نگاهی کوتاه به زندگی عباس معروفی و نوع نوشتن او در داستان‌هایش
آثار گلشیری را خیلی شبیه آثار صادق هدایت می‌دانندو اینکه ناامیدی در آثارش موج می‌زند؛موضوعی که درداستان‌های معروفی هم وجوددارد.
  • ۱۴۰۱-۰۶-۱۲ - ۰۲:۳۰
  • 00
نگاهی کوتاه به زندگی عباس معروفی و نوع نوشتن او در داستان‌هایش
شبیه گلشیری
شبیه گلشیری
عاطفه جعفریدبیر گروه فرهنگ

عاطفه جعفری، خبرنگارگروه فرهنگ: «وقتی وارد آلمان شدم دو پیشنهاد داشتم. یکی اینکه تحت حمایت پن (PEN) سوئیس مادام‌العمر در شهر برن در خانه‌ای بزرگ به زندگی ادامه دهم، و دیگری شش‌ماه میهمانی در خانه‌ هاینریش بل. البته دومی را پذیرفتم و پس از آن، مدت یک‌سال هم به‌عنوان مدیر خانه‌ هاینریش بل آنجا کار کردم. مسئولیتم این بود که برای میهمانان هنرمند کوبایی، روسی، نیجریه‌ای، الجزایری، چینی و ایرانی نمایشگاه نقاشی ترتیب بدهم، به پزشک برسانم‌شان، ببرم‌شان اداره‌ اقامت و گاهی مثلا نیمه‌شب از اداره پلیس ایستگاه قطار به خانه برسانم‌شان و همین کارها. از فروردین ۱۳۷۸ که کارم در آنجا خاتمه یافته، فقط یک ارتباط دوستی با خانه‌ هاینریش بل برایم مانده است. نه حمایتی در میان است و نه سعادتی برای همکاری بیشتر. درضمن حکایت خانه هاینریش بل و بنیاد هاینریش بل فرق دارد.
بعدش هم کاری در آلمان‌شرقی پیدا کردم که پیرم کرد و دمارم را درآورد؛ مدیریت شبانه‌ یک هتل بزرگ درکنار دریاچه‌ واندلیتز. دو سال و اندی مجبور به این کار بودم که تقریبا در این مدت هیچ‌چیزی ننوشتم، چون شب تا صبح اسیر بودم، و فقط شب‌ها می‌توانم بنویسم. در این مدت روزها یا خواب بودم و یا خواب بودم. تا چشم باز می‌کردم هشت شب بود و من می‌بایست راه می‌افتادم. یک‌ساعت راه بود و یک‌ساعت نفرین و یک‌ساعت در تنهایی به این فکر ‌کردم که چقدر مرگ را دوست دارم. هر شب برای من آخرین شب زندگی‌ام بود.»
عباس معروفی، متولد اردیبهشت۱۳۳۶، بازارچه‌ نایب‌السلطنه تهران، در خانواده‌ای مرفه به دنیا آمد. در مدرسه شاگرد اول بود. تمام دبیرستان را شبانه خواند و روزها در یکی از مغازه‌های پدرش کار می‌کرد. دیپلم ریاضی گرفت، چون ادبیات برای خانواده‌شان افت داشت. پیش از انقلاب به سربازی رفت و پس از انقلاب به دانشگاه و رشته مورد علاقه‌اش راه یافت؛ ادبیات دراماتیک، دانشکده هنرهای دراماتیک. در سال۱۳۵۴ با محمد محمدعلی آشنا شد و این آشنایی لحظه‌به‌لحظه او را با فضای حرفه‌ای نوشتن آشناتر کرد. اولین داستانش در سال۱۳۵۵ در مسابقه قصه‌نویسی جوانان کیهان چاپ شد و پس از آن داستان‌هایش اینجا و آنجا به چاپ می‌رسید تا اینکه در سال۱۳۵۹ اولین مجموعه ‌داستانش روبه‌روی آفتاب با تیراژ 10هزار نسخه ازسوی نشر «انجام کتاب» انتشار یافت و خیلی زود نایاب شد.
در سال۱۳۵۸ با گلشیری آشنا شد. چقدر دنبالش گشت تا تلفنش را پیدا کند و روزی که در پستوی یک کتابفروشی روبه‌روی هم نشسته بودند و او داشت داستانی برای گلشیری می‌خواند، می‌لرزید و منتظر بود گلشیری نظرش را بگوید و بگوید برای نویسنده‌شدن چه باید کرد. اما وقتی داستان را شنید، گفت: «تو داستان‌نویس نمی‌شوی. برو لحاف‌دوزی.» معروفی دنبال گلشیری راه افتاد و از او کمک خواست. گلشیری گفت: «بی‌سوادی. بی‌خود داستان می‌نویسی. ول کن. برو وردست پدرت (کمی با وضعیتش آشنا بود) کاسب شو.» جوانک دنبالش راه افتاده بود و در ته ناامیدی روزنی می‌جست. گلشیری گفت: «اگر می‌خواهی داستان‌نویس بشوی باید دوهزارتا کتاب بخوانی.»
و او از آن پس دیگر ننوشت. فقط خواند و خواند و خواند، تا اینکه روزی داستانی نوشت و باز برای گلشیری خواند. گلشیری گفت: «آفرین. این داستان خوبی‌ است. می‌خرمش. چند؟» و از آن پس گاه‌گاهی سراغ جوانک را می‌گرفت و بعد او را به جلسات داستان‌نویسی کانون نویسندگان پذیرفت، اما کانون در تابستان۶۰ بسته شد.
خیلی‌ها معتقدند الگوی معروفی در نوشتن داستان‌هایش، نگاه به نوشته‌های گلشیری است و این موضوع هم از علاقه زیاد او به گلشیری برمی‌آید و در داستان‌هایش سعی کرده مانند او بنویسد. اگر بخواهیم نگاهی به نوع روایت گلشیری داشته باشیم، باید به این سمت برویم که او به‌گفته بسیاری از منتقدان ادبی، تاثیرپذیری از رمان نو فرانسه دارد و به تبع آن با استفاده از جریان سیال ذهن که همیشه در داستان‌هایش وجود دارد، شخصیت‌پردازی را در داستان‌هایش انجام می‌دهد. گلشیری تسلط نسبتا کافی به ادبیات هزارساله ایران دارد، به‌طوری که همه کتاب‌هایی را که مرتبط با ادبیات و زبان‌فارسی است خوانده تا بتواند داستانش را با توجه به این تسلط برای مخاطب روایت کند. او حتی بخش‌هایی از گلستان سعدی را هم ویرایش می‌کند و دست‌نوشته‌هایی از این کارش هم موجود است و در مقدمه این ویرایش می‌نویسد: «در میان همه کتاب‌های منثور فارسی و درطول هزاران سال‌واندی که بدین زبان تصنیف و تالیف و ترجمه صورت گرفته است، گلستان سعدی از بیشترین اقبال فارسی‌زبانان برخوردار بوده است.»
این را در داستان‌های معروفی هم می‌توان دید، آنجا که او هم مانند گلشیری تسلط کافی بر زبان‌فارسی دارد و سعی کرده است با راهنمایی‌هایی که سپانلو برای او داشته، زبان‌فارسی را خوب بیاموزد. همان‌طور که قبل از نوشتن سمفونی مردگان، سعی می‌کند کتاب‌های مرتبط با ادبیات‌فارسی و زبان‌فارسی را بخواند. بیشتر از همه تذکره‌الاولیا. او درمورد استفاده از زبان‌فارسی در آثارش و مقایسه با زبان آلمانی می‌گوید: «زبان‌فارسی را من غنی‌تر از زبان آلمانی می‌دانم. آلمانی زبانی‌ است محکم و قوی، ولی فارسی بسیار غنی ا‌ست. جای بازی‌ها دارد که مثلا بسیاری از زبان‌های دیگر ندارد. برخی از منتقدان ما 100سال تنهایی خوانده‌اند و با همان متر از رئالیسم جادویی آمریکای‌لاتین سخن می‌گویند و با همان متر اندام رمان معاصر را اندازه می‌زنند. دیگر آیا از تذکره‌الاولیا جادویی‌تر می‌خواهید؟ یا از هفت‌پیکر، یا چه می‌دانم، پر است. فقط اگر عمری باقی باشد دلم می‌خواهد محض نمونه یک‌بار رمانی در این فرم بنویسم که جادویی‌تر از رئالیسم جادویی باشد و رئالیستی‌تر از رئالیسم اجتماعی. دلم می‌خواهد این ناباوری قبیله‌ای در کشورم فرو بریزد که آدم‌ها به کار و تلاش ایمان پیدا کنند.»
گلشیری مولفه‌های فرهنگی را می‌شناسد و با بهره‌گیری از آنها، داستان‌هایش را می‌نویسد. نباید از این بگذریم که اکثر داستان‌های گلشیری به زندگی و درگیری‌های فکری روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان محدود می‌شود و با جرات می‌توان او را نویسنده قشر تحصیلکرده و نویسنده به‌شمار آورد. در آثار گلشیری، زندگی و مشکلات مردم کمتر نمود پیدا کرده است و صدای مردم در داستان‌های او کمتر به گوش می‌رسد. بیشتر داستان‌های گلشیری در شهر روی می‌دهند، اما شهر در آثار او هم گذرا توصیف می‌شود و هم گنگ؛ در آثار گلشیری موضوعات متنوع است. این اتفاق در داستان‌های معروفی هم به کرات می‌افتد و تقریبا می‌توان گفت که داستان‌های او برای مردم عامه نوشته نمی‌شود.
از طرف دیگر آثار گلشیری را خیلی شبیه آثار صادق هدایت می‌دانند. اینکه ناامیدی در آثارش موج می‌زند و اصلا با ناامیدی شروع می‌کند، موضوعی که در داستان‌های معروفی هم وجود دارد، او را تمام و کامل شبیه گلشیری توصیف می‌کنند اما خود معروفی آن را رد می‌کند و می‌گوید: «تقریبا با زندگی و کار نویسندگان تبعیدی جهان آشنا هستم. من واقعا الگویی برای کار و یا نوشتن ندارم. همیشه به دلم نگاه کرده‌ام و راه رفته‌ام. با سبک و فرم خودم نوشته‌ام. از ایرانیان دیگر هم اطلاعات چندانی ندارم، برام مهم نیست که مثلا فلانی چه‌کار می‌کند. رابطه‌ نزدیکی با برخی نویسنده‌ها و روشنفکران دارم که برای من کافی ا‌ست... برای من مرزی وجود ندارد. هنرمند هنرمند است و میزان همان لحظه‌هایی‌ است که آدم مثل اکسیژن به ریه می‌کشد. آنچه مرا با زندگی پیوند می‌دهد، درحال حاضر کارهای ادبی و فرهنگی‌ است که امروز یا فردایی به ایران سرریزش کنم. ما اینجا هر درختی می‌کاریم ریشه‌اش را در آب می‌گذاریم تا روزی در خاک میهن بکاریم‌شان. بنابراین دشوارتر زندگی می‌کنیم. یک نویسنده اگر در کشورش صد باشد، در تبعید یک یا دو است.»
اگر بخواهیم داستان‌های معروفی را هم در همان طبقه گلشیری و هدایت بگذاریم باید اشاره‌ای کوتاه به معروف‌ترین داستان او داشته باشیم. سمفونی مردگان، همه‌چیز در این داستان دودآلود و تیره است. قهرمان‌ها همه به‌صورتی تصویر می‌شوند که کمتر نقطه مثبتی در آنان به چشم می‌خورد. پدر مستبد، جاهل، ریاکار و اهل بند و بست است. برادر کوچک‌تر (اورهان) حسود، خودخواه، متجاوز و جانی بالفطره است. مادر و خواهر نمونه تسلیم و عبودیت محض هستند و هیچ نقشی ندارند جز آنکه با تیره‌بختی خود کنار آیند. برادر بزرگ‌تر (یوسف) نمودار لودگی و مسخرگی طبیعت و تقدیر است. در این میان، برادر میانی -که روشن‌بین و مقاوم و جست‌وجوگر است- زیر فشار جو حاکم و محیط ظالم خود، مچاله و درهم‌کوفته، به‌صورتی رقت‌انگیز، مرگ پیش از مرگ را درمی‌یابد.

در این رابطه بیشتر بخوانید:

شبیه به هیچ‌کس(لینک)

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰