فرهیختگان: سلسله نشستهای عصرانههای اندیشه که به آشنایی با اندیشه، افکار و آرای فیلسوفان و اندیشمندان خاص و مطرح علوم انسانی در سطح بینالمللی اختصاص دارد چهارشنبه آخر هر ماه به همت پژوهشگاه مطالعات فرهنگی اجتماعی و تمدنی وزارت علوم برگزار میشود. هجدهمین برنامه از این سلسله نشستها با حضور اندیشمند میهمان پروفسور محمد لگنهاوزن برگزار شد.
گری کارل یا محمد لگنهاوزن اندیشمندی نامآشنا و موثر در سپهر اندیشه کشور هستند که دانشجویان زیادی سالیان سال از دانش وی بهرهمند شدهاند. بیش از 30 سال است که این فیلسوف حقجو در قم به سر میبرد. او روزگاری کرسی تدریس در دانشگاه تگزاس جنوبی را داشت اما بار سفر بست و برای آشنایی با فلسفه اسلامی، به ایران مهاجرت کرد و در قم ماندگار شد و با حضور در محیطهای دانشگاهی و حوزوی به تربیت دانشجویان در بحثهای علمی و ترجمه و تالیف کتابها و مقالات پرشمار در حوزه فلسفه پرداختند. ایشان همواره در تلاش است تا در حوزه علم به روز باشد و چهره ماندگار فلسفه در سال 89 نیز هستند. ازجمله آثار محمد لگنهاوزن «مسائل معاصر اندیشه اسلامی»، «اسلام و پلورالیسم دینی»، «وجود خدا»، «ذات و خصوصیات»، «دستورات فلسفی» «جهاد و شهادت» و... است.
رضا غلامی، رئیس پژوهشگاه در آغاز نشست ضمن خوشامدگویی و اظهار خشنودی از میزبانی پروفسور لگنهاوزن در هجدهمین عصرانه علوم انسانی گفت: «ایمان پروفسور لگنهاوزن به جریان انقلاب و پیش از آن، باور او به پایههای تفکر عقلانی اسلامی و فراتر از آن، پشت کردن به منافع و امکانات رفاهی و موقعیتهای دانشگاهی جذاب موجود در ایالات متحده و مهاجرت شجاعانه ایشان به ایران، یک واقعه مهم و الهامبخش محسوب میشد که شاید تاکنون کمتر مورد تامل عمیق قرار گرفته است. ایشان یک جوان دانشگاهی معمولی نبود بلکه در زمان مهاجرت به ایران، استاد دانشگاه تگزاس جنوبی و خود صاحبنظر فلسفی برجسته دانشگاهی محسوب میشد که مهاجرت او به ایران یک نشانه مهم نسبت به حقانیت انقلاب اسلامی و پیامهای جهانی جذاب انقلاب قلمداد میشد. با حضور و اقامت پروفسور لگنهاوزن در ایران، ایشان خیلی زود به عضوی مهم و تاثیرگذار از خانواده جامعه علمی و فلسفی ایران خصوصا حوزه علمیه قم تبدیل شد؛ عضوی که علاوهبر بهرهگیری از اعماق علوم اسلامی و تکمیل گام به گام دایره شناخت خود از اسلام شیعی در ابعاد و اضلاع گوناگون، نقش بسیار ممتازی در تعلیم و نقد دقیق و عالمانه نظریههای فلسفی معاصر غرب در ایران داشتند.» وی همچنین افزود: «دکتر لگنهاوزن جدای از تدریسهای فراوان، تربیت شاگردان دانشمند و همچنین سخنرانیهای علمی با کیفیت پرشمار در نشستهای تخصصی، آثار علمی گرانسنگی نیز در دوران اقامت خود در ایران داشتهاند که هر یک به سهم خود نقش برجستهای در بسط و تعمیق دانش و معرفت فلسفی داشته است. از مسائل معاصر اندیشه اسلامی تا اسلام و پلورالیسم دینی، از روح: نگاهی تطبیقی، تا ادله وجود خدا: مفهوم، ساختار و ارتباط، از ذات و خصوصیات: گفتوگوی سنتهای مسیحی و اسلامی تا عیسی از نگاه قرآن و احادیث شیعه و نیز دستورات فلسفی.» در ادامه ایشان اظهار داشتند: «علاوهبر شخصیت علمی برجسته و اثربخش پروفسور لگنهاوزن، نمیتوان نسبت به شخصیت اخلاقی و معنوی ایشان و کرامت، متانت و سعهصدر دکتر لگنهاوزن که مطمئنا الگویی درخشان برای ماست، سخن نگفت. پروفسور لگنهاوزن در طول سالهای حضور پربرکت خود در ایران، نماد یک شخصیت علمی اخلاقمدار، متواضع و صادق بودهاند که جامعه علمی ایران همواره به ایشان بهعنوان عضوی مهم از خود افتخار کرده است.» در پایان نیز ضمن امیدواری برای فراهم شدن امکان بهرهگیری مضاعف از سرمایه علمی و معنوی این دانشمند و متفکر گرانمایه برای همه - چه در دانشگاه و چه در حوزه- بیان داشتند: «تصور من این است که بهویژه دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی علوم انسانی در ایران هنوز آنچنانکه شایسته است از برکات علمی پروفسور لگنهاوزن بهرهبرداری نکردهاند. امیدوارم در آینده نزدیک، هم شاهد آثار علمی تازه، و هم کلاسهایی در موضوعات جدید از پروفسور لگنهاوزن در تهران باشیم. برای ایشان صمیمانه آرزوی سلامتی و توفیقات روزافزون دارم.»
محمد لگنهاوزن:
بنده بسیار از حوادث فلسطین ناراحت شدم. دعا میکنم مردم و همه مسلمان جهان تحت رهبری آقای خامنهای متحد شوند و مسائل پیش روی ما به حال بهتر تغییر کند. نسبیگرایی معرفتشناختی متعادل بحث امروز من است. مختصر میگویم نسبیگرایی معرفتشناسی به چه معناست. بهطور تقریبی میتوان گفت نسبیگرایی معرفت شناختی، دیدگاهی است مبنیبر اینکه هنجارهای حاکم برای مفاهیم نسبی هستند. پس ما با هنجارهایی کار داریم که برای مفاهیم معرفتشناختی استفاده میکنیم. اما این مفاهیم معرفتشناختی یعنی چه؟ مثلا یقین، قابل اعتماد بودن، خود معرفت، شک، توجیه، عقلانیت، باور و... که هر کدام از آنها را میتوان بحث کرد. اما امشب بنده میخواهم به توجیه و موجه بودن بپردازم، زیرا در معرفتشناسی امروز قابل توجهتر است. کتابی از «اولم اولسن» وجود دارد که در سال 2005 چاپ شد. من یکبار اولسن را دیدم و به وی گفتم مسلمان شدهام. او نیز به من گفت خوب عربی یاد بگیرید! در این کتاب وی چندین مفهوم توجیه را در معرفتشناسی بررسی میکند که چه هستند. بعد هم میگوید اینقدر این مفاهیم زیادتر هستند که بهتر بود این مفهوم توجیه را کنار بگذاریم. به این دلیل عنوان کتاب وی « فراتر از توجیه» است. او در پایان کتابش برمیگردد و خودش از توجیه، طور خاصی دفاع میکند. اینجا در این جدول، چند نمونه از تفاسیر هست درخصوص اینکه میگوییم یک باور موجه داریم، یعنی چه. یعنی به شیوه عاقلانه باورش میکنیم یا خلاف وظیفههای معرفتشناختی است یا مجاز است از لحاظ معرفتشناسی یا اینکه از لحاظ احتمالات صدق این باور و... . خلاف نسبیگرایی اما چیست؟ بسیاری از دانشجویان تصور میکنند خلاف نسبیگرایی، واقعگرایی است. این اشتباه است و من نشان میدهم چندتا از فلاسفه واقعگرا هستند و در عین حال نسبیگرا هم هستند. خلاف نسبیگرایی در واقع مطلقگرایی است. مطلقگراها میگویند یک نفر میتواند حقیقت را بگوید. دیدگاه دیگر زمینهگرایی است که اغلب میگویند نوعی نسبیگرایی است. نسبیگراها میگویند این گونه نیست که دو قاضی مثلا دو مفهوم توجیه را استفاده کنند، بلکه آنها یک مفهوم مشترک دارند. اختلاف آنها درخصوص مصداق است.
فرض کنیم که یک مفهوم خاصی از موجه بودن قابل قبول است که قاضیها همه براساس یک مفهوم توجیه کار میکنند و یک دیدگاه دارند. دیدگاه نسبیگرایی معرفتشناختی درباره توجیه، دیدگاهی است که چندین پارامتر یا چهارچوب دارد. بعضی از این پارامترها اختلاف دارند و هیچکدام از آنها را نمیتوان ثابت کرد که بر بقیه برتری دارد. همه بحث من درباره نسبیگرایی متعادل است، یعنی تفاوت متعادل و افراطی که هرکدام چه هستند. افراطگرایان یعنی هر قضیه و مصداقی را که در نظر بگیریم براساس چند دلیل باور میکند. این نوع نسبیگرایی که هیچچیز مطلق نیست و همیشه توجیه در همه مصداقهایش نسبی است، به نظرم خیلی سخت است برای اینکه کسی از آن دفاع کند و اینکه ضد آن ایراد بیاورد، اما در عین حال من ندیدم معرفتشناسهای مختلف هیچکدام از این نسبیگرایی افراطی دفاع کنند. پروتاگوراس در دوره افلاطون افراطی بود. همه میگویند ما قبول میکنیم که بعضی از مطالب مطلق هستند و الان مساله این است مرز آنها که مطلقگرا و آنها که نسبیگرا هستند، کجاست.
خوب است بدانیم مردم عادی درباره نسبیگرایی چه طور فکر میکنند. یک نگاه رایج مردم درخصوص نسبیگرایی این است که چیز وحشتناکی است. یعنی اگر کسی نسبیگرایی را بپذیرد عقلش کم است. دوم اینکه آنها میگویند همه دیدگاههای نسبیگراها برابر هستند. یعنی بدترین دیدگاه برابر با بهترین است. خب بدیهی است که این حرف باطل است. اما رسانهها علاقه دارند بگویند نسبیگراها فرهنگ و تمدن ما را خراب میکنند، زیرا معتقدند همه دیدگاهها برابر هستند. یک نمونه پیدا کنید از نسبیگراها که بگویند همه دیدگاهها برابر هستند. من بیش از 10 سال جستوجو کردم و نمونهای جز پروتاگوراس در زمان افلاطون نیافتم. پس این نسبیگرایی متعادل، این برابری در پارامترها را رد میکند و نمیگوید همه دیدگاهها برابر و صحیح هستند. هیچ دیدگاهی وجود ندارد که بهطور همسان بر همه دیدگاهها برتری داشته باشد. از چند جهت میتوان نسبیگرای متعادلتری شد. اول نسبیگرایی معرفتشناختی میگوید توجیه با توجه به پارامترها مطلق است یا نسبی. دیدگاه دیگر این است این پارامترها اصلا محدود نمیشود، اما بیشتر آنها که متعادل هستند میگویند این پارامترها باید محدود شوند. بعضی دیگر میگویند مفهوم توجیه در تمام رشتهها نسبی است؛ فرقی ندارد که در مورد علوم سیاسی بحث کنید یا ریاضی. اما متعادلها میگویند در بعضی از رشتهها اینکه دو طرف موجه باشند دیده میشود. در مرحله بعد، وقتی به رشتهای وارد میشویم که بیشتر قضیههای موجه در اندیشه نسبیگرا را میتوان دید، یا بعضی از آنها را باز هم نباید گفت همه مسائل. به نظر بنده نمیتوان گفت همه قضایا مثلا درخصوص خوشمزه بودن نسبی هستند. مثلا مطلقا هیچ کسی طعم بنزین را دوست ندارد و نمیتوان گفت بنزین خوشمزه است.
اول، صدق این قضیه که فلانی موجه است تا اندازهای از یک پارامتر تعیین میشود که ملاک توجیه را این پارامتر میسازد. دوم، این پارامترها باید کثیر باشد. اگر یکی باشد، نسبیگرایی پیدا نمیشود که براساس آنها بتوان ارزشگذاری کرد که فلانی در باور خود موجه است یا نه. سوم، استفاده از این پارامترها سبب میشود اختلاف پیدا شود. اگر همه موجه باشند، هیچ اختلافی پیدا نمیشود. نسبیگرایی میخواهد اختلافی در ارزیابی اینکه کسی در باور خودش موجه است یا نه وجود داشته باشد. چهارم، یک نوع تقارن باید باشد. در بعضی از موارد اختلافی که پیدا میشود براساس دو پارامتر را نمیتوان بدون استفاده از ملاکها حل کرد. وقتی نگاه میکنیم که مردم چطوری صحبت میکنند و میگویند چه کسی موجه است، ولی کتابهایی که تازه در مورد نسبیگرایی نوشتهاند، میگویند نسبیگرایی توصیفی اصلا جالب نیست. اما برای من جالب است که چه شرایطی دارد. آنها میگویند مهم نسبیگرایی هنجارها است. منظور آنها این است که ما باید نسبیگرا شویم. ما باید طوری تایید کنیم که این اختلاف نظر قابل تایید است. پس برای این نسبیگرایی هنجاری میگویند تنها چهارچوب برای ارزیابی اینکه فلانی در باورش موجه است، قابل قبول نیست.
اگر بخواهیم از شکاکیت پرهیز کنیم و تصدیقاتی درخصوص موجه بودن داشته باشیم باید پارامترهایی را استفاده کنیم که کامل نیستند و اینها زیاد میشوند. پس این مساله است که به دیگران انگیزه میدهد تا نوعی از نسبیگرایی را قبول کنند. چند نکته برای انگیزه قبول کردن نسبیگرایی اینها است. یکی این است که شرایطی که برای موجه بودن تشکیکی هستند، کم و زیادند. ولی موجه بودن فقط دو بعد دارد: موجه هستید و موجه نیستید. پس ما نگاه میکنیم شواهدی را که کسی برای حمایت کردن از یک باور یا اتفاق دارد را بسنجیم و بالاخره باید براساس تمام اطلاعاتی که داریم تصمیم بگیریم که این باور برای چنین کسی با این باور موجه است یا نه؟ و اینجا به خاطر دلایلی که میآوریم و باور کردن آن کم و زیاد میشود، ما میتوانیم خط قرمزی را این طرفتر یا آن طرفتر بکشیم و این نوعی نسبیت در قضاوت ما نسبت به توجیه ایجاد کند. در دادگاهها گاهی اوقات میگویند که قاضی حق دارد اجتهاد خودش را استفاده کند. یعنی قانونها چنین چیزی میگویند که بین پنج یا 10 سال حبس، کدام مناسب است. قاضی باید این را تشخیص دهد. خب قاضی این اختیارات را دارد، اما ما که از بیرون نگاه میکنیم میگوییم آن کار موجه نبود، سختگیری کرد یا برعکس. چطور میتوانیم این ملاک قاضی و دیدگاهش درباره اینکه چهکار باید با یک مجرم کرد را داوری کنیم و این کار مشکلی است. مساله دیگر این است که بعضی از فلاسفه در مورد چیزی که فرضیه را صادق میکند یا نمیکند، بحث میکنند. مثلا من در بطری این اندازه آب دارم و این با واقعیت مطابقت دارد و این اعتقاد من که این اندازه آب در بطری است، صادق است. اما بعضی اوقات چیزی را بهعنوان صدقکننده یافتن، سخت است و آنها اصول اخلاقیای هستند.
بسیاری از فیلسوفان در مورد موجه بودن میگویند ما نمیتوانیم فهرستی از قواعد بدهیم که چه کسی موجه است و چه کسی موجه نیست. ولی شهود میکنیم، متوجه میشویم. وقتی بحث میکنیم و فکر میکنیم، متوجه آن میشویم. مشکل این است که بر سر این شهود و احساسات، اختلاف است. این شهودها و احساسات زیاد پاسخگو نیست. دلیل دیگر از «کواین» است که گفته این شواهدی که ما داریم، کفایت نمیکند که تعیین کند این باور موجه است یا نه و چه نظریهای را در علوم بپذیریم، بهویژه در فیزیک؛ قرینهها و شواهدی که ما جمع میکنیم مثل نقطههایی در یک خط هستند. کواین میگوید بیش از یک راه برای فهمیدن چگونگی آن وجود دارد، ما از اموری غیر از قرینهها برای چگونگی استفاده میکنیم. ما میخواهیم این منحنی صافتر شود. دیدگاه دیگر عملگرایی است که میتواند افراطی و متعادل باشد. پراگماتیستها معرفتشناسی پیشین را رد میکنند. آنها میگویند به ادعاها در مورد معرفت و موجه بودن باید دقت کنیم، وقتی قرار است یک دیدگاه را به چالش بکشانیم و توضیح دهیم. نسبیگرایی را میتوان درون یک دیدگاه پراگماتیستی با عنوان یک فرضیه معرفی کرد که هیچ مفهوم مشخص و روشنی برای توجیه وجود ندارد که میتواند استانداردهای استفاده از دیدگاههای مختلف را تعریف کند. به جای آن میگویند، خب موجه بودن یک مفهوم فازی است که میتواند کمابیش دقت داشته باشد، وقتی که نیاز به آن است. وقتی عملهای مربوط به توجیهباوری را یک فرد دارد، او باید دلیل بیاورد که چرا این را قبول دارد. اینجا جایی هست که کسی میتواند آن را به شیوههای مختلف توجیه کند.
آنچه امشب و اینجا میخواستم عرض کنم؛ اول استانداردهای متغیر هستند، هم برای ارزشیابی ادعاهایی درباره اینکه مصداق برای باور موجه داریم یا نه. دوم اینکه ملاکهایی برای ارزشیابی در مورد همین ملاکها وجود دارد. سپس درباره متعادل بودن بحث کردم که پارامترها باید محدود باشد و نباید گفت همه دیدگاهها برابر با هم هستند. من میتوانستم بحث امشب را طوری مطرح کنم که دارم از نسبیگرایی دفاع میکنم و همین سخنرانی را بهعنوان راهی برای رد نسبیگرایی هم میتوانم ارائه بدهم. اگر کسی میخواهد از نسبیگرایی متعادل دفاع کند باید به آنها که میگویند این امر دلبخواهی میشود، جواب بدهد. یعنی هر چیزی که دلتان بخواهد موجه میشود و این ایراد خیلی به نسبیگرایی وارد میشود و باید به همان ایراد افلاطون از پروتاگوراس جواب داد. بعضیها میگویند اگر نسبیگرایی درست است پس هر دیدگاه خودش تایید میشود. برای این هم باید جواب پیدا کنیم. بعضی هم میگویند اگر نسبیگرایی معرفتشناسی را قبول کنیم هیچ دلیلی برای تغییر دادن دیدگاه خودمان وجود ندارد. چون وقتی کسی دیدگاهی خلاف ما داشت، میتوانیم بگوییم آن دیدگاه شماست و من دیدگاه خودم را دارم، اصلا با این گفته بحث عقلی تعطیل میشود. بعد اینکه درباره انگیزه بحث کردم. انگیزه این است که تنظیمات برای ملاک توجیه، متغیر است و باید توجه داشته باشیم کسی میتواند از اجتهاد در قضاوت اینکه کسی موجه است یا نه استفاده کند، تا حدودی ممکن است. ما صدقکنندههای مطلقی برای بعضی از امور برای موجه بودن نداریم. قرینههایی که پیدا میکنیم برای تعیین کردن اینکه چه باورهایی موجه است یا غیرموجه کفایت نمیکند و در آخر اگر کسی علاقه به پراگماتیسم دارد آنجا هم میتوان انگیزهای برای قبول کردن نوعی از معرفتشناسی نسبیگرای متعادل پیدا کرد.