سیدمحمدرضا تقوی، استاد دانشگاه شیراز: برخی وقایع تاریخی حکایت از اسراری دارند که از طریق علم حصولی قابل دریافت نیستند. چگونه میشود به این درک رسید که آب در عالم بالا به مفهوم «علم» است و چگونه میشود به این فهم رسید که «وقتی هفت گاو چاق، هفت گاو لاغر را میخورند» یعنی هفتسال فراوانی و سپس هفتسال قحطی و قضایای بیشمار دیگر. چنین هم نیست که این قبیل کارها فقط از انبیا و ائمه ساخته باشد، هرچند ایشان مظهر اسم اعظم الهی هستند، لیکن انسانهای دیگر هم بهنسبت شایستگیای که مییابند میتوانند به بطون اشیا راه یابند و از قِبل دانشی که از این طریق بهدست میآورند، خود و جامعه انسانی را بهرهمند میکنند.
درواقع براساس اصل اتحاد وجودی بین علم و عالم و معلوم، معلوم (خداوند، حق و حقیقت) بهمقدار توانایی فرد، به تور شکار وی درمیآید و این هم در علم حصولی و هم در علم حضوری صادق است (صمدیآملی،1377). ما در پی نوعی علومانسانی هستیم و آن راهیابی به عمق بیشتری از پدیدههاست. این موضوع هنگامی واضحتر میشود که بتوان از طریق تولید علوم انسانی-اسلامی به درکی عمیقتر از نقش و تاثیر عوالم وجودی مختلف در نشئه مادی دنیا دست یافت.
ملائکةالله موجوداتی هستند که قبل از خلقت انسان (به مفهوم عام) با کمالات مشخصی خلق شدند؛ موجودات عقلی که از دستورهای الهی تخلف نمیکنند؛ اما خداوند انسان را اشرف مخلوقات قرار داد. انسان، گرچه هنگام تولد کمالات ملائک را ندارد، اما این ظرفیت را دارد که از تمام ملائک حتی مقربین آنها بگذرد و به کمالات بالاتری برسد. انسان در قوس نزول به نطفه میرسد. این نطفه گرچه بهصورت بالفعل ارزش بالایی ندارد، اما بهلحاظ تواناییهای بالقوه، عصاره عالم دانسته شده است. خداوند میخواست که این انسان از نطفه آغاز کند و خود را به مقام خلیفةالهی برساند. استعدادهای بالقوه را درونش قرار داد، لیکن برای اینکه رشد کند باید مساله حل کند؛ درست مثل یک دانشمند ریاضیات که تنها از طریق حل مساله میتواند ریاضیدان قابلی شود، لذا کل هستی را آزمایشگاه انسان قرار داد که در آن مساله حل کرده و رشد کند. آنقدر اسرار در این جهان قرار داد که بینهایت مساله برای حلکردن وجود داشته باشد و از این بابت زمینه رشد مهیا باشد؛ زیرا حل مساله دائما او را قویتر میکند. مسائل همان ابتلائات هستند که به تناسب تواناییها و نیازهایی که افراد و جوامع در هر مرحلهای از رشد دارند، در مسیر فرد یا جامعه قرار میگیرد و توسط خالق هستی، مدیریت یا دقیقتر بگوییم، ربوبیت میشود.
قرآن نازله حقیقتی عظیم از علم است که ظاهری و باطنی دارد و این باطن هم باطنی دارد و به همین ترتیب الی آخر. حال مزیت نسبی علوم انسانی-اسلامی آن است که بتواند از ظاهر نشئه مادی عبور کند و به باطن راه یابد. از طریق علومتجربی رایج، تنها درک اعراض اشیا امکانپذیر است، بنابراین علوم انسانی-اسلامی هنگامی محقق میشوند که بتوان دیوار بین عالم شهود و عالم غیب را تا سرحد ممکن باریک کرد؛ آنچنان که بشود از همین نشئه مادی آن طرف (غیب) را دید.
تفاوت اساسی علومانسانی رایج با علوم انسانی-اسلامی در این است که یکی به مطالعه ظاهر و اعراض پدیدهها توجه میکند و دیگری علاوهبر آن، به درک اسرار، اصرار میورزد. عمل به دستورهای شرع مقدس موجب میشود محقق علم دینی با جان جهان محرم شود (تجلیه) و حقیقت علم یعنی درک اسرار و جوهر جهان محقق شود.
ظرفیت قلب، ارزشمندترین و عالیترین، در عین حال مغفولترین ظرفیت ادراکی انسان است. مثل تمام ادراکات بشر که نیازمند ملاک صحت است، ادراکاتی که از این طریق نصیب انسان میشود نیازمند راستیآزمایی است، چراکه القائات شیطانی نیز از همین طریق مجال راه یافتن به ادراکات انسان را مییابند. از نظر متخصصان این دانش، والاترین ملاک صحت الهامات هماهنگی رخدادها با سیره، قول و فعل اماممعصوم(ع) است. بسیاری از بزرگان ما معتقدند اینکه امثال ابنعربی، سعدی، مولانا و حتی حافظ را متهم به داشتن مکتبهایی غیرولایی میکنند واقعیت ندارد زیرا افراد غیرولایی نمیتوانند در این حد اوج بگیرند؛ معتقدند این اشخاص نیز تقیه میکردهاند.
از منظر علم دینی، اگر قرار است انسان به سرچشمه علم برسد، باید علم حصولی او به علم حضوری وصل شود. اگر این علم حصولی به علم حضوری تبدیل نشود ارتباط محقق با عالم حقیقی قطع یا تضعیف میشود، آنگاه چنین علمی ممکن است حجاب اکبر یا دردسرساز شود؛ چون از حوزه نظارت و تعلیم حقتعالی (بهظاهر) خارج میشود. آنچنان که امامخمینی(ره) علم حصولی بدون علم حضوری را حجاب اکبر میدانستند. پس در فلسفه علم دینی، عالم فقط بهدنبال علم حصولی نیست؛ گرچه او با علم حصولی آغاز میکند و تا آخر هم ادامه میدهد. برای رشد و تعالی، قرار است انسان، عالم تکوین اعم از سیر آفاقی و سیر انفسی و عالم تدوین و تشریع را تور شکار خود قرار دهد و به مصنف کتاب هستی، معرفتی حقیقی بیابد (تعریف علامه حسنزادهآملی از علم؛ بهنقل از بدیعی،1380).
بزرگان دین بر این باورند که گرچه حواس و عقل از منابع مهم شناخت انسان هستند، اما عالیترین نوع دانش، مربوط به ادراکات قلبی (فوق طور عقلی) است (حسنزادهآملی،1393،ص36). بنابراین هنگام سخن گفتن از علوم انسانی-اسلامی، نمیتوان از این بخش ادراکات که وجهممیزه جدی علوم اسلامی با علوم متداول است، بهسادگی گذشت. بهعبارت دیگر، هر دستگاهواره دینیای که ادراکات فوق طور عقلی را نادیده بگیرد، قطعا ادراک شاملی از تواناییهای انسان و علوماسلامی ندارد.
آنچه مسلم است اینکه نوع انسانها وقتی متولد میشوند از علم (بهمعنای علم حصولی) چیزی نمیدانند: (والله أخْرجکم من بُطُون أُمهاتکمْ لا تعْلمُون شیئًا وجعل لکمُ الْسمْع والأبْصار والأفْئدة لعلکمْ تشْکرُون؛نحل:78). گرچه اندیشمندان مسلمان نشان دادهاند که علوم حصولی به علوم حضوری برگشت داده میشود(مصباحیزدی،1364:درس13و14،خسروپناه،1382)؛ اما بهتدریج که نفس قویتر میشود، زمینه استفاده از علم حضوری نیز فراهم میشود. ذکر این نکته نیز ضروری است که توانایی انسانها در بهرهگیری از علم حضوری روی یک پیوستار از بسیار ضعیف تا بسیار قوی قرار میگیرد. بهمیزانی که افراد به این حیطه ورود میکنند، از طریق دستیابی به دانشهای ناب، به خود و جامعه کمک میکنند. از منظر معارفاسلامی، انسان دارای تواناییهای شگرفی است که بهرغم جسمی بهظاهر صغیر، عالمی بزرگ در وجودش نهفته شده است: «أتزْعمُ أنک جرْمٌ صغیر و فیک انْطوی الْعالمُ الأکبرُ.»
گمان میکنی که تو جسم کوچکی هستی و حال آنکه عالمی بزرگ در وجود تو نهفته است (منسوب به امیرالمومنینعلی(ع)، اسرارالحکم،ج1،صص265-367). این قابلیت در انسان وجود دارد که میتواند با گذشتن از ظواهر و اعراض پدیدهها به باطن و حتی بواطن و جوهر اشیا دست یابد. بنابراین برای ورود به لایههای عمیقتر واقعیت، شاید اصلیترین راهبرد، یافتن راهی برای ورود به عالم غیب، یعنی عالم مثال و بالاتر از آن باشد؛ آنچنان که عالم مثال متصل فرد پالایش شود تا بتواند با عالم مثال منفصل هستی ارتباط برقرار کند و از دانشهای ناب بسیاری منتفع شود. (خسروپناه،1382).
کلام دین و امام مبین(ع) لایههای مختلفی دارد. امام(ع) وقتی با توده مردم صحبت میکند، لاجرم درحد فهم مردم (مخاطبان) سخن میگوید؛ زیرا دین تنها برای نخبگان نیامده است. اما وقتی امام(ع) با افرادی که بیشتر با اسرار آشنا هستند سخن میگوید، مجال مییابد که از اسرار و لایههای عمیقتر واقعیات پرده بردارد. هنگامی که امامعلی(ع) فرمودند: «سلونی قبل ان تفقدونی، فلأنا بطرق السماء أعلم منی بطرق الأرض؛ از من بپرسید پیش از اینکه مرا از دست دهید، چراکه من راههای آسمان را بهتر از راههای زمین میدانم» (نهجالبلاغه،خطبه189)؛ شاید منظور و انتظار ایشان همین بود که مردم طرح مساله کنند و از مسائل کلیدی بپرسند تا امام(ع) مجال بیابند از اسرار برای مردم بیشتر بگویند. بنابراین محققان علوم انسانی-اسلامی بیش از دیگران به این بخش از دانش (کلام حکمی) امام(ع) نیازمند هستند.
مبنای علم در نظامهای سکولار، علم حصولی است. علم حضوری آنهم به مفهوم نازل و بسیار تقلیلیافته آن، اگر هم وجهه همت برخی از نحلهها در غرب باشد، دستکم بهطور عام مورد توجه پارادایمهای متداول در علم نیست. لیکن از منظر دانشمندان اسلامی، مبنای علم به ادراکات قلبی (علم حضوری) بازمیگردد. قطعا مسیر رشد علمی افراد (غیر از انسان کامل) از طریق علم حصولی میگذرد و این دریافت تا پایان عمر نیز ادامه مییابد. دریافت علم حضوری (علمی که بدون واسطه تشکیل صورت علمی، از طریق ارتباط مستقیم نفس ناطقه انسان با عقل فعال دریافت میشود) بسیار نافع و ارزشمند است؛ لیکن دستیابی به آن تابع شرایط خاص خود است. همه افراد به یک اندازه موفق به بسط علم حضوری یا کشف شهودی در نفس ناطقه خود نخواهند شد. براساس نظرات دانشمندان مسلمان، دریافت علم حصولی، بدون وصل شدن به علم شهودی، ممکن است برای جامعه مفید باشد، اما در بخش انسانسازی برای فرد آنچنان بردی ندارد (صمدیآملی،1377،ج3،4،و7).
علم حضوری که بیواسطه از طریق معلوم (خداوند) اهدا میشود، بهنسبت علم حصولی، تناسب بیشتری با اصل «اتحاد علم و عالم و معلوم» دارد. گرچه علم حصولی هم، چنانچه از طریق روش «معلوم بالذات» و نه «معلوم بالعرض» حاصل شود یک صورت علمی باقی و برقرار است. بنابراین آنچه از طریق علم حصولی که وجهه همت علومانسانی رایج است، بهدست میآید، با توجه به اصل «اتحاد علم و عالم و معلوم»، مفهوم بسیار نازلی از علم را دربرمیگیرد. اندیشمندان مسلمان علم حصولی را «دانایی» و علم حضوری را «دارایی» انسان میدانند که همیشه و در همه عوالم همراه اوست. ازآنجاکه انسان موجودی روحانیةالبقاست، لذا به این دارایی (علم حضوری) بیشتر از آن دانایی (علم حصولی) نیازمند است. لذا هم نظام تعلیم و تربیت کشور و هم کسانی که بهدنبال تحول در علوم انسانی-اسلامی هستند نمیتوانند بهسادگی از کنار این نوع دانش بگذرند (مصباحیزدی،1363؛تقوی،1393).
از آنجاکه دین برای هدایت مردم آمده است، طبعا باید بهنحوی سخن بگوید که مردم ادراک کنند. اولیا و انبیای الهی با ادراکی جامع از این اصل، متناسب با ادراک مخاطب با آنان سخن گفتهاند. بدیهی است که سخنان حکمی امامانمعصوم(ع) با امثال کمیل، ابوحمزه ثمالی، سلمان و همام، گرچه با همان سیاق دین، لیکن درقالب لایههای عمیقتری از دین ارائه شده است که اصطلاحا کلام حکمی اماممعصوم(ع) گفته میشود. بنابراین نظریهپردازان علم دینی، اگر میخواهند تاثیرگذار ظاهر شوند، لاجرم باید با این بخش از معارف دینی ارتباطی عمیقتر برقرار کنند.
چنانچه بدون در نظر گرفتن تبیین انسان کامل از حقیقت اشیا (در عالم بالاتر) یا در مرتبه نازلتر از طریق علم شهودی، صرفا از منظر نشئه مادی به پدیدهها نگاه شود، جوهر اشیا بهدرستی ادراک نخواهد شد. بنابراین تفاوت دیدگاه دینی با دیدگاه سکولار آن است که دیدگاه سکولار، بدون توجه به واقعیات عوالم وجودیِ دیگر، به تبیین پدیدهها میپردازد؛ لذا خروجی این نگاه، تبیین ناقص پدیدههاست. برای رفع این نقیصه، نیاز است که مفاهیم در سلسله طولی وجودی (عوالم مختلف وجود) بهگونهای هماهنگ با یکدیگر و هماهنگ با مستندات دینی استخراج شوند. پس تبیین پدیدهها یا ادراک نظام علت و معلولی در علم دینی، به فراتر از عالم ماده کشانده میشود. از اینرو محقق علم دینی، به دادههایی فراتر از دادههای عالم ماده نیازمند میشود. برایناساس علم الهی و انبیای الهی، در جایگاه ارزشمند خود قرار میگیرند. حتما برای ورود به این دانش نیازمند منطق (روشگان) خاص خود هستیم. ورود به دانش دینی حتما مدلمند و روشمند خواهد بود. هرچقدر مدل ورود برای خوانش دانش دینی از منطق قویتر و گستردهتری برخوردار باشد دریافت محقق به حاق مطلب، دریافتی عمیقتر و به اصل نزدیکتر است. منطق ارسطویی، منطق سیستمی و منطق تکاملی سه نمونه از معروفترین منطقهایی است که تاکنون ارائه شده است. علم اصول متکفل ارزیابی این منطقهاست. علمی که در بعد زمان، با حفظ اصول دائما بر توانمندیهای خود افزوده است.
چالش جدی در این زمینه، از نظر راقم، این است که دریافت ادراکات عمیقتر قرار است تا بهکجا ادامه یابد؟ بهنظر میرسد پابهپای دریافتهای عمیقتر، فرد باید زکات دانش خود را بپردازد و از دریافتهای جدید خود برای خدمت به نوع بشر استفاده کند. اگر نجات یک نفر نجات کل بشر است دریافتکننده این دانش، اینبار برمیگردد و تا حد امکان از دیگران نیز دستگیری میکند (این دیدگاه با 4سفر انسان در اسفار مرحوم آخوند نیز هماهنگ میشود). بدینسان، همانگونه که مسیر دریافت دانش با فرآیند از پایین به بالا و از بالا به پایین، در تعامل هست، حرکت از قلب به طرف عقل و حس و برعکس نیز دائما و بارها اتفاق میافتد. بدینسان، دوساحتی کردن غیب و شهود یا دوساحتی کردن امور روحانی و امور جسمانی و جدا دیدن اینها از یکدیگر، رخت برمیبندد. فرد تا سرحد امکان به جنبههای معنوی میپردازد تا در امور دنیوی موفقتر عمل کند. زمین را هم آباد میکند تا زمینه رشد معنوی افراد را فراهم کند. بنابراین دوگانههای ساختگی فرو میریزند؛ دوگانه دنیاگرایی و آخرتگرایی نیز درهم میآمیزند و لذاست که دین نه رهبانیت و عارف بریده از اجتماع را برمیتابد و نه انسانهایی که تنها به امور مادی و جسمانی پرداختهاند و فقط رشد شخصی یا مادی خود را دنبال میکنند. این مسیر نیازمند افرادی است که همهجانبهنگری را تمرین کردهاند. دو دیگر آنکه طی این مسیر در هیچ بخشی از آن، بدون تولی به امام(ع) و ازسر تفکر خودبنیادی نمیتواند عملیاتی شود. بهلحاظ تاریخی و آنتولوژیک شاید تمام تلاشهای انسانهایی که با دیدگاه شرقی و معنوی به دنیا نگریستهاند و تمام انسانها و جوامعی که با دیدگاه غربی و توجه به جنبههای مادی و جسمانی به دنیا توجه نشان دادهاند، در کلانِ روایت، همه جایگاه خود را مییابند و دیدگاه مختار سعی در نفی هیچیک ندارد؛ بلکه سعی میکند تا تلائم و هماهنگی و تعدیل در این دیدگاهها به وجود آورد و شاید معنای جهانیبودن و جهانیشدن و به وحدت رساندن جوامع از چنین مسیری باید بگذرد.