محمدمهدی زرافشان: مناسبتهای تقویمی تلنگری است برای توجه به یک موضوع و جلوگیری از فراموشی در روزمرگی. اما باید دانست که این مناسبتها فصل برداشت اقدامات این حوزه در طول سال است وگرنه برای مسئولان و مجریان، در این تقویم پرمناسبت، تبدیل به قالبی بدون محتوا، تکراری ملالآور و پوستر و بنری تکراری میشود (و ای بسا که در مواردی شده باشد.)
این روزها بهصورت اتفاقی مشغول تماشای یک مینیسریال با داستان گروهی از سربازان آمریکایی در جنگ جهانی دوم هستم. روایت و جلوههای ویژه آنچنان جذاب و واقعی است که تماشای هر قسمت آن نفسگیر است و مخاطب جهانی، چون نگارنده، که هیچ همزمانی، پیشزمینه ذهنی و قرابت جغرافیایی و فرهنگی با این نبرد ندارد، با آن همذاتپنداری میکند و برخی صحنههای آن در ذهن باقی میماند. چه جالب که این اثر اقتباسی از یک کتاب با همین موضوع است که 50 سال پس از رخداد نوشته شده و 10 سال بعد تبدیل به سریال شده است. مکتوب کردن وقایع و تبدیل تاریخ شفاهی به کتاب، این میراث را برای آیندگان حفظ خواهد کرد تا علاوهبر مباحثات تاریخی، بتوانند آن را در ظرفهای هنری روز بازآفرینی کنند.
باز هم در همین ایام تلویزیون (برای بار نمیدانم چندم) فیلم سینمایی «حمله به اچ-3» را از آرشیو خارج کرده و پخش میکند. با وجود خستگی آن را تماشا میکنم. کنجکاو شدهام که در مورد این عملیات نظامی حیرتآور چه محصولات فرهنگی-هنریای تولید شده است؟ نتیجه غمانگیز است؛ این فیلم، که آن هم به پیشنهاد شهید منصور ستاری، فرمانده وقت نیروی هوایی ارتش، ساخته شده و یک کتاب! وقتی تولیدات در یک موضوع به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسد، انتظار قالبهای دیگر یا گروههای سنی هدف متنوع سخنی گزاف است. با خودم فیلمها و سریالهایی که در این سالها دیدن آن به یک جریان و نقل مجالس تبدیل شده را مرور میکنم. تبلیغات رسانهای محصول و ضعفی که دچار آن هستیم موجب شده آثار بعضا موفق هم به دلیل این نقیصه به گوش و چشم مخاطب نیاید و به دست او نرسد. به گمان عدهای شاید جنگ با شلیک آخرین گلوله پایان مییابد، اما آیا دشمنی که با خرج بودجههای هنگفت و گرفتن جان سربازان خود و نیروها و مردم کشور دیگر، این بازی خطرناک (و البته پرمخاطره) را آغاز کرده، در آرامش آتشبس دست روی دست میگذارد و بیکار مینشیند؟ تلاش هر یک از طرفین درگیری در روایت متن و حاشیه، درک و دریافت معاصران و آیندگان از آن مقطع تاریخی را شکل خواهد داد. قضاوت ما از جنگهای سرزمین مان و عهدنامهها مگر چیزی جز این است؟
حال ما چه کردهایم برای آنچه آن را «دفاع مقدس» مینامیم؟ حدود 2900 روز نبرد برای کشوری که تازه یک «انقلاب» را پشت سر گذاشته است، تعداد شهدا، جانبازان، اسرا، مفقودان و خانوادههای چشمبهراه، کم قصه برای روایت دارد؟ در دو سال گذشته با همکاران در نهاد کتابخانههای عمومی کشور به دیدن 16 خانواده ایثارگر در جای جای ایران عزیز رفتهایم؛ از مسیحی و ارمنی گرفته تا دانشآموز و فرمانده. آن قدر این اعتقاد و روحیه گیراست که برای دقایقی عطری از آن دوران را به مشام شنونده میرساند. تازه آنها شهیدانی بودند که کتابی از زندگی و خاطراتشان به چاپ رسیده است. سایر روایتهای شنیده و ثبت نشده و در معرض فراموشی چه حرفهایی برای امروز و فردا دارد؟ این سفره آنقدر متنوع و متکثر است که برای هر سلیقه و ذائقهای خوراک خود را دارد.
به نظر میرسد باید حرف زدن از این رخداد را، هرچند دیر، آغاز کرد. از پرسشهای سادهای چون اینکه چرا ما شروع جنگ تحمیلی، و نه پایان جنگ یا آتشبس را برای گرامیداشت «دفاع مقدس» انتخاب کردهایم تا سوالات جدیتر. هرچند که زبان نسل جدید و نوجوانان تغییر کرده و ما نیز تلاشی برای حفظ خط گفتوگو نکردهایم و التهابات سیاسی-اجتماعی چند سال اخیر سخن گفتن از بعضی موضوعات را دشوارتر کرده اما باید بدون لکنت گفت و نوشت که دفاع عاقلانه و هنرمندانه از دفاع مقدس خود میتواند مقدس باشد.