زینب زارع چهارمندان: زهرا کاردانی، نویسنده جوانی است که در حوزه داستان و رمان فعالیت دارد. او همسری روحانی دارد که در زمانهای مختلف برای تبلیغات اسلامی به مناطق محروم سفر میکند. اولین سفر مبلغی همسر زهرا به یکی از روستاهای جنوب استان فارس در تابستان96 و در ایام ماه مبارک ماه رمضان رخ میدهد؛ سفری که تجربیات شیرین و مردم خونگرمش کاردانی را بر آن داشت که کتابی از آن سفر به یادگار بگذارد. «زنآقا» به گفته نویسنده، تجربه خوشمزهای است از حضور یک خانواده طلبه در یک روستا که البته تلخیهایی هم داشته است. «خیابان24» و «قربانی شهریور» از دیگر تالیفات زهرا کاردانی است که بهترتیب در انتشارات سوره مهر و انتشارات جامجم به چاپ رسیده است.
بخشی از داستان «زنآقا» در ماه رمضان میگذرد و همین اتفاق بهانهای شد تا با او گفتوگویی داشته باشیم.
از تجربیاتتان در روستا بگویید و اینکه چه شد تصمیم گرفتید این تجربیات را در قالب کتاب بنویسید.
«زنآقا» حاصل روزانهنگاری من در روستایی است که همسرم بهعنوان مبلغ در آن حضور داشت. این سفر برای من چیزی فراتر از یک سفر معمولی بود. در ابتدا قصد نداشتم از این خاطرات، کتاب بنویسم و فقط در زمان حضورم در روستا اتفاقات جالب را در دفترچهای یادداشت میکردم. از آنجا که در آن زمان داستان کوتاه مینوشتم تصور میکردم میتوانم از این خاطرات برای داستاننویسی بهره ببرم. بعضی خاطرات را هم در صفحه مجازیام به اشتراک میگذاشتم که با واکنشهای جالبی ازسوی دنبالکنندگان مواجه میشد. در ابتدا فکر میکردم شاید همه میدانند که خانواده طلاب در ماه رمضان به مناطق مختلف سفر میکنند اما بعد از کنجکاوی کاربران متوجه شدم خیلی هم از این موضوع اطلاعی ندارند. در ادامه متوجه شدم تجربیاتم خیلی هم معمولی نیستند و فکر کردم میتوانم این تجربیات را بهصورت کتاب با دیگران به اشتراک بگذارم. به همین دلیل بعد از سفر با اضافهکردن جزئیات، خاطرات را بهصورت منسجم درآوردم و اسفند96 کتاب را به انتشارات سوره مهر تحویل دادم. ابتدا قصد داشتم کتاب را به رمان تبدیل کنم اما با تشویق آقای سرهنگی تصمیم گرفتم کتاب بر پایه مستند باقی بماند و نهایتا اسفند97 به چاپ رسید.
حضور طلاب در مناطق محروم مختص به ماه رمضان است؟
نه. این سفرها فقط به ماه مبارک تعلق ندارد، بلکه در 10روز اول ماه محرم و ایام فاطمیه نیز رخ میدهد. این روندی است که حتی در سالهای پیش از انقلاب نیز شامل طلاب نجف بوده است.
عنوان کتاب از کجا گرفته شد؟
مردم روستا به من زنآقا میگفتند، چون همسر من سید بود و اهالی احترام زیادی برای سادات قائلند.
چرا هیچوقت نام روستا را نگفتید؟
در بخشهایی از کتاب از ویژگیهای دوستنداشتنی روستا گفتهام مثلا اعتقاد مردم به جادو. به همین دلیل دوست ندارم این برچسب به بقیه مردم نیز تسری پیدا کند.
آیا مردم این روستا آداب و رسوم ویژهای در ماه رمضان داشتند؟
نه خیلی. اما در ایام ماه مبارک رمضان شور و حال خاصی وجود داشت که فکر میکنم در شهرهای بزرگ کمرنگ شده است؛ رسومی که در دهههای 60 و 70 وجود داشت اما حالا فقط در روستاها انجام میشود. مثلا قبلتر همسایهها همدیگر را برای سحر بیدار میکردند یا غذاهای مخصوص سحر و افطار درست میکردند.
طرح روی جلد کتاب هم از موارد قابلتوجهی است که در نگاه اول نگاه را درگیر میکند و خیلی صمیمانه و بیآلایش است.
بله. طرح برگرفته از یکی از روایتهای داستان است. در این روایت به زمانی اشاره داشتم که خانمهای روستا در روزهای اول سکونت ما برایمان آش میآوردند و ظرفهایشان در خانه مانده بود. من دوست داشتم ظرفهایشان را پر کنم و بعد برگردانم. به همین دلیل از یکی از سوپرمارکتها حبوبات خریدم و از سر زمین سبزی چیدم و آش درست کردم. بعد از نمازجماعت در مسجد، آش را در ظرفهای خودشان بین خانمها پخش کردم که خیلی هم خوشحال شدند. شب که همسرم به خانه آمد و از آش خورد بهسرعت به طرف دستشویی رفت. من هاج و واج نگاهش کردم و دلیل کارش را پرسیدم. همسرم گفت که خادم مسجد به او گفته بود آب روستا شور است و اگر از آب برای پخت غذا استفاده میکنید دیگر به غذا نمک نزنید که البته همسرم فراموش کرده بود به من بگوید.
همسایهها چه واکنشی نشان دادند؟
هیچکس واکنشی نشان نداد. من خودم به اهالی گفتم که میدانم آش شور شده بود، آنها هم لبخند زدند و گفتند بله کمی خوشنمک بود. (با خنده)
کمی هم از برخوردهایی که با مردم داشتید بگویید. واکنش مردم به خانواده طلاب در مناطق مختلف کشور اغلب مثبت است یا تجربیات دیگری هم دارید؟
نه همیشه، این خاطرات خوب و مثبت نیست من خاطرات خوب را نوشتم. میتوانم بگویم شاید 50درصد برخوردها منفی است که البته بخشهایی از آن در کتاب «زنآقا» هم هست. میدانید که بار اجتماعی همیشه بر دوش خانوادههای طلاب وجود داشته است، اما خوشبختانه بیشتر خاطرات ما در این روستا مثبت بود که من فکر میکنم از خونگرمی و میهماننوازی آنان است. این شانس ما بود که بهعنوان اولین سفر مبلغی به این روستا رفتیم. روزی که قرار بود به خانه برگردیم من واقعا ناراحت بودم و دلتنگ مردم و روستا، اما درمقابل در سفرهای بعدی تجربیات تلخ هم داشتیم که گاهی احساس میکردم 10روز سکونت در آن منطقه شاید چیزی حدود دوماه برای من سپری شده است.
سفر به محرومترین مناطق برای شما بهعنوان یک مادر با دو بچه کوچک سخت نیست؟
من با این زاویه به موضوع نگاه میکنم که این اتفاق وظیفه ماست و این انتخاب من بوده که با همسرم در هر لحظه و تجربه درکنارش باشم. حتی زمانی که به مناطق محروم میرویم این امید وعشق معنوی است که ما را سرپا نگه میدارد. در بسیاری از مشاغل بعد از پایان ماموریت در مناطق محروم، افراد با استقبال کارفرما یا دریافت پاداش مواجه میشوند اما این استقبال و تشویق و پاداش در دنیای طلبگی معنایی ندارد. پرداختیها هم هیچ تناسبی با رنجی که ما در این مناطق تحمل میکنیم، ندارد. این حرف را با بغض میزنم. بعد از آنکه «زنآقا» را نوشتم، سفری جهادی به زهکلوت، یکی از روستاهای جنوب کرمان داشتیم که به محرومیت معروف است. شرایط در این شهر بسیار دشوار بود و خیلیها گفتند سلامت فرزندانت را به خطر نینداز اما من تاکید داشتم درکنار همسرم باشم. در زهکلوت اتفاقات وحشتناکی گریبانمان را گرفت. کوچکترین اتفاق این بود که سگ پایم را گاز گرفت. یک اتاق خیلی کوچک داشتیم و صاحبخانه هر زمانی که دوست داشت غذا دراختیار ما میگذاشت. با این همه سختی همیشه از خودم سوال میکنم چه کسی با چه سمت شغلی حاضر است در مناطق محروم کار جهادی کند؟ افرادی که در این منطقه کار میکنند چندبرابر همکاران خود در شهرها حقوق میگیرند اما مردم از طلبه بهخاطر لباس و جایگاه سیاسی، مذهبی و اجتماعیاش انتظار دارند رایگان کار کند. اگر قرار باشد همهچیز رایگان باشد پس درآمد طلاب باید از کجا باشد؟ در حادثه مشهد و حمله به سه روحانی برخی دوستان جزئینگر حتی میگویند حواستان به افغانستانیها باشد تا تحتتاثیر این جنایت برخورد دیگری با آنان نشود اما شاید کمتر کسی به آن سه روحانی و خانوادههایشان که با خون دل افطار کردند و ناگهان به بدترین شکل به شهادت رسیدند توجه میکند. روحانیونی که برای محرومیتزدایی تلاش بسیاری کردند و کمتر کسی سراغشان میرود. یادآوری این اتفاقات مرا بهشدت آزار میدهد.
قصد ندارید خاطرات زهکلوت را بنویسید؟
آنقدر این خاطرات سنگین و وحشتناک بود که هنوز برای مکتوب کردن آنها با خودم به توافق نرسیدهام.
از فرزندانتان بگویید. آنها با چه سختیهایی در این سفرها روبهرو هستند؟
ما برای سفر به مناطق محروم روحیه و ذهن آنان را برای مواجه با شرایط سخت آماده میکنیم. همانطور که گفتم در زهکلوت در یک اتاق کوچک بودیم و روی زمین میخوابیدیم. پسرم میگفت من از روی زمین خوابیدن در این اتاق کوچک خسته شدم. بچههای این روستا همه تخت دارند. مگر نگفتید ما به مناطق محروم میرویم تا به دیگران کمک کنیم پس چرا بچههای اینجا تخت دارند و من ندارم؟ راستش من خیلی به فرزندان طلاب و شهدا فکر میکنم. فرزندان شهدا ممکن است طعم احترام و تکریمهای موقت را چشیده باشند اما کسی به محرومیتهای آنان فکر نمیکند و فقط سهمیه شغلی و تحصیلی آنان در جامعه مورد توجه است اما معتقدم فرزندان طلاب شرایط سختتری دارند، چون طلاب از تایید اجتماعی برخوردار نیستند و فشاری باورنکردنی روی خانوادههایشان وجود دارد.
به نظر شما چه کسی باید از این حقوق ازدسترفته خانواده طلاب حمایت کند؟
حوزه علمیه امروز تریبون دارد. فیلم، کتاب، رسانه و... . لازم است حوزه با این ظرفیت به شایعاتی که درباره زندگی طلاب وجود دارد، پاسخ دهد و آگاهی مردم را از واقعیت زندگی طلاب بالا ببرد. من خودم هم تا بهامروز دغدغه این موضوع را نداشتم و ترجیح دادم زمان همهچیز را مشخص کند اما اتفاقی نیفتاد. قبول دارم خودم هم کمکاری کردم.