سیدجواد طباطبایی چندیپیش در یک سخنرانی در دانشگاه ارواین تلاش کرد اثبات کند فکر مشروطه، «فهمی ایرانی از نظام سیاسی انگلستان است». وی تاکید کرد: «هیچ سندی دال بر اینکه این فکر از عثمانی به ایران آمده باشد یا تحتتاثیر تحولات عثمانی باشد، وجود ندارد.» وی در بخش دیگری از سخنرانی خود سعی کرد با استناد به آثاری مانند «تحفهالعالم: میرزاعبداللطیف شوشتری (تالیف حدود 1219قمری)» که در آن برای نخستینبار سخن از «عدالتخانه» رفته است، نشان دهد که فکر مشروطه چیزی حدود 80سال پیش از رخداد مشروطه در نزد ایرانیان بهصورت پنهان سابقه داشته است؛ حتی پیش از عثمانی.
این اظهارات طباطبایی با واکنش حسن حضرتی نویسنده، مترجم و دانشیار تاریخ دانشگاه تهران همراه بود. این استاد دانشگاه در یادداشتی که در کانال تلگرامی خود منتشر کرد به نقد سخنان طباطبایی پرداخت. وی در یادداشت خود نوشت: «به علل و دلایل بسیار روشنی عثمانیها زودتر از ما با نظام جدید حکمرانی بهنام مشروطه و قانون اساسی آشنا شدند و به اعلان و استقرار آن کوشیدند. همان موقع که ناصرالدینشاه به دولتمردان خود پس از سفر سوم فرنگ دستور میداد که بروید قانون اساسی بنویسید چون مشکل ما نداشتن آن است؛ 14سال پیش از آن در عثمانی قانون اساسی توسط سلطانعبدالحمید دوم ابلاغ و نظام مشروطه مستقر شده بود. 19سال پیش از آن هم جمعیت نوعثمانیان بهعنوان نخستین جریان نواندیش دینی در جهان اسلام که بهدنبال آشتی میان آموزههای دین اسلام و مولفههای مدرن بودند، از درون بابعالی با صدای بلند و با مفاهیم و تعابیر مستقیم، فکر مشروطهخواهی را تبلیغ میکردند. حتی برای استقرار آن، دو سلطان (عبدالعزیز مخالف مشروطه و مرادپنجم بیمار) را در عرض یکسال خلع کرده و سلطان دلخواه خود را بر تخت نشاندند تا به نظام مشروطه برسند. میبینید که انگیزهها و تصمیمات و رفتارها در عثمانی نسبت به ایران چقدر رادیکالتر است. این اتفاقات زمانی در عثمانی رخ میداد که ناصرالدینشاه در ایران گاهی به نگاهی دولتمردان خود را توصیه به تدوین قانون میکرد، بدون اینکه نه خود و نه اطرافیانش آن را جدی بگیرند زیرا هر دو طرف نیک میدانستند که تهدل علاقهای به تحدید قدرت سلطان ندارند، یعنی همان اصل اول استقرار قانون اساسی و نظام مشروطه. مدعای دوم طباطبایی این است که فکر مشروطهخواهی ایرانی هیچ ربطی به عثمانی ندارد و از انگلستان به ایران آمده است. این حرف چندان جدید نیست. پیشتر فریدون آدمیت هم سعی کرد در آثار خود نشان دهد که فکر مشروطهخواهی مستقیم از اروپا به ایران آمده و در این میان واسطهای بهنام عثمانی موضوعیت ندارد. تناقضات آدمیت را دراینباره در کتاب «مشروطه عثمانی» نشان دادهام. طباطبایی در تکرار این سخن آدمیت قاطعانه و جسورانه میگوید: «هیچ سندی نداریم که مشروطه ایران ربطی به عثمانی داشته باشد.» فیلسوف عزیز ما از زمانی که متولیان دایرهالمعارف بزرگ اسلامی در تالیف «تاریخ جامع ایران» بخش تاریخ قاجاریه و تاریخ مشروطه را با نادیده گرفتن مورخان شایسته تاریخ معاصر کشورمان به ایشان سپردند، گویا خود را مورخی چیرهدست هم میداند که اینگونه بیپروا سخن از نبود حتی یک سند دراینباره به میان میآورد. بهشخصه نمیدانم آقای طباطبایی تاکنون در مراکز آرشیوی ایران و ترکیه چقدر زمان گذرانده و سند خواندهاند که به این ادعا رسیدهاند؟! انبوهی از اسناد ترکی و فارسی دال بر این است که فکر مشروطهخواهی ایرانی بهشدت متاثر از تحولات عثمانی بوده و از آن ایده، الهام و قدرت گرفته است. گرچه این تاثیر یکطرفه نبوده و همانگونه که ما از مشروطه اول عثمانیها تاثیر گرفتیم، آنها هم در مشروطه دوم خود از مشروطه اول ما تاثیر زیادی پذیرفتند. اسناد ترکی و فارسی زیادی مثبت این مدعاست. در کتاب «مشروطه ایران به روایت آرشیو عثمانی» بخشی از این اسناد ترجمه و منتشر شده است. در برخی از پژوهشها هم به آن پرداخته شده است. دولتمردان بزرگی مانند امیرکبیر، میرزاحسینخان سپهسالار، میرزاملکم و... تحتتاثیر تحولات عثمانی بودند و با نوگرایان و مشروطهخواهان بزرگ ترک مانند مصطفیرشید پاشا، مدحت پاشا، نامقکمال و... روابط دوستانه عمیقی داشتند و بهدنبال آن بودند که خیلی از برنامهها و ایدههای نوگرایانه دیوانسالاران عثمانی را در ایران پیاده کنند. مشروطهخواهان ایرانی همیشه یک پایشان در استانبول بود؛ از روزنامهنگار و تاجر و دولتمرد ایرانی مدام به این شهر در رفتوآمد بودند؛ چطور ممکن است از تلاش 40ساله جنبش مشروطهخواهی (1911-1871) در عثمانی تاثیر نپذیرفته باشند؟! مگر آنها از ما تاثیر نگرفتند که ما از ایشان نگیریم؟ در این زمان دنیا در تکاپوی مشروطهخواهی بود: عثمانی، ژاپن، روسیه و پیشتر از اینها اروپایغربی. حرف خندهداری نیست اگر بگوییم در این میان، مشروطه ما فقط تحتتاثیر انگلستان بود و بس؟! آیا همین ادعا مثل دیدن فکر مشروطهخواهی ایرانی نیست؟»
البته حضرتی در بخش دیگری از یادداشت خود تاکید کرده است: «آنچه گفته شد بیان مزیتی برای عثمانیها و عیبی برای ما ایرانیان نیست؛ همانطور که گفته شد این تاثیر و تاثر کاملا دوطرفه بوده است؛ زمانی ما تحتتاثیر آنها بودیم و زمانی هم آنها تحتتاثیر ما.»
در این میان شاگردان طباطبایی دستبهکار شدند تا بهرسم همیشه انواع و اقسام برچسبها از ایدئولوژیک بودن گرفته تا غیرعلمی بودن و غلبه هوای نفس بر حسن حضرتی بزنند و حتی اشتباه طباطبایی در تلفظ کتاب تحفهالعالِم را توجیه کنند.
محمدحسین صادقی، دانشجوی دکتری تاریخ دانشگاه تهران در پاسخ به این یادداشتهای شاگردان طباطبایی مینویسد: «نویسندگان این متون تمام تلاششان را برای دفاع از آرای طباطبایی بهکار گرفتهاند اما غافل از این بودند که با اینگونه استدلالها، خود در صف مقدم تخریبکنندگان وی و آرایش برآمدهاند. آنچه میتوان از آن تحتعنوان «تاریخ ایدئولوژیک» یاد کرد در این متون بهخوبی به چشم میخورد. جواد طباطبایی و پیروانش تاریخنگاری پانترکیستی را نقد و نفی میکنند اما خود به بدترین شکل ممکن غرق در ارائه تاریخنگاری ایدئولوژیک هستند و احتمالا به همین خاطر است که حواریون بهواسطه «قبول عام یافتن» تاریخنگاری کسروی و آدمیت و طباطبایی به دفاع از ایشان برآمده و مورخان را فاقد صلاحیت پژوهش درباره تاریخ مشروطه میدانند.»
وی ادامه میدهد: «اینکه ایرانیان در جریان مشروطهخواهی خود متاثر از عثمانیان بوده و عثمانی یکی از مهمترین کانونهای مشروطهخواهی ایرانیان چه در حوزه نظر و چه در ساحت عمل بوده چه چیزی از ارزش مشروطه ایران کم میکند که پذیرشش برای حواریون «فیلسوف ایرانشهر» اینقدر دشوار است؟»
یادداشتهای دیگری نیز در له و علیه حضرتی منتشر شد که بحث درباره آن در این مجال ممکن نیست، اما آنچه بهعنوان فرجام سخن مورد تاکید این نوشتار است اینکه طباطبایی و شاگردان او نقدهای مختلف را برنتافته و با هتاکی سعی میکنند راه هرگونه گفتوگوی علمی را ببندند. در سالهای گذشته شاهد این نوع مواجهه با منتقدان توسط طباطبایی و شاگردانش بودهایم. این نوع مواجهه نهتنها کمکی به وضع فکر و اندیشه در ایران نمیکند بلکه زوال اندیشه را در پی خواهد داشت. جناب فیلسوف و شاگردانش بهجای مواجهات ایدئولوژیک و عصبانی با چاشنی برچسبزنی، خوب است بهدنبال مواجهه علمی و روشمند باشند نه رفتارهایی از جنس توجیه و تحقیر.