حکمتالله ملاصالحی استاد دانشگاه تهران و عضو هیاتامنای بنیاد ایرانشناسی: محورهای تاریخ و مولفههای پدیدآورنده هویت و حیات مدنی و معنوی ما ایرانیان کدامند؟ چه عواملی در شکلپذیری هویت ایرانی ما چونان ملت دخیل و موثر بودهاند؟ ایرانی بودن محمل چه معنایی است؟ وقتی از هویت ایرانی سخن میگوییم مراد چیست؟ بهعبارت دیگر اجزا و عناصر و مولفههای پدیدآورنده چنین هویتی کدامند؟ ایران کجاست؟ ما به چه معنا ایرانی هستیم؟ چرا ژاپنی، چینی، ایسلندی، اسکاتلندی، فنلاندی، فیلیپینی، فرانسوی و آرژانتینی یا برزیلی نیستیم؟ وقتی از تاریخ، فرهنگ، حکمت، خرد، هنر، جامعه و جهان ایرانی سخن میگوییم مراد چیست؟ این جهان چگونه جهانی است؟ چه ویژگیهایی دارد؟ چگونه پدید آمده است؟ بذرهای آغازین درخت کهن و گشن آن کی و در کجا افشانده شده است؟ چه مراحلی را از سر گذرانده است؟ گستره و دامنه جغرافیای پرچین و شکن آن تا کجاست؟ مناسبتش با جهانهای دیگر در تاریخ چگونه بوده است؟ شرقی یا غربی بودن ما ایرانیان محمل چه معنایی است؟ به چه معنایی ما شرقی هستیم؟ اتفاقا تاریخ ما ایرانیان بیشتر آهنگ و حرکتی غربی داشته است تا شرقی. بیشتر رنگ و لعاب غربی داشته است تا شرقی؟ بیشتر در باخترزمین تقدیر تاریخ ما رقم خورده است تا در آسیا و خاور دور. حضور آتن هلنی و رم لاتینی را پررنگتر در تاریخ فرهنگ و اندیشه ایرانی خویش زیستهایم تا چین کنفوسیوس و لائوتسه را. با آتن و رم مداومتر، موثرتر و دامنگسترتر در دادوستد بودهایم تا با چین و خاور دور. دو هزارهونیم پیش ارتش شاهنشاهی هخامنشی بهسوی منطقههای غربی تاریخ به حرکت درآمد، نه بهسوی شرق دور و منطقههای شرقی تاریخ. چرا چنین شد؟ معماری شاهانه تخت جمشید نیز پشت به دیوار چین داشت و پیشانیبلندش گشوده بهسوی کرانههای غربی ایونی و آتن هلنی بود. رفعت و شکوه معماری شاهانهاش بهلحاظ سبک و شکوه شاهانهاش، شانهبهشانه معابد پرشکوه و مرمرین هلنی میسایید نه معماری کاخهای خاقان چین. فضای درون و بیرونش با معماری یونانی همروزگارش مشابهت بیشتر داشت تا با سبک و فضای درون و بیرون معماری چین. ایونیها بیش از یک سدهونیم شهروندان شاهنشاهی جهانی هخامنشی البته جهانی در مقیاس آن روزگار، محسوب میشدند. ایونیها در شهر شوش روزگار شاهنشاهی هخامنشی چونان شهروندان ساتراپی شاهنشاهی کار و فعالیت میکردند. اینها همه نه بهتصادف بود و نه بهتصادف رخ میداد.
دو یا سه سده عقربه زمان را به عقب بکشید متوجه میشوید نهتنها برای کثیری از حاکمان و نظامهای سیاسی و نخبگان و اندیشمندان و صاحبان نظر جامعه ما که برای کثیری از حاکمان و نظامهای سیاسی و نخبگان فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای سیاره ما طرح مسالهها و مباحثی از این دست ناشناخته بوده است. برایشان موضوعیت نداشته است. اصلا مساله نبوده است. اساسا دغدغههایی از این دست نداشتهاند. دستاوردها، ارزشها، هنجارها و نهادهای نوپدیدی که چهره فرهنگ و زندگی جامعه وجهان بشری ما را در مقیاسی سیارهای و انسانشمول دگرگون کردهاند و برای تحقق و توسعه و تداوم هرچه مطلوبتر، مقبولتر و معقولترشان نظامهای سیاسی و جمعیتهای میلیاردی سیاره ما وارد رقابتهای نفسگیر شدهاند؛ این زیر و رو شدنهای عظیم و نفسگیر برای پارهای از جامعهها و نظامهای سیاسی سیاره ما یکسر شیطانی محسوب میشوند. طرح مسالهها و بحثها و نقدها و غور و غربالگریهای تاریخی از این جنس و سنخ برای ذهنهای کپکزدهشان بلاموضوع است و موضوعیت ندارد و مساله نیست. ارزشهایی مثل حقوق بشر و حقوق حیوانات و آزادیهای فردی، مدنی، دموکراسی و صیانت از مواریث فرهنگی و حفاظت از منابع و میراث طبیعی و محیطزیست و زیستبومهای سیاره زمین همه یکسر همانقدر جدیدند که پدیده غرش موتورها و ماشینها در خیابانهای شهرهای سیاره ما و پرتاب و پرش موشکها و پرواز جتهای جنگنده و هواپیماهای غولپیکر مسافربری و گردش و چرخش انواع ماهوارهها بر بالای سر و سیاره ما. برای ذهنها، فکرها، عقلها و فهمهای کپکزده و نمور و موریانه خورده اینها همه لقلقه زبان است و فرآوردههای مسموم ذهن انسان مدرن و ارزشهای مسموم مدرنیته. در اینکه انتقادهای جدی به دنیای مدرن و به درجه و دامنه کاستی و راستی دستاوردها و ارزشهای مدرنیته وارد است، محلتردید نیست. محلتردید نیست که هر روزگاری در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما دستاوردها و دستبردها، کاستیها و راستیهای خاص خود را داشته است. در اینکه با جهل و جمود نه میتوان از ورطههای خطرخیز جامعه و جهان فوقپیچیدهای که در آن به سرمی بریم جان بهسلامت به در برد و نه با ذهن و ذهنیت کپک و توهمزده میتوان درست دانست و راست دید و ژرف فهمید در چگونه عالمی زندگی میکنیم و چگونه میتوان ایمن از بحرانها و چالشهای خطرخیز پیشرو عبور کرد و بر چالش فراز آمد نیز محل تردید نیست. واکاوی و لایهنگاری و بازخوانی و سنجشگری و نقد فقر و غنای تاریخیگری و غور و غواصی در قعر نهیلیسم و در ژرفای مساله مرگ خدا و قحط ایمان و گسست و غروب امید به آسمان و آسمانیان که در «حکمت شادان» فردریک نیچه آلمانی که حکمت ناشاد و غمانگیز است به کشتن خدا تعبیر شده است و همو بود که هم زودتر هم ژرفتر از دیگر اندیشمندان روزگار خود آنچه اتفاق افتاده بود عمیقا زیسته و دریافته بود و همچنین نحوه مواجهه ما با معضل سیطره و سروری «فرهنگ» اباحهگری افسارگسیخته و جنونآمیز جامعه و جهانی که در آن
به سر میبریم؛ رستم دستان اندیشه میطلبد و عقل و فهمی ژرفکاو و بینشی وسیع و ذهنی آزموده و جانی دلیر در گام نهادن و دستوپنجه فشردن با حریفان ستبر و قویپنجه در آوردگاههای سهمگین تاریخ.
باری مرزبندیهای سیاسی و سرزمینی که در ذیلشان کشورها و نظامهای سیاسی جامعهها و جمعیتهای روزگار ما تعریف شدهاند یک یا دو سده پیش وجود نداشته است. در روزگاران پیشین در برخی منطقهها و جغرافیای تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما مرزهای اعتقادی بسیار پررنگ و لعاب بود. شمار کثیری از هویتهای قبیلهای و قومی و فرهنگی با همه رنگارنگیشان در ذیل پرچم واحد اعتقادی چونان امت یا «ایکومن»Οικομε’νη زندگی میکردند. در برخی منطقههای تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما مثل آفریقای مرکزی و استرالیا و جنوب شرق آسیا مرزهای فرهنگی و قومی پررنگ و لعابتر و محسوستر بود. هماینک بیش از 200 کشور که شمارشان همچنان در مسیر افزونتر شدن است در سیاره ما با پرچمهای ملی که بربام سازمان ملل در اهتزاز است کنار هم زندگی میکنند. تحولات نفسگیر و غافلگیرکننده و عظیم تاریخی و اختراعات و اکتشافات و دستاوردهای علمی و فنی بیسابقهای که طی سدههای اخیر در قاره و منطقههای غربی تاریخ اتفاق افتاد و اینک در مقیاسی سیارهای و انسانشمول و جهانی شتابانتر از پیش ره میسپارد به طرز اجتنابناپذیر و نفسگیر و غافلگیرکننده و مقدر هم چهره فرهنگ و زندگی و زیست جهان جمعیتهای سیاره ما را دگرگون کردند هم ذهن و فکر و عقل و آگاهی و فهم ما را بهسوی دستوپنجه فشردن با چالشها و سازگار شدن با اوضاع و مقتضیات و شرایط جدید تاریخی راندند و کشاندند. آنچه در آن سدههای منقلب و متحول نوزایی و روشنگری قاره و منطقههای غربی تاریخ اتفاق افتاد برای ما ایرانیان هم غافلگیرکننده بود، هم بدیع و هم بیسابقه، شتابناک و نفسگیر. غافلگیرکننده و نفسگیر از آن جهت که هیچ موازنه قدرت رویارویی با آن در میان نبود. غلبه بر آن هم ممکن نبود. گریز و فرار و رهایی از چنگش نیز ممکن نبود. رخدادهایی که هم چهره فرهنگ و زندگی ما را دگرگون کردند و هم ذهن و فکر و عقل و آگاهی ما ایرانیان را بهسوی طرح مسالهها و مباحثی کشاندند و راندند که دو یا سه قرن پیش برایمان ناشناخته بودند و مدخلیت، مرجعیت و موضوعیت نداشتند. ضرورت طرح و بحثش نیز در اندیشه و آگاهی ما بیدار نشده نبود. اینکه ایران کجاست؟ اینکه ایرانی بودن محمل چه معنایی است؟ اینکه محورهای تاثیرگذار بر تاریخ ما و عناصر پدیدآورنده هویت ایرانی کدماند؟ دهها و دهها مساله و مبحث ریز و درشت دیگر از این دست همه جدیدند و یکسر برآمده از بستر رخدادها و تحولات عظیم تاریخی روزگار نوین. مسالهها و مباحثی از این دست به جامعه معاصر ما ایرانیان محدود نمیشود. همه جامعهها، جمعیتها و نظامهای سیاسی روزگار ما به این یا آن نحو با چنین مسالهها و مباحثی درگیر هستند و دستوپنجه میفشارند. بازار جعل هویت و هویتسازیهای موهوم، قلابی و جعلی نیز گرم و پررونق است و بساطشان در روزگار ما بیش از هر زمانهای علیالخصوص پیرامون مرزهای کشور ما پهن است و بنجلخران هم شمارشان بسیار. متاسفانه:
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی۱
به هر روی مساله هویت و انواع و اطوار و اقسام آن هرچند به نحوی که در دوره جدید مطرح شده است در جوامع گذشته موضوعیت نداشته و مطرح نبوده است لیکن مصادیق رنگارنگشان همیشه به انحا و اطوار متفاوت وجود داشته است. نهتنها وجود داشته است که در پدیدآوردنشان افراد جامعه چونان گروه و تشکل گروهی آگاهانه و مصمم عمل و همکاری میکردهاند. تشکلهای گروهی آغازین در هزارههای کهن پیش تاریخ جامعه و جهان بشری ما علیالقاعده بر محور تفاهم و توافق آگاهانه بر سر اندیشه و ایده و اقدام و عمل مشترک باید برای رفع نیازهای حیاتی و دفع چالشها و خطرهایی که زندگی انسانها را تهدید میکرده است پدید آمده باشند. با انقراض گونههای آغازین آن تشکلهای گروهی اندکشمار که گمان میرود از ده تا بیست نفر باشند نیز از میان رفتند و ناپدید شدند لیکن بقایای مادی میراث آموختهها و آزمودهها و اندوختههایشان همه نابود و ناپدید نشدند؛ به گونههای ادوار سپسین رسیدند.
با برآمدن نئاندرتالها و هوموساپینسها (انسان خردمند) در هزارههای میانی و سپسین پارینهسنگی تشکلهای گروهی پیش از تاریخ جامعه و جهان بشری ما با رنگارنگی بیشتر با آزمودهها و اندوختهها و آموختهها و میراث فکری و فرهنگی منسجمتر و فناوریهای کارآمدتر و نوآوری نظامهای نشانهای و نمادین ارتباطی و ارزشی موثرتر و متنوعتر اعم از نشانههای زبان مفهومی و تصویری و رفتارهای ذوقی و زیباشناختی و دینی - آیینی بر صحنه آمدند و میراثی غنیتر، موثرتر و کارآمدتر از خود برای نسلهای سپسین به جای نهادند. اینچنین سنگ آسیاب تشکلهای گروهی و هویتهای آغازین جامعه و جهان بشری ما بر محور آموختهها و اندوختهها و آزمودههای مشترک، حس مشترک، دستاوردها و نوآوریهای مشترک، آموزهها و ارزشهای مشترک، کردهها و کردارهای مشترک و روانشناسی و رفتار مشترک و کوتاهسخن آنکه بر محور میراث تجربههای زیسته و زیست جهان مشترک در بستر و در مسیر و در فرآیندی درازآهنگ و دیرپا پدید آمدند و پدیدار شدند و به حرکت و گردش و چرخش درآمدند و استمرار یافتند. نه به ناگاه و نه خلقالساعه و نه در خلأ که در بستر و در مسیر و در فرآیند تجربههای رنگارنگ تاریخی و حیات گروهی و اجتماعی پرفراز و فرود و پرقبض و بسط و پرحادثه و حادثهخیز و در گستره دادوستدها و تاثیرپذیرفتنها و تأثر نهادنهای کثیرالاضلاع خرد و کلان.
تحولات هزارههای نوسنگی برآمدن و توسعه و بسط و گسترش جامعهها و جمعیتهای یکجانشین در روستاهای آغازین را به دنبال داشت. روستاهای آغازین هزارههای نوسنگی ازجمله مصادیق رنگارنگ برآمدن و بر صحنه آمدن و پدیدار شدن حس مشترک و هویت مشترک مداوم و ماناتر، میان جامعهها و جمعیتهای هزارههای پایانی پیش از تاریخ بودند. نقش و سهم پرستشگاهها و مکانهای مقدس در تحرک و تموج و تمرکز و تروح بخشیدن حیات جمعی و ایجاد حس و هویت مشترک در میان جامعهها و جمعیتهای روستایی آغازین بیبدیل و تعیینکننده بود. پرستشگاه چتل هویوک در آناتولی یا کشور ترکیه و خانه منقوش زاغه در دشت قزوین در ایران از جمله مصادیق مهم پدیده هویت چونان حس و نحوه زندگی و زیست جهان مشترک در میان جامعهها و جمعیتهای ادوار گذشته هستند.
برآمدن جامعههای شهری و جمعیتهای شهری ساکن در شهرها و طبقاتی شدن جامعهها و رنگارنگتر و پیچیدهتر شدن ساختارها و بازتر و دامنگستر شدن مناسبات و سازوکار دادوستدها و خیزش گرفتن نوآوریها و ریزش دستاوردهای جدید بر دامن جامعهها و شتابانتر شدن تحولات و جابهجایی کانونهای قدرت اعم از سیاسی و معنوی، جابهجایی محورهای تاریخی و هویتهای اجتماعی نیز دامن میزدند و هرازگاه سر از آستین مراکز قدرت سیاسی و مدنی و معنوی جدید برمیکشیدند. هر جا که جغرافیای طبیعی بازتر بود و منابع طبیعی و حیاتی برای زندگی فراوانتر و راهها و مسیرهای ورود مهاجران و مهاجمان و متجاوزان بازتر و بیحصارتر و موانع بر سر راه کمتر و زمینه برای تسخیر سرزمینها و منابع حیاتی جدید مساعدتر و مستعدتر، جابهجاییهای جمعیتی و قومی و برآمدن و به درشدن کانونهای قدرت سیاسی و مدنی و معنوی، شتابانتر اتفاق میافتاد. تاریخ و فرهنگ ساکنان چنین جغرافیا و جوامعی هر بار با رنگ و لعاب بیشتر پدیدار میشدند. اتفاقا جغرافیای طبیعی باز و بیحصار فلات ایران از هزارههای کهن پیش از تاریخ، دامنی بس گشوده به روی مهاجران و مهاجمان داشته است. سرزمین ایران از هزارههای نوسنگی کانون مهم مهاجرتها و جابهجاییهای جمعیتی گروههای قومی متعدد در مناطق مختلف فلات از منطقههای شرقی و غربی گرفته تا شمالی و جنوبی و مرکزی بوده است. اتفاقا جامعهها و جمعیتها و گروههای اجتماعی و قومی که از هزارههای پیش از تاریخ در فلات ایران سکنی گزیده وزندگی میکردهاند اعم از جمعیتهای کوچرو و کشاورز بسیارشان در برآمدن تحولات سپسین و تکوین جامعهها و جمعیتهای شهری و کانونهای قدرت و ساختارهای سیاسی و معنوی آغازین در صف مقدم بودند. از آن هزارههای پیشین پیش از تاریخی تا هزارههای سپسین تاریخی ایران همچنان کانون برآمدن و به درشدن مراکز قدرت سیاسی و معنوی و مهاجرتهای قومی و مهاجمات گسترده و پیبهپی بوده است.
وقتی از ایران و هویت ایرانی و محورهای تاریخ ایرانی سخن میگوییم سخن بر سر یک جهان تاریخ است. یک جهان اقلیم و عالم مدنی و معنوی یک جهان تجربه تاریخی مشترک، یک جهان حس مشترک یک جهان مواریث رنگارنگ فرهنگی مشترک و محورهای تاریخی مشترک که از بلخ زرتشت پیامبر و میراث نبوی عهد باستانی ایرانی تا بیتالمقدس (اورشلیم نبوی) و افسوس ایونی و آتن هلنی و مکه و مدینهالنبی دامن گسترده است. محورهای تاریخی و مدنی و معنوی که هرکدامشان در شکل پذیرفتن و پدید آمدن و بالیدن و شکوفان شدن جهان ایرانی و هویت ایرانی ما در ادوار مختلف نقش و سهم موثر داشتهاند. در این میان جایگاه و نقش و سهم زبان فارسی که مادریتر از هر زبان مادری برای ایرانیان دستکم در یک هزارهونیم اخیر تاریخ ما ایرانیان بوده است و بر صحنه حضور گرم، پررنگ و فعال داشته است؛ ویژه و ممتاز بوده است. دراینباره در ادامه نوشتار پیشارو اندکی بهتفصیل توضیح داده میشود.
فرهنگها چونان برکهها و دریاچههای محصور در خشکی نیستند. فضاهای گشوده به روی هم هستند. هم در درون گشودهاند هم به بیرون فضایشان گشوده است. به بیان دیگر؛ فضایشان هم برای خود از درون گشوده است هم درها و پنجرههایشان باز به روی فضاهای بیرون است. هویتها که پدیدههای فرهنگی هستند چنینند. فرهنگها هم مضرب هم مرجع هم مدخل هممخرج مشترک هویتهای رنگارنگ جامعه و جهان بشری ما هستند. هرچند درجه و دامنه گشودگیشان از جامعهای به جامعه دیگر از هویتی به هویتی دیگر متفاوت است و در جغرافیای تاریخی جامعه و جهان بشری ما متفاوت و رنگارنگ بیان و بازنموده شدهاند. اتفاقا جغرافیای طبیعی باز و بیحصار فلات ایران، گشودگی جغرافیای تاریخی و فرهنگی و هویتی ایرانیان را بهسوی منطقههای شرقی و غربی تاریخ دامن میزده است. رنگارنگیاش را افزونتر میکرده است. حس همزیستی و مدارا را در میان مردم سرزمینی که به ایرانش میشناسیم تقویت میکرده است. بیاغراق و بهصراحت میتوان گفت جامعه و جهان ایرانی یکی از رنگارنگترین و غنیترین جامعهها در جغرافیای تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری است. نقش و سهم زبان فارسی چونان رشته اتصال معنوی و حلقه پیوند مدنی و هویتی ایرانیان دستکم در یک هزارهو نیم اخیر در قوام و دوام و بیان و بازنمایی حس و هویت مشترک، تاریخ و فرهنگ و میراث مشترک ایرانیان بیبدیل، ویژه و ممتاز بوده است. زبانی که در بوتههای آزمون تاریخ هر بار سختهتر و ستبرتر از پیش، حس مشترک ایرانیان، تجربه تاریخی مشترک ایرانیان و حیات مدنی و معنوی و روح جامعه و جهان ایرانی و دریک کلام هویت ایرانیان را بازنموده و بیان کرده و به تماشا نهاده است. در مقاطعی از تاریخ که به لحاظ زمانی چندان دور از روزگار ما نیست این میراث عظیم و غنی و پرمایه تاریخ و فرهنگ جامعه و جهان بشری، جغرافیای پرچین و شکن زبان فارسی از مرزهای شرقی شبهقاره هند تا مرزهای غربی شبهجزیره بالکان دامن گسترده بود. البته نه با تیغ و تیر و شمشیر که با قوت معنوی و میراث عظیمی را که بر شانه گرفته بود و بر دوش میکشید. قوتی که زبان فارسی در جان زبان عربی و زبان عربی در جان زبان فارسی در ذیل دین اسلام و کلام و پیام قرآن میدمید در بسط و گسترش هر دو زبان سخت موثر بوده است. چنین تاثیرگذاریهای متقابل و سرنوشتساز را در اروپا میان زبان یونانی و لاتین و زبان یونانی و لاتین بر دیگر زبانهای اروپایی علیالخصوص زبان فرانسه و آلمانی و انگلیسی نیز مشاهده میشود. زبانهای مرجعمحور تاریخ ملتهایند. زبانهایی مثل فارسی، عربی، یونانی و لاتین زبانهای مرجع هستند.
زبانها ابزارهای ارتباطی محض نیستند. جغرافیای زبانها بسیار پرچین و شکن و فراخدامنتراز ابزار ارتباطی است. هیچ زبانی در هیچ جای جامعه و جهان بشری ما محدود و محصور در ابزار ارتباطی نمانده است. لایهها و سویههای هویتی و شاعرانگی یا هنری و ذوقی و زیباشناختی و دینی- آیینی و قدسی و معنوی و اخلاقی و روحانی و وجودی و روان و رفتارشناختی و در یک کلام هستیشناختی و معرفتشناختی و انسانشناختی زبان آنقدر گسترده است و آنچنان ژرف که طرح و بحثش در دامن کوتاه نوشتار پیشارو درنمیگنجد. اتفاقا شاید بتوان گفت از جمله دستاوردهای مهم فلسفههای تحلیلی روزگار ما که انگلیسیزبانها همچنان در صف مقدم هستند و پیش میتازند؛ توجه به نقش و سهم و جایگاه و اهمیت زبان در بازنمایی و بیان تجربههای زیسته جامعه و جهان بشری ما در سپهرهای متفاوت ادراکی و دستگاه شناختی بشری ما بوده است.
اینکه گفته میشود: «زبان یک شیء در دستهای ما نیست، مخزن سنتهاست و واسطی است که وجود و هستی ما در آن و از طریق آن محقق میشود.»۲ سخن درست و راستی است. واسطی است که وجود و هستی ما در آن و از طریق آن محقق میشود. این نکته نیز تا حد زیادی درست است که «واقعیت در زبان حادث میشود.»۳ اساسا «جامعهپذیری و بازآفرینی فرهنگی از طریق رسانه زبان صورت میگیرد.»۴ زبان فارسی در دستکم یک هزارهونیم تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان ما ایرانیان چنین بار سنگین و خطیری را بر دوش گرفته و بر شانه کشیده است. وقتی از جایگاه ویژه و ممتاز آن سخن میگوییم سخنی بهگزاف نگفتهایم. سخن در باب جایگاه ویژه و مهم و ممتاز زبانی است که ذخایر و گنجینههای عظیم و بیبدیلی از حیات مدنی و معنوی تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان ایرانی را در گستره و جغرافیای فراقومی و فراملی فراگرفته و دامن گسترده است. زبان فارسی یک زبان متعارف و معمولی نیست. اگر زمانی چنین بود، دیگر چنین نیست. زبان فارسی در یک فرآیند دیرینه و دیرپا پس از برآمدن و فراز آمدن پی به پی از بوتههای آزمون رخدادها و تحولات تاریخی و حیات فکری و فرهنگی و تجربیات عمیق معنوی هر بار سختهتر و فربهتر و آزمودهتر و غنیتر و پرمایهتر از پیش توانمایه و ظرفیت و استعدادش را در بیان و بازنمایی یا به تعبیر دقیقتر در تجلی تجربیات ژرف وجودی و کششها و کنشها و خیزشها و چششهای ذوقی و زیباشناختی و هنر و هنرمندی و روح حماسی و پهلوانی و شاعرانگی و عاشقانگی و نحوه مواجهه ایرانیان را با زندگی هر بار موثر و موفقتر و درخشانتر از پیش به منصه ظهور نهاده است. همانقدر که زبان یونانی برای یونانیان و جامعه وجهان بشری ما دیگر یک زبان معمولی و متعارف محسوب نمیشود و جایگاهش چونان میراث فکر و فرهنگ و فلسفه در جامعه و جهان بشری ویژه است، زبان فارسی نیز چنین است. چنانکه زبانهای لاتین و عربی نیز چنینند. هرکدامشان گنجینههای عظیم و ذخایر غنی از میراث حیات معنوی و مدنی جامعه و جهان بشری ما را به سهم خود بر شانه گرفتهاند. همانقدر که آثار حماسی ایلیاد و اودیسه هومر طلوعگاه و سپیدهدم برآمدن و آشکار شدن و بر صحنه آمدن و بازخوانی و بیان و بازنمایی روح تازه مردمانی است که هزارهها کنار هم زیستهاند و اکسیر و عصاره یک جهان میراث مشترک، حس مشترک، تجربههای زیسته مشترک، حیات مدنی و معنوی مشترک، اسطورههای مشترک، فکر و فرهنگ و هنر و ذائقه زیباشناختی مشترکشان در روشنگاه زبان یونانی و در فروغ شعر و قوت شاعرانگی زبان یونانی بیان شده است، فردوسی بزرگ و شاهنامه حکمت و خِرَدش در یک چنین جایگاه رفیع در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان ایرانی ما چونان هومر در نقطه عزیمت و حرکت و بازآفرینی و انسجام و تشکل دوباره جامعه و جهان ایرانی ایستاده است. همانقدر که آن یک تصویری زنده از هویت جامعه و جهان هلنی است، این یک تصویری زنده از هویت جامعه و جهان ایرانی است. هرکدام ریشه در ژرفا ژرف ارض تاریخ و فرهنگ و جامعه و جهان خود دارند. جابهجا شدنی نیستند. نمیتوان جابهجایشان کرد. نمیتوان نظامی شاعر و حکیم گنجهای را به ایتالیاییها داد و دانته را از ایتالیاییها گرفت. بر همین سیاق نمیتوان شیخ شعر اخلاق و ادب سعدی و مولانای اشراق و عرفان و حکمت مولویه یا سرودههای نغز و مغز حافظ را با کنفوسیوس چینی و شکسپیر انگلیسی و گوته آلمانی جابهجا کرد.
آشکار شدن تدریجی ظرفیت بیان و توانمایه بازنمایی حس شاعرانگی و تخیلورزیهای شعرانگیز زبان فارسی و آهنگ نرم و گوش و هوشنواز موسیقایی آن شانهبهشانه ذخایر و منابع عظیم معنوی و میراث غنی فکری و فرهنگی و فرزانگی و عرفانی و اشراقی و ذوقی و زیباشناختی که بر دوش میکشید؛ در مقاطعی از تاریخ، جغرافیای زبان فارسی را از جغرافیای شاهنشاهی عهد باستانی ایرانیان فراختر کرد و مرزهایش را از منطقهها و مرزهای شرقی شبهقاره هند تا منطقهها و مرزهای غربی شبهجزیره بالکان بسط داد. زبانها چونان دیگر پدیدهها، مولفهها، ارزشها و هنجارهای فرهنگی جامعه و جهان بشری ما در بوتههای آزمون رخدادها و تحولات تاریخی و آوردگاههای حیات فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی قوّت مانایی خود را آشکار کردهاند. به هر میزان همهسویهتر و ژرفتر در لایههای زیرین ارض وجود ما، در تجربههای زیسته وجودی ما رخنه کردهاند. به هر میزان ژرفتر و ریشهایتر، ستبرتر و همهسویهتر با رگ و پی تن و جان ما و تار و پود تاریخ و فرهنگ ما تنیده شدهاند؛ دلدادگی، دلبستگی و تعلقخاطر ما به آنها ستبرتر شده است و دل کندن از آنها را دشوارتر و سهمگینتر احساس کردهایم. و اگر چنین شود و چنین اتفاق افتد دیگر نه ما بر صحنه میمانیم نه زبان ما. آنگاه در موزههای تاریخ به سراغشان میباید رفت. چهبسا اگر فردوسی و نظامی و مولوی و سعدی و حافظ از میان عیلامیان برخاسته و برآمده بودند و آثار فاخرشان به زبان عیلامی خلق شده بود ما امروز به زبان عیلامی میباید سخن میگفتیم؛ اما چنین نشد و چنین اتفاق نیفتاد و زمانه نیز مهیا و مستعد برآمدن چنین انسانها و خلق چنین آثاری نبود و زبان عیلامی هم واجد چنین ظرفیتی نبود که زبان فارسی. بر همین سیاق چهبسا اگر هومر و هزیود و هرودوت و اسخیل و اوریپید و اریستوفان و افلاطون و ارسطو از میان مینوسیهای عصر مفرغ برآمده بودند و آثارشان را به زبان مردم عصر مفرغ جزیره کِرِت که از تبار یونانیان نبودند و زبانشان هم هلنی نبود به رشته تحریر درآورده بودند؛ یونانیان میبایست به زبان کرتیهای عصر مفرغ سخن میگفتند اما چنین نشد و چنین اتفاق نیفتاد و زمانه نیز واجد چنین زمینه و ظرفیت و فربهی فکری و فرهنگی و مدنی نبود که از افقش چنین چهرههایی سربرکشند. زبان فارسی یک زبان متعارف و معمولی نیست. فخر به کسی نمیفروشیم؛ واقعیت را میگوییم. اگر زمانی زبان فارسی یک زبان معمولی و متعارف در میان دیگر زبانها بود، اینک نیست. چنانکه زبانهای یونانی و لاتین و آلمانی و فرانسه و انگلیسی و عربی دیگر زبانهای متعارف و معمولی محسوب نمیشوند. اگر زمانی در زمره زبانهای متعارف و معمولی محسوب میشدند اینک با کارنامه درخشانی که هرکدامشان بر شانه میکشند آنها را از جغرافیای زبانهای معمولی و متعارف قومی و قبیلهای تا جغرافیای زبانهای محوری و جهانی برکشیده است؛ زبانهایی که درمسیرهای پرپیچ و دشوار دست یافتن به شناخت هرچه عمیقتر و وثیقتر از تاریخ و فرهنگ و جامعه و جهان بشری خویش و دسترسی به آگاهی از هستی و چیستی انسانی و انسان بودن خویش هر بار میباید به آنها رجوع کنیم. زبانهایی که محوری هستند یا به مفهوم دقیقتر محوری شدهاند، زبانهای مرجع محسوب میشوند.
باری زبان فارسی یکی از ارکان و مولفههای بهغایت مهم و موثر هویت ما ایرانیان و جامعه و جهان ایرانی است. متاسفانه این میراثنامه درخشان و غنی و پرمایه و مولفه مهم هویت ایرانی و ایرانی بودن ما چونان دیگر مواریث فرهنگی ما اعم از ناملموس و ملموس در یک سده اخیر بهویژه در چهار دهه اخیر در معرض تخریب و تاراج گسترده و در نوع خود بیسابقه بوده است.
رکن رکین دیگر هویت ایرانی را در سنت و میراث نبوی و نبویت عهد باستان که زرتشت پیامبر طلوعگاه آن بوده است و بیش از یکهزاره سنگ آسیاب تاریخ و فرهنگ و اندیشه و فرزانگی و خِرد و هنر و دیانت و معنویت و ادب و اخلاق و آداب زندگی و سیاست و نحوه حکومت و کشورداری و دانش و دانایی ایرانیان بر مدار آن به حرکت و گردش و چرخش درآمده بود؛ میتوان دید و دانست و فهمید. البته و صدالبته ریشههای درخت کهن و گشن آن تا هزارههای پیش از تاریخ به عقب بازمیگردد. به روزگاران کهنی که نخستین گروههای اجتماعی اندکشمار هوموساپینسها (انسان خردمند) به گمان و فرض دیرین انسانشناسان و با اتکا به بقایای دیرین انسانشناختی و شواهد باستانشناختی از منطقههای شرقی و مرکزی قاره آفریقا به جغرافیای فلات سرزمینی که به ایرانش میشناسیم مهاجرت کرده بودند، میتوان ردیابی و رصد کرد. چنانکه در پیشگفته آمد؛ جغرافیای فلات ایران از دیرباز حتی در دوره جدید به مانند آسیای صغیر یا آناتولی یکی از مهاجرپذیرترین منطقهها در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما بوده است. بههرروی جمعیتها و گروههای اجتماعی که بهتدریج در هزارههای پیش از تاریخ وارد جغرافیای فلات ایران شده بودند و بومیان آغازین فلات محسوب میشدند؛ پیشگامان تحولات سپسین هزارههای نوسنگی و در مراحل سپستر معماران جامعهها و جمعیتها و نهادهای شهری نیز بودند. نقش و سهم ساکنان و بومیان آغازین فلات ایران و میراث دستاوردهای عظیمشان دربرآمدن و افتتاح دوران محوری تاریخ ایرانیان در هزاره نخست پیش از میلاد نهتنها محل تردید نیست که بس عظیم و موثر و مهم بوده است.
دین اسلام و کتاب و کلام قرآن و سنت و میراث نبوی و وحیانی و توحیدی ابراهیمی در یک هزارهونیم اخیر مهم و موثر و محوریترین مولفه برآمدن و بالیدن و شکوفان شدن و به بار نشستن هویت ما ایرانیان بوده است. اسلام و قرآن نهتنها تنور هویت ایرانی را گرمتر کرد و نگذاشت به سردی و خاموشی رود که به آن جلوه و جلا و جلالی تابناکتر داد. رنگارنگی و غنا و پرمایگی آن را فزونتر کرد. قوت بیشتر در جانش دمید. ستبرتر و مقاومتر و آزمودهتر و فربهترش کرد. چهبسا اگر دست و دامن تاریخ و فرهنگ و اندیشه ایرانیان تهی از سنت و میراث نبوی و دیانت و معنویت و حکمت و خرد و دانش و دانایی و ادب و اخلاق غنی عهد باستان ایرانی بود و ابزارهای شناخت لازم و متناسب با کتاب و کلام و پیام و دین جدیدی که به تشرف به آن فراخوانده شده بودند را در اختیار نداشتند، بهصراحت و بیاغراق میتوان گفت تمدنی که در ذیل نام اسلام و قرآن میشناسیمش هرگز به چنین رفعت، غنا، پرمایگی، رنگارنگی، حجم عظیمی از میراث مکتوب و شمار کثیری از چهرههای تابناک و تاثیرگذار در سپهر حکمت و عرفان و اشراق و فکر و فلسفه و کلام و فقاهت و اخلاق و ادب و آداب دین و دولتداری و تاریخنگاری و علم جغرافیا و انواع دیگر علوم اعم از علوم ریاضی و جبر و هندسه و نجوم و طبیعیات و طبابت و سیاست و دولتداری وقسعلیهذا دست نمییافت. یک هزارهونیم ایرانیان هماره در صف مقدم برآمدن و بالیدن و شکوفان شدن و به بار نشستن هرچه بیشتر و بیشتر تمدنی بودهاند که هویت ایرانی خویش را در آینه آن دیدهاند و همچنان مدعی بر صحنه و در میانه میدان ایستادهاند.
مناسبات و دادوستدهای دیرینه و دیرپای ساکنان فلات ایران بهطور ویژه و ساکنان «غرب آسیا» با ساکنان قاره اروپا بهطریقاولی و تاثیرگذاریها و تاثیرپذیریهای این از آن و آن از این در روند شکلپذیری هویت ایرانی و جابهجایی محورهای تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان ایرانیان نهتنها بیتاثیر نبوده است که در مقاطعی از تاریخ تعیینکننده و سرنوشتساز نیز بوده است. البته نکتهای که در اینجا درخور تامل و یادآوری است این است که خطکشیها و مرزبندیها و تقسیم و تفکیکسازیهای جغرافیای طبیعی لزوما و چهبسا اصلا دربرگیرنده و منطبق با جغرافیای تاریخی و فرهنگی نیستند. موجه هم نیستند. فرو کاستن این به آن غلطانداز و مغلطهخیز است و دیدن این در آینه و در قاب آن خطاکاری است و خطرخیز. حتی به لحاظ جغرافیایی نیز مرزهای جغرافیای طبیعی آسیا از اروپا تفکیکپذیر نیستند. مناسبات میان ساکنان فلات ایران با منطقههای غربی و قاره بهاصطلاح اروپا را به چهار دوره میتوان بازشناسی و در چهار دوره بازخوانی کرد:
1-پیش از تاریخ، 2-عهد باستان، 3-میانه و 4- جدید. دوره نخست که پیش از تاریخی است نقطهجوش و مهم و سرنوشتساز آن در غرب آسیا تحولات هزارههای نوسنگی و پدید آمدن و پدیدار شدن جامعهها و گروههای اجتماعی یکجانشین روستایی در مناطقی از غرب آسیاست؛ تحولاتی که در مراحل و هزارههای سپستر سر از کانونهای قدرت شهری و برآمدن جامعهها و جمعیتهای شهرزی برمیکشدند. اتفاقا ساکنان بخشهای مهمی از فلات ایران شانهبهشانه ساکنان دیگر مناطق مدیترانه شرقی و غرب آسیا در صف مقدم تحولات بودند. آن تحولات مهم و سرنوشتساز با دستاوردهای عظیم فکری و فرهنگی و فنی و مدنی و معنویشان چونان رودهای عظیم بهسوی ساکنان منطقههای غربیتر از حوزه دریای اژه و شبهجزیره بالکان گرفته تا مناطق وسیعتر اوراسیا جاری شدند. جهانهایی بهغایت درهمتنیده و تداخلهای فرهنگی و مدنی و معنوی بسیار گسترده و بهسختی تفکیک و تحدیدپذیر را پدید آوردند. تعصبات و رویکردهای اروپامحور برخی باستانشناسان اروپایی از جمله خانم ماریجا گیمبوساتس۵ مانع بزرگ بر سر راه آنها در دیدن مشابهتهای گسترده و دادوستدهای بیمرز میان جامعهها و جمعیتها و گروههای اجتماعی غرب آسیا با منطقههای بالکان و اوراسیا بوده است.
دوره دوم، دوره تحولات عظیم فکری و مدنی و معنوی است که در هزاره نخست پیش از میلاد اتفاق میافتد؛ تحولاتی که محور تاریخ و مرجع تحولات فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی هزارههای سپسین میشوند. تعبیر کارل یاسپرس از آن تحولات، «دوره محوری» است. در طرح فلسفه تاریخ او چونان کمربند از هند و خاور دور تا منطقههای غرب آسیا و حوزه دریای اژه و سرزمین یونان دامن گشوده و گسترده است. البته طرح فلسفه تاریخ یاسپرس و تعبیر «دوره محوری» او بینقد نمانده است. فارغ از آن نقدها و نکتهها و گفتهها در اینکه میان برآمدن جامعه و جهان ایرانی و یونانی در میانه هزاره نخست پیش از میلاد مقارنتی بس عظیم را میبینیم محل تردید نیست. در اینکه همانقدر زرتشت پیامبر طلوعگاه تاریخ نبوی ما ایرانیان است و یک هزارهونیم محور و مرجع تاریخ، جامعه و جهان عهد باستان ایرانی است که هومر و هراکلیتوس و فیثاغورس و سقراط و افلاطون و ارسطو محور و مرجع تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان هلنی. در اینکه آتن سقراط و افلاطون و ارسطو و گزنفون و اسخیل و رم سنکای رواقی در تاریخ، فرهنگ، جامعه، جهان و اندیشه ما ایرانیان بیشتر و موثرتر حضور داشتهاند تا آموزههای بودایی و حکمت کنفوسیوسی چندان محل تردید نیست. قاره اروپا و منطقههای غربی تاریخ نهتنها هیچگاه سرزمین بیگانه به جامعه و جهان ایرانی نبودهاند که نقش موثر در شکلپذیری هویت ایرانی و جابهجایی محورهای تاریخ ما ایرانیان داشتهاند. نقش و سهم بهمراتب بیشتر و موثرتر و پررنگ و لعابتر از آسیای دور. رویکردهای آسیامحور و استفاده از ادبیاتی بهمانند «آسیا در برابر غرب» مرحومان داریوش شایگان و «دو هزار و پانصد سال طاغوت غرب» و «نفس اماره غرب» سید احمد فردید، نه موجه و مدلل است و نه سازگار با شواهد و قراین تاریخی. اتفاقا پس از تسخیر یونان به دست فاتحان غربی که رومیان بودند و در تقلید از هنر و اسطورههای یونانی مهارت بسیار هم داشتند و خود را میراثدار بیرقیب و واقعی یونانیان میدیدند و میدانستند و معرفی میکردند لیکن این ایرانیان بهویژه ایرانیان مسلمان بودند که مشعل میراث فکر و فلسفه یونانیان را فروزان نگاه داشتند.
دوره سوم مناسبات و دادوستدهای گسترده میان جامعه و جهان ایرانی ما بالمعنی الاخص و خاور نزدیک با قاره غربی دورهای است که پرچمهای خاورمیانه نبوی با میراث نبویاش در اروپا به اهتزاز درمیآید. پرچمهایی که گاه مهریان گاه مانویان بر شانه میکشند و سرانجام و در فرجام با تشرف تدریجی اروپاییان به مسیحیت و میراث نبوی ابراهیمی قاره غربی با شرق تاریخش که شرق غرب قاره غربی یعنی اروپاست ستبرتر از هر زمان متصل میشود. البته در بخشهایی از قاره و منطقه غربی در مقاطعی از تاریخ در شبهجزیره ایبری و شبهجزیره بالکان پرچم میراث نبوی خاور نزدیک در ذیل اسلام و قرآن به اهتزاز درمیآید. ملاحظه میکنید تا چه میزان مناسبات ما با قاره و منطقههای غربی تاریخ دیرینه و دیرپاست و تا چه میزان آتن هلنی و رم لاتینی در نسبت با تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان ایرانی ما آشناست. مناسبت میان بلخ زرتشت و تخت جمشید پارس و آتن هلنی و بیتالمقدس (اورشلیم نبوی) و کعبه و مدینهالنبی ریشهای، بنیادین و محوری است. فراخی و فراخنای هویت ایرانی، تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان ایرانی را در جغرافیای پرچین و شکن چنین جهانهایی میتوان بازخوانی کرد.
دور چهارم مناسبات ما با منطقه و قاره غربی پس از یک دوره انقطاع و وقفه که نزدیک به سه سده ادامه مییابد و مقارن است با فتح پایگاه قدرت سیاسی و نظامی و مدنی و معنوی مسیحیت شرقی و فروپاشی امپراتوری بیزانس به دست ترکان عثمانی و حکومت سلاطین عثمانی بر همه قلمرو بیزانس و بخشهای مهمی از سرزمینهای اسلامی؛ بهتدریج از میانههای سده نوزده به بعد بار دیگر بهطور مستقیم در مرزهای شمالی با روسها که خود را وارثان امپراتوری مسیحیت ارتدوکس شرقی یا امپراتوری بیزانس میدانستند و در جنوب با امپراتوری جهانی بریتانیا که همه شبهقاره هند را به تسخیر خود درآورده بود و یکهتاز در میانه میدان بود، از سر گرفته میشود. چهبسا اگر آن سه قرن وقفهای که پس از برآمدن امپراتوری سلطان سالار عثمانی، میان جامعه و جهان ایرانی ما با منطقه و قاره غربی که طوفان تحولات عظیم و بیسابقه تاریخی و فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی خود را از سر میگذراند و بعد به سدههای رنسانس یا نوزایی تعبیر شد و در سدههای سپسین سر از تحولات فکری و علمی و فنی دیگر برکشید و به عصر روشنگری تعبیر شد نیفتاده بود و مستقیم و چهره به چهره حکمت متعالی صدرایی با اندیشههای دکارتی رویارو میشد و دستوپنجه میفشرد، تقدیر تاریخ ما در طریقی و در مسیری دیگر و به نحوی دیگر رقم خورده بود. ما در غروبگاه تاریخ خود و با وقفه و تاخیر و دیر با غربی مواجه شدیم که طلوعگاهش را از سر گذرانده بود و در نیمروز تحولات عظیم تاریخ و فرهنگ و دستاوردهای بیسابقه علوم و فناوریها و ارزشهای مدرنیتهاش بخشهای مهمی از جغرافیای طبیعی و تاریخی سیاره زمین را درنوردیده بود و به تسخیر خود درآورده بود. زمانی ما با قدرتهای نوپدید غربی مواجه شدیم که روزگار غروب و زوال تاریخ خود را از سر میگذراندیم. مواجههای که نامتقارن، نامتوازن، نابرابر، غافلگیرکننده و نفسگیر و یکسویه و غمانگیز بود. یکسویه به این معنا که یکی با دست و دامنی پر از انواع و اطوار دستاوردهای فکری و علمی و فنی و ارزشهای نوپدید، وارد تاریخ ما شده بود و رخنه در تاریخ و فرهنگ و اقلیم و عالم ما کرده بود و بیرقیب، در میان میدان ایستاده بود و هرچه میخواست میداد و هرچه میخواست و میپسندید برمیگرفت.
اینچنین در کمتر از یک سده نهتنها چهره تاریخ و فرهنگ و زندگی و هویت و جامعه و جهان ما ایرانیان در مواجههای نفسگیر و نابرابر با تحولاتی که در منطقه و قاره غربی اتفاق افتاده بود به طرز بیسابقه زیر و زبر شد که چهره تاریخ جمعیتهای میلیاردی جامعه و جهان بشری ما در مقیاسی انسانشمول و سیارهای نیز منقلب و متحول شد و هویتهایی به پستوی تاریخ رانده شدند و هویتهای نوپدید دیگر بر صحنه آمدند.
هویتهایی رنگ باختند و لعاب غلیظشان فرو ریخت و هویتهای دیگر با رنگ و لعاب غلیظتر بر صحنه فرهنگ و زندگی جامعهها و جمعیتهای سیاره ما پدیدار شدند. تاریخها نیز مدار عوض کردند و اینک سنگ آسیاب تاریخ و فرهنگ و تمدن روزگار ما بر مدار اندیشه و ارزشهای مدنی و معنوی و دستاوردهای علمی و فنی مدرنیته در مقیاسی سیارهای میگردد و میچرخد. محورهای دیگر یا در سایه و در حاشیهاند، یا از حرکت بازایستادهاند و یا بسیار کند حرکت میکنند. جامعه معاصر ما هویت ایرانی و نحوه زیست و ایرانی بودن ما بهویژه در چهاردههونیم اخیر دستخوش تناقضها، کشمکشها و تنشهای بسیار پیچیده و بهغایت نفسگیر، خطرناک، خطرخیز، غمانگیز و نگرانکننده شد. کشمکشها، تناقضها، تعارضها، تقابلها و تنشهایی که برای ملک و ملت ما پرهزینه بوده است. ورودیها آشکارند و خروجیها همچنان نامرئی و نهان. فرجام کشمکشها و تناقضهایی که با آن دست در گریبان هستیم چه خواهد بود هیچ نمیدانیم. در اینکه تمدن دوره جدید هم تاریخیترین هم جهانیترین همه تمدنهایی است که در گذشته از سر گذراندهایم چندان محل تردید نیست. مصادیق و شواهد فراوان در دست است که هم بر تاریخمداری، هم جهانشمولی تمدن دوره جدید مهر تایید مینهند. سنبه ضرباهنگ و فرهنگ جهانی شدن در یک رنگ و همسانسازی و همسان کردن ذهنیت و نحوه اندیشیدن و ذوق و ذائقه زیباشناختی و روان و رفتار جمعیتهای میلیاردی سیاره زمین آنچنان پرزور و پرقوت است که مرزها و حریمهای خصوصی انسانها را از هر گروه سنی و جنسی زیر سقف خانهها و اتاقهای خوابشان درنوردیده است و در کف اقتدار خود گرفته و تسخیر کرده است. ممکن است گفته شود در یک چنین جامعه و جهان بهطرز اغراقآمیز، منقلب و به نحو نفسگیر متحول و بهطور غافلگیر کننده شناور و سیال، جایی و مجالی برای صیانت از هویتهای قومی و ملی مانده است؟ حتی ممکن است گفته شود که گفته هم میشود هویتها که امور ذاتی نیستند از دری درمیآیند و از دری دیگر بهدر میشوند. چه دلبستگی میتوان به آنها داشت. این سخن مغالطهای بیش نیست. همه ما میدانیم روزی به هر روی خواهیم مرد؛ «...ثم قضی اجلاً و اجلها مسمی عنده...» (سوره انعام/2). چون میدانیم بهحتم و بیتردید خواهیم مرد پس چه بهتر که خودکشی کنیم! این یعنی مغالطه. مغالطهای بس عظیم. همه ما میدانیم خانهای که زیر سقف آن سکنی داریم روزی میرویم و به دیگری واخواهیم نهاد:
هرکه آمد عمارتی نوساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت۶
پس از هماکنون ترکش کنیم و رهایش کنیم که ویران شود. این نیز سخن درستی نیست و مغالطهای دیگر است. اگر هویتهای فرهنگی از هر جنس و سنخ و نوع و طور را امور ذاتی محسوب و تعریف نکنیم؛ بلکه آنها را عرضی بهشمار آوریم، ولی بهمرور لازم ذات یا عرضی لازم ذات میشوند. چونان نهاد خانواده، چونان نهاد حکومت با همه رنگارنگی و تفاوت میانشان، نقش ویژه یا کارکردشان در قوام و دوام جامعه، ایجاد امنیت و نظم اجتماعی، اجرای قانون و حدود و حقوق و حوزه و حیطه و درجه و دامنه فعل و عمل گروههای اجتماعی و مراکز قدرت و پیشگیری از هرجومرج در جامعه و بازداشتن مهاجمان و متجاوزان از تهاجم و تجاوز به مرزهای امنیت کشور، اجتنابناپذیر، ضروری و لازم ذات یا عرضی لازم ذات میشوند. هویتهای فرهنگی اتفاقی به ناگاه، خلقالساعه و ابتدا به ساکن و در خلأ پدید نمیآیند. زمانبر هستند. دراز آهنگ در فرآیند و در بستر تجربههای زیسته مشترک بهمرور زمان پدید میآیند و پدیدار میشوند. هویتها، تجربههای زیسته مشترکی هستند که با همه رنگارنگی و تنوعشان در فرآیند و در بستر دراز آهنگ اندیشه و اندیشهورزی و افعال و اعمال و اقوال گروهی و اجتماعی مشترک، هدفها و آرمانهای مشترک، روانشناسی و رفتار مشترک، کششها و کنشها و خیزشها و ریزشها و چششهای خلاق ذوقی و زیباشناختی و هنری و هنرمندانه مشترک، خاطرات ازلی و کهن الگوها و اسطورههای مشترک، آموزهها و ارزشها و باورهای مشترک و در یککلام تجربه تاریخی و فرهنگی و مدنی و معنوی و میراث مشترک و حس جمعی و تعلقخاطر و خاطرات مشترک، پدید آمده و پدیدار میشوند. هویت تجربههای زیسته مشترکی هستند که لایهبهلایه برهم نهاده شدهاند. تن و جانشان با تن و جان جامعهها درهمتنیده است. هویتها لایهبهلایه و توبرتو هستند هر لایه برینی را که جراحی و واکاوی و کشف باستانشناسانه کنیم به لایه زیرینی و کهنتر میرسیم. با یک جهان آثار عقبه تاریخی و پیشینه فرهنگی و سابقه معنوی و تجربههای زیسته مشترک مواجه میشویم.
درخت هویتها به هر میزان گشنتر و تناورتر و ریشههایشان به هر میزان ژرف و پرقوتتر و شاخهها و برگهایشان پر و سرسبز و شادابتر و پربار و بر ریزتر در برابر خشکسالیها مقاومتر و ماناتر. چنینند سرزمینهای تاریخی و منطقهها و جغرافیای فرهنگی و مدنی و معنوی مهم و سرنوشتساز و تأثیرگذار در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما. جابهجا کردن درخت تناور و گشن چنین هویتها و کندن و افکندن ریشههایشان نه آسان و نه اساسا شدنی است.
کوتاهسخن آنکه هویتها، بسیار رنگارنگ، پرچین و شکن و پرشمار در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما پدید آمده و پدیدار شدهاند. جغرافیایشان پردامنه و پرچین و شکن است و پیشینه و عقبه تاریخی و فرهنگیشان بس کهن و دیرینه و دیرپا و ماجرایشان بس خونبار. سنتها و آموزههای دینی و اندیشههای ژرف حکمی و تجربههای اشراقی و عرفانی را که ردیابی و رصد و واکاوی و بازخوانی میکنیم، با نوع دیگری از هویت مواجه میشویم؛ عمیقا متعالی با سویهها و لایههای هستیشناختی ژرف و فراتاریخی. اتفاقا از مفهوم هویت نیز تلویحا چنین معنایی افاده میشود: «هو- یت». یعنی او بودن، «او بودگی» نه، خود بودن. به عبارت دیگر در اتصال به سرچشمه و ریشه و بنیاد هستی. هستی راستین خویش را یافتن. در بیخویشی، در او بودگی و در حضور او بیرنگ تعلق به اینسو در آنسوی «خود» را یافتن و دیدن و زیستن. فراگذشتن و فرازآمدن برحاق واقع عالم و حیث تاریخی و تاریخمندی. فرازآمدن و گذار از هر آنچه به مامضی و مستقبل تاریخی است.
هست هشیاری زیاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پرده خدا
آتش اندر زن به هردو تا به کی
پرگره باشی ازین هردو چو نی
تا گره با نی بود همراز نیست
همنشین آن لب و آواز نیست۷
اتفاقا همه مناسک حج از صدر تا ذیل بازآفرینی زنده و گرم چنین هویت یعنی «او بودگی» متعالی، قدسی و فراتاریخی در پیشگاه و در حضور و در اتصال بیتکلیف و بیقیاس به تعبیر مولانا با سرچشمه و آفریدگار یگانه و یکتاست. ریشه واژه هلنی «اگیوس» (ΑΓΙΟΣ) که معنای مقدس و متبرک و متیمن از آن افاده میشود، با حج عربی که به احتمال وام ستانده شده از واژه اگیوس هلنی است نیز تاکید بر فرازآمدن بر همه هویتهای دنیوی و تاریخی دارد. به دیگر سخن، سنتها و آموزههای اصیل دینی و اندیشههای ژرف حکمی و تجربههای ریشهای و سرچشمهای اشراقی و عرفانی فراخوانده شدهاند که به ما بگویند هویتی هم هست و است که عمیقا متعالی، قدسی و گرم و زنده که فراسوی همه هویتهای تاریخی، فرهنگی و دنیوی با قامتی رفیع ایستاده است. هویتی که عمیقا آن سویی و ملکوتی و سرچشمه است. در این باره در مناسبت فرصتی دیگر بهتفصیل میتوان سخن گفت. سخن هم بسیار گفته شده است و بسیار هم در بابش نوشتهاند.۸
پینوشت
۱- حافظ ، دیوان، غزل شماره 458، گنجور
(https://ganjoor.net)
۲- مایکل پیوزی، یورگن هابرماس، ترجمه احمد تدین تهران: هرمس چاپ دوم 1384، ص84
۳- همان:82
۴- همان:83
-5 Gimbutas M. The Goddesses and Gods of Old Europe. 1974,1982, London,Thames and Hudson
۶- سعدی، گلستان، دیباچه، گنجور (https://ganjoor.net)
۷- مثنویمعنوی، نیکلسون، تهران: انتشارات هرمس، چاپ پنجم 1390 دفتر اول، ص 100
۸- برای نمونه ر.ک: جمعی از نویسندگان، مبانی نظری هویت و بحران هویت، تهیه و تنظیم: علیاکبر علیخانی، تهران: پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی جهاد دانشگاهی، 1383.