سیدجواد نقوی، خبرنگار گروه ایده حکمرانی: سازمان بهداشت جهانی بارها درباره مساله افسردگی و اضطراب گزارشهایی را منتشر کرده است. همین دو سال قبل گزارشی مبنی بر اینکه از هر هشت نفر در جهان یک نفر دچار اختلال روانی است، منتشر کرد. این گزارش بهتآور هرچند در آن مقطع خیلی مورد توجه قرار نگرفت و در داخل کشور ما هم اصلا به آن توجهی نشد اما نباید به سادگی از چنین آماری عبور کرد. این نکته که از هر هشت نفر در جهان فعلی، یک نفر دچار مشکل است -که طبق گزارش سازمان جهانی عمده اختلالات روانی را هم اضطراب و افسردگی شامل میشود- بحثی بهشدت با اهمیت است و پرسشی کلیدی را مطرح میکند مبنیبر اینکه جهان سرمایهداری که دایهدار رفاه و آرامش در نظم متاخر و آمریکایی خود بوده و همیشه در مقابل دیگریهای خود، بر ساخت انسان معقول و باخرد بالیده است، چطور چنین فاجعه وحشتناکی را خلق کرده است؟ در چنین جهانی که ظاهرا شرایط سخت ناانسانی امری بدیهی نشان داده میشود، چرا هیچ اعتراضی وجود ندارد؟ و آیا انسان در سرتاسر دنیا با بیماریهای روانی مثل افسردگی باید زیست کند؟ درواقع میتوان گفت نظم جدید همانطور که در فیلم «جوکر» با یک سوژه مریض روبهرو بودیم، جهان پساسیاست نام گرفته و جوکر در طول فیلم هیچ بحث سیاسی ندارد و صرفا در مقام انسان تحقیرشده به دنبال انتقام است. این نکته دقیقا همان کاری است که سرمایهداری در نظم لیبرالی خود شکل داده است که در غرب آن را دوره نئولیبرالی نام گذاشتهاند اما آنچه اهمیت دارد نامهایی نیست که برای این شرایط لحاظ میشود، بلکه پرسش را باید اینگونه مطرح کرد که چه شده که افسردگی و اختلالات روانی در این حجم، نوعی بحران تلقی نمیشود؟ آیا اگر گزارشی مبنی بر اینکه از هر هشت نفر، یک نفر به بیماری سرطان مبتلاست، منتشر میشد گزارش دهشتناکی نبود؟ پس چرا در قبال بیکاریهای روانتنی که بهشدت از بیماریهای تنی غمبارتر است، موضع و نگرانی یا آلترناتیوی برای نظم فعلی لحاظ نمیشود؟ پاسخ این پرسش را اینگونه میتوان داد که سرمایهداری لیبرالی از مساله روانی سیاستزدایی کرده است. به تعبیر بهتر، یعنی این بحران را در شرایط عمومی، بلکه در سوژههای فردی صورتبندی کرده است و اینگونه برای این صورت شرح داده که مسائل اینچنینی نوعی مسائل فردی است و هر فرد موظف است خودش برای چنین شرایطی که در آن درگیر شده تلاش کند و راهحلهایی مثل مراجعه به روانپزشک و روانشناس هم عرضه شده است. این ابرروایتی است که نظم سرمایهداری لیبرالی صورت داده است و تلاش کرده همانطور که مارگارت تاچر بیان کرد که جامعه وجود ندارد، این جمله را در سطح وسیعی وارد باورهای اجتماعی کند که سیاست و حوزه عمومی پاسخگوی دردهای روانی شما نیست و این فرد است که باید برای بحرانهای خود چارهای بیندیشد. آنچه به نام سیاستزدایی از آن یاد کردیم دقیقا همین معنا را که بیان شد، تولید کرده که سرمایهداری در قبال روان شما مسئولیتی ندارد و این سوژهها هستند که به صورت فردی باید در قبال این بحران تلاش کنند. این فرم از سیاستورزی که برگرفته از نوعی پایانیافتن عرصه عمومی است، جهانی را رقم زده که نهتنها بخش وسیعی از انسانها در سرتاسر دنیا افسرده و دارای بحرانهای روانی هستند، بلکه حتی فرزندان خلف سرمایهداری را هم به سمت نوعی بیماری روانتنی سوق داده است. گویی در دنیای فعلی در عرصه سیاست هم بین کشورهای سرمایهداری، رقابت بین رجل سیاسی است که بیماریهای روانی و اختلالات روانی بیشتری دارند. از ترامپ در آمریکا تا جانسون در انگلیس و حتی بولسونارو در برزیل و اخیرا خاویر میلی در آرژانتین، مواردی هستند که نشان میدهند این بیماریهای روانتنی در حال بلعیدن خود نظم سرمایهداری است اما چون این نظم دچار سرعت وسیع است دیگر قادر نیست تامل کند و لحظه به لحظه به سمت سختتر شدن زیستن برای انسانها و ناممکنتر شدن حکمرانی برای خود در حرکت است. شاید در آینده شاهد آن باشیم که این بیماریهای روانتنی بحرانهای شدیدتری را خلق کند که کوچکترین آن، پوپولیستیشدن قدرت است و قطعا سیاستزدایی از این مساله در بلندمدت دیگر جواب نمیدهد و باید متوجه شد که مساله بیماریهای روانی یک ابرمساله سیاسی است.