سجاد عطازاده، مترجم: مایکل کیماژ (استاد تاریخ در دانشگاه کاتولیک آمریکا) و هانا نوت (پژوهشگر مرکز مطالعات راهبردی و بینالمللی آمریکا) در مقالهای با عنوان «عصر بیتوجهی قدرتهای بزرگ» به بررسی خلأ ناشی از کنشگری قدرتهای بزرگ در عرصه جهانی پرداخته و با تأکید بر اینکه هیچ کدام از قدرتهایی مانند اروپا و آمریکا قابلیت حل بحرانهای جهانی را ندارند، خاورمیانه و مشخصا نبرد اخیر نیروهای مقاومت با رژیمصهیونیستی را منادی عصر جدیدی میداند که در آن با بیتوجهی قدرتهای بزرگ روبهرو هستیم.
قدرتهای بزرگ امروزی - چین، اروپا، روسیه و ایالاتمتحده - بدون شک در درگیری بین اسرائیل و حماس نقشآفرینی خواهند کرد. البته درباره توانایی قدرتهای مذکور برای حل یا مهار این درگیری تردیدهای بسیاری وجود دارد. این فرض که رقابت قدرتهای بزرگ سبب تعریف ژئوپلیتیک میشود، پس از پایان جنگ سرد در هالهای از ابهام قرار گرفت، اما امروزه دوباره رایج شده است. بااینحال، مفروضات ناگفته دوران جنگ سرد همچنان بر بسیاری از ادعاهای معاصر موجود درباره ماهیت این رقابت سایه انداخته است. تحلیلگران بر این باور هستند که قدرتهای بزرگ منابع عظیم خود را برای شکل دادن به نظم بینالمللی به کار خواهند گرفت. اقدامات آنها سبب شکلگیری مسائل جهانی خواهد شد. این قدرتها با استفاده از توان مالی و نظامی خود در عرصه جنگهای نیابتی، بهشدت بر روی یکدیگر متمرکز خواهند شد. اقدامات یک قدرت سبب واکنش قدرت دیگر به همان اندازه خواهد شد.
برای همه چهار قدرت بزرگ ذکرشده، این احساس که رقابت قدرتهای بزرگ به آنها جهت میدهد، به اصلی بنیادین تبدیل شده و سبب همگرایی تلاشهای نظامی، اقتصادی، فناوری و دیپلماتیک گشته است. مثلا جنگ روسیه علیه اوکراین را میتوان بهراحتی بهعنوان یک نمونه سنتی از رقابت قدرتهای بزرگ تفسیر کرد. به گفته پوتین، تهاجم او اقدامی برای مقاومت در برابر تفوق آمریکا در اروپا به شمار میرود. هم روسیه و هم کشورهای غربی در حال کوبیدن بر طبل حمایت جهانی از چیزی هستند که آن را مبارزه وجودی بین ارزشها و نوع رژیم میدانند. جنگ اوکراین تنشهای موجود بین روسیه، اروپا و ایالاتمتحده را تعمیق نموده است. بهعلاوه، این رخداد، مانند بحران برلین در سالهای اولیه جنگ سرد، اثرات بیرونی نیز داشته و موجهایی از مهاجران جدید را ایجاد کرده و تورم را نیز افزایش داده است. اما در ورای چهارچوب رقابت قدرتهای بزرگ، تحولات جدید ظریفتری نیز وجود دارد. قدرتهای بزرگ در یک دوگانه [در مقابل یکدیگر] قرار ندارند. ایالاتمتحده و اروپا از طریق اتحادهای رسمی با یکدیگر مرتبط هستند؛ روسیه و چین نیز شراکتی سست با یکدیگر دارند اما اشکال جدید رقابت نظامی، اقتصادی و فناورانه، مانند پرداخت یارانه از سوی ایالاتمتحده در حوزه فناوری سبز، اروپا و واشنگتن را در برابر یکدیگر قرار داده است؛ بهعلاوه، وابستگی اقتصادی متقابل و عمیق ایالاتمتحده و چین نیز آنان را به دشمنانی غیر قاطع با یکدیگر تبدیل نموده است. سیاست داخلی مسموم نیز مانع جاهطلبیهای بینالمللی قدرتهای بزرگ میشود.
بیتوجهی قدرتهای بزرگ ممکن است در ظاهر یک نعمت به نظر برسد زیرا رقابت گسترده بین ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی در طول جنگ سرد، جنگهای نیابتی متعددی را به وجود آورد که هرکدام بهنوبه و شیوه خودویرانگر بودند؛ اما حقیقت این است که این بیتوجهی در حال تبدیل به یک نفرین جمعی است. خلأ قدرت در حال افزایش است. درگیریهای قدیمی در آفریقا، بالکان، خاورمیانه و قفقاز جنوبی که برخی از آنها پیشتر خفته بودند، دوباره در حال تبدیل شدن به بحرانهای جدید هستند. قدرتهای میانی و بازیگران محلی با جسارت بیشازپیش به نقشآفرینی میپردازند و در بسیاری از اوقات نیز، قدرتهای بزرگ تنها به نظاره آنان مینشینند. نگاه بسیاری از طرفهای متأثر از جنگ اسرائیل و حماس در ماههای آینده به قدرتهای بزرگ خواهد بود اما آنها بهاحتمالزیاد به این نتیجه خواهند رسید که چهار قدرت مذکور برای حل این بحران کافی نیستند. روسیه برای دریافت کمکهای نظامی به ایران وابسته است. ایالاتمتحده احتمالا حمایت قابلتوجهی از اسرائیل خواهد کرد، اما برای آوردن فلسطینیها به پشت میز مذاکره با مشکل مواجه خواهد شد. چین نیز ممکن است سخاوتمندانه درباره صلح به ایراد سخن بپردازد، اما سعی بر اجتناب از هرگونه دخالت مستقیم اجتناب کند و اروپا تا حد زیادی خود را بدون اهرم فشار خواهد دید. اگر این سناریوی محتمل محقق شود، ریزنمونهای از نظم بینالمللی در قرن 21 ایجاد خواهد شد.
سردرگم
هر یک از قدرتهای بزرگ کنونی برای نیل به پاداشهای مختلف ژئوپلیتیکی با هم رقابت میکنند. بااینوجود، زمانی که آنها را در کنار هم قرار میدهیم و آنگاه به ایشان نظر میافکنیم. تلاششان برای کنشگری موثر آنها را به طرز عجیبی مشابه یکدیگر میکند. مثلا روسیه را در نظر بگیرید: در ماه سپتامبر، آذربایجان حمله نظامی خود به ناگورنو-قره باغ را آغاز کرد؛ منطقه مورد مناقشه 1700 مایل مربعی که از دیرباز عمده ساکنین آن ارمنی بودهاند. روسیه هم از پیشتر مهمترین واسطه دیپلماتیک و نظامی خارجی در این منطقه بوده است. مسکو بهشدت بر نتیجه هر دو جنگ درگرفته بر سر این منطقه پس از فروپاشی شوروی مؤثر بوده و میانجیگری برای نیل به آتشبس بین ارمنستان و آذربایجان در سالهای 1994 و 2020 را نیز بر عهده داشته است. پس از نبرد سال 2020، هم روسیه حدود 2000 نیروی حافظ صلح خود را به قرهباغ کوهستانی اعزام کرد. اگر روسیه در فوریه 2022 به اوکراین حمله نمیکرد، شاید بهتر میتوانست از متحد خود، ارمنستان، در این درگیری شدید حمایت کند اما در اوکراین، روسیه خود را با یک جنگ غیرقابل پیروزی درگیر کرده است. از بهار 2022، مسکو نتوانسته است مساحت قابلتوجهی از خاک اوکراین را به تصرف خود درآورد و در پاییز همان سال نیز خارکف و خرسون را نیز از دست داد. جنگ اوکراین بهقدری نیروی انسانی و تجهیزات روسیه را مصرف کرده است که مسکو برای بازسازی ارتش خود به سالها زمان نیاز دارد. ماجراجویی ناخوشایند روسیه همچنین پرده از شهرت نظامی این کشور که پیشتر مهیب بود کنار زده و روشن ساخته که ارتش روسیه ازنظر راهبردی و تاکتیکی متوسط است. در آینده هم دستگاه امنیتی روسیه کار تقریبا غیرممکنی در دست دارد، زیرا ابزار و بودجهای که مسکو برای جاهطلبیهای تاریک خود در اوکراین در نظر گرفته، بهشدت رو به قلت گذاشته است.
درنتیجه ناامیدیهای حاصلشده برای روسیه در اوکراین، کنشگری این کشور در قرهباغ کوهستانی در سال گذشته بهطور فزایندهای منفعل شد. در دسامبر 2022، آذربایجان با توجه به شکنندگی روسیه، خطوط قرمز دیرینه ارمنستان را با مسدود کردن کریدور لاچین، تنها جادهای که ارمنستان را به قرهباغ کوهستانی متصل میکند، مورد آزمون قرار داد. پسازاینکه نیروهای حافظ صلح روسیه نتوانستند این مسیر را بازگشایی نمایند، آذربایجان و متحد اصلی آن، ترکیه، بهدرستی متوجه برهنه بودن پادشاه شدند. حمله سپتامبر منجر به مهاجرت دستهجمعی ارامنه از این منطقه شد. بعدا هم روسیه بیرحمانه اظهار داشت که مصیبتهای ارمنستان توسط خود ایروان به این کشور تحمیل شده و بهایی است که این کشور باید برای انحراف خود به سمت غرب بپردازد.
قدرت نرم، پتانسیل نرم
اروپا مدتهاست بهدنبال استفاده از قدرت نرم قابلتوجه خود برای اعمال ارزشهایش- حاکمیت قانون و تأمل دقیق- در بحرانهای جهانی بوده و از زمان بهار عربی و سقوط سوریه به ورطه فاجعه، درتلاش است تا براساس دیدگاه خود عمل کند. اما حقیقت آن است که اروپا یک قدرت بزرگ نامتقارن است و قدرت نظامی اروپا با قدرت اقتصادی آن مطابقت ندارد. از آنجا که نیروهای مسلح این قاره در تعدادی از نهادهای مختلف پراکنده شدهاند - کشورهای مستقل و ناتو - اروپا نمیتواند قدرت نظامی خود را با سرعتی برابر با روسیه یا ایالاتمتحده نشان دهد. درمجموع اتحادیه اروپا و بریتانیا دارای منابع اقتصادی و نظامی گستردهای هستند. اروپاییها که برای دههها از ثبات برخوردار بودهاند و انتظار داشتند صلح در این قاره برای همیشه ادامه یابد، از تجاوز روسیه به اوکراین شوکه شدند. جنگ به این قاره بازگشته بود و اروپا باید از خود بهلحاظ نظامی محافظت میکرد. اروپا که مشتاق پایان دادن به این جنگ، البته با شرایطی بهنفع خود است، به سرپا نگهداشتن تلاشهای جنگی اوکراین کمک کرده اما درعینحال این کشور را در حالت بلاتکلیفی نیز نگه داشته است. این قاره اغلب در حوزه تقویت دفاعی اوکراین از ایالاتمتحده عقبمانده و جنگ نقاط ضعف آن را، بهعنوان یک نیروی فعال در صحنه بینالمللی نیز روشن کرده است. بسیاری از دولت-ملتهای عضو اتحادیه اروپا در منافع و اولویتهای راهبردی خود همسو نیستند. آنها کابوسهای متفاوتی دارند؛ مثلا ایتالیا نگران مهاجرت است؛ لهستان بیم تجاوز روسیه را دارد و پرتغال نگران اقتصاد خود است. ساختار سیاسی اروپا سر سازگاری با یک سیاست خارجی فعال ندارد.
در مواجهه با تهاجم آذربایجان و فرار دستهجمعی ارامنه از قرهباغ کوهستانی، تنش مجدد بین کوزوو و صربستان و جنگ داخلی در سودان، اروپا، نه یک واسطه موثر که تنها یک نظارهگر بوده است. در آفریقا، کشورهای پسااستعماری غارتهای گذشته خود از سوی اروپا را فراموش نکردهاند و طی کودتاهای متوالی در ساحل، بورکینافاسو، مالی و نیجر نیروهای نظامی اروپایی و حتی برخی از سفرای آنها را اخراج کردهاند. اتحادیه اروپا هم هیچ واکنش واقعی از خود نشان نداده است.
آتشسوزی در خانه
در این میان ایالاتمتحده میتواند بازیگر تعیینکنندهتری باشد. دونالد ترامپ چهارسال سبب ایجاد سردرگمی در سیاست خارجی ایالاتمتحده شد اما واشنگتن همچنان قدرت بزرگ و برجسته جهان بهشمار میرود. داراییهای راهبردی ترکیبی آن، از اقتصاد گرفته تا نهادهای اطلاعاتی و ارتش بینظیر است. آمریکا در خاورمیانه یا اروپا غیبت دیپلماتیک ندارد و جنگ اسرائیل با حماس احتمالا واشنگتن را به این منطقه آشفته بازخواهد گرداند.
دولت جو بایدن تمرکز بر نقش بینالمللی ایالاتمتحده- آن هم نهفقط در اروپا- را بازگردانده است. واشنگتن برای رقابت با ابتکار کمربند- جاده چین، در اجلاس اخیر گروه 20 در دهلینو از طرحی برای سرمایهگذاری در یک کریدور اقتصادی جدید رونمایی کرد که ارتباطات حملونقل و تجاری بین اتحادیه اروپا، هند و خاورمیانه را تقویت میکند. این کشور همچنین اخیرا شراکتهای خود را در منطقه هند- آرام تقویت کرده، بهعلاوه تیم بایدن تلاشهای قابلتوجهی را همراه فعالیتهای جدید اسرائیل برای عادیسازی روابط با کشورهای عربی همسایه، بهویژه عربستانسعودی کرده است، همچنین شاهد وقوع پیشرفتهایی در زمینه تغییرات آبوهوایی با کمک واشنگتن هستیم.
با اینوجود سیاست خارجی ایالاتمتحده از اختلاف بین نیت و توانایی رنج میبرد. جنگ در اوکراین بخش زیادی از توجه دولت بایدن را به خود معطوف کرده و سبب ایجاد محدودیت برای تامین تسلیحات و مهمات شده است؛ امری که ممکن است اکنون اسرائیل یا آینده تایوان را تحتتاثیر قرار دهد. واشنگتن هیچ خط قرمز معتبری برای باکو در قرهباغ کوهستانی ترسیم نکرد و توجهش به جنگها و بحرانهای درحال وقوع در غرب آفریقا نیز در بهترین حالت منقطع بوده است. بایدن مانند بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل در حمله اخیر حماس کاملا غافلگیر شد. دلیل اینکه ایالاتمتحده بهعنوان یک قدرت بزرگ درحال تزلزل است، برخلاف ادعای برخی از صداهای عوامفریبانه در کنگره جنگ اوکراین نیست، بلکه سیاست داخلی این کشور میباشد. قطبی شدن سیاسی و انفکاک فزاینده بین قوه مجریه و مقننه دولت، انتقال سیاست خارجی بین دولتهای مختلف را ناگهانی و ناسازگار کرده است. بهدلیل مقاومت کنگره، بسیاری از مناصب دیپلماتیک ارشد ایالاتمتحده درحالحاضر بدون متصدی هستند. ایالاتمتحده که بر اثر تفرقه تمرکز خود را از دست داده است، تصور وجود تلون را در خود به کشورهای دیگر القا میکند؛ ویژگی که مانع کنشگری قاطعانه آن میشود.
یک نیروی غیرمسئول
چین گیجکنندهترین قدرت بزرگ معاصر است. در نیم قرن گذشته، این کشور از جنگهای پرهزینه خودداری کرده و این احتیاط را به خرج داده است؛ ویژگیای که پکن آن را نشانه هویت ملی خود میداند. این اجتناب از جنگ، اعتبار چین را در بین کشورهای جنوب جهانی افزایش داده و شهرت آن را بهعنوان یک مرکز قدرت اقتصادی- بهعبارتدیگر یک ابرقدرت تجاری و بازرگانی و نه یک تحریککننده ژئوپلیتیک- تقویت کرده است. رئیسجمهور چین شی جین پینگ هنوز به تایوان حمله نکرده و ممکن است هرگز این کار را انجام ندهد اما پکن قدرت نظامی متمرکزتری نسبت به اروپا در اختیار دارد و با استفاده نادر از آن، گستردگی نظامی کمتری هم نسبت به روسیه و ایالاتمتحده دارد.
بااینحال چین نفوذ اقتصادی و حسن شهرت ناشی از عدم تجاوزگری خود را به قابلیت مدیریت موفق مشکلات جهانی تبدیل نکرده است، مثلا پکن در ماه فوریه یک طرح صلح برای جنگ اوکراین پیشنهاد کر؛ اما این طرح جدی نبود، زیرا پکن علیرغم برخورداری از ظاهر یک میانجیگر، هیچ کاری مشخص برای پایان دادن به جنگ انجام نمیدهد و درواقع به طولانی شدن آن کمک کرده است. اندکی قبل از حمله روسیه، چین قول شراکت «بدون محدودیت» با روسیه را داد. پکن همچنین روابط دفاعی-صنعتی مهمی با مسکو دارد و در مجامع بینالمللی از روسیه دربرابر انتقادات وارده محافظت میکند. موضع مغشوش چین درمورد جنگ اوکراین هم تنها سبب تقویت غیبت دیپلماتیک آن در اروپا شده است. چین با تمرکز بر سود اقتصادی و تحتفشار مشکلات اقتصادی داخلی، به یکی از مشتاقترین اما کمتوانترین میانجیگرهای جهان تبدیل شده است. این کشور با این فرض که یکواسطه بیطرف و قادر به تعامل با همه است، فعالیتهای دیپلماتیک خود را در خاورمیانه به منصه ظهور رسانده است. پکن در ماه مارس با هیاهویی قابلتوجه، توافق صلح بین عربستانسعودی و ایران را اعلام کرد و تمایل خود را برای سامان دادن ترتیبی مشابه بین اسرائیل و فلسطینی را نیز اظهار داشت. بااینحال تلاشهای چین تا به امروز هیچ کمکی به ایجاد صلح و ثبات پایدار در منطقه نکرده است.
جنبه تاریک بیتوجهی
خاورمیانه که مدتها میدان مرکزی رقابت قدرتهای بزرگ بوده، ممکن است اکنون منادی واقعیتی جدید باشد. جنگ داخلی در سوریه که در سال 2011 آغاز شد، نشانگر واقعیتی جدید بود. یک کشور به میدانهای جنگی متعددی تقسیم شد که دشمنان بیشماری در آنها با یکدیگر رقابت میکردند: تروریستهای داعش، ترکیه و کردها، اسرائیل و ایران؛ یک خودکامه - بشار اسد - و مخالفان دموکراتیک او و روسیه و ایالاتمتحده که نظامیانشان بهطرز عجیبی در این منطقه در کنار یکدیگر فعال و با یکدیگر نه متحد بوده و نه بر سر جنگ بودند. اکنون این خطر وجود دارد که جنگ جدید اسرائیل با حماس به یک ویرانگری مشابه تبدیل شود و همسایگانی مانند لبنان و سوریه را نیز فرابگیرد.
برای دورههای گذشته رقابت قدرتهای بزرگ نباید هیچ نوستالژی وجود داشته باشد. این دورهها هرگز منظم نبودهاند: رقابت قدرتهای بزرگ اروپا را به سمت افراط در امپریالیسم قرن نوزدهم سوق داد و آن را به جنگ جهانی اول کشاند؛ زمانی که یک آشفتگی محلی باعث رقابت قدرتهای بزرگ شد. شهوت آدولف هیتلر برای دیدن آلمان بهعنوان یک قدرت بزرگ به جنگ جهانی دوم منجر شد. درطول جنگ سرد نیز اتحاد جماهیر شوروی و ایالاتمتحده بهقدری وحشیانه با یکدیگر رقابت کردند که به آستانه جنگ هستهای رسیدند. اما ملغمه کنونی رقابت و بیتوجهی، مشکل دیگری را ایجاد میکند؛ مشکلی که جهان آمادگی مقابله با آن را ندارد. تنش اکنون از دو منبع مجزا و اغلب متداخل سرچشمه میگیرد: برخورد جاهطلبیهای قدرتهای بزرگ در اروپا، خاورمیانه و آسیا و همچنین فلج شدن و انفعال قدرتهای بزرگ خارج در خارج از این چند نقطه داغ؛ بنابراین بحرانهای فراوانی درحال ظهور هستند که در آنها قدرتهای متوسط، قدرتهای کوچک و حتی بازیگران غیردولتی با هم برخورد میکنند و قدرتهای بزرگ هم توان بازداشتن یا مهار آنها را نیز ندارند.
بیتوجهی قدرتهای بزرگ خطرات بلندمدت قابلتوجهی را نیز بههمراه دارد، زیرا سبب برانگیختگی تجدیدنظرطلبی و ریسکپذیری تهاجمی بازیگران دیگر میشود. آذربایجان هیچ نسبتی با یک ابرقدرت ندارد و جمعیت آن تنها حدود 10 میلیون نفر است. بااینحال باکو توانست در قرهباغ کوهستانی با مصونیت دست به عمل بزند. حماس هم که اصلا یک کشور نیست جرأت یافت تا به «کشور»ی با شرکای نظامی و بینالمللی در سطح جهانی، ازجمله ایالاتمتحده حمله کند.
درحالیکه تنشها در خاورمیانه شدت مییابد، رقابت قدرتهای بزرگ - در معنای کلاسیک آن- نمیتواند تنها نقطه کانونی و ابزار تحلیل جهان باشد. عصر حاضر، دوران تقویت نظم بینالمللی یا دوران دیگری از رقابت قدرتهای بزرگ نیست، بلکه هنگامه پراکندگی آنارشیک قدرت و عصر بیتوجهی قدرتهای بزرگ است.