با فرارسیدن هفتادمین سالروز کودتای 28 مرداد 1332، دوباره شاهد داغ شدن بحثهای مربوط به کودتا هستیم. از حضور عوامل بیگانه در این کودتا تا مشروعیت زیر سوال رفته رژیم پهلوی. به مناسبت همین سالروز گفتوگویی با علیرضا زادبر، استاد علوم سیاسی دانشگاه داشتیم تا جوانب مختلف کودتا را بررسی کنیم.
گاهی میان مورخان و پژوهشگران تاریخی بحث زیادی در مورد طراح اصلی کودتا مطرح میشود؛ برخی بر این عقیدهاند طراح اصلی کودتا انگلیس بود که آمریکا (به رهبری سازمان سیا) به کمک آن آمد و عدهای دیگر معتقدند برعکس این قضیه صادق است. از نظر شما بین دو کشور انگلیس و آمریکا کدامیک طراح و کارگردان اصلی این کودتا بوده است؟
اول اینکه کودتا از لحاظ اعتبار سیاسی برای برگزارکنندگان هزینه دارد و هیچ کشوری عاملیت خود در کودتا را نمیپذیرد. خود حکومت پهلوی نیز از این واقعه با عنوان «رستاخیز ملی» یاد میکند؛ خود شاه هم در پیام رادیوییای که بعد از کودتا میدهد از مردم تشکر میکند و هر ساله در ۲۸ مرداد جشن گرفته میشد. اصرار شاه بر این بود که مردم این کار را انجام دادند و خودش هم میگوید که: «مردم من را به قدرت برگرداندند.» در بررسی خاطرات نزدیکان عوامل اجرایی کودتا متوجه میشویم که میخواهند اثبات کنند این عمل کودتا نبوده و اصلا کودتا را نمیپذیرند. ادلههایی میآورند که مردم قیام کردند، ارتش هم حمایت کرد. چون خود حکومت پهلوی نیز نمیخواهد هزینه و بیاعتباری سیاسی این ماجرا را بپذیرد.
طبیعتا قبول عاملیت کودتا برای دولتهای خارجی هم هزینه دارد. اسنادی هم که وزارتخارجه آمریکا و انگلستان طی سالها بعد منتشر کردند گویای این ماجراست و اگر شما خاطرتان باشد در سالهای گذشته مقامات اسبق آمریکایی بهویژه در رده وزارتخارجه طراحی و اجرای کودتا را پذیرفتند. این امر مسلمی است؛ چون آمریکا در دوره جنگ سرد بهویژه در رقابت با شوروی در کشورهای مختلف به اشکال گوناگون دخالت کرده است. یکی از روشهای دخالت برای سقوط حکومتها و دولتهای مستقل نیز کودتاست. کودتا را آمریکاییها فقط در ایران برگزار و اجرا نکردند، بلکه در سایر کشورها هم انجام دادهاند.
با تغییر رئیسجمهور وقت آمریکا اهداف و راهبردهای دولت هم تغییر میکند. این نکته مهم است. ببینید زمانی که انگلستان تسلط بر نفت ایران را از دست داد، مرحله به مرحله توانست آمریکا را همراه کند. ابتدا در روزهای نخست ملی شدن نفت، آمریکاییها یک رقابتی با انگلستان دارند و هر دو یک رقابت اساسی با شوروی دارند که باید در فضای جنگ سرد درک کرد. از طرف دیگر عملکرد دولت آقای دکتر مصدق و شرایطی که در جامعه حاکم میشود، آمریکاییها را به این نتیجه میرساند که دولت مصدق باید کنار برود. از طرفی در ساختار آمریکا ایجاد تعادل بین تصمیمات وزارت خارجه، شورای امنیت، سازمانهای امنیتی و جاسوسی و سازمان سیا مهم است که این تعادل توسط رئیسجمهور ایجاد میشود که ممکن است با تغییر رئیسجمهور دچار اختلاف شوند. با وجود این اختلافات در بین تمام ساختار آمریکاییها، منطق «تامین منافع آمریکا» ثابت است، حالا چه در تقابل با انگلستان در اوایل، چه در تقابل با شوروی. میزان ارتباطات آمریکا و انگلستان را نمیتوان با آمریکا و ایران مقایسه کرد. تعداد جلسات متعددی که مقامات انگلیسی وزارتخارجه و سرویس اطلاعاتی انگلستان با آمریکاییها و دیدارهایی که با رئیسجمهور آمریکا دارند، اینها برای مجاب کردن آمریکا است که کودتا را بپذیرد. حالا شاید سوال پیش بیاید که چرا آمریکا؟ این دوره، دورهای است که آمریکا قدرت پیدا میکند و در تعامل با شوروی در فضای جنگ سرد بعد از جنگ جهانی دوم، ما جایگزینی قدرت را داریم. انگلستان دیگر انگلستان پیش از جنگجهانی نیست. در بدنه ارتش شاهنشاهی طی این سالها با یک شیب ملایم نفوذ آمریکاییها بیشتر شده و از لحاظ تامین مالی آمریکاییها دستشان بازتر است. بههرحال آمریکاییها بنابر منطق ثابتشان به این نتیجه میرسند که باید کودتا کنند. هر چقدر تاریخنگاری پهلوی اصرار دارد که بگوید این کودتا رستاخیز ملی بود و خارجیها دخالت نداشتند، بهقدری اسناد متعدد مبنیبر دخالت آمریکا واضح است که نمیشود انکارش کرد.
موضع مردم ایران نسبت به طراحان خارجی کودتای 28 مرداد 1332 چه بود؟
در بخش اول صحبتهایم اشاره کردم که برپایی کودتا چه توسط عوامل داخلی و چه توسط دولتهای خارجی، از لحاظ سیاسی و آبروی سیاسی برای مجریان و برگزارکنندگان کودتا هزینه دارد. این هزینه هم صرفا سیاسی است و منظور هزینه مالی نیست؛ یکی از این هزینهها تنفر عمومی مردم به دولت کودتاکننده است، بعد از کودتا وقتی که معاون رئیسجمهور آمریکا، نیکسون در ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ به ایران سفر میکند، نفرت عمومی بسیار زیادی نسبت به آمریکاییها وجود دارد؛ دانشجوهای ملیگرا، دانشجوهای حزب و دانشجویان جریانات دیگر به این سفر اعتراض میکنند و حتی فرآیند ضدآمریکایی شدن و نفرت از آمریکا نیز از همینجا شروع میشود؛ آن هم در جریانات ملیگرا و نهفقط مذهبی. کودتا نقطه آغازین دشمنی علنی بود که بهضرر منافع ایران شد، ایرانیان از این حرکت ناامید شدند و این ناامیدی را از چشم آمریکاییها میدیدند. سوالی که باید مخاطب به آن توجه کند این است که چرا برخی از روشنفکران در آن دوره مواضع ضد آمریکایی پیدا کردند؟ بهخاطر این است که شکست دولت مصدق و مهمتر از آن شکست جنبش ملی ایرانیان را از چشم آمریکاییها میبینند. مردم نگرششان نسبت به جنبش ملی شدن صنعت نفت، نگرش امیدوارانهای بود. امیدوار بودند که از شر دخالت اجنبی که انگلستان باشد راحت شود تا یک مقطعی هم پیروز شدند که در نتیجه این پیروزی، انگلستان، ما و نفتمان را تحریم میکند که اتفاقا مردم نیز مقاومت میکنند؛ مصدق وقتی دچار کسری بودجه میشود، در رادیو صحبت میکند و اوراق قرضه میفروشد و مردم هم همکاری میکنند؛ یعنی در این فشار اقتصادی هم مردم همکاری میکنند. چون مردم این موضوع را یک تلاش همهجانبه برای قطع شدن دست اجنبی میدانستند اما اختلافات داخلی که بین رهبران کودتا پیش آمد، مردم را آرامآرام بهسمت ناامیدی برد، اما ناامیدی نهایی کودتا بود. نخبگان سیاسی جامعه نیز بعدها در مواضعشان بهشدت ضد آمریکایی شدند.
هدف کارگردان اصلی کودتا از این طراحی چه بود؟ آیا صرفا سقوط دولت مصدق بوده یا اهداف بلندمدتتری هم داشتند؟
ما این دوره و این وقایع را باید ذیل جنگ سرد بررسی کنیم. در راهبرد سیاستخارجی آمریکا و آن تقسیمبندیای که جهان به بلوک شرق و غرب تقسیم میشد، مخصوصا آن دوره که دوره اوج جنگ سرد است و تنظیمگری سیاستخارجی این دو قدرت و سایر کشورها بستگی به آن فضای جنگ سرد دارد، هم شوروی و هم آمریکا نمیخواهند که کشورها از تحت سیطره آنها خارج شوند. ایران نیز بهخاطر همسایگی و مساله نفت برای شوروی مساله مهمی بود. این رقابت سنتی بر سر تسلط بر نفت ایران بهویژه امتیاز نفتشمال ادامه داشت و هم آمریکاییها نفتشمال را میخواستند و هم دولت شوروی که حزب توده و ماجرای پیشهوری را آوردند. در این فضا نه شوروی، نه انگلستان و نه آمریکا نمیتوانند نسبت به کشور مهمی بهنام ایران که هم از لحاظ ترانزیت و استراتژیک و هم از لحاظ نفت اهمیت دارد بیتفاوت باشند. لذا مهمتر از اشخاص برای آمریکاییها این است که در ایران حکومتی بر سرکار باشد که بر مدار این منافع کار کند.
یکی از تبعات بسیار مهم کودتا نیز این بود که بعد از کودتا شیب دخالت آمریکاییها در ایران صعودی شد و عملا میزان قدرت و بازیگری انگلستان در ایران کاهش پیدا میکند. کودتا تبعات سیاسی بسیاری برای جامعه ایران داشت و یکی از آن اصلیترینهایش باز شدن پای آمریکاییها به ایران بود. نمونهاش در ارتش که ساختار ارتش درواقع تغییر میکند؛ ارتش در دوره رضاشاه ساختار و آموزش انگلیسی دارد؛ انگلیسیها راهنمایی میکردند و مستشار داشتند، ادوات جنگی هم عموما انگلیسی بود اما بعد از کودتا، ساختار، آموزش، رتبهبندیها و ادوات همه آمریکایی میشوند؛ دخالت در سرمایهگذاری نفت، شکلگیری شرکتهای غولپیکر نفتی و مثالهای دیگری وجود دارد که نشان میدهد بعد از کودتا، آمریکاییها در ایران قدرت بلامنازع میشوند. یکی از نمادها و عواقبی که بعد از کودتا شکل میگیرد، تاسیس ساواک در سال 1335 است. حکومت پهلوی پیش از کودتا سازمان امنیتی به معنی تخصصی نداشت. نظمیه، رکن ارتش و شهربانی بود اما درواقع یک سازمان امنیتی تخصصیافته که مخالفان شاه را در داخل و خارج از کشور رصد کند، وجود نداشت. لذا آمریکاییها به این نتیجه رسیدند این هم نکته بسیار مهمی است. آمریکاییها به این نتیجه رسیدند برای تضمین منافع خودشان در منطقه مهم غربآسیا، باید بدون تعارف و قاطعانه از شاه حمایت کنند. قدرت شخص شاه نیز بعد از کودتا سیر افزایشی و صعودی میگیرد که به سبب همین حمایت قاطع آمریکاییهاست؛ لذا کودتا در کوتاهمدت هم بهنفع شخص شاه شد، او را از موضع ضعف و سستی بیرون آورد؛ شاه دهههای ۴۰ و ۵۰ قابل مقایسه با شاه دهههای ۲۰ و ۳۰ نیست. از طرف دیگر هم آمریکاییها را درواقع در مسیر بهرهبرداری از منافع خودشان محکمتر و مستحکمتر کرد.
این کودتا که با طراحی آمریکا و انگلیس بود، برای حکومت پهلوی تبعاتی نیز داشت؟
نکته اول این است که حکومت پهلوی در مرحله تاسیس و شروع (یعنی ظهور رضاخان)، با کودتا (سال 1299) روی کار میآید، در سال ۱۳۳۲، بقای پهلوی و استمرار پهلوی هم با کودتا است، حکومتی که با کودتا روی کار آمد با کودتا هم تثبیت و بقا پیدا کرد. این خیلی نکته مهمی است و باید به این نکته پرداخت و به آن توجه کرد. دومین نکتهای که کمتر به آن پرداخته میشود مساله خود کودتاست. کودتا دو مرحله داشت، ابتدا در ۲۵ مرداد کودتا شکست خورد و بعد در ۲۸ مرداد به پیروزی میرسد. ۲۸ مرداد بدون نقشآفرینی اراذل و اوباش و سلبریتیهای آن دوره، درواقع قابل درک نیست. اینها با چوب و چماق و قمه حرکت میکنند و دفاتر روزنامهها را آتش میزنند، درود بر شاه میگویند که بعدها همه آنها مثل شعبان جعفری در حکومت پهلوی به مقام و منصب میرسند. باید به این نکته توجه کرد، شاه وقتی که از ایتالیا برمیگردد، روزنامهها عکس شعبان جعفری را با تیتر «شعبان تاجبخش» کار میکنند. شاه عصبانی و خشمگین میشود. خود شعبان جعفری در خاطراتش میگوید: «من هم دوست نداشتم که روزنامهها این تیتر را برای من بزنند. بهخاطر اینکه شاه از شنیدن این صفت عصبانی و ناراحت میشد» درواقع تاج و تخت را جمعی از اراذل و اوباش به شاه برگرداندند و این نکته مهمی است.