جعفر علیاننژادی، دانشآموخته علومسیاسی:معمولا اینگونه است که در سالهای اولیه از دست دادن بزرگان انقلاب اسلامی، جمعآوری آثار، گفتار و نوشتارهای آن شهید یا مرحوم از دست رفته، در اولویت دغدغهمندان یا علاقهمندان آن شخصیت قرار میگیرد. اما هرچه که از این تاریخ بیشتر میگذرد، فضای تفسیر و تأویل بازتر میشود. به نحوی تداوم حضور و تاثیرگذاری آن شخصیت، در همین بازخوانی و بازیابی معنا پیدا میکند. اما این روال طبیعی، درخصوص برخی از شخصیتها و شهدا متفاوت میشود. در این یادداشت میخواهیم به این سوال پاسخ دهیم که چرا در و دیوار تمام شهرهای ایران و قاب و قالب اکثر رسانههای دیداری و شنیداری به رنگ حاجقاسم درآمده است؟
برای یک مخاطب خارجی این حجم از یادبود، بازخوانی، تأویل و تفسیر، تا حدود زیادی غیرقابل باور است. سوال ایجاد میکند. حتی شاید برای برخی از هموطنان نیز این موضوع محل سوال باشد. فضای شهر به نحوی درآمده که میدان دید خود را به هرسو که روان میکنیم، تصویر یا جملهای از حاجقاسم را میبینیم. بسیار سادهانگارانه خواهد بود که چنین پاسداشتی را تنها یک اقدام فرهنگی از سوی یک نهاد شهری بدانیم یا حتی اقدامی از سوی برخی گروههای مردمنهاد نظیر بسیج یا فعالان فرهنگی سرای محلات بدانیم. قدری عمیقتر که نگاه کنیم چنین شوری را باید پاسخ به یک نیاز اجتماعی و عمومی درک کنیم. نیازی که جامعه ایرانی را با وجود گذشت سه سال از شهادت حاجقاسم، تشنهتر کرده است؛ «نیاز به تداوم قهرمان ملی.» تا سه سال پیش مردم ایران، پشتشان به قهرمانی گرم بود که نقشآفرینیاش تنها در قاب تصاویر یا میادین از پیش تعریفشده ورزشی و هنری، نبود. آنها با وجود حاجقاسم امکان قهرمانی در میدان واقعیت را لمس کرده بودند. امکانی که امید عبور از بحرانها، خروج از بنبستها و نجات از حوادث را برایشان معنا کرده بود. بسیاری از مردم بدون اینکه بدانند یا به آن اذعان کنند، از اینکه در دورهای میزیستند که وجود چنین امکانی را برایشان معنادار کرده بود، احساس خوشبختی و رضایت میکردند. عموما در میدانهای ورزشی و هنری، دوره قهرمانی، دورهای محدود و کوتاه است، اما گویا قهرمان میدان واقعیت، زمان نمیشناخت و این حس ابدی را به مردم هم منتقل کرده بود.
فارغ از احساسات وطندوستانه یا سویههای انقلابی و ایمانی مردم که آنان را خواهی نخواهی جذب منش قهرمانی حاجقاسم میکرد، چنین پدیده یکتا و معاصری، تنها در یک فضا و جغرافیا امکان پدیدار شدن مییافت. پدیدهای که اگر بخواهیم آن را تعریف کنیم به یک عبارت سه کلمهای میرسیم: «قهرمان میدان واقعیت». عموما قهرمانان ورزشی و هنری برای قهرمان شدن، مسیر افتخار را دنبال میکنند. مسیر نامداری و به عبارت بهتر مسیر شهره شدن یا شناخته شدن. در مقابل قهرمان میدان واقعیت را تعداد زیادی از مردم تا همین چند سال مانده به شهادت حاجقاسم نمیشناختند. مسیر قهرمان میدان واقعیت، چیزی دیگر بود. رمز قهرمانی در میدان واقعیت، دوری از فضای تصویر است که عموما کارکرد ضریب دادن و شناساندن دارد.
چنین فضای دور از تصویر، خبر و تبلیغی را تنها ایده انقلاب اسلامی ایجاد کرد. نهاد مهمی نظیر سپاه قدس، امتداد ایده انقلاب اسلامی بود. فضایی که در آن فضیلت، دیده نشدن و شناخته نبودن است. این انقلاب اسلامی بود که توانست در ایران فضایی را ایجاد کند که کارکردش تولید قهرمان واقعی باشد. چنین پدیده یکتایی و چنین دستگاه بینظیری، برای هیچ تمدن و فرهنگ غیراسلامی قابل فهم، کپیبرداری و تکرار نیست. چهبسا قهرمان واقعی میدان را، مردم کشورهای مسلمان دیگر، بهتر و بیشتر میشناختند. قهرمان میدان واقعیت در هیچ دستگاه اسطورهسازی، قابل ساخته شدن نیست. این واقعیتی بود که تبدیل به باور مردم ایران شد. در واقعیت هم میتوان قهرمان داشت و این امکان برای هر ایرانی متصور است. میتوان گفت فهمی ایجاد شده بود که چنین گزارهای را تولید کرد: ما همه حاجقاسمیم.
با این توضیحات میتوان به این نکته رسید که چرا باید نیاز اجتماعی به تداوم قهرمان واقعی را پاسخ کامل داد. چنین پاسخی دو پیام مهم را به مردم منتقل میکند. پیام اول: وجود مادی قهرمان را میتوان از مردم سلب کرد، اما باور به یک قهرمان واقعی را هیچگاه نمیتوان از بین برد. در و دیوار شهر و قاب و قالب رسانهها این باور را نمایندگی میکنند. این باور که همین مردم چنین قهرمانی را هدیه کردهاند و همین مردم میتوانند چنین باوری را حفظ کرده و در فضای کشور ایران خلق کنند. پیام دوم: مردم ایران هنوز رفتن حاجقاسم و نبودن او را باور نکردهاند، حاجقاسم هنوز زنده است، گویا زندهتر هم شده است و باید همچنین باشد تا مردم خلأ او را کمتر حس کنند. این حاجقاسم بود که مفهوم اسطوره و قهرمان را به نحو واقعی زندگی کرد. این حاجقاسم هیچگاه نخواهد مرد، چون شهید شده است.