سجاد پهلوانزاده بعد از تجربه ساخت سریال «سقوط» به سراغ قصه ملتهب دیگری به اسم «حیثیت گمشده» رفته است با این تفاوت که در یک چرخش ژانری از «تریلر سیاسی» به «درامی اجتماعی»، قصه خود را باز هم در یک فضای معمایی و ماجراجویانه روایت میکند. هر دو کار در قالب مینیسریال ساخته شده است. پهلوانزاده در این گفتوگو از دلایل علاقهاش به مینیسریال و قصههای معماگونه و تجربه ژانرهای مختلف که با التهاب و ماجراجویی گره خورده میگوید و معتقد است ستون این سریال، مهدی حسینینیا بازیگر نقش اصلی آن است که در نقش امیر درخشیده است. اگر شما هم جمعهها مخاطب این سریال در فیلیمو هستید این گفتوگو را بخوانید.
آقای پهلوانزاده حیثیت گمشده بعد از سقوط دومین سریالی است که شما کارگردانی کردید و هر دو هم مینیسریال است. این به علاقه شخصی شما به ساخت سریالهای کوتاه برمیگردد یا به مناسبات و شرایطی که پلتفرمی که سریال را سفارش میدهد مربوط است؟
راستش را بخواهید من از نوجوانی علاقه داشتم که در سینما کار کنم و فیلم بسازم. حتی زمانی هم که فقط تدوینگر بودم فکر نمیکردم روزی سریال مونتاژ کنم چه رسد به ساخت آن. حتی سریالهای روز دنیا را نمیدیدم تا برکینگبد را بعد از پایان سری آخر و به پیشنهاد دوستی دیدم و به سریال دیدن علاقهمند شدم. البته بازار سینما هم داغ بود و سلائق مختلف در آن فیلم میساختند و من هم فکر میکردم اگر بخواهم یک روز کارگردانی کنم، فرصت فیلم سینمایی ساختن برای من و سلیقهام فراهم است. جبر روزگار و شرایط سیاسی و اجتماعی، کرونا و سیاستگذاریهای سینمایی دولتهای مختلف علیالخصوص دولت وقت همه دستبهدست هم دادند که سینما لاغر و بیبازده شود و مجوز گرفتن و مهیا کردن ساخت یک فیلم سختتر هم بشود، البته که مهجور شدن سینما یک اپیدمی جهانی است و در دهه اخیر سریالها یک بازار پر رونق در جهانند اما شگفتی پرده سینما برای عاشقان سینما چیز دیگری است.
بنابراین تنها جایی که در این شرایط امکان تجربه کارگردانی را به من میداد سریال و سریالسازی در پلتفرمها بود. فرمت قصهگویی هم در مینیسریال به سینما نزدیکتر است تا سریالهای بلند، از آن جهت که امکان حفظ کیفیت اثر در آن نسبت به مثلا یک سریال 30 قسمتی بیشتر است. بهطور مثال زمان فیلمبرداری یک مینیسریال حدودا به اندازه یک فیلم سینمایی بیگپروداکشن است. من وقتی مینیسریال «چرنوبیل» را دیدم احساس کردم این یک فیلم سینمایی جذاب است با کمی زمان بیشتر. اگر سینما مثل دهه ۸۰ و ۹۰ شمسی رونق داشت امکان نداشت من بهسمت سریالسازی بروم و قطعا فیلم سینمایی میساختم. البته الان به مینیسریال هم علاقه پیدا کردم و شاید این علاقه بیشتر بهخاطر ارتباطی است که میتوان با مخاطب میلیونی برقرار کرد. وقتی مخاطب با سریال ارتباط برقرار میکند و با آن همراه میشود شوق اینکه باز هم برای او در همین قالب قصهای را روایت کرد در من شکل میگیرد و فکر میکنم در شرایط حاضر میتوان از این طریق با مخاطب ارتباط گرفت.
در سریال حیثیت قصه بهنوعی از پایان آغاز میشود. در همان قسمت اول مرگ هاجر اتفاق میافتد و ادامه سریال رمزگشایی از معمای مرگ و شیوه زندگی و شخصیت او است. شاید بتوان گفت با نوعی روایت معکوس مواجه هستیم. نظر شما چیست؟
در واقع نوعی بازگشت به خویشتن در شخصیت اصلی قصه طی این فرآیند پرفرازونشیب و ملتهب رخ میدهد. از زمانی که مرگ هاجر اتفاق میافتد، هاجر وارد یک فضای ذهنی میشود؛ سرشار از سوالات و خاطرات و کابوسهایی که گرچه تجربه دردناکی است اما او را وادار میکند تا مدام به عقب برگردد و با یک واکاوی در زندگی خود ببیند که چه شد به اینجا رسید. اصلا کارکرد کابوسها و تداعی خاطراتی که در سریال میبینیم برای به تصویر کشیدن همین بازگشت به خود در امیر و بازشناسی خود و زندگیاش است. درواقع یک نوع رمزگشایی بیرونی است که با نوعی مکاشفه درونی و خودشناسی همراه میشود.
همین الزام دراماتیک برای تداعی خاطرات و بازگشت به گذشته ایجاب میکند که مدام از فلاشبک استفاده کنیم. آیا این ساختار، اجرا و کارگردانی را هم سختتر میکرد؟
خیلی سختتر میکرد. بهطورکلی دو نوع فلاشبک در حیثیت گمشده داریم. یکی پیش تیتراژها و دیگری هم فلاشبکهایی که در درون قصه میبینیم. بهعلاوه خوابها و کابوسهایی که امیر مدام درگیر آن است. برای هرکدام از اینها ما باید یک تمهید و تدارکی میاندیشیدیم که به شکل و فرم روایت اصلی لطمهای نزند و کلیت آن را مخدوش نکند. مثلا پیشتیتراژها یک فضای متفاوتی از قصه اصلی دارد و در دل قصه اصلی هم باز جنس کابوسها و خاطرات از حیث بصری و نور و طراحی و اجرا متفاوت از روایت اصلی است و خب این مساله، تولید و اجرا را دشوارتر از یک کار یکخطی و روتین میکند. تیم سازنده برای اجرای درست این صحنه و اینکه مخاطب کابوس و واقعیت را از هم تمیز دهد و متوجه شود ساعتها گفتوگو میکردیم. اینکه حتی بین کابوس و خاطره تمایزگذاری کنیم و فرم ورود به آنها و شکل نمایش آنها متفاوت باشد تا برای مخاطب قابل تشخیص باشد. رنگ آمیزی و شمایل بصری متفاوتی از هم داشته باشد و مسائلی از این دست که خب اینها در عین دشوارهای خاص خودش از جذابیتهای کار هم بود. فرصت خوبی است تا از سامان لطفیان فیلمبردار حیثیت تشکر کنم که با تجربه و ایدههای خود به من کمکهای زیادی کرد و قدردان نگاه زیبایش در سریال هستم.
از حیث ژانری بین این دو سریالی که ساختید و به فاصله کمی از هم پخش شد یک تفاوت محسوس میبینیم.از یک تریلر سیاسی و امنیتی به یک ملودرام اجتماعی حرکت کردی؟ دلیل این چرخش ژانری چه بود؟
راستش من سقوط را نه یک سریال سیاسی که بیشتر یک سریال پلیسی میبینم. ضمن اینکه وجوه معمایی درام در هر دو سریال مشترک است و بهنظرم روح و مکانیسم قصه علیرغم تفاوتهای درام و فضاسازیها، شبیه به هم است. در هر دو آنها رازآلودگی وجود دارد. البته سقوط پلیسیتر است و حیثیت گمشده معماییتر است. آنچه در سریال سقوط برای من مهم بود این بود که با توجه به جنس قصه، حس سفارشی بودن به مخاطب دست ندهد. اما اگر بخواهم مهمترین دلیل علقه خود به سریال حیثیت گمشده را بگویم باید اعتراف کنم علاقه به شخصیت امیر در قصه بود و این از دست رفتنی که در زندگی او وجود داشت. احساس کردم میشود با این فرم و در دل این موقعیت تراژیک یک کار عاشقانه خوب ساخت. انگیزهای که باعث شد این کار را بسازم و برایم جذاب بود روایت یک عشق از دست رفتهای است که موجب میشود تا قهرمان قصه در گذشته خود کندوکاو کند و در این فرآیند نوعی خودشناسی را تجربه کند. اگر بخواهم صادقانه بگویم حیثیت گمشده را بیش از سقوط دوست دارم و بهنظرم این فرآیند طبیعی یک فیلمساز است.
اصلا در قسمت اول ما شاهد نوعی بیتفاوتی و سردی در امیر نسبت به هاجر هستیم که گاه به تنشهای کلامی هم منجر میشود که شاید دلیل اصلی آن هم بچهدار نشدن او بود. بعد در جستوجو و مکاشفهای که بعد از مرگ و فقدان هاجر تجربه میکند ردپای این عشق را در خودش مییابد و انگار تازه نسبت به عشقش به هاجر دچار خودآگاهی میشود.
این طبیعت بشری است که وقتی دچار فقدان میشود و چیزی را از دست میدهد تازه قدر و ارزش آن را میداند. انسانها در خلأها و فقدانها و از دست رفتنهاست که قدر داشتههای خود را میداند و اوج این مساله در روابط عاطفی و انسانی اتفاق میافتد. اصلا قصه حیثیت گمشده روایت همین واقعیت است. آدمها اغلب نیاز به مراقبت از هم در روابطشان احساس نمیکنند یا متوجه آن نمیشوند تا زمانی که یک بحران در رابطه آنها اتفاق بیفتد. از سوی دیگر مصائب و رنجهایی که برای آدمها در مسیر زندگیشان پیش میآید آنها را عمیق میکند. آدمهای سرخوشی که در طوفان حوادث و مشکلات گرفتار شدهاند کمتر آدمهای عمیقی میشوند که نه دیگران را بهدرستی درک میکنند و نه حتی شناخت عمیقی از خود دارند. به قول حافظ شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها. واقعیت این است که در دل رنج است که آدم عیار پیدا میکند.
برخی معتقدند در شخصیتپردازی امیر با نوعی سادهانگاری مواجه هستیم یا دستکم باور نمیکنند که او تا این میزان از زندگی همسرش بیخبر بوده و حالا اینچنین پیگیر زندگی و مرگ او است!
اساسا آدمیزاد وقتی به چیزی حساس باشد پیگیرش میشود. امیر پیش از مرگ هاجر به این ماجرا حساس نبوده بنابراین به او بیتوجه بود و از خیلی چیزها خبر نداشت حتی نمیدانست که زنش روی دستش تتو دارد. مثل پدری که فقط پول میدهد تا بچههایش درس بخوانند اما نمیداند که او در مدرسه یا خانه چطور درس میخواند یا چه کار میکند. چه بسیار پدرهایی که متوجه اعتیاد فرزندانشان نشدند. برعکس پدری که با فرزندانش رفیق است و از بسیاری از رازهای آنها باخبر است. وضعیت امیر مثل آن پدرهای اول بود.
از طرف دیگر بهنظر میرسد بین شخصیت تیپیکال امیر و هاجر بهلحاظ فرهنگی فاصله وجود دارد. کاراکتر امیر بیشتر به طبقه فرودست جامعه نزدیک است و کاراکتر هاجر به طبقه فرادست. یا دستکم سبک زندگیشان با هم فرق میکند. مثلا نوع آرایش و لباس پوشیدن هاجر چندان با سطح زندگیاش و سبک امیر سنخیت ندارد. گرچه وقتی با خانواده هاجر آشنا میشویم میفهمیم که او از همان طبقه امیر است. شاید این بهدلیل بازیگر این نقش باشد؟
بهنظرم این به پیشفرض ذهنی مخاطب از بازیگر این نقش برمیگردد و تصویری که ممکن است مخاطب از نقشهای قبلی خانم بهاره افشاری در حافظهاش ثبت شده باشد. ضمن اینکه الان اختلاف بین طبقات جامعه از نظر پوشش کم شده و شمایل و تیپ ظاهری بسیاری از افراد از طبقات مختلف شبیه به هم شده است. الان بهواسطه شبکههای اجتماعی و مدگرایی و این حرفها ظاهر بسیاری از طبقات به هم نزدیک شده است. ضمن اینکه در قسمت اول که مخاطب برای اولینبار با او آشنا میشود هاجر خواسته یک جشن برای امیر در خانه بگیرد و به خودش رسیده است اما نوع پوشش او در بیرون از خانه اینطور نیست.
مهدی حسینینیا همیشه در نقشهای مکمل و دوم بازی میکرد و البته همیشه درخشان و درجه یک ظاهر میشد و برای اولین بار در نقش اول یک سریال از او استفاده شده است. کمی درباره انتخاب او بهعنوان نقش اول سریال حیثیت گمشده توضیح دهید؟
پیشنهاد ایفای نقش اول این سریال به مهدی حسینینیا از طرف بچههای فیلیمو بود و به نظر من چه پیشنهاد هوشمندانهای بود. و البته نشان میدهد که حضور مهدی در کارهای قبلی و کیفیت بازیاش مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است. سینمای ما به حضور بازیگران توانمند تازهنفسی مثل حسینینیا نیاز دارد. بازیگرانی که پله پله در این مسیر بالا آمدند و استعداد و توانایی خود را نشان دادند و اثبات کردند و حالا باید به آن فرصت داد تا در نقشهای مهمتر و اصلیتر حضور یابند تا سینمای ایران بتواند از ظرفیت و توانمندی آنها بهرهمند شود. وقتی این پیشنهاد به من شد خیلی خوشحال شدم. من مهدی را از نزدیک نمیشناختم ولی بازیهایش را دنبال میکردم و همیشه دوست داشتم با او کار کنم. حتی فکر میکردم در این سریال در یکی از نقشهای مکمل از او استفاده کنم. وقتی فیلیمو او را برای نقش یک پیشنهاد داد، بیهیچ مکثی پذیرفتم و به نظرم رسید او میتواند در نقش اول سریال بیشتر بدرخشد و میتواند قصه را پیش ببرد.
یعنی خیلی احساس ریسک نمیکردید؟
اصلا. مساله ریسک هم اگر بود در اجرا و بازی نبود چون به توانمندی او ایمان داشتیم. اگر هم ریسکی مطرح بود در بخش بیزینس و مناسبات تجاری سریال بود. به این معنا که آیا مخاطب با او در نقش یک همراه میشود یا نمیشود. بیزینس جواب خواهد داد یا نخواهد داد وگرنه در توانمندی این بازیگر هیچ شکی وجود نداشت و در واقع او امتحان پس داده بود. بازیگری که حداقل 2 بار در همین سریال دچار خطر جانی شد. در همان سکانس اول که دعوای امیر و هاجر را میگرفتیم سینیای که خانم افشاری پرت کرد به پیشونی مهدی حسینینیا خورد و این خونی که ریخته شد و در این صحنه میبینیم، شکاف زخمی بود که واقعا بر پیشانی او ایجاد شد. مهدی خم به ابرو نیاورد و به بازیاش ادامه داد. شب آخر فیلمبرداری هم که خواهیم دید با سر زمین خورد و درست از همان جا پیشانیاش شکاف برداشت که به بیمارستان رفتیم و 25 تا بخیه خورد. وقتی من بعد از کارهای جراحی برای ملاقات به اتاق عمل رفتم با انگیزه و روحیه بالا میگفت سجاد امشب بگیریم حتما. مهدی حسینینیا بازیگری است که تعهد و انضباط کاری فوقالعادهای دارد. یک دقیقه تاخیر نکرد، یک دقیقه بداخلاقی نکرد و همیشه همراه با گروه بود و به بازیگران جدیدتر راهنمایی و کمک میکرد و در واقع باید بگویم مهدی حسینینیا ستون سریال حیثیت گمشده بود. او یک بازیگر چندوجهی است که به نظرم تواناییاش در آینده بیشتر دیده خواهد شد.
هم تدوینگر چندکار محمدحسین مهدویان بودید و هم نام مهدویان بهعنوان مشاور در تیتراژ کار آمده. نوع همکاری شما در این سریال چطور بود؟ سر صحنه هم میآمد؟
سر صحنه یکی دوبار آمد و در پیشتولید هم چندباری به ما سر زد اما من و احمد سلگی در همان روزهای اول در فیلمنامه مشورتهای کلی را گرفتیم. بعد از آن احمد در یک تلاش شبانهروزی و سخت شروع به نوشتن سناریو کرد و من و آقای مهدویان هم فیلمنامه را میخواندیم و نظرات خود را به ایشان منتقل میکردیم.
شما با تدوینگری به سینما پیوند خوردید و شاید در پشت دوربین و صحنه، تدوینگری بیشترین نسبت را با کارگردانی داشته باشد و به قول برخی تدوینگر، کارگردان روی میز مونتاژ است. تجربه تدوینگری چه نقشی در تجربه کارگردانی شما داشت؟
من 18 سالم بود که دستیار حسین جمشیدیگوهری بودم و او بود که مونتاژ را به من آموخت. و بعد در همان دوره دستیار سامان لطفیان در فیلمبرداری هم شدم و الان برای من جالب است که حسین جمشیدی تدوینگر سریال حیثیت گمشده است و سامان لطفیان فیلمبردار آن. حضور آنها برای من یعنی اطمینان. آنقدر با هم همسلیقه هستیم که گاهی با نگاه و اشاره منظور هم را میفهمیم و نیاز به گفتوگو نداریم. حسین جمشیدی هم که من فقط کنارش مینشینم و از تدوینش لذت میبرم و همچنان میآموزم.
همکاری شما با حسین مهدویان چقدر در شکلگیری نگاهت به سینما و سبک فیلمسازی موثر بوده است؟
بدون شک خیلی زیاد. تمام این سالها من پلانهای آقای مهدویان را مونتاژ کردم و در کنارش فیلمسازی را یادگرفتم و تجربه کردم. من البته نمیخواهم کپی مهدویان فیلم بسازم. خودش هم نمیخواهد و مرا به تجربههای جدید تشویق میکند. البته کپیکردن از او هم کار سختی است ولی میخواستم به سلیقه خودم نزدیکتر بشوم و گمان میکنم در حیثیت این تا حدود زیادی اتفاق افتاد. جا دارد از مهدویان باز هم تشکر کنم که تمام این سالها کنارش آموختم و برادرانه در سقوط و حیثیت کمکم کرد.
آیا میتوان حیثیت گمشده را یک قصه و سریال شهری هم دانست که در آن محیط و مناسبات شهری در بستر دراماتیک قصه قرار گرفته است؟
اصلا ما دوربینمان را مستندگونه به دل شهر بردیم بدون هنرور. جاهایی رفتیم فیلمبرداری کردیم که واقعا سخت و دشوار بود. مثلا میدان قزوین، خیابان ولیعصر، جنوب شهر و شمال شهر، جاهای شلوغ و پر رفتوآمد. تمام این صحنهها را هم بدون چیدمان و طراحی از پیش تعیین شده و شکاری و در لحظه گرفتیم. خیلی جاها مردم مهدی حسینینیا را میشناختند بهویژه در پایین شهر و دورش جمع میشدند و عکس و امضا میگرفتند. خب این وضعیت کار فیلمبرداری و اجرا را سخت میکرد و اذیت میشدیم اما آنچه برای ما مهم بود رئالیستی بودن و واقعگرایی قصه و پرهیز از دکوراسیون صحنه بود تا باور پذیرتر باشد.
سریال در زمانی ساخته شد که دعواهای ساترا و شبکه نمایش خانگی و ارشاد هم روزهای ملتهبی را طی میکرد. آیا آتش این جدالها دامن شما را هم گرفت و ممیزی و سانسور هم در سریال اتفاق افتاد؟
مساله ممیزی اتفاقی نیست که تازگی داشته باشد. همیشه در سینمای ایران بوده. از قبل از انقلاب گرفته تا همین حالا. آثار فیلمساز بزرگی مثل مسعود کیمیایی هم به شکل دستوری حذف شده یا تغییر کرده است. میخواهم بگویم آدمهای مهمی از اساتید ما درگیر این ماجرا بودند چه برسد به ما. ما در سقوط هم به اختلافاتی خوردیم اما مدیریت فیلیمو کمک کرد تا مشکل حل شود. ضمن اینکه خود ما اگر احساس میکردیم صحنه یا دیالوگی وجود دارد که ممکن است مناسب نباشد یا خارج از عرف جامعه است یا خشونت آزاردهندهای داشته باشد که بخواهد مخاطب را آزار دهد، در فیلیمو آن را تعدیل میکردیم. به نظر من پلتفرمهای معتبر و فیلمسازان حرفهای ما خودشان عقلشان میرسد که باید چگونه کار کنند و نیاز به قیم ندارند. اینکه نظارت بر پلتفرمها از ارشاد به ساترا محول شده یا قرار است بشود، به اعتقاد من کار اشتباهی بود اما اگر ساترا بخواهد سریالهای پلتفرمها را شبیه به الگوهای تلویزیونی ممیزی کند باز هم مردم به سراغ شبکهها و سریالهای ماهوارهای میروند و این درنهایت به نفع هیچکس نیست.
اگر فیلیمو و دیگر پلتفرمها نبودند شاید گرایش سریالبینی مردم به سمت شبکههای ماهوارهای میرفت. به نظرم باید قدردان این پلتفرمها بود و از آنها حمایت کرد نه اینکه جلوی پایشان سنگ انداخت. الان شبکههای ماهوارهای دارند سریالهای پلتفرمهای ما را پخش میکنند و این یک موفقیت و یک آورده فرهنگی برای ماست که در یک آنتن غیرمجاز، محتوایی که در داخل کشور تولید شده نمایش داده میشود. آثاری که 10 نفر آدم دلسوز و جدی و اهل فرهنگ پای آن ایستادند. بنابراین فشارهای بیهوده و زیادی بر پلتفرمها و محتوای تولیدی آنها میتواند فیلمسازان ما را دچار خستگی و بیانگیزگی کند. اینکه چرا امیر از زنش بیخبر است. چرا به او شک دارد یا به مساله خیانت پرداخته میشود. این در حالی است که ما نمیتوانیم از یک وضعیت با ثبات، درام دربیاوریم. درام ماحصل بیثباتی و بحران است. من و آقای منصوری تهیهکننده کار به ساترا رفتیم و درباره اشکالاتی که گرفتند توضیح دادیم. اینکه روند قصه و دلایل آن چه بود. لجبازی نکردیم سعی کردیم تعامل کنیم. قبل از ساترا خود فیلیمو هم نسبت به برخی چیزها مثلا بعضی فحشها هشدار داده بود و ما آنها را اصلاح کردیم اما مداخله در روند و محتوای کلان قصه به نظرم باعث عقیم شدن اثر میشود. اگر فردی قتلی میکند یا خیانت و فسادی میکند من آن را باید چگونه نشان دهم؟ اگر بخواهیم آسیبها و بیاخلاقیها را نشان دهیم، چه باید بکنیم؟ شاید تا 20 سال پیش نمیشد پوست شیر یا حیثیت گمشده ساخت اما الان شرایط جامعه تغییر کرده و حالا نمیشود به 20 سال پیش برگشت و بدون تحولات جامعه سریال ساخت. این نکتهای است که نهادهای نظارتی باید به آن توجه داشته باشند. وقتی اینستاگرام فیلتر شد فیلترشکنها آمدند و یک نوجوان به صفحات دیگر هم دسترسی پیدا کرد که آسیبش بیشتر بود. این اتفاق درباره نظارتهای ساترا هم ممکن است اتفاق بیفتد و حاصلش میل مخاطب به شبکههای ماهوارهای و تماشای سریالهای آن باشد. اگر مخاطب ما جذب سریالهای داخلی نشود به تماشای سریالهای آنور آب مینشیند و این قطعا آن چیزی نیست که مدیران فرهنگی ما میخواهند و باید متوجه آسیبهای سختگیریهای نظارتی باشند.
ما اثری میسازیم که دوست داریم پخش شود و اصلا برای این میسازیم که دیده شود. دغدغه هم داریم. شما به من میگویید چطور شد که بعد از سقوط رفتی سراغ حیثیت گمشده. ما علاقهمند به ساخت اثر در ژانرهای مختلف و تجربه کردن شکلهای مختلف فیلمسازی هستیم تا دیده شود تا مخاطب را با خود همراه کند. همین که مخاطب منتظر است که جمعهها قسمت جدید سریال بیاید و در کامنتها و شبکههای اجتماعی درباره قسمت بعدی میپرسند یا ابراز رضایت میکنند، برای ما لذت بخش است و دوست داریم شرایطی فراهم کنند تا بتوانیم مردم خود را سرگرم کنیم، آگاهی ببخشیم و به آنها لذت بدهیم. مگر میشود با یک قصه کمرمق و تکراری یا شعاری مخاطب امروز را راضی کرد. مخاطبی که خیلی راحت به انواع شبکههای ماهوارهای و سریالهای خارجی دسترسی دارد و میتواند به جای تماشای اثر داخلی به تماشای آنها بنشیند. خب حالا که ما در درون سازوکارهای پلتفرمهای داخلی با رعایت ملاحظات آن داریم رضایت نسبی مخاطب را جلب میکنیم چرا باید به جای حمایت و دلگرمی مانع ایجاد کنند و سنگ جلوی پای ما بگذارند. اگر ناهنجاری و نابسامانی و عیب و اشکالی در جامعه را دستمایه قصه خود قرار میدهیم در واقع داریم نسبت به جامعه هشدار میدهیم. اتفاقا باید از این حمایت کرد نه اینکه با برچسب سیاهنمایی آن را حذف کرد. واقعیت را نمیتوان حذف کرد باید آن را پذیرفت و حل کرد.