فاطمه عارفنژاد، خبرنگار: فکر کن یک روز از خواب بیدار شوی و ببینی از در و دیوار بوی تند توطئه و خیانت میآید. ببینی قشون اجنبی با چکمههای واکسخورده و تفنگهای برقافتاده، بیجنگ و جدل تا پشت دیوار خانهات آمده و قصد ماندن دارد. از جانت چه میخواهد؟ خاکت را! پارههای هویتت را! تکههای سرزمینت را! از صدر تا ذیل مملکت هم آب از آب تکان نخورده! انگارنهانگار که این خاک اشغالشده اسمش وطن است و اهالی این خانه افتاده به دست دشمن، اسمشان ناموس. پس کجایند مرزبانها؟ ارتشیها؟ رجال حکومت و وزیر وزرا و صدراعظم و حضرت شاهنشاه والامقام؟ کامت تلخ میشود. دور، دور نان به نرخ روز خوردن و شرافتفروشی است. همه رجال سبیل اندر سبیل در مقابل زیادهخواهی بیگانه سکوت کردهاند و تو باید برای ایرانی ماندن، برای غریب و غریبه نشدن، زودتر جانت را برداری و از مرزهای درحال تغییر فاصله بگیری؛ که بیگانه آمده تا بهقول خودش سرحدات میان ایران و افغانستان را تعیین تکلیف کند.
زمان، زمان سلطنت ناصرالدینشاه قاجار است. کشوری که پیش از این بارها پارهپاره شده، اینبار هم قرار است به اراده انگلیسیها روی نقشه جغرافیا آب برود و تجزیه بشود. میخواهند به ضرب سیاست برادر را از برادر جدا کنند. مهران اما زودتر خطر را بو کشیده است. خبرچینهای معتمد برایش خبر آوردهاند که فوجی از نیروهای بریتانیایکبیر در حوالی سرحدات شرقی اطراق کردهاند. حالا او باید چه کند؟ دستش خالی است و نیروهای پا به رکابش برای مبارزه انگشتشمار. جنگ سرباز میخواهد، سلاح میخواهد، پشتیبانی و حمایت میخواهد. پس یکهوتنها در برفوبوران راهی پایتخت میشود که علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد... اما آیا در مرکز حکومت دستی برای یاری به سویش دراز میشود تا با هم پای اجنبی را قلم کنند؟
قوموخویش رستم
شخصیت اصلی داستان مهران کابلی، از افسران قاجاریه و یوزباشی بلوچستان است. مامور حفظ سرحدات شرقی مملکت و یک نظامی پرآوازه. میگویند از نوادگان مهراب کابلی، خویش رستم دستان است. پاکدستی و شجاعتش زبانزد اهالی است و بیباکی و سرسختیاش شهره غارتیها و گردنهبگیرهای منطقه. او برای خودش اصولی تغییرناپذیر دارد؛ مشی و مرامش به پهلوانها میماند و لطافت و نرمخوییاش به قهرمان قصههای عاشقانه. مهران را از این جهت نمیشود که خواند و نپسندید.
صنمبانو، همسرش نیز از شخصیتهای مهم ماجراست؛ سری پرشور دارد و قلبی تپنده. این زن بخش مهمی از بار حماسی و عاطفی داستان را به دوش میکشد تا نشان دهد که ساحت مبارزه و مقاومت زن و مرد نمیشناسد:
«به خون شهیدان کربلا، اگر مطمئن بودم که از صدق و حقیقت حرف میزنی، یکلحظه در خانهات نمیماندم. این مملکت رجاله کم ندارد که تو یکی هم اضافه بشوی و کنج خانه بمانی تا اجنبی بیاید هرکاری خواست بکند! اگر واقعا اینطوری فکر میکنی، از فردا جلوی آینه سرخاب سفیدآب کن جناب یوزباشی تا من و زنهای آبادی مگزین لوله کوتاه ببندیم و برویم به جنگ اجنبی.»
سفری کوتاه در تاریخ
مردهای مرز شرقی حکایت خنجر نامردیهاست که درطول تاریخ، همواره خون مردترینمردها از تیغهاش میچکد. کتاب خوبی است. جمعوجور و مختصر است و درعینحال قصهگو و بیلکنت. دست روی سوژه خوبی گذاشته. با وجود تلخی گزنده ماجرای جدایی هرات از ایران، روایت سرحال و سرزنده است. میشود یکروزه تمامش کرد. هرچند اگر نویسنده در خلق داستانهای فرعی و خردهقصههای جاندار تامل بیشتری میداشت، حالا با اثر قویتری روبهرو بودیم. متاسفانه ردی از لهجههای محلی هم در کار دیده نمیشود. در عوض نثر داستان بسیار روان و نرم است. زبان متناسبی با حالوهوای تاریخی قصه دارد. دیالوگهایش گرچه گاهی کمی رنگ شعار میگیرند، جالبتوجه و بهنگاماند. لحن قجری خوبی دارند و طنزآلودگی تحسینبرانگیزی. شخصیتها هم شخصیتهای قابلی هستند؛ از خود مهران و همسرش صنمبانو گرفته تا اشرف افغان و برات شمر. فقط نمیدانم چرا داستان دقیقا در جایی که شخصیتها تازه از آبوگل درآمده و جاافتادهاند، بهپایان میرسد. پایانی زودرس و شتابناک که شاید بتواند نوید جلد بعدی کتاب باشد.
این وطن سوپرمن نمیخواهد!
مهرانِ این کتاب با تمام دلیری و ابهتش یک آدم معمولی است. صنمبانوی خانهدار و آفتابمهتاب ندیده هم همینطور. راهعلی گاریچی و ارسلان هم همینطور. قهرمانان این حماسه دستشان خالی است و قلبشان پر از عشق. فرمول مبارزه هم شاید همین باشد. همین که وقتی تو میمانی و خودت، باز هم عقب نکشی. قهرمان ما قرار نیست سوپرمنوار خرق عادت کند. اینجا حماسه در رگ آدمهای معمولی جاری است. کسانی که بهوقت انتخاب، حاضرند جان بدهند ولی عزت و شرف نفروشند.
حماسهسرایی در قامت داستان
مردهای مرز شرقی برگزیده نخستین دوره جایزه داستان حماسی در اسفندماه ۱۳۹۸ است؛ و این دلیل محکمی میشود که وقتی کتاب را دستمان را میگیریم، بیهوا یاد مرحوم سعید تشکری بیفتیم و جای خالی او غمگینمان کند. زندهیاد تشکری _که خدایش بیامرزد_ از بنیانگذاران و داوران جایزه داستان حماسی بود. جایزهای که هدفش اقتباس از داستانهای شاهنامه فردوسی، بازخوانی حماسههای بومی و دنبال کردن ردپای قهرمانهای حماسهساز در وادی هنر است. کتاب سجاد خالقی بهعنوان برگزیده اولین دوره این جایزه نوپا نشان میدهد ظرفیتها چقدر گستردهاند و فرصت چقدر در دسترس. مردهای مرز شرقی با قرار دادن قهرمانش در خطیرترین شرایط ممکن، همچنان سطرسطر روایت امید و ایستادگی است؛ امیدی که همواره از دل عادیترین مردم وطن میجوشد.
شکار و شکارچی
از تاریخ گفتن راه آینده را روشن میکند. حالا اگر این «گفتن» از جنس هنر باشد و در اقلیم ادبیات که دیگر نورعلینور است. آنچه در گذشتههای دور و نزدیک بر ایرانزمین گذشته، پر از گوشههای بکر و قصههای نگفته است. فقط کافی است نویسندهها نگاه خریدارانهای به تاریخ وطن بیندازند و غبار از روی صحنههای مغفولماندهاش بتکانند. آنوقت خواهیم دید چه حماسهها رخ نشان خواهند داد و چه شاهکارها خلق خواهند شد. تاریخ ما شکارگاه پهناوری است؛ برای شکار داستانهای برجسته فقط باید شکارچیان ماهر و تیزبینی داشته باشیم.