توصیه‌های سیاستی تحول در علوم‌انسانی در گفت‌وگو با سیدسعید زاهدزاهدانی
علوم‌اجتماعی موجود هم حاصل تحول در علومی است که بعد از رنسانس در غرب به وجود آمد. در غرب برای ارزیابی تحولات ناشی از رنسانس و برای نظریه‌پردازی، برنامه‌ریزی و مدیریت تمدن تازه‌تاسیس، یعنی تمدن مدرن، با گذر از پیشینه‌ای از اندیشه‌ورزی، علوم‌اجتماعی به‌ خصوص جامعه‌شناسی را در قرن نوزدهم میلادی به وجود آوردند.
  • ۱۴۰۱-۰۲-۰۴ - ۰۴:۰۵
  • 00
توصیه‌های سیاستی تحول در علوم‌انسانی در گفت‌وگو با سیدسعید زاهدزاهدانی
تحول در علوم‌انسانی باید از علم منطق شروع شود
تحول در علوم‌انسانی باید از علم منطق شروع شود

سیدحسین امامی، دانشجوی دکتری جامعه‌شناسی سیاسی: علوم‌انسانی کنونی همانند دیگر علوم مدرن، محصول اندیشه‌ای است که در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم میلادی در دوره «روشنگری» شکل گرفت. این علوم تا پیش از انقلاب اسلامی، با همین ویژگی و پیشینه به‌تدریج به ایران وارد و به دانشجویان عرضه شد. اما انقلاب اسلامی، طلیعه‌دار اندیشه‌ای مبتنی‌بر مبانی دینی و پایبند به ارزش‌های اسلامی بود. روشن است که چنین دیدگاهی علوم‌انسانی مدنظر خود را می‌طلبد. در گفت‌وگویی کوتاه با سیدسعید زاهدزاهدانی، دانشیار جامعه‌شناسی و مدیر مرکز تحول و ارتقای علوم‌انسانی و اجتماعی دانشگاه شیراز به بررسی توصیه‌های سیاستی در زمینه تحول در علوم‌انسانی پرداختیم که در ادامه می‌خوانید.

تحول در علوم‌انسانی به چه معناست و اصولا چرا تحول در علوم‌انسانی ضرورت دارد؟
اگر بخواهیم مثالی بزنیم، همین علوم‌اجتماعی موجود هم حاصل تحول در علومی است که بعد از رنسانس در غرب به وجود آمد. در غرب برای ارزیابی تحولات ناشی از رنسانس و برای نظریه‌پردازی، برنامه‌ریزی و مدیریت تمدن تازه‌تاسیس، یعنی تمدن مدرن، با گذر از پیشینه‌ای از اندیشه‌ورزی، علوم‌اجتماعی به‌‌خصوص جامعه‌شناسی را در قرن نوزدهم میلادی به وجود آوردند. از آنجا که این علوم برای خود نقش نظریه‌پردازی، برنامه‌ریزی و مدیریت تحولات این تمدن را تعریف کردند، همراه با تحولات اجتماعی و تمدنی خودشان نیز متحول شدند.
مراحل تحول به این شرح است که در تمدن مدرن بعد از رنسانس به جدایی دین از دولت پرداختند و برای تنظیم دولت سکولار به نظریه‌پردازی مبادرت ورزیدند. برای این تحول در قرون پانزده، شانزده و هفده به فلسفه و فلسفه سیاسی روی آوردند و با طرح اندیشه‌های نوفلسفی تلاش در نظریه‌پردازی کردند. در قرون هفدهم و هجدهم علوم‌تجربی پا به عرصه وجود گذاشت. به وجود آمدن علوم‌تجربی در قرن هجدهم عالمان علوم‌اجتماعی را بر آن داشت تا با استفاده از همان روش، علوم‌اجتماعی خویش را هم تنظیم کنند. از این‌رو در قرن 19 علوم‌اجتماعی به‌خصوص جامعه‌شناسی جدید به‌وسیله اندیشمندانی مانند آگوست کنت و... شکل گرفت.

چرا ما به این علوم‌انسانی و اجتماعی جدید نقد داریم و معتقدیم باید در علوم‌انسانی رایج، تحول صورت گیرد؟
براساس تجربه حاصل از رشد و استقرار تمدن مدرن و با توجه به اینکه علوم‌اجتماعی رایج نرم‌افزار نظریه‌پردازی، برنامه‌ریزی و مدیریت تمدن مدرن است هر تمدن دیگری که خود را غیر از تمدن مدرن تعریف می‌کند، نیاز به ایجاد علوم‌انسانی و اجتماعی مربوط به خود دارد. در تمدن مدرن نظریه‌پردازی، برنامه‌ریزی و مدیریت براساس به رسمیت شناختن واقعیت مشهود (سکولاریسم) و در نظر گرفتن انسان به‌عنوان اشرف موجودات (انسان‌گرایی) و هدف قرار دادن سود و منفعت انسان به هر شیوه ممکن (عملگرایی)، صورت می‌پذیرد. در تمدن اسلامی پایه‌های اعتقادی براساس خالقیت، ربوبیت تکوینی و ربوبیت تشریعی خداوند بنا شده است، واقعیت غیب درکنار واقعیت مشهود به رسمیت شناخته می‌شود و هر کاری برای نزدیکی به خداوند و جلب رضایت او صورت می‌گیرد؛ یعنی در این مکتب، انسان اشرف مخلوقات است. بنابراین با توجه به این اختلافات زیربنایی لازم است علوم‌انسانی شکل بگیرد که این مبانی اعتقادی را در نظر داشته باشد.

بر این اساس، حال که ضرورت تحول بیان شد، چگونه باید این تحول صورت گیرد؟ ما باید از صفر شروع کنیم یا باید روی همین علوم و با نقد آنها راه را ادامه دهیم؟
در غرب بعد از جدایی دین از دولت، ابتدا نظام سیاسی لیبرالیسم شکل گرفت. بعد از آن نهضت‌های رقیب جریان اصلی، مانند سوسیالیسم، خود را در داخل همان تمدن تعریف کردند و درمقابل جریان اصلی به نقد پرداختند. اگر مکتب اسلام هم در نقش منتقد لیبرالیسم یا سوسیالیسم یا حتی کلیت تمدن مدرن اما در همان قالب و با همان مفروضات زیربنایی ظاهر شود، درنهایت نحله‌ای از تمدن مدرن در جریان تحولات آن تمدن را به وجود خواهد آورد. اما اگر قرار است تمدن اسلامی براساس مفروضات خودش شکل بگیرد، لازم است تحول در علوم‌انسانی را از منطق که زیربنایی‌ترین واحد پایه برای ایجاد تحولات علمی و اجتماعی است آغاز کند. به این ترتیب است که درک می‌کنیم چرا بزرگان و رهبران نهضت انقلاب اسلامی به‌جای تحول در علوم‌اجتماعی از عبارت تحول در علوم‌انسانی سخن می‌گویند. لازم است الگوی منطق مبتنی‌بر مبانی اسلامی تولید شود. براساس این الگو لازم است الگوی روش تحقیق تنطیم شود. با استفاده از الگوی روش تحقیق لازم است موضوعات مهم براساس مسائل مبتلابه جمهوری اسلامی یکی پس از دیگری مورد مطالعه قرار گیرد و نظریه‌پردازی‌ها صورت پذیرد.

برخی مخالف این دیدگاه هستند و معتقدند حداقل ما می‌توانیم از برخی از تولیدات علوم‌انسانی و اجتماعی جدید که محصول عقل بشری هستند استفاده کنیم؟
علوم محصور در مبانی و پیش‌فرض‌های هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی خویش هستند. وقتی در پیش‌فرض هستی‌شناسی علمی این باشد که فقط واقعیت مشهود در عالم وجود دارد، بنایی که روی آن ساخته می‌شود قادر نخواهد بود واقعیت غیب را هم ملاحظه کند. در علوم سکولار پیش‌فرض اصلی و اساسی همین است که جز واقعیت مشهود را نباید در محدوده علم راه داد. در فرهنگ و تمدن اسلامی یکی از بایدها اعتقاد به واقعیت غیب است. اگر واقعیت غیب را قبول نداشته باشیم چگونه می‌توانیم بگوییم خدا به‌عنوان یک وجود واقعی هست؟ چگونه می‌توانیم بگوییم ملائکه وجود دارند؟ چگونه می‌توانیم به جهان دیگری -آخرت- که هنوز نیامده و در محدوده مشهودات ما قرار نگرفته است به‌عنوان یک واقعیت نگاه کنیم؟ وقتی این سه نوع واقعیت را به رسمیت نشناسیم چگونه می‌توانیم ادعا کنیم مسلمانیم؟ چگونه می‌توانیم در نظر بگیریم که اگر برگی از درخت می‌افتد به اذن الله است و در انجام امور خویش به ان‌شاءالله و ماشاءالله تکیه کنیم؟ چگونه می‌توانیم برای انسان روح قائل شویم و برای بهبود و آرامش آن برنامه‌ریزی کنیم؟ چگونه می‌توانیم درمورد عقاب و ثوات اخروی در رفتارهای روزمره سخن بگوییم؟ با نادیده گرفتن وجود خداوند تبارک و تعالی در تبیین امور و علت‌یابی‌ها و برنامه‌ریزی‌های خود، علت‌العلل تحولات را نادیده گرفته‌ایم. با قائل نشدن روح برای انسان او را جسمی مانند حیوان در نظر گرفته‌ایم و فقط مقتضیات حیوانی انسان را به رسمیت شناخته‌ایم. با ندیدن ثواب و عقاب، قدرت تمییز درست از غلط رفتارهای انسان‌ها و جوامع برمبنای فطرتی را که براساس آن آفریده شده‌اند ندیده‌ایم. علوم‌انسانی فاقد این نوع تبیین‌ها و دانش‌ها، همین علوم‌انسانی امروز است که ثروت‌مدار و زورمدار است و توجیه‌گر رفتارهای ثروتمندان و قدرتمندان عالم می‌شود؛ مظلوم را سرکوب می‌کند و به ظالم حق می‌دهد. با چنین علوم‌انسانی‌ای چگونه می‌توانیم تمدن اسلامی بسازیم؟ برای ساختن تمدن نوین اسلامی علوم‌انسانی می‌خواهیم در مبانی و منطق خود تفاوت میان حق و باطل را بشناسد؛ ظالم را از مظلوم تشخیص دهد؛ رفتارهای درست انسان دارای روح الهی را تبیین کند. علاوه‌بر رفع نیازهای صرفا جسمانی به رفع نیازهای انسانی و روحانی ما نیز توجه کند. علوم‌انسانی امروز در این موارد نمی‌تواند به ما کمک کند، البته تجربه علوم‌انسانی ساخته‌شده تاکنون در ساختن علوم‌انسانی اسلامی به ما کمک زیادی می‌تواند بکند. راه‌هایی را که آنان با مبانی و روش‌های خود رفته‌اند و منجر به جنگ‌های خانمان‌برانداز و توجیه آنان شده است برای ما نمونه خوبی برای رفتن به راه صحیح است. با مشاهده و تبیین علمی آسیب‌های اجتماعی موجود که محصول برنامه‌ریزی‌های مبتنی‌بر علوم‌انسانی موجود است می‌توانیم عبرت گرفته و مسیرهای بن‌بست را از راه‌های باز تشخیص دهیم. به‌عبارت کلی‌تر، می‌توانیم بگوییم لازم است علوم‌انسانی امروز را به‌خوبی بشناسیم تا بتوانیم علوم‌انسانی اسلامی را با چشم‌های باز طراحی کنیم.

مگر فارابی و ابن‌سینا و... که از بزرگ‌ترین منطق‌دانان جهان اسلام بودند، براساس آنچه از یونان آمده بود، راه را ادامه و منطق و فلسفه را رشد ندادند. منظور شما از منطق، منطق ارسطویی و منطق جدید است یا خود منطق جدید؟ دقیقا ایراد شما به منطق جدید چیست؟
فارابی و این‌سینا از اندیشمندان بزرگ و موجب افتخار ما هستند که ستارگان تمدن گذشته اسلامی به حساب می‌آیند. وقتی سخن از تمدن نوین اسلامی می‌کنیم به‌معنای بازسازی تمدن گذشته اسلامی نیست. اندیشه این اندیشمندان در حد تکامل انسان و جامعه زمان خودشان پاسخگو بود نه امروز. به همین مناسبت هم هست که امروز با دانش آن بزرگان نمی‌توانیم نیاز‌های امروزی‌مان را رفع کنیم.
بعد از منطق ارسطویی، منطق ریاضی و تکامل‌یافته آن منطق سیستمی در جریان رشد تمدن بشری به‌کار گرفته شد که شایسته تقدیر هم است، اما همان‌طور که در پاسخ به سوال قبلی شما گفته شد ما نیاز به منطقی داریم که علاوه‌بر واقعیت مشهود، واقعیت غیب را هم در خود بگنجاند، این قابلیت را داشته باشد که رشد انسان تا رسیدن به آخرت و جهان دیگر را هم تعقیب کند. چنین منطقی علاوه‌بر داشتن امکانات منطق ارسطویی و منطق سیستمی، باید قابلیت‌های دیگری هم داشته باشد تا بتواند ابزار مناسبی برای پرداختن به نیازهای جدید ما در تمدن نوین اسلامی باشد. این منطق تکامل‌یافته‌تر از منطق‌های گذشته خواهد بود.
اساسا منطق برای تمییز درست از غلط، انتقال مفاهیم ادراک‌شده هر فرد به دیگران و وسیله‌ای برای به تفاهم رسیدن انسان‌هاست. وقتی حیطه درست و غلط به‌واسطه گسترش پیچیدگی‌های رفتاری در انسان‌ها و جوامع افزایش می‌یابد، منطق‌های گذشته کارایی خود را از دست می‌دهند و نیاز به ابداع منطقی کامل‌تر است. ما در تمدن نوین اسلامی غیر از به‌کار‌گیری عقل و حس در سطح بالاتری از آنچه در تمدن‌های گذشته به‌کار گفته شده، نیاز به به‌کارگیری منطقی داریم که حس و عقل و وحی الهی را با هم ببیند و درست و غلط آنان را ارزیابی کند و در ضمن قدرت هماهنگ کردن آنان با یکدیگر را هم داشته باشد. چنین منطقی چون شامل بر منطق‌های گذشته است، امکان ایجاد تفاهم با دیگران را برای ما فراهم می‌کند و در ضمن قدرت رفع نیازهای پیچیده‌تر و گسترده‌تر را از گذشته هم خواهد داشت.

شهیدمطهری معتقد است برخی از علومی که برای زیست و زندگی ما لازم است می‌توانیم از جای دیگر بگیریم، در این صورت این علوم بومی می‌شوند و نیازهای ما را برطرف می‌کنند؛ مثل همین علوم‌تجربی و پزشکی که اگرچه از غرب آمده و مبنای الهی ندارد، اما فعلا جوابگوی نیازهای مادی ماست؟
نه‌تنها در زمان حیات شهید بزرگوار مطهری، بلکه امروز هم ما از علوم‌تجربی و پزشکی و مهندسی و حتی علوم‌اجتماعی و انسانی تولیدشده در تمدن مدرن استفاده می‌کنیم. درحال حاضر پهنه فرهنگ و سبک زندگی ما همان تمدن مدرن است. ما با انقلاب اسلامی فقط توانسته‌ایم بخشی از نهاد سیاست را متحول و اسلامی کنیم. بقیه بخش‌های جامعه به‌جا مانده و اقتباس‌شده از تمدن مدرن است تا این اقلام بازمانده وجود دارند علوم مربوط به خودشان که همان علوم تولیدشده در تمدن مدرن هستند لازم است تا بتوانیم آنان را تبیین و اداره کنیم. آنچه ما می‌گوییم سخن از تمدن نوین اسلامی است. اگر می‌خواهیم تمدن نوین اسلامی را بسازیم با ابزار علمی امروز به‌خصوص علوم‌انسانی موجود نمی‌توانیم. لازم است ابتدا در علوم‌انسانی تحول ایجاد شود تا راه رفتن به‌سوی تمدن مدرن را بشناسیم، ترسیم و به آن‌سو حرکت کنیم. تا حدی که بتوانیم این علوم را متحول کنیم می‌توانیم گام‌های استوار به‌سمت تمدن نوین اسلامی برداریم، کما اینکه هر پیشرفتی اسلامی که تاکنون داشته‌ایم به یمن تحولی بوده که در بخش‌هایی از علوم‌انسانی صورت گرفته است و به‌کار گرفته‌ایم؛ مثل نظریه ولایت‌فقیه در اداره کشور. طی بقیه راه با تعمیق تحول در علوم‌انسانی و برنامه‌ریزی براساس دستاوردهای آن محقق می‌شود.
راهبردهایی که توسط مقام‌معظم‌رهبری ارائه می‌شوند با اتکا به علوم‌انسانی اسلامی است. اگر این راهبردها در جامعه آن‌گونه که باید و شاید و ایشان می‌فرمایند عملیاتی نمی‌شود به این علت است که دستگاه کارشناسی و اجرایی ما از علوم‌انسانی اسلامی بی‌بهره است و می‌خواهد با همین علوم‌انسانی رایج کار‌ها را پیش ببرد. با تحول در علوم‌انسانی و اصلاح امور براساس گفته‌های رهبری، به‌تدریج به فضل الهی، راه برای تحول در علوم، آن‌گونه که همه رفتار‌های اجتماعی ما براساس اسلام عزیز شود، هموار می‌شود.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰