم اما واقعا از آقای کیمیایی خیلی یاد گرفتم و مدیون ایشان هستم. من سر سریال «سقوطآزاد» دستیار کارگردان بودم و داشتم کار میکردم که فهمیدم حامد بهداد دارد میرود با آقای مهرجویی سر «نارنجیپوش» کار کند. حامد واسطه حضور من در آنجا شد.
با حامد بهداد خیلی رفیق هستید؟ چون همشهری هم هستید.
بله رفیق هستیم اما جغرافیا رفاقت ما را تعیین نکرده است. من و حامد رفیق هستیم، چون صاحب نگاههای مشترکی با هم هستیم.
درباره پخش و اینها صحبت کردید، شما از دوران بچگی تجربهای در پخش داشتید؟ برای مردم فیلم نشان دادید؟
سینما اینقدر در تاروپود وجود من بود که در بخشی از همین فیلم «گیجگاه»، وقتی یک زیرزمین میبینید که تبدیل به سینما شده و صندلی چیدهاند، نماد همان خاطرات خود من است. خانه دوست من آن زمان یک زیرزمین داشت و یک ویدئو داشتند و ما نداشتیم. او ویدئو را آورد و من تلویزیون خانه را آوردم و تصمیم گرفتیم از ویدئوکلوپ فیلم کرایه کنیم و برای بچههای محل نمایش دهیم. من همیشه هیجان پروسه سینما را داشتم. وقتی میخواستیم برای بچهها فیلم اکران کنیم، باز من میرفتم آنجا تراکت آماده میکردم. یک بار ما فیلم «نیش» را گرفتیم و بچههای محل را آوردیم که این فیلم را نمایش دهیم. وسط نمایش فیلم زنگ خانه دوستم به صدا درآمد. بابای یکی از بچهها بود که با ما کار داشت. ما از بچهها پول هم گرفته بودیم. من و فرید دوستم در را که باز کردیم، پدر یکی از بچهها یک چک توی گوش من و یکی توی گوش فرید زد. ما فکر کردیم میخواهد بگوید چرا از بچهها پول گرفتیم، ولی گفت مگر شما نگفته بودید میخواهید فیلم «افعی» را نمایش دهید، چرا «نیش» را گذاشتید؟!
آن بچهها را هنوز میبینید؟
از آنها خبر دارم. از پسر آن پدری که به ما چک زد بیشتر خبر دارم.
نکتهای مانده که بخواهید درباره آن صحبت کنید.
درباره فیلم «گیجگاه» باید بگویم که فکر میکنم فیلم شیرینی است، از این منظر که برای خود من شبیه فیلمهایی بود که شما قبلا در سینمای ایران میدیدید و حالتان خوب میشد، میخندیدید یا بغض میکردید! مثلا سریال «قصههای مجید». ما هیچوقت به این سریال کمدی نمیگفتیم اما یادم هست که با آن واقعا میخندیدیم، گاهی هم بغض میکردیم و برای مجید ناراحت میشدیم یا با فیلم «خواهران غریب» میخندیدیم، به وجد میآمدیم، عاشقانه بود و حس هم داشت. تلاش من این بوده که فیلم «گیجگاه» مدل آن سینما باشد؛ مدل سینمای خانوادگی باشد و بتواند روی حس، عاطفه، اخلاق و روح انسان تاثیری بگذارد. این برای من مهم بوده است.