حامد عسکری، شاعر و نویسنده: درست بغل ماشینهای مدیران وکارمندان دو تا اتاق جدید ساختهاند، گچ دیوارها هنوز بوی نویی میدهد، صندلیها هنوز پلاستیک دارند و بوی نفت موکتها هنوز گم نشده، موبایل آنتن نمیدهد و هر ماشینی که بیاید یا برود منواکسید به اندازه کافی برای همه هست... آن شب که من بودم شام سوسیسبندری بود با نان باگت و ترشی فلفل و نوشابه. دور سفره همه نشسته بودند، توی اتاقی که هم نمازخانه بود هم اتاق جلسات، هم اتاق شام و ناهار و هم اتاق استراحت. موبایلها درست و حسابی آنتن میدهند و همین باعث میشود بیشتر با هم باشیم. برنامه نیم ساعتی هست تمام شده، تیم رسانهها دارند عین تعمیرکاران فرش، برشهای برنامه را برش میزنند، چلتیکه میکنند، دورش را کوک میزنند، خوشگل میکنند، میفرستند توی اقیانوس مجازی. نیمساعتی هست برنامه تمام شده ولی بحث میهمانهای فرداشب داغ است، همانطور که لقمههای سوسیسبندری به زور نوشابه پایین میرود، یکسری موافق دارند یکسری مخالف، یک وایتبرد گنده توی اتاق است که هزارتا اسم رویش است، بعضی کمرنگ، بعضی پررنگ. محمدرضا وسط ضبط برنامهاش بوده، ضبط را تعطیل کرده، روزی فلان تومن پول اجاره سوله میدهد بیکه ضبطی داشته باشد، فقط به خاطر فلسطین... آقای شهیدیفر. با همان نجابت و اخلاق حرفهای، بکن نکن میگوید و پیشنهاد میدهد و فرمان برنامه را در دست دارد. آقا احسان آرام نشسته و در حال رایزنی است برای شبهای آینده. آقا مهدی با دنداندرد همیشگیاش با سید مجری حرف میزند. خانم شریفیان، کلیپهای کودکان غزه را میبیند و چشمهایش سرخ است، فضا فضای اربعین است با همان مختصات، با همان گذشتها، با همان سرعت و دقت و احترام به مخاطب و تو فکر کن زائر... من همه این اسمها را با کیلومترها اختلاف سلیقه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی فقط در اربعین کنار هم دیدهام و امشب هم اینجا...
امشب سی و چند شب است از امشب پاراگراف بالا گذشته است، ما به تصاویر غزه در مجازی عادت کردهایم و سر شدهایم. امشب خبر جمع شدن این برنامه را شنیدم و فقط لبخند زدم، از آن لبخندهایی که بچههای غزه میزنند و بعد اشکی از گوشه چشمشان میچکد. «به افق فلسطین» تمام شد، آن بچهها پراکنده شدند و من باید چشم بدوزم تا دوباره اربعین برسد و موکب به موکب دانهدانه پیدایشان کنم و بنشینیم صفا کنیم.
ما خواب الجزیره میبینیم ولی خوابهایمان در افق محو میشود.