حامد عسکری، شاعر و نویسنده: نمیدانم شما عینکی هستید یا خیر. خدا کند که نباشید ولی حداقل یک بار در سونا، نه در حمام بخارگرفته حضور داشتهاید یا از شیشه بارانزده حتما توی خیابان و ترافیکش بودهاید. من احمد را دیدم، درست از همان لحظهای که پایش گومب کرد و از پله هواپیما پایین آمد... نه نه، درست از همان لحظهای که صدای علی شفیعی فرماندار جوان بم از بیسیم پخش شد: اللهاکبر، اللهاکبر الله... آقای کریمی بم ویران شد... از همان لحظه بغض گلویم را فشرد و وقتی با حاجاحمد از پلهها پایین آمدم تا آخر فیلم هقهق بودم. راستش اگر سجاد نوروزی و امیرعباس کارگردان و بقیه کنارم نبودند چهبسا شرم را هم میشکستم و عربدهای در آن سالن کوچک میزدم. حقیقتش اینکه من بمی بخواهم راجع به فیلمی که درباره شهرم و اتفاق زلزله مهیبش است، چیزی بنویسم طبیعتا شاید کار صحیحی نباشد. شما هم به قلمم حق میدهید که باید تعریف کنم و همین کار را هم خواهم کرد اما به شیوه خودم. روزی که زنگ زد، جلسه گذاشت و طرح را تعریف کرد، گفتم از این کارهای سازمانی است که خب حالا هم فال است هم تماشا. انشاءالله میسازد تجربه میشود. با خودم گفتم پرروغن سرخ کرده و بعید است دربیاید. زلزله تیروتفنگ و جنگیسازی نیست که با انفجار سالن را میخکوب کنی، توی زلزله این زخمها و مرگها را چهجوری میخواهد بیندازد گردن خدا، تقدیر؟ سرنوشت؟ با خودم گفتم کارگردان، یک بمی که هیچ، یک کرمانی هم نیست، خلقوخوی کویر و بم را زیست نکرده و قطعا مواجههاش یک مواجهه توریستی و بلاگری با بم و زلزلهاش است.
فیلم را دیدم و فهمیدم نه این گزاره به منزله عدم شناختش نیست. امیرعباس بم و بمی را قدم زده، گپ زده، ورق زده و فهمیده... آنجایی که حاجاحمد میگذارد به عهده خود بمیها که هر کدام عزیزش حالش وخیمتر و تنش مجروحتر است، سوار هواپیما شود و هیچکس پیشقدم نمیشود، یعنی این پسر بم و بمیها را ورق زده و قدم زده. فیلم چند بچهقصه دارد که دست در دست هم دارند پیش میروند و توی فیلم هی با خودم میگفتم ای کاش یکی از بچهقصهها زورش بیشتر بود و بقیه قصهها را تندتر دنبال خودش میکشید و ریتم تندتری داشت. اینکه «احمد» بماهو فیلم خوبی است و چقدر سینماست را اهل فن باید بگویند. اینکه نصیبی از گیشه دارد یا نه را هم من نمیتوانم پیشگویی کنم ولی یقینا احمد و امیرعباس برای بم خیلی عزیز هستند و از این به بعد پای امیرعباس به بم بیشتر باز خواهد شد و یقینا هر سال از سمت بمیها خرمای ماه رمضانش نادیده و ناشناس در خانهاش خواهد آمد. احمد فیلم مهمی است چون من سالها بعد میتوانم با نوهام در کوچههای بم قدم بزنم و بعد خسته و کوفته برسیم توی خانهباغمان و لپتاپش را باز کند و بگویم جستوجو کند فیلم سینمایی احمد و بعد من برایش بگویم من این روزها را زیست کردم. 15 کیلومتر آن طرفتر از این فرودگاه خانه ما بود و من همه این رنجهایی که کشیدی را کشیدم...
من آرشیو پروپیمانی از مطبوعات و عکسها و مستندهایی راجع به بم دارم و تقریبا جز خیال و کشف خودم چیزی درمورد زلزله اشکم را درنمیآورد و راستش فکرش را نمیکردم بعد از 20 سال باز جوانی باشد که بتواند خشتی خیس را بچپاند توی حلقم و صدوخردهای دقیقه این بغض توی گلویم پایین نرود. خداقوت میگویم به امیرعباس و تیم کاربلدش. احمد را با خانواده ببینید. خانههای محکمی بخرید و بسازید و دعا کنید اگر زبانم لال هفت قرآن به میان، زلزلهای آمد شب نباشد، اگر شب بود شب جمعه نباشد، اگر شب جمعه بود، دم صبح که خواب سنگینترین جای خودش است نباشد، اگر دم صبح بود زمستان نباشد، اگر زمستان بود، زمستان کویر نباشد... یک دعا میکنم آمین بگویید. ایران کشور زلزلهخیزی است. تا دلتان بخواهد رهنما دارد، آدمهای دفتر دستکی، آدمهایی با تکیهکلام کارگروه، کارویژه، پلننویسی، تمدنسازی. از اینها در زلزله آبی گرم نمیشود. به حق علی و اولادش خدا احمدهای این سرزمین را زیاد کند...