سیدجواد طاهایی، پژوهشگر فلسفه و جامعهشناسی:با مقدمه: در این یادداشت از تعارض آشتیناپذیر بین دو روایت از دولت در ایران سخن میرود که هریک، هم منطقی جداگانه و هم نهادهای خاص خود را دارند. هر دو نیز کاملا واقعیت دارند؛ جمهوری اسلامی به مثابه ادامه تاریخ دولت مدرن در ایران (تاسیس 1304) و جمهوری اسلامی به مثابه ادامه تاریخ انقلاب. بهعبارتی، تعارض میان جمهوری اسلامی بهعنوان سازمان دولت ملی و جمهوری اسلامی بهعنوان سازمانهای انقلابیمردمیِ مدیریت امور عمومیِ پس از انقلاب. یادداشت حاضر نهاد انقلابی (یا همان شوراهای انقلابی در بیان آرنت که جایگزین نهادهای رژیم ماقبل انقلاب هستند) را حتی اگر استقرار مجدد آن در این زمان ناممکن بهنظر برسد، «تقدیر ایران تعریف میکند. دولتی از نهادهای انقلابی تقدیر است حتی اگر ناممکن بنماید.»
انقلابِ کمی ناکام: بعد از انقلاب، وقتی پذیرفته شد که وظیفه خدماترسانی به مردم را همچنان همان وزارتخانهها و نهادهای حکومتی رژیم قبل، موسوم به دولت مطلق مدرن انجام دهد؛ وقتی دربرابر حذف یا تضعیف نهادهای انقلابی چندان مقاومتی نشد، درواقع تصمیمی بس بزرگ اتخاذ شد؛ این تصمیم که انقلاب به درون دستگاه حکمرانی و مدیریت امور عمومی وارد نشود. در نظریه، انقلابی که محدودیت بپذیرد انقلاب نیست. اما با این تصمیم و پذیرش، انقلاب نهفقط محدود، بلکه بهمدت چندین ده سال عقیم شد. آرمانگرایان انقلابی به اندازه کافی بر سخن مرکزی خود (انتقال انقلاب به سازمان دولت) پایمردی نکردند.
دولت مدرن، ضدانقلاب انقلاب اسلامی: آرمانگرایان انقلابی باید میدانستند که دولت مدرن، ارزشها و نهادهای آن، ضدانقلاب (counterrevolution) انقلاب اسلامی است؛ گوکه خود این دولت ملی اروپایی در ایران، حقیقت مستقلی نبود و درواقع پوششی برای تداوم فرهنگ قاجاری بود؛ با تاجگذاری رضاخان، دولت در ایران فقط بهظاهر و در شکل بهسوی مدرنیته رفت زیرا خصلتهای حکومتداری قاجاری (خصلتهایی چون غربدوستی و غربترسی، ترس از آزادی و قدرت مردم، تطابقطلبی، فساد مالی و خاندانی، میل به ادامه روابط قبیلگی، میل به استفاده از مدرنیزاسیون علیه مدرنیته، دیانت صوری و غیراجتماعی، جهانانگاری اروپا...) به درون حکومتداری بهاصطلاح مدرن رضاخان رسوخ کرد و در شکل و قالب آن ادامه حیات داد. مطلقه بودن دولت مدرن رضاخانی، برخلاف تصور رایج، مطلقگی نوع مدرن absolutism نبود بلکه همان خودرایی و استبداد مطلق شاه قاجاری بود. پس، از نظر فرهنگ سیاسی، دوران پهلوی عمدتا تداوم بود و چندان اصالتی نداشت زیرا همه حقیقت آن قاجاریسم بود. و بهخاطر همین «پهلویسم اصطلاحی تُنُکمعنا و بیاقتضاست.»
هاشمیسم، قاجاریسم جدید: توسط مرحوم هاشمیرفسنجانی، خاصات ضد توسعوی حکومتداری قاجاری یا بگوییم فرهنگ سیاسی صحرایی قاجاری، با لباس شبهدولت مدرن و درواقع با تلبیس به آن، به درون دولت جمهوری اسلامی نیز وارد شد و درون تمایلات آرمانی انقلابی جا خوش کرد. بنابراین، طرز حکومتداری و حکمرانی در جمهوری اسلامی نیز دستکم تا آنجا که از ویژگیهای بنیادین قاجاری نسب میبرد، اصالتی ندارد. زیرا خاصات فرهنگ و روحیات قاجاری به درون ساختارهای مدرن حکومتداری جمهوری اسلامی نیز رسوخ کرده است. درواقع جمهوری اسلامی به مثابه ملت-دولت مدرن، ادامه تاریخ معاصر ایران و بنابراین فاقد ایرانیت اصیل است زیرا سراسر تاریخ معاصر، جدّوجهد ایرانیان برای ایرانی نبودن بود. اگر حکومت پهلویها در ماهیت همان قاجاریسم باشد، جمهوری اسلامی در مقام ادامه سازمان مدرن حکمرانی، قاجاریسم جدید است. هاشمیسم جز قاجاریسم جدید نیست.
هاشمیسم، یعنی روحیهای که سبب ادخال اصول حکمرانی و فرهنگ سیاسی قاجاری در سیاست مابعدانقلاب شد. هاشمی مقصر آغاز این الگوی حکومتداری بود اما نیروی تداومش آرمانگرایان بودند. آنها تمکین کردند و دربرابر نقض اولیه آرمانهایشان که سپس شدت گرفت (و معلوم بود میگیرد) مقاومت درخوری نکردند.
ریشه ناکارآمدی: خیلی مهم، با اتکای انقلابیون به ساختارها و ارزشهای دولت وستفالیایی، ناکارآمدی و فساد قوای سهگانه (که این زمان بسیار آزارنده شده) نطفه بست و... اینک همه عرصهها را گرفته است. همه عرصهها را؟ از ریاستجمهوری آقای روحانی در مرکز، بگیر تا بخشداری بندر دیلم در بوشهر و از شرق کشور تا غرب آن، همه سازمان دولت و همه تقسیمبندیهای سیاسی کشور، با آرمانگرایی و رسالتمآبی اخلاقی نظام در تقابل قرار گرفتند، بالفعل یا بالقوه. اگر مجاز باشیم کمی صریحتر بگوییم، فساد همه کشور را گرفت، اما در سطح، نه در عمق. زیرا در زیر پوسته دولت شبهمدرن که همه سطح سیاست ایران را فراگرفت و البته تا حدی هم در متن آن، انقلابیون ایدهآلیست و نهادهای انقلابی بهطور نسبتا مستقل، عمل میکردند. از یاد نبریم که نهاد انقلابی مهمترین دستاورد اراده انقلابی است؛ انقلاب به نهادهای خاص خود میانجامد و بدان گرایش ذاتی دارد.
پس از نظر ساختاری دو جمهوری اسلامی وجود دارد؛ یکی صوری اما وسیع و دیگری عمیق و جدی اما محدود. اولی (جمهوری اسلامی به مثابه ملت-دولت مدرن)، ادامه تاریخ سیاسی معاصر ایران در درون جمهوری اسلامی است و دومی جمهوری نهادها و آرمانهای انقلابی است که هنوز سازمان یک دولت را بهخود نگرفته است. اولی بهحق شایسته زوال و سرنگونی است و دیگری بهحق سزاوار استمرار. همه سخن آن است که نه مفید بلکه ضروری و نه حتی ضروری بلکه ناگزیر و حیاتی است که نهادهای انقلابی به مرحله سازمان دولت تعالی یابند و تاریخ دولت صحرایی-مطلقه بهظاهر مدرن در ایران نسخ شود.
اصلیترین نبرد درون جمهوری اسلامی: همه تاریخ جمهوری اسلامی تا الآن، نبرد میان سازمان دولت جمهوری اسلامی با نیروهای آرمانگرا-انقلابی بوده است. در اصل، این نبرد دنیامداری دولت وستفالیایی با دولت خمینیست (خمینیمحور، خمینیمدار) بود. اما این نبرد عمومیت بشری دارد. زیرا تاریخ اجتماعی بشر، نبرد پیامهای انقلابی با یکدیگر است.
ایران معاصر عرصه پیامهای انقلاب فرانسه بود. ملت-دولت مدرن اروپایی تا حد زیادی حاصل انقلاب فرانسه است، مخصوصا حاصل کوششها وانگیزهها برای اجرای ایدئولوژی ناسیونالیسم. پس دولت مدرن در اصل و ماهیت خود، یک ایده است؛ ایدهای اروپایی و یکسره نامرتبط با تجربیات تاریخ ایران. انقلابیون بهنظر، این را هم نمیدانستند. اما شاید مهمترین چیزی که نمیدانستند (و شاید هنوز هم نمیدانند) این است که حکمرانی نهادهای انقلابی-مردمی، تقدیر ایران و خاصه تقدیر طبقه متوسط ایرانی است. چه این طبقه آن را بپذیرد و چه پس بزند حقیقت عوض نمیشود. آن چیزی که خالصا ایرانی است، امر ایرانی عظیم است، که مستقلا و خارج از آگاهی و تصورات این یا آن نسل ایرانی در این زمان یا هر زمان، تحقق یابد. تصور کنیم، مادر برای دختر 12-10 سالهاش برادری به دنیا میآورد. دختر با نگاهی به نوزاد میگوید: ایشششش! چه زشت! من این داداش رو نمیخوام! البته که از این دختر توقع دانایی نمیرود. اما کراهتورزیدن نسبت به نهاد انقلابی، نسبت به حقیقتی که همزاد من و متجانس با من است، نادانی است زیرا قضاوتی است که با جریانهای قدرتمند زیرجلدی جهان ایرانی که اینک به وقوع پیوسته است، غیرمطابق است؛ قضاوتی است غیرواقعگرایانه. و اگر آن بهوقوعپیوستن (پدیدارشدن نهاد انقلابی)، وقوعی فضیلتمندانه و نیک باشد، آن قضاوت کراهتآمیز علاوهبر غیرواقعگرایانهبودن، غیراخلاقی نیز هست.
ایران واقعیتی روحی: جدیترین واقعیت ایرانی، وحدت روحانی اقوام ایرانی است. بنابراین جدیترین واقعیت ایرانی، روحانیت ایران است. چون یک وحدت روحانی و نرم (و بااینحال ماندگار در سختترین شرایط) میان اقوامی بهشدت متفاوت نمیتواند ستایشبرانگیز نباشد، پس، واقعگرایی ایرانی با ستایشگری ایران پهلو میزند.
نمیتوانیم از تفکر و از تفکر ایرانی سخن بگوییم اگر ستایشگر اجتماع کهن ایرانی نباشیم. مورخین معاصر و متأخر، چه داخلی و چه خارجی، درون اجتماع ایرانی را تیره و آکنده از مفاهیم عدمی مثل استبداد، شورشهای کاخی، کمبود آب، واگرایی و... ترسیم کردهاند. اما جامعهای که آکنده از عدمها باشد خودش چگونه میتواند واقعیت مثبتهای باشد؟! آیا اجتماعی از عدمها، خودش هم عدم نیست؟! این مورخین و تحلیلگران تاریخی، در اجتماع ایرانی یکسره رذایل و غرایز میبینند غافل ازآنکه بهقول ارسطو اجتماع بیفضیلت اصلا نمیتواند پدید بیاید و وجود داشته باشد. غرایز و حیوانیات بشر میتوانند موجب همگرایی شوند اما نمیتوانند موجب تداوم همگرایی شوند و بنابراین از آنها اجتماع و هویت جمعیای ساخته نمیشود.
اجتماع ایرانی حتی اگر نه بخاطر نفس انقلاب، بهخاطر نتایج ناشی از انقلاب و خاصه نهادهای انقلابیاش، نهفقط واقعیت مثبتهای است، بلکه قابل ستایش است. انقلاب برخاستن یک اجتماع تاریخی است.
نهاد انقلابی، سنت یاریگری کهن اجتماع ایرانی را به دورهای ازگستردگی، جسارت، سازماندهی و وسعت مشارکت رساند.
تقدیر: نهاد انقلابی فراتر از آنکه یک زایش طبیعی و بنابراین مشروع و قابل دفاع اجتماع ایرانی باشد، یک جامعیت ظهوریافته است که حاصل مهارتهای همزیستی و تعامل در تاریخ اجتماع ایرانی است. این جامعیت ظهوریافته ما را وارد فضای مشارکتی کهنبنیادِ جدیدالظهوری کرده است؛ ما را دربرابر تکلیف و بایستگیای قرار میدهد که به تعبیری، همان تقدیر است؛ تقدیری حاصل انکشاف و پردهبرگرفتن از حقیقت و فضیلت تاریخ ایران. فضیلت ویژه تاریخ ایران آن است که که خدا (ایده مطلق) را میتوان در یک دولت مقدس انضمامی کرد. نهاد انقلابی انضمامیساختن هرچه بیشتر این فضیلت مرکزی است. تقطیع حیات نهاد انقلابی تقطیع حیات انقلاب است. و تقطیع انقلاب، همچون بریدن سر تاریخ ایران است.
دربرابر این تقدیر یا تکلیف عقل، سه کار از ما برمیآمد و برمیآید؛ پذیرش کورکورانه، نفی کورکورانه و برقراری یک نسبت آزاد (اصیل) با ظهوری که بهشدت زیسته، خودی و حاصل خرد قومی است. نهاد انقلابی، نهادی ذاتا مشارکتی-مردمی، دامنهای وسیع از امکان عمل است که ما را مقیم فضای باز تقدیر میسازد: تقدیر، شکلگیری دورهای سرزنده و قیامواره از آزادی است که حیات و ممات آن البته دست ماست؛ همچنانکه برخاسته میتواند دوباره بخسبد. ولی بااینحال ما اسیر نتایج تصمیمی هستیم که درمقابل آن میگیریم. تقدیر، حتی هنگامی که توسط انتخاب آزاد ما نقض میشود، باز هم تقدیر است زیرا تعیینکننده است.
گسترش و احیای نهادهای انقلابی تقدیر و حوالت ماست؛ حوالتی موضوع آزادی و اختیار ما. مسئولیت ما بیشتر دربرابر چیست؟ دربرابر آنچه که ظریفتر و بنابراین آسیبپذیرتر است؛ خیزش تصوری جهان ایرانی در زمانه اخیر. این امانتی مقدس است. عناصر حس «ما میتوانیم» از قبل در نزد پدران ما وجود داشت، اما هیچ چیز توجیهکننده خیزش و قوتگرفتن این حس در زمان ما نیست. این حس نزدیک به دانایی و عمل، حتما اهدایی یا امانت خداوند است.
نتیجهگیری
درواقع همه سیاست جدید ایران تقدیر است. جمهوری اسلامی در ذات خود، دولت نیست، فراتر از آن، جنبش است؛ اجتماعی برخاسته از ایرانیان برخاسته است و نهاد انقلابی صورت نهادین این برخاستگی است که میتواند و باید دربرابر الگوی غیرایرانی دولت ملی قرار گیرد و منجر به تکوین و رشد تدریجی یک دولت اصیل ایرانی، دولتی رها از معاصریت شود. جمهوری اسلامی در مرحله پنجم و نهایی تکامل خود همان دولت اصیل ایرانی است. اسلام و ایران عالی [هرآنچه که ایرانِ غرایز نباشد] یکیاند. هرآنچه برای ما اسلامی است، در اصالت خود، ایرانی است و برعکس. دوگانگی اسلام و ایران [همچون دوگانگی حکومت دینی و جمهوریت] یک دوگانگی تحلیلی است، واقعی نیست. واقعیت، وحدت روحانی جهان ایرانی است. اشتباهی که روشنفکران سکولار ایرانی سالها اسیر آن بودند را تکرار نکنیم.
انقلاب اسلامی عالیترین و متکاملترین جلوه وحدت ایران و نهاد انقلابی عالیترین جلوه انقلاب اسلامی است.