ابوالقاسم رحمانی، دبیرگروه جامعه: حوالـــی ساعت سهصبح، دما حدود 13 درجه، خنک و دلچسب، تقریبا همان چیزی که انتظارش را میکشیدم اما برای من کمی بیشتر از بقیه دوستداشتنی بود، البته برای من و تمامی مسافران اتوبوس عسلویه - شهرکرد. انگار از جهنمی که رطوبت و گرمای بالای 50 درجه امانمان را بریده بود، بعد از چندساعت اتوبوس سواری وارد بهشت شده باشیم و تازه قدر جاهایی که هستیم و شهرهایی را که در آن زندگی میکنیم بدانیم، بیشتر از همیشه! طبق معمول همیشگیهای این ماموریتهای در شهر دیگر، دنبال راننده منصفی بودم که سوای همراهی تا مقصد، چندکلمهای در توصیف شهر همراهی کند و بعد از آن هم پای کار روزهای بعدی هم باشد. بههرحال در شهر غریب بودم و برای دسترسیهای بیشتر، مثل خدماتیهای شرکتهای بزرگ که راهاندازترند، رانندهها هم در این شرایط گرههایی را باز میکنند که هر مسئول و مقامی از پس باز کردن آنها برنمیآید. بگذریم. در مسیر بودیم که چون ابایی از تبعات آن نداشتم، به راننده گفتم که خبرنگارم و برای تهیه گزارش از وضعیت شهرکرد بعد از قطع شدن چندروزه آب به اینجا آمدم که هنوز جملهام تمام نشده بود شروع به توصیف وضع موجود کرد. هر چیزی در تهران و شهرکرد شبیه هم نبود، این روایتهای رانندههای تاکسی حسابی شبیه همان رانندههای تهرانی بود و من شک کردم شاید اصلا فضا و صندلی تاکسیها خاصیتی دارند که اینطور همه شبیه همند. از قطعی آب میگفت و اینکه هرروز یک وعدهای میدهند و میگویند فردا آب وصل خواهد شد و حالا نزدیک به 10 روز است که خبری از آب نیست. اگر هم جایی وصل شده، آن آب قبلی نیست و از جای دیگری آوردهاند و کیفیت ندارد و خلاصه از اینطور حرفها در باب کیفیت و باقی چیزهای تخصصی! در ادامه من که از چرایی ماجرا سوال نکرده بودم، چون خودبهخود همان ابتدای روایتش، به چند شهر و شهرستان حمله کرده بود که آب شهرکرد را میبرند و میخورند و فلان و بهمان، اما خودش روی همین موضوع متمرکز شد و از این گفت که شهرکرد نه مسئول درستوحسابی دارد و نه مردم با یکدیگر متحدند، اگرنه چرا باید آب استان ما راهی اصفهان شود و آنها کیفش را ببرند و ما اینطور بیآبی بکشیم؟ چند توضیح اغراقآمیز هم از وضعیت انتقال آب داشت که حقیقتش را بخواهید مغز خسته ساعت سه صبحی من، اصلا توان تحلیل و راستیآزماییاش را نداشت و برای همین میگذریم. تا اینجا و بهگفته این راننده و آن مغازهدار دور میدان اول شهر که از اتوبوس پیاده شدم، هنوز آب قطع بود و خبری از آن اخبار حلوفصل شدن مساله آب در شهرکرد نبود.
به محل اسکان رسیدیم، پیاده شدم و شماره راننده را گرفتم، به این امید که شاید فردا در سرکشیها و تماشای وضعیت شهر همراهیام کند، اما همینجا بنویسم که فردا هرچه زنگ زدم جواب نداد و سر آخر حوالی ظهر و آن وقتیکه کار من رو به اتمام بود پیام داد که خواب مانده و کجا هستیم و کجا میرویم که من هم قید همراهیاش را با یک تشکر زدم. نگهبان محل اسکان خواب بود. در باز و نگهبان خواب و محدوده خلوت، الحقوالانصاف دلوجرات زیادی داشت! چند باری به شیشه زدم تا بالاخره بیدار شد و نزدیک در آمد و با قیافهای که یک من عسل هم خوردنیاش نمیکرد، زیرلب کنایهای هم میزد و حضور مرا باور میکرد. کلید را با هر مکافاتی بود گرفتم و بهسمت محل اسکان حرکت کردم که یکدفعه یک ماشین که در محدوده درحال گشتزنی بود مرا دید و خواست که تا محل اسکان همراهیام کند. سگهای ولگرد هم که حالا دیگر همهجا هستند جوری در محوطه رژه میرفتند که کافی بود یکیشان حملهور شود، من بودم و محدودهای بزرگ و تاریک و چند سگی که حتما تشنه و گرسنهاند. خدا پدرش را بیامرزد، سوار مزدای تککابینی شدم، همینهایی که نعش جابهجا میکنند، البته این نعشکش نبود. در مسیر محل اسکان بودیم که او هم جویای کار و احوال من شد و تا گفتم برای چه مسالهای اینجام، فرمان را چرخاند و همین چرخاندن فرمان و جایی که با هم رفتیم، کلا مسیر و روش تهیه گزارش را تغییر داد. بلواری بود نسبتا طولانی، الیماشاءالله کامیون و کامیونت تانکردار پشت سر هم ردیف و مرتب قطار شده بودند. همه هم تانکرهای حمل آب و با پلاکهای مختلف، حتی پلاک شمال! روی تانکرهای هرکدام هم چیزی نوشته بود که نشان میداد از کدام شهر یا شهرستان آمدهاند. این پلاک شمالی، نکایی بود! از راننده پرسیدم اینجا آب هست که این تانکرها اینطور تجمع کردهاند، گفت نه، اینجا محل خواب و اسکان رانندگانی است که از باقی شهرها آمدهاند و هر روز صبح از همینجا عازم محل آبگیری و بعد هم توزیع میشوند. اطلاع خیلی خوبی بود، نقشه جدید کشیده شد، صبح علیالطلوع حتما سوار یکی از این ماشینها خواهم شد و بعد باقی ماجرا.
دور زد، به محل اسکان رسیدم و حدودا دوساعتی فرصت خواب داشتم که البته به لطف حرفگوشکنی عزیزی که قرار بود تماس بگیرد و من خواب نمانم، خواب ماندم و دوساعتی هم اضافهتر خوابیدم و حوالی هشت صبح پیاده خودم را به محل استقرار کامیونها رساندم و دیدم هنوز چندتایی از آنها ماندهاند. سفتوسخت مخالف همراهی من بودند. مجبور شدم با کمی حیلهگری، خودم را همسفر یکی از آنها کنم و به محل آبگیری برسیم. لولهای از زمین درآمده در نزدیکیهای شهرکرد که همه کامیونها نوبت بهنوبت زیر آن میرفتند و تانکرهای خود را پر میکردند و راهی شهر و هر نقطهای که تشنه آب بود میرفتند. تا نزدیکیها مقصد توزیع آب با همین راننده رفتم و همکلام شدم. اهل اصفهان بود، ماموریتی آمده بود برای کمک به روند توزیع آب در شهرکرد درطول این روزهایی که مشکل آب وجود داشت. بهگفته خودش بیش از 10 روزی میشد که در شهرکرد و دور از خانواده بود. حالا چرا زودتر از قطعی آب آنجا بودند، اللهاعلم، اما تعداد روزهایی که او میشمرد، بیشتر از تعداد روزهایی بود که آب شهرکرد قطع شده. هر دو جوابی برای این هم نداشتیم. حوالی بلوار آیتالله کاشانی، صبح جمعه که باید خلوت میبود، چند خودروی سواری دیدم که پشت سر هم ایستادهاند و هرکدام هم پر از دبه و سطل پلاستیکی که یکییکی پیاده میشدند و آنها را دست میگرفتند و بهسمت نقطهای که از اینجا نامعلوم بود میرفتند. از راننده پرسیدم، گفت اینجا سازمان آب شهرکرد است، تابلویش هم وقتی پیاده شدم از پشت درختها پیدا شد. مردم روزانه به این سازمان مراجعه میکنند یا آب آشامیدنی کیسهای میگیرند یا شیرهای آبی که بیرون از سازمان تعبیه شده بود و آب چاه همین محدوده هم بود، سطل و دبههای خود را پر میکردند. چندکلمهای با آنها همصحبت شدم، پرسیدم مگر قرار نبود دیروز و امروز وضعیت آب حل و همه قطعیها برطرف شود؟ همه نیشخندی زدند و گفتند آب کجا بود؟ برای بعضی از ما وصلشده اما پرسیدیم میگویند این آب بیمار میکند، چون کیفیت ندارد! حالا اینکه از کی و کجا پرسیده بودند و این چه اطلاعی بود، کسی پاسخی برای آن نداشت، اما بههرحال درکنار قطعی، شدت کم، بیکیفیتی و اینطور مسائل، بیماریزایی را هم اضافه کنید.
تقریبا سر همه میدانها یک ماشین حمل آب ایستاده بود و بعضی جاها هم یک وانت پر از کیسههای آبآشامیدنی، مردم میآمدند و ظرفهای شبیه قرون گذشته، پر میکردند و به خانهها میرفتند. با چند نفری صحبت کردم، حاضر نبودند جلوی دوربین بیایند اما خب حرفهای زیادی داشتند. بعضیها بیمار داشتند و نیازشان به آب بیش از بقیه بود، بعضیها کودک خردسال و نوزاد داشتند و خب برای استحمام کودکشان دچار مشکل جدی بودند. آبگرمکنها هم که طبیعتا کار نمیکردند و برای جوشآوردن آب، قابلمهقابلمه آب را گرم میکردند و بعد داخل حمام استفاده میشد. بد وضعیتی بود حقیقتا. بهقول یکی از شهرکردیها، این شهر فقط یک آب و یک هوای خوب داشت، آب را که گرفتند، مانده هوا! وضعیت شهر همین بود؛ نارضایتی، بهشدت بالا، مردم بهشدت شاکی و روایتها بهشدت مغرضانه، طبیعی هم بود. همانطور که خوزستانیهای روی نفت و بیبهره از ثروتش ناراضیاند، شهرکردیهای روی آب هم بیآبی را تاب نمیآوردند. وقتش رسیده بود که پیگیر مسئولان باشم. البته از شب قبلی که راهی شهرکرد باشم چند نفری را تلفنی هماهنگ کرده بودم و قولمساعدت گرفته بودم، منتها فکرش را نمیکردم اینطور قرار بر همراهی نکردن دارند. اول به جایی رفتم که گفته میشد با زحمت متخصصان آب چشمهای که معروف به چشمه محک بود را به شبکه آب شهر وصل کردهاند. تصاویری هم ثبت و ضبط کردم. آنجا چند نفری بودند از مسئولان آب منطقهای، مودبانه و با ارائه کارت و حکم ماموریت و مجوز درخواست مصاحبه داشتم که با بیمهری و بیادبی میخواستند به من بفهمانند نباید آنجا باشم. میگفتند به شما ارتباطی ندارد و ما هم حرفی نمیزنیم و آب هم وصل شده. همه موارد مثل همان مورد آخر یعنی وصلشدن آب روی هوا بود و بیاستدلال، چندباری تلاش کردم و به طرق مختلفی سعی در ارتباط با مسئولان داشتم، اما خب چیزی عایدم نشد و من هم قید گفتوگو با مسئولان را زدم. سوالات ساده بود و مشخص، چرا آب قطع شده؟ چرا گلآلود شده؟ چرا فقط آب شهرکردیها قطع و گلآلود شده؟ همین که خب هیچ جوابی از سمت مسئولان عایدم نشد.
در شهرکرد تقریبا کارم تمام شده بود. نیروهای بدنه کارشناسی و فنی سخت مشغول کار بودند. حداقل آن چند جایی که رفتم، سخت کار میکردند تا مشکل حل شود. متخصصان سایر شهرها هم آنجا بودند و برای رفع مشکل تلاش میکردند. اما خب آن سوالات همچنان بود و کسی پاسخگو نبود. به آن آقای راننده دیشبی زنگ زدم، جواب نداد، اینترنتی شماره یکی از آژانسهای شهری را گرفتم، ماشین به مقصد کوهرنگ هماهنگ شد. پیرمرد خوشمشربی آمد و همسفر من بود تا کوهرنگ. مسیر نسبتا طولانی بود و حدودا یکونیم ساعتی را همصحبت پیرمرد شدم. سنوسال بالا و کاری که میکرد، یعنی همین رانندگی، باعث شده بود هم همهجا و همهکس را بشناسد و هم در روایت وضع موجود، تاریخ و گذشته را هم مدنظر داشته باشد. هرچند خاصیت راننده بودن و اغراقآمیز بودن روایتها را او هم داشت. در مسیر روستاهایی بود که آنها هم مشکل آب داشتند. در پای کوههای پر از آب، روستاها، مشکل آب داشتند. واقعا باورش سخت بود. مردم یا از همان مدل شهریها و به وسیله تانکرهای آب تامین میشدند یا به چشمههایی که در روستاها جاری بود، میرفتند و ظرفشان را پر میکردند. در مسیر تانکرها از این روستا به آن روستا در حرکت بودند و به محض خالی شدن تانکرها به شهر میآمدند و دوباره همین مسیر طی میشد. پای زردکوه رسیدم، از ماشین پیاده شدم و کرایه را هم که پرداخت کردم. به لطف همراهی یکی از فعالان محیطزیست تهران با یکی از دوستان در منابع طبیعی کوهرنگ ارتباط گرفتم و آن آقا هم سروقت به محل قرارمان، جلوی هتل زردکوه آمد و با هم راهی سرچشمه کوهرنگ شدیم. بعد از چند ماموریت و سفر اینچنینی شاید تکانهای ماشین و مسیر سنگلاخی و کوه و دشت و صحرا و آسمانی که انگار به زمین چسبیده بود و ابرهایی که پراکنده دلبری میکردند، آنطور که باید جلبتوجه نمیکرد، اما خب عجب کشوری داریم و چه جاهایی که شاید خیلی از ما، حتی از وجودشان بیاطلاع باشیم؛ بکر، زیبا و دوستداشتنی. در مسیر و در فواصل گوناگون، در نزدیکی گلههای بز و گوسفند، سیاهچادرهای ایلات بختیاری چشمنوازی میکرد. همانهایی که احتمالا خیلی از ما آرزو داریم شده برای یک شبانهروز با آنها همزیستی کنیم و از این سیاق بکر و جذاب زندگی لذت ببریم. شرایطش بود اما امکانش را نداشتم. زمان تنگ بود و سوژه فوریتی، برای همین حداقل در مسیر رفت به تماشای این زیباییها بسنده کردم و به سرچشمه رسیدیم.
چند قدمی باید در یک مسیر سخت حرکت میکردیم، هیجانانگیز بود. بالای سرچشمه رسیدیم. آب به گفته حاضران و مطلعان، کمتر از همیشه بود با اینکه بارندگیها خیلی خوب و سیلآسا بود. خبری از پاکیزگی و سفیدی همیشگی آب هم نبود و هنوز گلآلود بود. یعنی همان وضعیتی که گفته شده بود و علت قطعی آب شهرکرد را توجیه میکرد، البته نه بهشدت اولیه. یک پمپ قوی کنار سرچشمه بود که آب را پمپاژ میکرد و به شهر میفرستاد. البته این هم آن موقع خاموش بود. دو، سه لوله هم زیر سرچشمه بود که به اذعان آقای همراهم، آب را به کانالی که به سمت اصفهان میرفت، هدایت میکرد. اینجا شاید محل اصلی سوالات بود. اولا اینکه آب چرا گلآلود بود. این گلآلودگی تا کی ادامه دارد؟ چرا این گلآلودگی مانع از توزیع آب و قطعی آب در شهرکرد شده است؟ اگر این علت واقعی بود، چرا آب اصفهان دچار این مشکل نشد؟ این سوالات بهعلاوه سوالات ساده بالایی که مسئولان از پاسخ به آنها فرار کردند، همه بیجواب بود. دوست هم نداشتم خیلی به حرف مردم محلی اعتنا کنم. آنقدر انتزاعی بود که با هیچ متر و معیاری قابلهضم نبود. بههرحال با همه این اوصاف و وضعیت، من حالا بالای سرچشمه بودم، بخشی از ادعاها واقعی بود و چرایی آنها بیجواب. مردمی هم که در همان حوالی برای تعطیلات آخر هفته دورهم جمع شده بودند، مثل شهریها شاکی بودند. آن چیزی که در دسترس بود، ثبت و ضبط شد و اینجا هم نوشتم، دسترسی بیشتری مهیا نبود و کسی هم که همانطور که گفتم، پاسخگو نبود. به سمت کوهرنگ راه افتادیم و اینبار و در مسیر برگشت، در صحرایی که به قول راننده معروف به صحرای مارمولکی بود، میهمان یکی از سیاهچادرها شدیم؛ مردمانی عزیز که با آغوش باز پذیرایی کردند و آن لیوان دوغ و استکان چایی که آنها به من دادند، تا اینجای عمر، بهترین لیوان دوغ و استکان چایی بود که خوردم. از آنها هم جدا شدیم و به شهر برگشتم. وضعیت همانطوری بود. چیز خاصی تغییر نکرده بود. تانکرهای آب در خیابانها در رفتوآمد بودند. جدول جدید قطع و وصلیهای آب در رسانهها منتشر شده بود. در مسیر برگشت، پیرمردی بختیاری با همان لباس معروف بختیاریها هم همسفر شده بود و با لهجه جالب و عجیبی که داشت، از وضعیت گلایه میکرد. جاهایی را با دست نشان میداد و میگفت اینجاها همه مسیر حرکت آب بود و رودخانههایی عظیم و پرآب از این جاها میگذشتند؛ جاهایی که جز مقداری علف و سنگ بستر، نشانهای از اینکه روزگاری رودخانه بودهاند و مسیر آب نداشتند. او هم اصفهانیها را مقصر میدانست. همانطور که وقتی اصفهان بودم، سال گذشته و درجریان اعتراض اصفهانیها به بیآبی، آنها یزدیها را مقصر میدانستند و نمیدانم یزدیها چه کسانی را. اما این را فهمیدم که شاید اصلا و اساسا، اینکه مساله آب و کلا مسائلی از این جنس، مسالهای ملی نیست و با نگاه ملی به آنها نگاه نمیشود، اینطور تبدیل به منازعه میشود. اینطور مردم را روبهروی هم قرار میدهد و اینطور کارد را به استخوان میرساند. نه شهرکردیها میدانند دقیقا اصفهانیها چه میکنند و نه آنها میدانند اینها و یزدیها چه میکنند و الخ. اما چیزی که همه باید بدانیم، خصوصا سیاستگذاران و مجریان این است که اینطور مردم دربرابر مردم قراردادنها و اینطور مردم را به جان هم انداختنها، ماحصلی جز عمیقتر شدن بحران و سختتر شدن حل آن ندارد. راننده آن کامیونی که برای آبگیری و توزیع آب همراهش شدم، اهل اصفهان بود. همان اول مسیر گفت بیش از 10 روز دور از خانوادهام، برای کمک به این وضعیت و روند آمدم شهرکرد، اما خیلیها به محض اینکه میفهمند اصفهانی هستم، بد برخورد میکنند. این یعنی وضعیت وخیم، یعنی بحرانی و یعنی حرکت در مسیر لاینحلشدن موضوعات.