مجتبی جاذبی، پژوهشگر فلسفه: دومین کنگره حکمت سیاسی این روزها -17 تا 19 اسفندماه- به همت پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی درحال برگزاری است. رویکرد اصلی دومین کنگره، نظریه دولت است. «فرهیختگان» به همین بهانه با همکاری دبیرخانه دومین کنگره حکمت سیاسی متعالیه مجموعه گفتوگوهایی را با استادان صاحبنام این حوزه ترتیب داده است که بهتدریج در صفحه اندیشه منتشر خواهد شد. هدف این گفتوگوها این است که بخشی از بنیادهای بحث سیاست از منظر حکمت متعالیه را در زمینه دولت طرح کند تا مسیر برای نظریهپردازی در این زمینه هموار شود. به تعبیر دیگر، این گفتوگوها با هدف تبیین ظرفیتهاى فلسفه متعالیه براى ورود به حوزه حیات اجتماعى و سیاسى و معرفى توانمندى فلسفه سیاسى اسلامى طراحى شده است. مباحث حاضر برای بهرهمندی دانشجویان، طلاب و علاقهمندان بهطور مستقل به دست چاپ سپرده شده و در آینده در مجلدی منتشر خواهد شد. در این مجال گفتوگو با مهدی امیدی عضو هیأت علمی و دانشیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) با موضوع «نظریه دولت متعالیه» را از نظر میگذرانید.
براساس مبانی حکمت متعالیه صدرایی چه تلقی میتوانیم از «نظریه دولت متعالیه» داشته باشیم؟
مبادی تصوری هر بحث مقدمه ورودی به آن بحث است. لذا ابتدا به تحلیل هریک از مفاهیم مندرج در نظریه دولت متعالیه میپردازیم. مفهوم نظریه: نظریه به مجموعهای از مفاهیم نظامیافته و منسجم از واقعیت اطلاق میشود که با استفاده از شواهد و دلایل واقعی، توصیف و توضیحی عقلانی، قابل درک و قابل آزمون درباره چیستی، چرایی و چگونگی یک یا چند پدیده و روابط میان متغیرهای آن ارائه میدهد. مفهوم دولت: دولت نهاد سیاسی خاصی است که از قدرت مشروع و حق انحصاری اعمال آن برخوردار است و در قلمرو معینی بر اجتماعاتی انسانی براساس ایدئولوژی یا مکتبی خاص حاکمیت دارد.
مفهوم متعالیه: متعالیه دارای چهار معنا است. در معنای نخست متعالیه معادل مفهوم «دینی» یا «اسلامی» است. در این صورت متعالیه قیدی احترازی خواهد بود برای تمایز از حکومتهای غیردینی یا ضددینی. قدسی بودن هم بر این اساس که با آموزههای وحی و شریعت اسلامی سروکار دارد قابل تبیین است.
در معنای دوم متعالیه وصفی است که در برابر متدانیه قرار میگیرد. در این معنا متعالیه به جهان طبیعت و فراتر از جهان طبیعت نظر دارد، درحالیکه متدانیه فقط شامل امور این جهانی میگردد. در معنای سوم متعالیه وصف ناظر به فلسفه و حکمت ملاصدرا است که بهدلیل امتیاز روشی این سنخ از حکمت بر فلسفههای مشاء و اشراق، به این نام نهاده شد. ابنسینا و شاگردان سهروردی حکمتی را متعالی میدانستند که ریشه در حکمت اشراقی داشته باشد و عرفا و صوفیه، حکمتی را متعالی مینامیدند که با شهود بهدست آید و با وحی، هماهنگ و همنوا باشد و صدرالمتألهین، مکتب خود را با سه پایه اشراق و وحی و عقل بنا کرده بود و بهطریق اولی، حق داشت حکمت خود را متعالی بنامد. در معنای چهارم متعالیه به کمال مطلق یعنی ذات لایتناهی خداوند اشاره دارد. افزون بر این، در کلمه متعالیه، رموزی نهفته است؛ زیرا از این کلمه هم میتوان «وصف» فهمید؛ (همانگونه که ذات باریتعالی را نیز به متعالی موصوف میکنند) و هم میتوان «حالت تعالی»؛ (یعنی پویایی برای عروج به مقامات برتر) را استنباط کرد؛ چراکه حکمت نظری به نظر صدرالمتألهین، ثمره حکمت عملی و سیر و سلوک روحی حکیم و سالک است و حکمت در انسان، اصولا ایستایی و توقف و تعطیل برنمیدارد و معرفت انسان، بهمعنای راهبردن به تنها یک سراپرده نیست، بلکه کمال لایتناهی انسانی در پس پردههای لایتناهی و سفر او پایانناپذیر است و از اینرو است که صدرالمتألهین، خود در مقدمه کتاب اسفار، اقرار میکند که او هرگز نپنداشته که به کمال مطلوب خود رسیده است. مفهوم دولت متعالیه: دولت متعالیه نهاد یا سامانهای سیاسی است که از قدرت مشروع الهی و مردمی و حق انحصاری اعمال آن در قلمرو معین بر اجتماعات انسانی براساس آموزههای اسلامی برخوردار است و غایت آن تنظیم و تدبیر حیات اجتماعی در جهت تامین مصالح حقیقی و فطری انسانها در دو عرصه مادی/معنوی و دنیوی/اخروی است.
نظریه دولت متعالیه بر آن است که دولت در حیات اجتماعی شکل اعتباری، مصنوع، بسطیافته و پیچیدهتری از انسان منفرد و انسان اجتماعی است از اینرو دولت همچون فرد از دو ساحت جسمانی و روحانی برخوردار است و دارای اقتضائات و الزاماتی اجتماعی است. بعد جسمانی و مادی مقدمه و ابزاری برای دستیابی به مراتب روحانی است. سیاست در این نگاه حاوی دو بعد مادی و معنوی درطول یکدیگر است. نقطه پایان سیاست در عرصه مادی نقطه آغاز سیاست در عرصه معنوی و روحانی است این دو مکمل یکدیگر و درجهت رفع نیازهای تکاملی انسان در ظرف اجتماع است.
حکمت نظری و عملی متعالیه چه ظرفیتها و محدودیتهایی برای استخراج نظریه دولت متعالیه دارند؟
در دولت متعالیه؛ معنا و جهت حیات در «حکمت و معرفت نظری» و تنظیم و تنسیق زندگی در «سیاست و شریعت» یا حکمت عملی قوام مییابد. از این منظر، انسان، حضوری «در این جهان» دارد و با موجوداتی غیرهمنوع و نیز همنوعان خود پیوند دارد. او اشیا و موجودات غیرهمنوع را همچون ابزار مییابد، اما در ارتباط با همنوعان، گونههایی از همنوایی و احساس مشترک را درک مینماید. به تعبیری دیگر، ویژگی هستی جمعی انسانها، در جهانبودن است که این امر، بدانها خصلتی «جهانی مشترک» میبخشد. سیاست در این سطح، ناظر به چگونگی استفاده از ابزارها و نحوه همیاری برای رهایی از بیمها (امنیت) و دستیابی به آسودگیها (نظم و رفاه) است.
ازسوی دیگر، انسان موجودی تکساحتی نیست، بلکه در ذات خود، موجودی است ذومراتب و در ربط با خارج از خود، موجودی است ذوروابط و ذوجهات. او از یکسو دارای ساحتهای متعدد وجودی، همچون حس، خیال، عقل و شهود است و در این مراتب، همچون مسافری است که باید از منزلی به منزل دیگر گذر نماید تا به برترین مرتبه وجودی خویش نایلآید. او برای ورود به این مرتبه، نیازمند پذیرش ارادی هدایتالهی است. سیاست در این معنا، نوعی تدبیر نظری و عملی، برای خارجساختن انسان از یک مرحله وجودی، به مرحله دیگر تا دستیابی به کمال وجودی است.
این دو گونه از سیاست، در جهان غرب، از یکدیگر تفکیک یافتهاند و دولت و نهادهای سیاسی، عهدهدار سیاست، از نوع اول و نهادهای دینی و روانشناسان عهدهدار سیاست از نوع دومند. اما در اندیشه متفکران مسلمان، بهجهت تاثیر و تأثر متقابل عرصههای گوناگون وجودی انسان نسبت به هم، تفکیک این دو نوع سیاست از یکدیگر، به ازهمگسیختگی حیات معقول انسانی منجر شده و محرومیت انسان را از دستیابی به سعادت در هریک از ساحتهای هستی بهدنبال دارد.
سیاست در منظومه فکری ملاصدرا نیز از این زاویه قابل پیگیری است. موضوع سیاست، «انسان» از دو حیث قابلیت و فاعلیت است. ملاصدرا الگویی از انسان ارائه میدهد که در سفرهایی چهارگانه و در یک فراز و فرود، شایستگیهای لازم را برای تصدی امور اجتماعی و سیاسی و ریاست مدینه فاضله بهدست میآورد. سیاست در حکمت متعالیه، در دو سطح، امور معاش و زندگی دنیوی (سیاست متدانیه) و امور اخروی و حقایق حیات معنوی (سیاست متعالیه یا دینیه) جلوهگر میشود. سطح اول از زندگی، با نظر به سطح دوم آن معنا و مبنا مییابد. در سطح اول، سیاست عبارت است از علم چگونگی برخورد با واقعیتهای این جهانی مرتبط با جامعه یا امور بیرونی و عینیات خارجی در سطح شهر است که ازجمله، وظیفه تنظیم عادلانه قوانین و مقررات اجتماعی، آموزش اجتماعی و اجرای اقتدارآمیز آنها را برعهده دارد. خاستگاه این نوع سیاست، ظهور ویژگیها و خصایص اولیهای در انسانها، ازجمله حس برتریجویی و سیطره بر همنوعان است که درصورت فقدان حکومت، بهطور طبیعی، به منازعه و جنگ منجر میگردد. از آنجا که چنین امری موجب غفلت از غایت حیات انسانی و هزینهشدن زمان و سپریشدن عمر که عمدهترین سرمایه انسان برای رشد و تعالی معنوی و فکری است، کنترل و مهار این خصیصه (سیطرهجویی) از طریق جعل قوانین و تشکیل حکومت، امری منطقی و ضروری است. سیاست در سطح دوم، (سیاست متعالیه یا دینیه) از منظر ملاصدرا عبارت از «حفظ و حراست از طریقی است که پویندگان راه حقیقت و عدالت باید تا رسیدن به مقصود نهایی، در آن طی مسیر نمایند و از آن انحراف نیابند.»(همان)
این سطح از سیاست که نوعی هدایت دینی-سیاسی است، بهمراتب، از سیاست در امور معاش برتر است. سیاست متعالیه یا سیاست دینیه، مرتبط با حیات مادی و معنوی انسانها است که از طریق تدابیر ارادی رهبران حکومت و براساس قوانین الهی یا شریعت تعقیب میشود، اما سیاست متدانیه (یا سیاست امور معاش)، صرفا از طریق تلاش ارادی افراد برای تنظیم مناسبات اجتماعی خود صورت میگیرد.
بنابراین، از نظر ملاصدرا سیاست متعالیه در مفهوم جامع آن، عبارت خواهد بود از: «تدبیر و هدایت تدریجی نفوس یا اجتماع انسانی از ساحت مادی و دنیوی بهسوی ساحت قدسی و اخروی، باانگیزه تقرب به خداوند.»
برخی از اهداف این قسم از سیاست عبارتند از: 1.تنظیم عادلانه قوانین و مقررات اجتماعی. 2.آموزش اجتماعی و اجرای اقتدارآمیز قوانین. 3.تنظیم امور در جهت مشارکت عمومی مردم. 4.حفظ، حراست و ارشاد؛ به طریقی که سالکان مشتاق به حق و حقیقت، باید تا رسیدن به مقصود نهایی در آن طی مسیر نمایند و از آن انحراف نیابند.
بر این اساس ظرفیتهای حکمت متعالیه در هر دو حوزه نظر و عمل برای ترسیم دولت متعالیه بسیار بالا است اما از منظر محدودیتها باید به کمتوجهی این نوع حکمت به تجربیات سیاسی کشورهای مختلف اشاره کرد. بدیهی است آنچه در حیطه نظر بیان میشود بهرغم استحکام تئوریک نیازمند آزمون عملی است. در میدان آزمون است که مشخص میشود نظریه دولت متعالیه نیازمند به استفاده از تجربیات دیگر دولتها دارد. برای مثال امروز تجربه به ما آموخته است تا زمانی که دولت متعالیه از زیرساختهای لازم در عرصه مادی برخوردار نباشد و به استحکام قدرت درونی خود نپردازد امکان ادامه قدرت برایش وجود نخواهد داشت، زیرا تمام ابزارهای طبیعی و غیرطبیعی میتوانند زمینهساز تضعیف و سقوط آن گردند.
حوزه اعتباریات بهقدری گسترش یافته است که بهنوعی حکمرانی در این زمینه نیاز است. در این زمینه تجربیات کشورهای دیگر میتواند به ما در این نوع از حکمرانی مدد رساند.
براساس حکمت متعالیه منطق حاکم بر نظریهسازی در باب دولت متعالیه چیست و چه مراحلی در فرآیند اکتشاف نظریه از متون حکمت متعالیه طی میگردد؟
در وهله نخست این نظریهپردازی وابسته به نوع درک ما از حقیقت هستی، مراتب و روابط هستی، ماهیت و جایگاه انسان در نظام هستی و نیز درک نقش و جایگاه خالق هستی در انتظام حیات انسانی است. در سطح دوم باید به ابزارهای معرفتی لازم و کافی در جهت ساماندهی حیات فردی و اجتماعی نظر کرد و از برترین ابزارهای معرفتی برای این امر بهره گرفت. در سطح سوم این امر نیاز به بازگشت به درک عناصر ثابت و متغیر وجود انسان، سطح نیازهای انسان و نحوه پاسخگویی انسان به این نیازها دارد.
در سطح چهارم باید به مصالح عمومی اجتماعات انسانی با نظر به موقعیت جغرافیایی و زمانیشان اندیشید و به اقتضای آن شکل حکومت را ترسیم کرد.
یک نظریه متعالیه در باب دولت چه امتیازات و تمایزهایی نسبت به نظریات دولت اعم از نظریات دوره کلاسیک (افلاطون-ارسطو)، میانه (آکویناس –آگوستین) مدرن (ماکیاول، هابز، هگل، مارکس) و پسامدرن (نیچه، هایدگر)، در مبانی، روشها، غایات و ساختار دارد؟
الف. امتیاز نظریه دولت متعالیه از نظریههای دولت در نگاه کلاسیک یونان باستان اهمیت دادن به مشارکت سیاسی مردم در اداره دولت از یک سو و توجه گستردهتر به ابعاد معنوی حیات سیاسی از سوی دیگر است. ب. نقطهتمایز نظریه دولت متعالیه با نظریههای دولت در دوره میانه نیز از یکسو تبیینی جامع از رابطه دنیا و آخرت و نیز نقش مردم در اداره دولت است. ج. تمایز نظریه دولت متعالیه با نظریههای دولت مدرن در مبانی، ماهیت و خاستگاه دولت، نوع ارتباط میان دین و سیاست، غایت قدرت و حکومت و نقش واقعی مردم در فرآیند تصمیمسازی و تصمیمگیری در سیاست داخلی و سیاست خارجی است.
د. تمایز نظریه دولت متعالیه با نظریههای پستمدرن در بنیادهای نظری دولت، غایت کمالگرای دولت، نقش دین در سیاست و دولت، روش حکمرانی و نیز در افق و دورنمای حاکمیت جهانی دولت متعالیه است.
امتیاز و تمایز نظریه دولت متعالیه صدرا نسبت به نظریه دولت در حکمت مشاء و اشراق در چیست؟
امتیاز نخست در استفاده از تمام ظرفیتهای منابع معرفتی برای ترسیم دولت است. تمایز دیگر در نگاه جامع به دولت از حیث وحدت در عین کثرت است. تمایز سوم توجه به اقتضائات مشارکت مردم در حیات سیاسی و اجتماعی است. تمایز چهارم در صراحت ضدیت با عنصر استبداد در حاکمیت است. تمایز پنجم در نزدیک ساختن افق عرفان، برهان، قرآن و فقه در رهبری و اداره دولت است.
ضمن تبیین «فرانظریه دولت متعالیه»، اقتضائات مبانی هستیشناختی و انسانشناختی متعالیه در نظریه دولت متعالیه را بیان فرمایید.
«معرفت و شناخت»، عنصری محوری در ترسیم جغرافیای نظری فلسفه سیاسی است. عمدهترین مبحث در مبانی فلسفه سیاسی، بحث از معرفتی است که برای تاسیس نظام سیاسی ـ اجتماعی و ترسیم مناسبات اجتماعی ضروری است. از اینرو، بحث از اینکه چه نوع شناخت و معرفتی میتواند معرفت لازم و کافی برای ترسیم نظام سیاسی ـ اجتماعی تلقی شود، بحث از مبانی فلسفه سیاسی خواهد بود. اگر موضوع فلسفه به معنای مطلق آن «وجود» و «هستی» باشد، موضوع فلسفههای مضاف در حوزه امور ارادی «هستی مقدور» خواهد بود. فلسفه سیاسی، با هستیهای مقدور انسان در حوزه اجتماع، سیاست و نحوه دستیابی به سعادت (و نه مطلق هستی) سر و کار دارد. سهم و توان هستی مقدور انسان در این عرصه، وابسته به استعداد و ظرفیت هستی انسان از حیث فاعلیت و قابلیت است.
از سوی دیگر، غایت فلسفه سیاسی، شناخت، ترسیم و طراحی مدینه فاضلهای است که باید با هدف تامین سعادت اجتماعی، به دست انسان تحقق و عینیت یابد. طراحی مدینه فاضله و عینیتبخشی به آن در ظرف جامعه توسط هر فرد یا گروه، ازجمله افعال انسانی محسوب میشوند. ترسیم مدینه فاضله «فعلی ذهنی» و وابسته به نوع شناختی است که بر حسب منابع شناخت و روششناسی خاص حاصل میشود و تحقق مدینه فاضله نیز «فعلی عینی» و مبتنیبر دانشی است که برای ارزیابی واقعیتهای موجود اجتماعی و عینیتبخشی به نظام سیاسی مطلوب به آن نیازمندیم. عمل ارادی انسان، چه ذهنی و چه عینی، نوعی از «هستی» است که توسط فاعل انسانی، در ظرف ذهن یا واقع تعیّن مییابد و داعیِ فاعل برای انجام عمل نیز غایتی است که از آن انتظار دارد؛ زیرا هر فعل ارادی، برای صدور از فاعل، نیازمند مرجّحی است. مرجّح افعال ارادی، «غایت» ایجاد فعل است. فاعل ارادی، در عرصه فعلیتبخشی و تحقق فعل نیز با دو بستر عمومی «ثبات» و «تجدید»شوندگی مواجه است و هدفش آن است که غایت افعال خود را براساس این دو امر تعیّن بخشد.
همچنین هر فعلی از افعال ارادی انسان که به اوصافی، چون خوب و بد یا بهتر و بدتر متصف میشود، اثری از آثار وجودی اوست. آگاهی از ماهیت «خیر»، عمل ما را جهت میبخشد و «عمل»، با جهتی خاص، از ما صادر میشود. پس ارزش وجودی فعل، تابعی از آگاهی و اراده و جایگاه وجودی و اخلاقی «فاعل» آن است. از آنجا که مرتبه وجودی انسان، با توجه به سطح معرفت و آگاهی و اتصاف به ارزشهای عام انسانی و ملکات اخلاقی تعیین میشود، پس بینشها، گرایشها و عادات و ملکات انسانی، بیشترین نقش را در «ارزش» و اعتبار فعل خواهند داشت. از اینرو، ترسیم و طراحی از نظام سیاسی مطلوب، بهمثابه فعلی ارادی وابسته به جایگاه وجودی و اخلاقی فاعل انسانی آن و «سطح شناخت» و ارزشهای مورد پذیرش وی خواهد بود. همانگونه که برای تحقق وضعیت مطلوب، «شناخت» واقعیتهای محیطی موجود و جایگاه انسانهایی که در وضعیت اجتماعی و تاریخی خاص بهسر میبرند نیز موردنیاز است.
با این همه، فیلسوف سیاسی تلاش دارد در طراحی نظام سیاسی مطلوب، علاوهبر پاسخگویی به نیاز زمانه خود، از محدوده زمانی و مکانی فراتر رود و براساس افق شناخت و درک خویش از حقایق هستی و اجتماع و عناصر ثابت و متحول، پاسخی فرازمانی به مسائل بنیادین جوامع بشری ارائه کند. پس در وهله اول لازم است هر یک از فیلسوفان سیاسی به درکی خاص از «شناخت(معرفت)، فاعل انسانی، ذهن و عین، فعل ارادی، ارزش و ماهیت خیر، غایت، سعادت، سیاست، ثبات و تجدد» (هر چند به اجمال)، دست یابند که پیامد آن ترسیم انواع متفاوتی از نظامهای سیاسی خواهد بود. از این-رو، شعار سقراطی «خودت را بشناس»، دعوت به رویکردی خاص است که در آن «شناخت» با وجود و مراتب وجودی خویشتن و ادراک حضوری آن آغاز میشود و دیگر معرفتها، ازجمله نحوه تنظیم مناسبات اجتماعی، بر پایه آن شکل میگیرد. در حالی که شعار مارکسیستی «فلاسفه به تفسیر جهان پرداختهاند و اکنون وقت آن است که به تغییر آن بیندیشیم»، به معرفتهای حصولی، بهای بیشتری داده و توانمندیهای انسان را در خدمت امری خارج از ذات او قرار میدهند. بر این اساس، عمدهترین تمایز فلسفههای سیاسی از یکدیگر در سطوح شناخت، نوع منظر و افقشناختی است که فیلسوفان سیاسی برای درک و فهم امور بر میگزینند.
مبتنیبر مبانی روششناختی حکمت متعالیه، در نظریه دولت متعالیه آیا تکیه بر روش واحد است (روش تجربی یا قیاسی) یا از روشهای متعدد استفاده میشود؟
چنانکه بیان شد دولت متعالیه از همه ظرفیتهای شناختی و تجویزی منابع متکثر معرفتی بهره میگیرد. تجارب حسی، عنصر خیال، عقل و شهود و نیز دادههای وحی و آثار نقلی همگی در این عرصه قابل بهرهگیری براساس سلسله مراتب معرفتی هستند.
ضمن تبیین رابطه ساختار و کارگزار در نظریات علوم اجتماعی معاصر، بفرمایید در نظریه دولت متعالیه اصل بر فردگرایی یا کلگرایی روششناختی است یا تلفیقی از این دو؟
رابطه کارگزار و ساختار را میتوان از دریچه رابطه فرد و جامعه فهم کرد. از آنجا که در حکمت متعالیه هم انسان فیحدنفسه و هم انسان در ظرف اجتماع یا انسان اجتماعی و هم انسان بهمثابه یک نوع مورد بررسی قرار گرفته است، میتوان گفت در نگرش حکمت متعالیه اصل تلفیقی از فردگرایی و کلگرایی است اما در تعارض میان منافع فرد و مصالح کل این مصالح کل است که تقدم یافته و مورد توجه قرار میگیرد.
با عنایت به تمایزی که معمولا میان نظریه سیاسی و فلسفه سیاسی گذاشته میشود، نظریه دولت متعالیه بیشتر رویکرد توصیفی- تبیینی دارد یا هنجاری-تجویزی؟
هر نظریه سیاسی و هر فلسفه سیاسی از دو بعد توصیفی- تبیینی و هنجاری تجویزی شکل گرفته است. نظریه دولت متعالیه نیز از این حکم مستثنی نیست. در یک ساحت از این نظریه تبیینی از جایگاه و نقش انسان در فرآیند دولتسازی بحث میشود و در ساحت دیگر به تجویزات عقل و دین در این فرآیند پرداخته میشود.
از آنجا که «نص» از منابع حکمت متعالیه به شمار میرود، نظریه متعالیه در باب دولت چه امتیاز و اشتراکی با نظریههای فقهی دولت دارد؟
فقه سیاسی تداومبخش رویکرد فلسفه سیاسی اسلامی در مبحث دولت است. نظریه دولت متعالیه افزون رویکرد فلسفی سیاسی به بحث دولت آن را از زاویه عرفان، تفسیر، کلام، فقه و نیز تجارب بشری در عرصه دولت نیز مورد بررسی قرار میدهد. از اینرو صرفا نص محور نیست بلکه با نگاهی جامعتر به دولت نظر دارد.
نظریه ولایت فقیه چه نسبتی با نظریه دولت متعالیه دارد؟
نظریه دولت متعالیه در عصر غیبت معصوم با نظریه ولایت فقیه تطبیق مییابد. زیرا دولت متعالیه از یکسو باید به سیاست از منظر اینجهانی توجه داشته باشد و از سوی دیگر به شریعت و اجرای آن پایبند باشد. در رأس هرم قدرت، باید شخصی که جامع سیاست و شریعت است قرار گیرد و اهدافی چون برقراری امنیت، اجرای عدالت اجتماعی، تامین مصالح عمومی جامعه و جهتدهی جامعه به سوی فضایل انسانی را مورد اهتمام قرار دهد. واضح است که چنین دیدگاهی با نظریه ولایت فقیه سازگار است.
غایات نظریه دولت متعالیه چه تمایز و امتیازی نسبت به اهداف نظریات متدانیه دولت دارد؟
غایت قصوای دولت متعالیه دستیابی جمعی انسانها به سعادت دنیا و آخرت است و غایات دیگر نیز دقیقا در راستای این هدف بازتعریف میشوند. حال آنکه غایت قصوای دولتهای متدانیه برآورده کردن نیازهای مادی اجتماعات بشری و تامین رفاه نسبی آنان است.
تاکنون نظریات متعددی در باب ماهیت دولت در ایران (همچون نظریه دولت مطلقه مدرن، استبداد ایرانی دولت وابسته، شبهپاتریمونیال، استبداد شرقی، تحصیلدار و... ) ارائه شده است. از منظر حکمت متعالیه چه تبیینی میتوان از ماهیت دولت در ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی ارائه داد؟
حکمت متعالیه دولت را در یک بافت کلان هستیشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی مورد مطالعه قرار میدهد. دولتهایی که در انطباق با بنیادهای فوق باشند دولت متعالیه و دولتهایی که برخلاف این بنیادها شکل گرفته باشند دولتهای متدانیه یا طاغوتی شناخته میشوند. دولت متعالیه دولتی مشروطه است زیرا مادام که دولت واجد عناصر تعالیبخش جامعه دینی است و در راستای تعالی جامعه گام برمیدارد، واجد مشروعیت است.
کتابنامه
خامنهای سیدمحمد، (مقدمه و تعلیقه بر) الحکمه المتعالیه فیالاسفارالاربعه، جلد یک، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا، 1380.
الشیرازی، صدرالدین محمد، الحکمه المتعالیه فیالاسفار العقلیه الاربعه، جلد یک، قم، مکتبه المصطفوی، 1368.
الشیرازی، صدرالدین محمد، المظاهر الالهیه، ترجمه و تعلیق سیدحمید طبیبیان، تهران، امیرکبیر، 1364.
الشیرازی، صدرالدین محمد، تفسیر القرآن الکریم، جلد 4، قم، انتشارات بیدار، 1361.