خط‌کشی‌ که با آن ارزش‌ارزش‌ها تعیین می‌شود و در مقایسه با یکدیگر آنها را اولویت‌بندی می‌کند، چیزی نیست جز عدالت. عدالت در عرض ارزش‌های دیگر نیست، بلکه درطول آنها و شاخص و معیار است.
  • ۱۴۰۰-۱۲-۲۴ - ۰۲:۴۳
  • 00
عدالت، تنها ارزش مطلق در دنیا
عدالت، تنها ارزش مطلق در دنیا

حسین عباسی‌فر، پژوهشگر اقتصادی: رابطه‌ بین ارزش‌ها و مقایسه‌ آنها به تعریف و فهم ما از آن ارزش‌ها وابسته‌است، مثلا اگر عدالت را یک امر مصداقی جزئی و آزادی را یک امر فردی و استقلال را یک مساله تک‌بعدی و ثابت درنظر بگیریم، آن‌وقت قضاوت ما کاملا متفاوت خواهد بود با زمانی که عدالت را یک مفهوم کلی و آزادی را یک امر اجتماعی و استقلال را یک مساله منعطف در نظر می‌گیریم. اجازه بدهید برخلاف روال معمول حرف آخر را اول بزنم و بعد توضیح مختصری در مورد آن بدهم. حرف آخر این نوشتار این است: تنها ارزش مطلق در دنیا عدالت است. به این معنا که هیچ‌کس و در هیچ‌شرایطی نمی‌تواند بگوید در اینجا عمل به عدالت بد است اما در مورد بقیه ارزش‌ها این‌گونه نیست؛ جایی صداقت، آزادی و... خوب و جایی بد هستند، مثلا صداقت یک مامور امنیتی هنگام جنگ حماقت و ضدارزش است و امنیت برای دشمن حربی ناامنی برای دوست خواهد بود. آزادی در سطح فردی تا جایی ارزش دارد که آزادی‌های اجتماعی و ارزش‌های الهی را نقض نکند و استقلال به تعبیر مقام معظم رهبری، درحقیقت آزادی در سطح یک ملت است. اما آزادی، استقلال، صداقت، امنیت، رفاه و... حد و حدودشان کجاست و چگونه تعیین می‌شود؟

خط‌کشی‌ که با آن ارزش‌ارزش‌ها تعیین می‌شود و در مقایسه با یکدیگر آنها را اولویت‌بندی می‌کند، چیزی نیست جز عدالت. عدالت در عرض ارزش‌های دیگر نیست، بلکه درطول آنها و شاخص و معیار است. به همین دلیل  هیچ‌کس در دنیا نمی‌تواند بگوید من مخالف عدالت و طرفدار ظلم هستم، حتی جنایتکارترین افراد سعی می‌کنند عمل خود را «توجیه» کنند و بگویند عادلانه است. به همین دلیل جنایتکاران آمریکایی، ترور حاج قاسم را هم حکم عدالت نامیدند. این تلاش برای توجیه رفتار که در همه‌ انسان‌ها وجود دارد، چیزی نیست جز فطرت عدالتخواه انسان که به‌راحتی می‌تواند مورد سوءاستفاده قرار گیرد. عدالت به تعبیری همان چیزی‌ است که در معنای justice درک شده است. Justification یا همان توجیه و دلیل آوردن برای رسیدن به یک وضع مطلوب، معنای خوبی از نظریه‌ عدالت است. شاید سوال پیش بیاید که در این صورت نظریه‌ عدالت یک امر نسبی خواهد بود و هر کسی برای هر کاری دلیل و توجیه می‌تراشد. پاسخ این است که آری، به این معنا فهم عدالت در نسبت با هر فرد تعیین می‌شود، اما فهم هر فرد لزوما درست و منطبق با «حقیقت عدالت» نیست. هر فردی یک نظریه عدالت دارد و براساس آن نظریه می‌گوید فلان امر خوب و فلان حکم بد است.

بنابراین در اینجا به این نکته می‌رسیم که عدالت مساوی خوب بودن و بی‌عدالتی یا ظلم مساوی بد بودن است. اگر می‌گوییم یک چیز بد است، یعنی ناعادلانه است و اگر می‌گوییم خوب است یعنی عادلانه. در نتیجه زبان مشترک تمام انسان‌ها با هر تفکر و اعتقادی عدالت است. به‌عبارت دیگر پایه‌ای‌ترین مفهوم بشری عدل است. شاید بگویید چنین مفهومی همین‌قدر که جهان‌شمول است بی‌‌خاصیت هم هست. ما با چه شاخص و معیاری باید بفهمیم که کدام نظریه‌ عدالت درست است و کدام حکم عادلانه است؟ پاسخ به این سوال یعنی پاسخ به تمام مسائل علوم انسانی و اجتماعی از ابتدای خلقت تا انتها. فلذا نه در توان نگارنده است و نه در ظرف این نوشتار می‌گنجد.

  اما در مقایسه بین آزادی و استقلال!

در مقایسه بین آزادی و استقلال باید گفت اگر آزادی به‌معنای واقعی کلمه مدنظر باشد، همان استقلال است و برعکس. یعنی نه آزادی بدون استقلال قابل‌درک است، نه استقلال بدون آزادی. حد و حدود این دو را هم عدالت تعیین می‌کند. استقلال، آزادی یک ملت است و آزادی رهایی از بند وابستگی. نتیجه آنکه همان‌گونه که خداوند می‌فرماید هدف از ارسال رسل «لیقوم الناس بالقسط» است، هدف از انقلاب اسلامی هم چیزی جز حرکت در این مسیر نیست. اما عدالت بدون استقلال و آزادی به‌دست نمی‌آید و استقلال و آزادی بدون شاخص عدالت چیزی جز اسارت و دیکتاتوری نخواهد بود. درواقع تبعیض بین آرمان‌ها بیشتر با اهداف و اغراض سیاسی صورت می‌گیرد. بیشتر جنبه‌ یارکشی دارد و در حقیقتِ موضوع، انقلاب جامع این آرمان‌هاست نه جمع جبری آنها. این آرمان‌ها وحدتی در عین کثرت دارند و جمهوری اسلامی قطعا در مسیر رسیدن به مقصد انقلاب حرکت کرده‌ و به آرمان‌ها نزدیک شده‌ است. با آرمان‌ها فاصله دارد و مطلقا از آرمان‌ها دور نشده است.

حال اصلی‌ترین سوال‌ها اینها هستند که در راستای اجرای عدالت شاخص و معیاری که با آن از یک حکم دفاع کنیم و با یک سیاست مقابله کنیم، چیست؟ کجا برابری عین عدالت است و کجا تبعیض توجیه دارد؟ کجا باید مالیات بگیریم و کجا باید یارانه بدهیم. همه‌ اینها پاسخ‌شان به تعیین نظریه عدالت وابسته است. در واقعیت امروز دنیا، ما نظریه عدالت اسلامی را پذیرفته‌ایم و غربی‌ها نظریه عدالت سکولارماتریالیستی را پذیرفته‌اند. نظریه‌ آنها لیبرالیسم و نظریه‌ اسلام جمهوری اسلامی شده است. در میدان واقعیت هم موانع سرعت گرفتن در مسیر رسیدن به مقصد وجود دارد که ازجمله مهم‌ترین آنها عدم پذیرش نظریه‌ عدالت اسلامی توسط نخبگان دانشگاهی و مسئولان غربزده است وگرنه نظرات بزرگانی چون شهید بهشتی، شهید مطهری و امامین انقلاب -که بخشی از آنها خلاصه می‌شود در قانون اساسی- وجود دارد ولی اراده‌ای برای عمل به آنها نیست. مثال واضح و عینی آن مساله ابزار تولید است که باید در اختیار همه مردم قرار بگیرد اما لیبرال‌های وطنی در ابعاد نظری و عملی با آن مخالفت کرده‌اند و جلوی آن را گرفته‌اند تا نظام طبقاتی مبتنی‌بر تکاثر ثروت را رقم بزنند. جمهوری اسلامی در نگاه کلان خود مصداق عدالت است و در مقابل نظام‌های ماتریالیستی موجود، وجودش یعنی حرکت به‌سمت آرمان‌ها و نبودش یعنی تسلط شیاطین بر تمام دنیا؛ دنیایی که به تعبیر امام خمینی(ره) امروز در دست شیاطین است و استثنای آن جمهوری اسلامی و برخی ملت‌های آزاده دنیا هستند.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۱