نقدی بر اظهارات ابراهیم فیاض
مشکلات ما در حوزه اجتماعی و حکمرانی و کشورداری و در بحران‌های اجتماعی که پیش می‌آیند ریشه در عرفان دارد.
  • ۱۴۰۱-۰۷-۱۷ - ۰۰:۳۰
  • 00
نقدی بر اظهارات ابراهیم فیاض
آیا عرفان ضد عقل و هنر است؟
آیا عرفان ضد عقل و هنر است؟

محمد فنائی اشکوری، عضو هیات علمی موسسه امام خمینی(ره):در یکی از برنامه‌های شبکه چهار سیما به نام شیوه که به شکل میزگرد و گفت‌وگو تهیه شده بود دو تن از اساتید جامعه‌شناسی با نام‌های آقایان دکتر ابراهیم فیاض و دکتر تقی‌ آزادارمکی شرکت داشتند. گفت‌وگوی جالب و قابل استفاده‌ای بود، بنده شخصا از این گفت‌وگو استفاده کردم. جا دارد هم‌ اندیشمندان و هم مسئولان دولتی و حکومتی این‌گونه بحث‌ها را پیگیری کنند و به آنها ترتیب اثر بدهند. آنچه عرض خواهم کرد ناظر به نکاتی حاشیه‌ای در صحبت‌های آقای فیاض است. 
در صحبت‌های ایشان این مدعا چندبار تکرار شد که مشکلات ما در حوزه اجتماعی و حکمرانی و کشورداری و در بحران‌های اجتماعی که پیش می‌آیند ریشه در عرفان دارد. ایشان ادامه دادند که الهیات و شعر هم ریشه بسیاری از مشکلات ما است. دکتر فیاض مدعی شدند که عرفان ضدهنر و ضدعقل و ضدزبان و ضدخانواده است. به‌عقیده ایشان عرفان نظام فکری و عملی خودخواهانه و اگوئیستیک است. در همین سیاق به ابن‌سینا حمله کردند و تفکر ابن‌سینا را در مقایسه با فارابی ریشه بسیاری از مشکلات معرفی کردند، به این جهت که فارابی به‌طور جدی به مباحث اجتماعی پرداخت، اما ابن‌سینا به‌سمت الهیات و تفکر نو افلاطونی رفت که با عرفان نسبتی دارد.
این فرمایشات برای من مایه تعجب بود و شگفت‌زده شدم از اینکه صاحب‌نظری بگوید عرفان ضدهنر و ضدزبان و ضدعقل و ضدخانواده است و عارفان انسان‌هایی خودخواه و اگوئیست هستند. اگر می‌گفتند در میان صوفیان و برخی سنت‌های عرفانی ادیان دیگر کسانی پیدا شده‌اند که ضد عقل بودند و به هنر و خانواده چندان توجهی نداشتند شاید وجهی داشت، ولی ایشان اصولا نامی از تصوف و فرقه‌های صوفی و عرفان‌های انحرافی نبردند، بلکه تکیه و تاکیدشان بر عرفان بود به‌طوری که از نظر ایشان چنین برمی‌آمد که ذات عرفان ضدعقل و ضدهنر و ضدچیزهایی است که برای ما ارزشمند محسوب می‌شود و همین‌طور الاهیات و شعر که عرفان در آن بازتاب یافته است. از نظر ایشان وجه مشترک شعر و عرفان این است که هر دو ریشه در احساس دارند و با عقل نسبتی ندارند.

  عرفان ضد انحصارگرایی عقلی است نه ضد عقل
بررسی این سخنان به فرصت زیادی نیاز دارد. ابتدا باید ببینیم آیا عرفان ضد عقل است؟ قطعا عرفان ضد عقل نیست. بله در هر سنتی و نحله‌ای ممکن است جریان‌های انحرافی شکل بگیرد یا خطاهایی رخ دهد، اما ذات عرفان و به‌ویژه عرفانی که ریشه در اسلام دارد ضد عقل نیست. عرفان ضد انحصارگرایی عقلی است. سخن عارفان این است که تنها عقل راه شناخت نیست و راه دیگر و برتری نیز وجود دارد که راه شهود است و بالاترین نوع معرفت و کمال از آن طریق به‌دست می‌آید. بسیاری از عرفای ما خود حکیم و اندیشمند بودند و آثارشان به نثر و نظم موجود است و می‌توان این مدعا را در آنها سنجید. عرفای بزرگ ما نه تنها ضد عقل نبودند، بلکه در عقل‌ورزی و ارائه تفکر عقلانی بسیار برجسته و پیشگام بودند. آثار عرفا چه در عرفان عملی، چه در عرفان نظری و چه در عرفانی که به‌صورت شعر ارائه شده است شاهد این مدعا است. کتاب‌های عمومی عرفانی مانند رساله قشریه، کشف‌المحجوب، مرصاد العباد، مصباح الهدایه؛ کتاب‌های عرفان نظری مانند آثار ابن‌عربی، قونوی، قیصری و ملاصدرا؛ کتاب‌های عرفان عملی مانند منازل السائرین و شرح‌های آن؛ دیوان‌های عارفان مانند حدیقه سنائی، منطق‌الطیر عطار و مثنوی مولوی سرشار از حکمت و معنویت و عقلانیت و مباحث اجتماعی است. اگر در مواردی به عقل و فلسفه تاخته‌اند مرادشان از عقل نه ذات عقل بلکه عقل جزئی و مشوب به هوا بوده و مرادشان از فلسفه هم فلسفه محروم از هدایت وحی و بی‌بهره از نور عرفان و اشراق بوده است. اتفاقا مباحث انسانی و اجتماعی و اخلاقی در آثار عرفا بیش از فلاسفه پررنگ و غنی است. در کتاب‌ها و رسایلی که عرفا درباب فتوت و جوانمردی نوشته‌اند و صفاتی که برای جوانمردان برشمرده‌اند به این جنبه‌ها بسیار توجه کرده‌اند. این یک حقیقت است که بیشترین توجه عرفا به خودسازی و درون‌نگری بوده، اما این امر هرگز به‌معنای ضدیت عرفان با عقل و علم و پیشرفت اجتماعی نبوده است. 

  عرفان یکی از مهم‌ترین سرچشمه‌های هنر است
آقای دکتر فیاض در قسمت دیگر از سخنان‌شان مدعی شدند که عرفان ضد هنر است. این سخن بسیار عجیب است. عرفان نه‌تنها ضد هنر نیست، بلکه یکی از مهم‌ترین سرچشمه‌های هنر است. ارتباط بین عرفان و هنر ارتباطی بسیار نیرومند است و این بحثی است که بسیاری از عرفان پژوهان و هنرشناسان مطرح کرده‌اند، چه در فرهنگ ما و چه در فرهنگ غرب کتاب‌ها و مقالات بسیاری در باب نسبت بین عرفان و هنر و عرفان و زیبایی نوشته شده است. عرفان‌شناسان تاکید بسیاری بر این دارند که بین عرفان و زیبایی و هنر پیوندی ناگسستنی وجود دارد و عرفان از مهم‌ترین سرچشمه‌های هنر است و بسیاری از عارفان از برجسته‌ترین هنرمندان بوده‌اند و بسیاری از هنرمندان بزرگ علایق عرفانی داشتند و ملهم از عرفان بودند. یکی از بزرگ‌ترین هنرها که مادر دیگر هنرهاست ادبیات است و اوج ادبیات شعر عرفانی است. مگر کسی می‌تواند با عطار و مولانا و نظامی و سعدی و حافظ آشنا باشد و بگوید عرفان ضد هنر است!؟ کسانی که بخواهند در این زمینه تحقیق کنند کتاب و مقاله به زبان‌های مختلف بسیار است و کافی است جست‌وجویی کوتاه داشته باشند تا ببینند عرفان‌شناسان و هنرشناسان در شرق و غرب چه بحث‌های مفصلی در باب نسبت هنر و عرفان و زیبایی مطرح کرده‌اند. در ادبیات و معماری و موسیقی و خط و در بسیاری از هنرها این مساله قابل مشاهده است. بله هنرهای مبتذل و نازل عصر جدید که هنر نیستند نسبتی با عرفان و اخلاق و معنویت و عقلانیت ندارند. عرفان و عقل و دین ضد این نوع هنرهاست، البته اگر بشود نام آنها را هنر گذاشت و آنها نیز البته ضد عرفان هستند. هنری که در خدمت هوای نفس باشد و کارش دامن زدن و شعله‌ور کردن شهوت و ایجاد غفلت باشد با عقل و دین و عرفان و معنویت در تضاد است. باید گفت ریشه انحطاط در هنر، دوری از عرفان و اخلاق و معنویت است. 
چطور می‌توان شعر آن‌هم شعر حکمی و عرفانی فارسی را ضد هنر به‌حساب آورد؟ این‌گونه شعر خود بالاترین هنر است. چطور کسی می‌تواند بگوید شعر عرفانی و حکمی فارسی که در اوج قله ادبیات جهان است ضد هنر است!؟ شعر حافظ چشمه‌ جوشان هنر است. هنری بالاتر از این نداریم و هنرهای دیگر می‌توانند از آن الهام بگیرند همان‌طور‌که می‌گیرند. همچنین باید افزود شعر ما که در اوج آن شعر عرفانی قرار دارد یکی از منابعی است که اندیشه‌های اجتماعی اندیشمندان ما در آن عرصه بروز کرده است. شعر سعدی سرتاسر پرداختن به انسان و مباحث اخلاقی و اجتماعی و نقد اجتماعی است. حافظ یک منتقد اجتماعی است. البته آنها متناسب با دوران و شرایط زمان خودشان این مباحث را طرح کرده‌اند.

  مشکل این است که اندیشمندان ما فلسفه را به الاهیات محدود کرده‌اند
قسمت دیگر از این بیانات و تحلیل‌های عجیب این بود که گفتند الاهیات ما منشأ مشکلات امروز ماست و این مشکلات از ابن‌سینا شروع می‌شود! ابن‌سینا از بزرگ‌ترین افتخارات فرهنگ ما و جهان بشریت است و ما باید خدا را شاکر باشیم که بزرگان و نوابغی همچون ابن‌سینا داریم. این چیزی است که همه فرهیختگان عالم که ابن‌سینا را می‌شناسند به آن اذعان و اعتراف دارند. محصول عمر ابن‌سینا تدوین کتاب‌های بسیار و تولید اندیشه و دانش در زمینه منطق و حکمت و فلسفه و طب و دیگر علوم بشری همچون ریاضیات، نجوم، زیست‌شناسی و از جمله هنر و موسیقی است. او این معارف را احیا کرد و به پیش برد. ابن‌سینا از قله‌های افتخارآمیز فرهنگ ما است و چقدر عجیب است که کسی بگوید مشکلات امروز ما ریشه در افکار ابن‌سینا دارد!
این درست است که ابن‌سینا به اندازه فارابی به مسائل اجتماعی نپرداخته است. فارابی از نظر توجه به مسائل سیاسی و اجتماعی و نظریه‌پردازی در این زمینه در فلسفه اسلامی حکیمی کم‌نظیر است. اما قرار نیست همه اندیشمندان و بزرگان مانند هم باشند و یکسان عمل کنند. فارابی کارهای بزرگی کرده و خلأهایی را پر کرده، چنانکه ابن‌سینا نیز نیازهایی را تامین کرده است که آنها هم ارزشمند هستند و ارزش آنها کمتر از مباحث اجتماعی فارابی نیست. اینها سرمایه‌های ما هستند. یک ملت و یک فرهنگ باید به‌خاطر داشتن حکیمان، عارفان و ادیبانی مانند فارابی و ابن‌سینا و مولوی و سعدی و حافظ افتخار کند، همانطور که افتخار داریم و شاکریم که خداوند چنین موهبتی را به این جامعه و این فرهنگ عطا کرده است. بسیاری از مردمان فرهنگ‌های دیگر که با این بزرگان آشنا می‌شوند حسرت می‌خورند که ای‌کاش آنها نیز چنین بزرگانی داشتند. البته در جوامع و فرهنگ‌های دیگر نیز فرزانگان کم نیستند، اما جامعه و تاریخ ما از این حیث بسیار افتخارآمیز است. 
ریشه مشکلات ما داشته‌های ما نیست. مشکلات ما از نداشته‌های ما است. بله در میان متفکران‌مان به‌ویژه در چند قرن اخیر نوعی توقف و ایستایی را می‌بینیم. حق و انصاف این است که بگوییم بعد از ملاصدرا درخششی در علم و حکمت نمی‌بینیم. گرچه بزرگانی بوده‌اند که چراغ علم و حکمت را روشن نگاه داشته‌اند و این میراث را حفظ کرده‌اند، اما عمده اهتمام حکمای ما این بوده که حول محور اندیشه‌های ملاصدرا و ابن‌عربی حواشی را مطرح کرده‌اند. به‌خصوص اندیشه اجتماعی و علوم که اعم از علوم طبیعی و علوم انسانی است متاسفانه مهجور واقع شده است. ریشه مشکلات ما این است که اندیشمندان و عالمان ما به فلسفه اجتماعی و فلسفه در معنای وسیع خود نپرداخته‌اند و فلسفه را به مباحث هستی‌شناسی و الاهیات محدود کرده‌اند. این امر یکی از مهم‌ترین ریشه‌های مشکلات ما است، نه اینکه وجود عرفان و شعر و الاهیات منشأ مشکلات ما است! این معارف از گنجینه‌های ارزشمند و بی‌بدیل فرهنگ ما هستند و اشکال جامعه ما این نیست که آنها را داریم، بلکه اشکال این است که بخش‌های دیگر را نداریم. مشکل ما از فقدان‌ها و نداشته‌ها و ضعف در برخی حوزه‌ها است. در قرن‌های اخیر فلسفه اجتماعی و علوم طبیعی و علوم انسانی در فرهنگ ما متاسفانه مغفول واقع شد. ما باید این مشکل را به‌رسمیت بشناسیم و به آن اذعان کنیم و ریشه‌های آن را پیدا کنیم و به فکر پر کردن این خلأ و جبران این کمبودها باشیم، نه اینکه داشته‌های ارزشمند و گرانبهای خود را از دست بدهیم و آنها را مورد حمله قرار بدهیم و بگوییم که چرا ما الاهیات و عرفان و شعر داریم. اینها نقاط قوت فرهنگ ما است.

  عالم از نگاه عرفانی محل تجلی جمال الهی است
اما در باب عرفان و هنر و زیبایی سخن بسیار است. عالم از نگاه عرفانی محل تجلی جمال الهی است. زیبایی خداوند در عالم جلوه کرده است و موجودات این عالم مظاهر اسمای الهی هستند. اسمای الهی هم منشأ زیبایی هستند. اسمای الهی حسنی هستند. له الالسماء الاحسنی. خداوند جمیل است و اسمای جمال دارد. اسمای جلال هم دارد که در آن اسمای جلال هم جمال نهفته است؛ چنان‌که گفته‌اند هیچ جلالی بدون جمال نیست. بنابراین جمال الهی عالم را فرا گرفته است و عارف کسی است که جمال الهی را در عالم تماشا می‌کند. یعنی مهم‌ترین منظری که عارف به آن چشم دوخته، زیبایی‌های این عالم است. هنگامی که عارف این زیبایی را مشاهده می‌کند خلاقیت هنری او شکوفا می‌شود و به این جهت است که می‌بینیم عارفان بزرگ شاعران بزرگ هستند و شاعران بزرگ عارف هستند. یک نمونه بارز آن مولوی است. سرچشمه الهام‌بخش هنر، حس زیبایی‌شناختی است که لازمه لاینفک شهود و تجربه عرفانی است. بسیاری از خلاقیت‌های بزرگ هنری هنرمندان نیز زمانی بوده است که حس و حال و شهود عارفانه‌ای به آنها دست داده است. و البته هنر شاعرانه ما با حکمت و معنویت و اخلاق همراه و آمیخته است. بله منبع عرفان احساس است، اما کدام احساس؟ منبع عرفان اصیل احساسی است که از تجربه باطنی و شهود بی‌واسطه واقعیت و دیدن جلوه‌ای از کمال نامتناهی برمی‌خیزد، نه احساس و تخیل ذهنی.

  عرفان اسلامی زاینده هنر و چشمه جوشان هنر است
من نمی‌دانم چه تصوری از عرفان در ذهن برخی هست که چنین قضاوتی از عرفان اسلامی دارند. این از عجایب است که کسی بیاید و بگوید عرفان اسلامی ضد هنر است در‌حالی‌که عرفان اسلامی خود هنر است. زاینده هنر و چشمه جوشان هنر است و بسیاری از هنر‌های دیگر ملهم از کشفیات عارفان است. 
پیوند بین عرفان و هنر چنان است که برخی از عرفان پژوهان از آن طرف دچار افراط شده و عرفان را عین هنر و مساوی با آن دانسته و وجوه دیگر عرفان را نادیده انگاشته‌اند. آقای شفیعی‌کدکنی در مواضع مختلف اصرار و تاکید دارد که عرفان هیچ چیزی نیست جز نگاه هنری و جمال‌شناسانه به دین که قطعا تصویر درستی از عرفان نیست. عرفان ابعاد معرفتی و اخلاقی و سلوکی دارد که مقوم عرفان هستند. این موضوع را در جایی دیگری بحث کرده‌ام، اما این دیدگاه به‌رغم زیاده‌روی که در آن مشهود است به‌خوبی پیوند عرفان و هنر را نشان می‌دهد. این رابطه چنان است که یک عرفان‌پژوه برجسته عرفان را در نگاه هنری به دین خلاصه می‌کند و این خود نشان می‌دهد که تصور تضاد بین عرفان و هنر تا چه اندازه تصوری دور از آبادی است. 

  عرفان ما با اندیشه و تفکر آمیخته است  
عرفان ما با اندیشه و تفکر نیز آمیخته است و اینها قابل جداکردن نیست. یک جلوه از آمیزش عرفان و تفکر یا شهود و عقلانیت در عرفان نظری است. عرفای بزرگ همواره در پی هماهنگ‌کردن شهود و عقل یا عرفان و فلسفه بودند. این کار از ابن‌سینا آغاز شد، سهروردی ادامه داد و ملاصدرا آن را به اوج رساند، چنانکه عارفان هم مانند عین‌القضات، ابن‌عربی، قونوی، فناری و قیصری چنین کردند. یکی از کتاب‌های محوری عرفان نظری مصباح‌الانس بین‌المعقول‌والمشهود ابن‌حمزه فناری است که شرح مفتاح‌الغیب صدرالدین قونوی است. عنوان کتاب خود گویای ربط عمیق و وثیق بین عرفان و فلسفه و معقول و مشهود است. مولف درصدد است بین معقول و مشهود انس برقرار کند و درواقع انس بین معقول و مشهود را کشف و بیان کند. 

  اسلام رهبانیت را رد می‌کند
از عجایب سخنان دیگر در این گفت‌وگو این بود که گفتند عرفان ضد خانواده است! بله بوده‌اند صوفیانی که با تاثر از آیین‌هایی هندی و مسیحی به ریاضت و رهبانیت روآوردند و خود را از زندگی اجتماعی و مسئولیت‌های خانوادگی کنار کشیده‌اند. ولی چنین تفکری در آموزه‌های اسلامی و در تعالیم بزرگان عرفان مردود است و حساب آنها جدا از عرفان اسلامی است. اسلام رهبانیت را رد می‌کند. تمام بزرگانی که از آنها نام بردیم دارای خانواده بودند. مولوی همسر و فرزند و خانواده‌ای گرم داشت. ملاصدرا هم همین‌طور بود. آیا علامه‌طباطبایی و امام‌خمینی و آیت‌الله بهجت که از عارفان روز گار ما بودند، خانواده نداشتند و ضد خانواده بودند!؟
اینکه عارفان را افرادی خودخواه و اگوییست بدانیم نیز نادرست است. زیرا عرفان از اساس برای مبارزه با نفس و خودخواهی و خودمحوری است. بزرگ‌ترین مبارزه یک عارف با خودخواهی و اگوییسم است و وقتی به سمت ریاضت می‌رود برای این است که با خودخواهی‌ها مبارزه کند. برای این است که برخی از آنها دچار افراط می‌شوند. همان‌طور که گفتیم در عرفان هم مانند هر پدیده اجتماعی دیگر گاهی انحرافات و سوءفهم‌هایی پیش آمده است که عمده این انحرافات ریشه در اثرپذیری از فرهنگ‌های دیگر داشته است. بوده‌اند عارفانی در سنت‌های دیگر و صوفیانی در فرهنگ ما که جز به رستگاری شخصی و رسیدن به احوال خوش درونی به چیزی توجه نداشتند و دگردوستی و خدمت به خلق در نظام سلوکی آنها جایگاهی نداشته است. ازاین رو برخی مشی آنها را ضد اخلاقی و خودخواهانه دانسته‌اند. اما چنانکه گفتیم این امر ربطی به عرفان ندارد، بلکه انحراف از عرفان است. عرفان اسلامی را باید در چهارچوب آموزه‌های اسلام مطالعه کرد. هر آموزه نظری و عملی که سازگار با آموزه‌های اسلامی نباشد ربطی به عرفان اسلامی ندارد. 
یکی از نمونه‌هایی که آقای فیاض در این گفت‌وگو ذکر کرده است این است که در پویانمایی پوریای ولی به بچه‌ها نشان داده می‌شود که پوریای ولی چندان توجهی به خانواده ندارد. پس عرفان ضد خانواده است. هم مقدمات نادرست است و هم نتیجه‌گیری! انیمیشنی که برای کودکان ساخته شده نمی‌تواند مبنای قضاوت یک اندیشمند جامعه‌شناس باشد. اتفاقا پوریای ولی خانواده و فرزند داشته است. مقبره فرزند او هم موجود است. این که در یک برنامه کارتونی برای کودکان خانواده پوریای ولی را نشان نداده‌اند نمی‌تواند این نتیجه را به دست دهد که پوریای ولی به خانواده توجه نداشته است. ویژگی مهم و برجسته پوریای ولی و عموم جوانمردان اهل فتوت توجه آنها به مسائل اجتماعی است. آنها درد مردم داشتند. آیین جوانمردی و اخلاق جوانمردی، آیین دستگیری و عشق‌ورزی و کمک، خدمت، فداکاری و ایثار است. امروز ما به تفکر اهل فتوت و جوانمردی بسیار نیاز داریم و باید آن فرهنگ ارزشمند را احیا کنیم. ریشه بسیاری از مشکلات اجتماعی ما این است که این فرهنگ متعالی در میان ما ضعیف شده و گاهی به فراموشی سپرده شده است. از یک جامعه‌شناس بصیر انتظار می‌رود که این آیین را احیا و معرفی کند، نه اینکه بدون مطالعه و تامل چنین اظهارات ناصوابی را طرح کند. 
خلاصه عرض بنده این است که الهیات عرفان و شعر از سرمایه‌های ارزشمند فرهنگ ما هستند و باید قدر داشته‌هایمان را بدانیم و خدا را از این بابت شاکر باشیم. اما تمام نیاز ما با این داشته‌ها تامین نمی‌شود. ما به چیزهای زیادی نیاز داریم که باید در پی تحصیل و تامین آنها باشیم. 

  تفکیک بین الهیات و فلسفه در مسیحیت مطرح شد
سخن ناصواب دیگری که مطرح شد حاصلش این است: چیزی که ما به آن نیاز داریم فلسفه است، نه الهیات؛ اما آنچه ما تاکنون داشته‌ایم الهیات است، نه فلسفه. فلسفه حلال مشکلات است، اما الهیات ریشه مشکلات. این شعاری است که برخی روشنفکران ما طرح کرده‌اند و تکرار می‌کنند. تفکیک بین الهیات و فلسفه در مسیحیت در اواخر قرون وسطا مطرح شد. هم در معنای الهیات، هم نوع الهیات و هم نسبتش با فلسفه بین فرهنگ مسیحی و اسلامی تفاوت هست و کسانی که این شعار را می‌دهند به این تفاوت‌ها توجه ندارند. 
فلسفه ما عمدتا بر محور هستی‌شناسی است که به الهیات عام و خاص تقسیم می‌شود. این الهیات خود قلب فلسفه و مهم‌ترین بخش فلسفه است. بنابر این تقابل بین فلسفه و الهیات به معنایی که در فلسفه ما مطرح است بی‌وجه است. اشکالی که البته به فلسفه متاخر ما وارد این است که فلسفه به هستی‌شناسی و الهیات منحصر شده و به شعب و شاخه‌های دیگر فلسفه توجه جدی نشده است. این البته یک ضعف است که باید بپذیریم و در پی اصلاح و جبران آن باشیم. ضعف ما این نیست که الهیات داریم؛ این نقطه قوت ماست؛ ضعف ما در محدود کردن حوزه و حیطه فلسفه است. بنده این موضوع را به تفصیل در کتاب «تفکر فلسفی» بحث کرده‌ام. باید افزود که در زمان ما برخی از فیلسوفان ما به این نقیصه توجه کرده و گام‌هایی در رفع و اصلاح آن برداشته‌اند. علامه طباطبایی، شهید مطهری، شهید صدر و آیت‌الله مصباح رضوان‌الله تعالی علیهم، به مباحث اجتماعی فلسفی ورود کردند و گام‌هایی در این زمینه برداشتند که باید از سوی نسل جدید پیگیری شود. 

  آسیب‌شناسی و نقد عالمانه لازم و ضروری است
آسیب‌شناسی، نقد عالمانه و منصفانه در هر زمینه‌ای لازم و ضروری است. عرفان، فلسفه، کلام، فقه، ادبیات و هر حوزه فکری دیگر ما نیازمند آسیب‌شناسی و نقد است و باید از آن استقبال کرد. اما آسیب شناسی و نقد عالمانه و مصلحانه غیر از رد و نفی شتاب‌زده و بدون مطالعه است. بنده که در اینجا از عرفان دفاع می‌کنم در آثار مختلف به آسیب‌شناسی عرفان و تصوف پرداخته‌ام، از جمله در کتاب « درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی» جلد دوم از صفحه 497 تا 505، کتاب «عرفان تطبیقی» صفحه 209 تا 214. کتاب «شاخصه‌های عرفان ناب شیعی» در مواضع مختلف، همین‌طور در برخی آثار در حال انتشار.  در کتاب «تفکر فلسفی» نیز در مواردی به نقد و آسیب‌شناسی فلسفه اسلامی پرداخته‌ام. 
آنچه از یک جامعه‌شناس انتظار می‌رود این است که ریشه‌های واقعی مشکلات ما را پیدا کند و نشان دهد که خطا و اشکال کار در نظام تعلیم و تربیت ما، آموزش‌وپرورش و دانشگاه ما، رسانه ما، سبک آموزش دینی ما و به‌طور کلی فرهنگ ما کجاست که نتوانسته‌ایم شاهد کارآمدی و موفقیت در حوزه‌های مختلف باشیم. اما اینکه بگوییم مقصر و مسئول اختلاس و رشوه‌گیری و پارتی‌بازی و رانت‌خواری و تبعیض و سوءمدیریت و ناکارآمدی ما، ابن سینا و سعدی و خواجه حافظ هستند به شوخی شبیه‌تر است تا به تحلیل علمی. 
برای اینکه گوشه‌ای و جلوه‌ای و پرتویی از تجلی زیبایی و هنر را در عرفان یادآوری کنم قسمتی از غزل شمس مغربی را در پایان عرایضم می‌خوانم:
هر سو که دویدیم، همه روی تو دیدیم
هر جا که رسیدیم، سر کوی تو دیدیم
هر قبله که بگزید دل از بحر عبادت
آن قبله دل را خم ابروی تو دیدیم
هر سرو روان را که در این گلشن دهر است
بر رُسته بستان و لب جوی تو دیدیم
از باد صبا بوی خوش از دوش شنیدیم
با باد صبا غافله بوی تو دیدیم
روی همه خوبان جهان را به تماشا
دیدیم ولی آینه روی تو دیدیم
در دیده شهلای بتان همه عالم
کردیم نظر نرگس جادوی تو دیدیم
تا مهر رخت بر همه ذرات بتابید
ذرات جهان را به تکاپوی تو دیدیم
در ظاهر و باطن به مجاز و به حقیقت
خلق دو جهان را همه رو سوی تو دیدیم
هر عاشق دیوانه که در جمله گیتی است
بر پای دلش سلسله موی تو دیدیم
سر حلقه رندان خرابات مغان را
دل در شکن حلقه گیسوی تو دیدیم
از مغربی احوال مپرسید که او را
سودازده طرّه هندوی تو دیدیم

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰