مسعود فروغی، سردبیر:«با وجود گردبادهایی که در چشمان من برمیخیزد؛
و با وجود غمهایی که در چشمان تو میخوابد؛
و با وجود روزگاری که
بر زیبایی آتش میگشاید، هر جا که باشد؛
و بر دادگری، هر جا باشد؛
و بر اندیشه، هر جا که باشد؛
میگویم: تنها «عشق» پیروز است.
میگویم: تنها «عشق» پیروز است.
هزارهزار بار [میگویم:]
تنها «عشق» پیروز است...»
نزار قبانی
ما آدمهایی احساسی هستیم، آنقدر که دیشب انگار در غربیترین سرزمینی که موذنها روزانه و منظم به یکتایی خدای احد و واحد و پیامبری آخرین رسولش، محمد مصطفی(ص) شهادت میدهند به دنیا آمده بودیم. جامجهانی امسال در خاکی میان آبهای خلیجفارس و در کشوری به مساحت پهنای کوچکی از ایران ما را میخواستند میدان مین کنند. میخواستند مستطیل سبز فوتبال را رینگ بوکس کنند و به صورت ما مشت بکوبند. نشانهاش صورت سرخ و عصبانی کارمندان سعودی در لندن، نشانهاش عصبانیت کارمندان پادشاهی انگلیس که با زبان مادری به خاک پدری خیانت میکنند، نشانهاش بایکوت پرچم فلسطین عزیز در کرور کرور رسانه غربی و... . حالا در قطر به قطر کره زمین سالها تبلیغ فراموشی فلسطین و نرمالیزاسیون اشغالگری صهیونیستها محتوا تولید شد.
ما آدمهای احساسی زبان مشترکمان «سجده شکر» است، به وقت پیروزی انگار افتادن پای خدا سبکبارمان میکند، مثل وقتی که اولین بار کعبه را میبینی، به سجده میافتی، همان وقت صدای همهمهای به گوش میرسد، زبانها و لهجهها به تعداد غیرقابل شمارش و معنا یکی. حالا در همین جامجهانی فوتبال که میخواستند جهان اسلام را با آب خلیجفارس غسل تعمید بدهند و صهیونیستها را جزءآدمیزاد کنند، ضداسرائیلیترین تماشاگران جام به چهارتای آخر رسیدند.
شاید بعضی درک نکنند چه اتفاقی افتاد، خوب است در آرشیو این گوگل نامرد چرخی بزنند، در همین پنج شش سال اخیر دولتهای زیادی در جهان اسلام را در یک قاب عکس با قاتلان بچههای فلسطینی جا میکردند که یعنی کار تمام است. افتخار عکس با ترامپ و بایدن را با امضای ننگین پای موجودیت ننگین صهیونیستها، مثل فروش تن، تاخت میزدند. در ایران هم آدمهایی هستند که پای این عکسها روضهها در مرثیه جا ماندن ما از دنیا میخواندند. انگار که سرزمین را عروس هزار داماد غربیها نکنیم، بیچارهایم. اما در قطر تا سوت جامجهانی را زدند، این پرچم فلسطین بود که افتخارآمیز به هوا بلند شد و صهیونیستها مجبور بودند مثل دزدهای فراری خودشان را آلمانی و... معرفی کنند.
این هویت جمعی ماست، اینجا لباس چندتکه حج تن کسی نیست، اینجا با کعبه و صحرای مشعر فاصله دارد، اتفاقا با «زبان دنیا» جریان سانسورچی رسانههای دنیا دور خورد. ما شاید بلد نباشیم سالی یک بار سفیدپوشی چند میلیون مسلمان را به رخ دنیا بکشیم، شاید بلد نباشیم از این همه اشتراک در ذهن و قلبمان استفاده کنیم و توپخانههای رسانهای دنیا با عکسی از حاشیه حج، راه کج کنند. اما خدایی که بزرگ است، از مستطیل سبز و توپ گرد آن رسانهای میسازد که هیچکسی فکرش را نمیکرد. این هویت جمعی جماعت مسلمان که خدایی یکتا و پیامبری واحد دارند است که آن مرد ناشناس مراکشی را محبوب قلب ما کرد. او پرید به بالاترین جایی که میشد و توپ را چسباند به سقف دروازه پرتغالیها. ما اینجا هزاران کیلومتر «شرقی»تر از «مغرب» پریدیم هوا. چه کسی فکرش را میکرد؟ به خدا که هیچکس. حالا آن شلمغزهای کارمند سعودی در لندن روزی چند بار رو به پرچم صهیونیستها تعظیم کنند و مردی مهاجر از همزبان ما را به خاطر مبارزه با صهیونیستها تقدیس کنند. مهم نیست. این نمایش طراحیشده با پول سعودی با جماعتی از هواداران فوتبال در جامجهانی به هوا رفت. در قطر هر کسی که چشم داشت و پولی با طعم خون بچههای فلسطینی نخورده بود واقعیت را دید؛ واقعیت مردمان عادی مسلمان؛ که شاید زبان همدیگر را نفهمیم اما صدای قلب همدیگر را میشنویم. این آرمان مشترک در جامجهانی به قله جهان صعود کرد. اتفاقا با موفقیت تیم ملی مراکش در مستطیل سبز، با شکست دادن کانادا و بلژیک و اسپانیا و پرتغال نشان دادیم این «زبان مشترک» نیست که اهمیت دارد؛ که «قلب مشترک» برای رسیدن به آرمان مشترک مهمتر است.