به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س)
زمینی بودن زن را نباید در امور اخلاقی بلکه باید معنای زمین استعاری دانست. زمین گستره‌ای است که زمینه ظهور انواع و انحای ثمرات و مظاهر قرار می‌گیرد. زمین وجود، آنجاست که چیزی هنوز نیامده است و خواهد آمد. درواقع هر چیزی قبل از آنکه چیزی باشد به سبب بستری به نام زمین است که هست و پس از آنکه رفت همچنان به زمین می‌رود.
  • ۱۴۰۰-۱۰-۱۵ - ۰۳:۳۸
  • 00
به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س)
مادرانگی؛ گوهر مفقود عصر
مادرانگی؛ گوهر مفقود عصر

سیدمهدی ناظمی‌قره‌باغ، پژوهشگر فلسفه:1- زن‌گرایی، وارونگی مردسالاری: بسیار گفته شده است که عصر ما، عصر مردسالاری است و این مردسالاری باید با مبارزه بی‌امان فکری و فرهنگی و اجتماعی و حقوقی و سیاسی و... زنان یا علاقه‌مند به زن‌گرایی (فمینیسم) اصلاح شود. دامنه این بحث و ادعا آنقدر وسیع و بزرگ است که ورود به آن و اظهارنظر درباره آن چندان میسور و آسان به نظر نمی‌رسد.

اجمالا این هست که اولا در معظم فرهنگ‌ها و تمدن‌ها، چه باستانی و چه متاخر، همواره مردان از اولویت در ورود به حوزه عمومی و حق تصمیم‌گیری درباره زنان برخوردار بوده‌اند و حال آنکه به نظر می‌رسد این مداخلات اجتماعی و سیاسی به شکل برعکس فراهم نبوده است. زنان به‌ندرت به پادشاهی یا سلطنت می‌رسیده‌اند یا از آموزش‌های عمومی برخوردار بوده‌اند و حتی در مسائل اقتصادی هم نسبت به مردان ثانوی بوده‌اند. این جنس دوم بودن، نوعی ثانویت را در نسبت مرد و زن تداعی می‌کند. برای انسان عصر جدید که تابع آرمان‌های اومانیستی و به‌ویژه فردگرایانه است، این ثانویت بداهتا تعرض و ظلم است. اما مادامی که می‌بینم حتی در عصر تجدد و حتی تا قرن بیستم هیچ قدم جدی‌ای برای رفع این تبعیض‌ها برداشته نمی‌شود و حتی امروز هم در توسعه‌یافته‌ترین کشورهای دنیا هم زنان همچنان ثانوی تلقی می‌شوند، این پرسش به وجود می‌آید که منشاء این ثانوی‌ بودن زن نسبت به مرد کجاست و این پرسشی است که موج سوم فمینیسم، یعنی فمینیسم فلسفی را به وجود آورده است.

یک گام مبنایی‌تر برای این پرسش این است که اصلا زن و مرد چه معنایی دارند به‌ویژه آنکه بزرگانی از اهالی اندیشه صراحتا از فهم معنای زن بودن اظهارعجز کرده‌اند و این در دنیای امروز که دنیای اظهارنظر و جسارت به دانستن است، معنایی تکان‌دهنده دارد. درواقع خود ابهام‌زن است که اندیشمند را به عجز وادار می‌کند و نه کم‌توانی پرسشگر.

متفکرانی که در جست‌وجوی معنای امروزی زن، که در شکل کلاسیک خود شاید مردسالارانه‌ترین معنای زن باشد، تامل بیشتری کرده‌اند، به این نتیجه رسیده‌اند که اساس تفکر غربی از یونان باستان تا امروز، مردسالار است و این اساس که الگوی فهم آن فلسفه است، فرهنگ کلاسیک غربی را متولد کرده است، اگرچه ورود و حضور سایر منابع فرهنگی ماقبل فلسفه را هم نباید و نمی‌توان انکار کرد.

در این زمینه بسیار شنیده‌ایم که فی‌المثل اقوام دوره اسطوره‌ای، درکنار خدای پدر، از خدای مادر هم برخوردار بوده‌اند. یعنی خدایان اسطوره‌ای هم مونث و هم مذکر هستند و این دو با هم دست به خلقت می‌زنند و این مسبب این بوده است که چه‌بسا فرهنگ انسان ماقبل متافیزیک، فرهنگی متعادل‌تر و نسبت به زنانگی، همراه‌تر بوده است. نگارنده در این باره پژوهش و مطالعه درخوری نداشته است ولی اینقدر واقعی است که ادیان ابراهیمی خدای زن ندارند. خدای آیین یهود، خدایی است بسیار قاطع و با صفاتی بسیار مردانه. خدای مسیحیت تاریخی، پدر است. مریم مقدس صرفا یک انسان است و حتی به اندازه عیسیِ مورد ادعا، جوهره خدایی ندارد. خدای اسلام، هرچند با ضمایر مذکر از آن یاد می‌شود اما به صراحت و تاکید آیات قرآن فراجنسیتی است. با این حال اولیای دین هم در متن ادیان ابراهیمی، عمدتا مرد هستند.

خوانش فمینیستی از تاریخ تفکر، در تلاش برای این است که ضمن روشن کردن وجوه این مردسالاری تاریخی، که فی‌المثل در تکوین دوگانه سوژه مردانه در برابر ابژه زنانه یا عقل مردانه در برابر طبیعت زنانه خود را نشان می‌دهد، طرح بدیلی برای این مردسالاری باشد. اما این طرح‌های بدیل چه هستند؟ آیا به‌دنبال واژگونی دو طرف نسبت، مثلا اولویت دادن عاطفه و احساس و جسمانیت نسبت به عقل هستیم یا اینکه به دنبال واژگونی اساس این نسبت هستیم؟

شاید دلیل کم‌رونق شدن فمینیسم فلسفی همین باشد که درعین توفیق در روشن کردن اساس مردسالاری تاریخی، موفق به طرح اساس دیگری نشده است. فمینیسم فلسفی با بهره‌گیری از اندیشه‌های نیچه، هیدگر، فوکو، دریدا، لکان و... موفق می‌شود بداهت این نسبت دوگانه را کنار بگذارد ولی به ما نمی‌گوید آن اساسی که مردانه نیست، چه اساسی است و اغلب دچار سخنان رمانتیک یا حتی کلی‌گویی‌های بی‌ثمر می‌شود.
همچنان‌که هیدگر درباره نیچه می‌گوید که او افلاطون‌گرایی معکوس است، شاید بجا باشد درباره فمینیسم فلسفی بگوییم که مردسالاری معکوس است. این معکوس‌سازی‌ها شاید به روشن‌سازی بهتر مساله کمک کند اما به ایجاد طرحی نو کمک نمی‌کند. طرح نو، خود اساسی جدید و نسبتی جدید خلق می‌کند و به نظر می‌رسد سایه این مردسالاری فکری آنچنان بر اذهان همه ما سنگین است که هنوز مهیای شنیدن اساسی متفاوت در تفکر نیستیم.

بدیهی است این چند خط مشق نگارنده هم مدعی انجام کاری نیستند که بزرگان اندیشه موفق به آن نشده‌اند. ولی به‌هر‌حال بد نیست مرور چند نکته مقدماتی در طرح پرسش از مساله زن داشته باشیم و از آنجا که کل ماوقع، یک ماجرای تاریخی است، سعی کنیم این روند را در نسبت با تطورات تفکر تاریخی لحاظ کنیم.

۲- زن مسموع خانه و زن مبصر آپارتمان

در کالبدی‌ترین شکل فرهنگ، زن، آنی بود که در خانه می‌بود و آنجا کار می‌کرد و مرد آنی بود که بیرون از خانه به جریان اصلی اقتصاد خانوار یا سیاست می‌پرداخت. همین انحصار سیاست در دست مردان بود که سبب شده بود طی تاریخ، زنان مجازات‌های جنگی کمتری تحمل کنند. سنگین‌ترین مجازات زنان در جنگ‌ها به‌طور سنتی، بردگی بوده است و اگر لشکری از این بیشتر می‌رفت، به سفاکی در تاریخ نام خود را ثبت می‌کرد.

زن در خانه یا به تعبیری «Housewife» زنی است که نه‌تنها اهل خانه و امور خانه است -اموری که در گذشته بسیار متنوع بوده‌اند و ازجمله اقتصاد خانه را هم شامل می‌شده‌اند- بلکه خانه را هم زنانه می‌کند. از این‌روست که می‌شود گفت زن و خانه، هردو متعلق به همدیگر هستند. خانه هم مانند زن مونث است. ما به خانه وارد می‌شویم و خانه پذیرای ماست و محل امن و آسایش یا به تعبیر قرآن، سکونت:

«وَمِنْ آیاتِه آن خَلَقَ لَکمْ مِنْ أَنْفُسِکمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکنُوا إِلَیها وَ جَعَلَ بَینَکمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً آن فِی ذَلِک لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکرُونَ» (سوره روم، آیه 30) در این آیه شریفه گفته می‌شود با وجود همسر است که آرامش یا سکونت باطن فراهم می‌شود. دقت در استفاده از مخاطب مذکر در آیه نشان می‌دهد مایه سکونت، اولا زن باید باشد و ثانیا مرد. چنان‌که در ماجرای خلقت حوا نیز به صراحت چنین ذکر شده است: «هوَ الَّذِی خَلَقَکم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیسْکنَ إِلَیها...» (سوره اعراف، آیه 189) این آیه به صراحت نشان می‌دهد ایجاد سکونت یا آرامش، بیشتر مدیون زن است یا به تعبیر دیگر، رسالتی زنانه است، اگرچه نسبتی باشد، نیازمند وجود هردو طرف. این نباید عجیب باشد؛ چراکه مرد اهل حرکت و فاعلیت است و از خانه بیرون می‌رود و زندگی اجتماعی دارد. زن در خانه استقرار دارد و با مستقر کردن زندگی خانوادگی در خانه، مایه استقرار روان انسان‌ها در خانواده و در خانه می‌شود. فاعلیت مدنظر در اینجا به معنای فاعلیت ارسطویی یا سوژگی مدرن نیست. هرچند پیشاپیش لو می‌دهد که چرا زن نمی‌تواند سوژه شود. درواقع سوژگی، در وجود مرد نهفته است و نه زن.
همچنان‌که خانم و خانواده مایه سکونت هستند، خانه هم مایه سکونت است و شاید این دومی دیگر به دلیلی نیاز نداشته باشد؛ چراکه اصلا خانه را انسان می‌سازد برای آنکه در آن سکونت ورزد. اما چیزی که مهم است اینکه تا خانمی نباشد، خانواده‌ای نیست و برای اینکه خانم و خانواده باشند، خانه نیاز است. گویی خانه و خانواده هردو با هم می‌توانند عامل سکونت و آرامش انسان باشند.

زن، رسالت زندگی را بر دوش دارد و مرد باید مرزهای مرگ را تجربه کند. به همین خاطر بی‌جا نیست که گفته‌اند زن‌ها تمدن را می‌ساخته‌اند. این البته نه مدح است و نه ذم، نه شعار است و نه تبلیغات. این وصف یک واقعیت زندگی انسان است که زن‌ها سازندگی دارند و این به خاطر قوی‌تر بودن خصلت سکونت و زندگی در زن است و درمقابل مرد متوجه مرز است و مرگ، مرگی که خود مرز زندگی است. به همین خاطر است که مرد از خانه می‌رود تا مرزهای زندگی را با اقتصاد و سیاست تضمین کند و زن در خانه می‌ماند تا زندگی را درکنار خانواده تثبیت و تقویت کند.

پیدایش نسبت سوژه-ابژه، خودبه‌خود زن را ابژه تفسیر می‌کند. درواقع سوژگی که با الهام از ادراک بصری و بسط استعاری آن به روش تفکر آغاز می‌شود، به شکل طبیعی زن را ابژه دیدار و مرد را سوژه بیننده می‌سازد.
هرچند هم سمع و هم بصر دو راه پایه‌ای انسان برای معیت با وجود هستند، اما این سمع است که برای برقراری گفت‌وشنود، در اولویت قرار داد. درواقع سمع اولین قدم در دیالوگ و بصر، مقوم و گام دومی است که در دیالکتیک با سمع، منجر به تحقق آن دیالوگ می‌شود. درست و از همین‌روست که باید دانست اگرچه خصلت ذاتی مرد، تمایل به دیدن زن است و این تمایل متقابل زن دیدنی و مرد شنیدنی، شرط ضروری دیالکتیک مردانگی-زنانگی است، اما از سوی دیگر، چون خصلت اصلی گفت‌و‌شنود، شنیدن است تا دیدن، هر نوع فاصله گرفتن از این دیالکتیک، منجر به نابودی گفت‌و‌شنود و بنابراین منجر به انسداد گفتار و گشایش وجودی متقابل انسان‌ها و بالتبع ایجاد بحران در حیات اجتماعی انسان می‌شود.

به همین خاطر است که فی‌المثل ابتنای فهم جمادات و نباتات و حیوانات بر تفکر بصری، با ابتنای فهم زن و زنانگی بر تفکر بصری، دو چیز است؛ زیرا اولی، ساحت گفت‌وشنود مستقیم را باز نمی‌کند ولی دومی پیشاپیش در ساحت گفت‌وشنود عالم انسانی قرار دارد. بنابراین بسته شدن گوش شنفتن زن و زنانگی، با بسته شدن گوش شنفتن گیاهان، دو چیز متفاوت و دارای تبعات و آثار متفاوت است.

ویژگی عصر جدید که به‌ویژه بعد از انقلاب جنسی خود را نشان داد، مبدل‌سازی زن به ابژه دیداری بود که برای نمونه در سینما می‌توانیم با آثاری چون «پنجره عقبی» هیچکاک آن را دریابیم؛ آثاری که خصلت ذاتی خیره‌نگری مردانه را برجسته و تبعات آن را افشا می‌کنند.

نکته کمتر توجه‌شده‌ای که در ابژه‌سازی بصری زن در این دسته آثار هست، نقش آپارتمان و جایگزینی آن با خانه است. آپارتمان، محملی فراهم کرده است که زن بتواند بصری‌تر فهمیده شود.

خانه به آن معنایی که در سنت وجود داشت، زن را می‌پوشاند و زن در خانه، خانواده را می‌پوشاند. خانه و خانواده، یک حلقه واسط داشتند که زن بود و زن در خانه، زندگی را به خانواده هدیه می‌داد. اما زنی که در خانه بود، زنی بود شنیدنی تا دیدنی. ساختار فیزیکی و معماری خانه (پوشیدگی از بیرون، اندرونی-بیرونی در داخل منزل...) و فرهنگی که از آن پشتیبانی می‌کرد، امکانات زیادی برای زن دیدنی فراهم نمی‌کرد. از این‌رو، شناخت جامعه و به‌طور کلی دیگران از زن، شناختی بود مبتنی‌بر شنیده‌ها تا دیده‌ها.

اما آپارتمان، مجموعه‌ای از پنجره‌ها و درهاست که همچون کندوی زنبورعسل کنار هم قرار گرفته‌اند و هر‌یک به تنهایی، مانند یک پرده سینما، مخاطب را دعوت به مشاهده می‌کند. معمولا ساختمان‌ها در مقابل هم هستند و اهالی هر ساختمانی از پنجره‌های خود می‌تواند با بیرون ارتباطی داشته باشد. این ارتباط، خودبه‌خود او را در مواجهه با پنجره‌های دیگری قرار می‌دهد. درواقع نوع مواجهه پنجره‌ای اهالی آپارتمان‌ها، مواجهه دیدنی است و نه شنیدنی. این دعوت به مشاهده، ربطی به اخلاق ندارد. اخلاق می‌تواند در برابر این گرایش، مقاومتی ایجاد بکند یا نکند. اما این گرایش، برآمده از ذات خانه‌سازی آپارتمانی است: خانه‌سازی مبتنی‌بر دیدن و دیده شدن متقابل که البته تباری هم از معماری چند قرن اخیر در خود نهفته دارد، آن معماری که اصل در آن دیده شدن است.

زن در آپارتمان، برخلاف زن در خانه، دیدنی است. هرچند فرهنگ کشورهای شرقی با پرده یا با اتکا بر اخلاق و... تلاش می‌کنند تعارض فهم و عمل خود را مدیریت کنند، ولی به هرحال چنین ساختاری و چنین تجمعی، معنایی جز برای دیدن-دیده‌شدن ندارد. اساسا در دنیای قدیم امکانی برای چشم‌چرانی با این گستره وسیع ممکن نبود. دقت شود که اینجا منظور از چشم‌چرانی، معنای عام آن است و نه صرفا چشم‌چرانی جنسی. زن در آپارتمان، بنای بر دیده شدن دارد و درست به همین خاطر است که این زن، از سمع و لذا از گفت‌وگو دور افتاده می‌شود و وابسته به بصر و بعدها نمایش می‌شود. زن آپارتمان‌نشین لاجرم بیش از گذشته باید خود را مهیای دیدن کند و این امر، خصلتی را فراهم می‌کند که زنی که ابژه تصویری است، این استعداد را در خود تقویت کند. اینجا دیگر زن فقط در میهمانی یا جلوی لنز دوربین یا در محل کار نیست که ابژه دیدن است، بلکه زن در شخصی‌ترین ساحات زندگی خود نیز به دیده شدن یا به تلاش برای مانع‌سازی برای دیده شدن فکر می‌کند و به همین خاطر است که وجود زنِ عادت‌کرده به آپارتمان، با رویداد تفکر بصری، همسو و هماهنگ می‌شود.

این نکته ما را به هماهنگی بنیادین رخدادهای یک تاریخ رهنمون می‌کند؛ هماهنگی بین معماری، زندگی عرفی، اخلاقیات و تفکر.

3- عنصر آب و درخشش زنانه

در طب قدیم، عنصر پایه زنانگی، آب و عنصر پایه مردانگی، آتش تعریف می‌شد. این با تمایل طبیعی زنان مبتنی‌بر فعالیت‌های طولانی ولی کمتر انرژیک و در مقابل فعالیت‌های مردانه نیازمند توانایی بالای بدنی، متناسب فهمیده می‌شد. در اینکه معنای عنصر آب و عنصر آتش چیست، اگر از کلیشه‌های بی‌محتوای روزمره فراتر رویم، چندان توافقی وجود ندارد. درواقع فهم آب و آتش در معنای ریشه‌ای خود، بسیار از افق دید ما دور شده‌اند. با این همه طب قدیم صفات زنانه و مردانه را می‌توانست با ویژگی‌های طبیعی یا استعاری-طبیعی آب و آتش مرتبط سازد.

زنان عمدتا صبورتر بودند و با صبر و حوصله پذیرای زندگی می‌شدند. چنانکه آب در برابر آتش کند‌تر است. زنان اهل تدریج بودند و برای نیل به مقاصد خود، به‌آرامی و به‌تدریج برخورد می‌کردند. چنانکه آب چنین می‌کند. آب ناگهان چیزی را نمی‌سوزاند و از مسیر برنمی‌دارد، بلکه به‌تدریج آن را سست و مضمحل می‌کند تا سرانجام به آنجایی برسد که باید.

آب همچنین نماد پاکی و پاک‌کنندگی بود. آب آلودگی‌های زیادی را می‌توانست در خود حل کند و همچنان تا حد زیادی پاک بماند و در برابر آلودگی‌های محیطی مقاومت بیشتری داشته باشد، ‌علاوه‌بر اینها برای پاک شدن و پاک کردن به آب نیاز است. پاکی برآمده از آب، پاکی بهشتی و بدون آلام است اما پاکی برآمده از آتش، پاکی جهنمی است، مگر آنکه به‌واسطه آب محقق و با آن متعادل شود. نیازی به توضیح ندارد که این نمادها چگونه در زندگی زن و مرد متبلور می‌شوند. مرد، زن را پاک می‌بیند و این مهم‌ترین دلیل جذابیت زن برای مرد است. به همین خاطر ضرورت پاک‌تر ماندن زن برای خانواده، امری مقدس و مهم در فرهنگ انسانی است و آنقدر که این مهم است، پاک ماندن مرد مهم نشده است. درواقع زن پاک می‌تواند پایه‌ای باشد برای پاک کردن یک خانواده، ولی مرد پاک به‌سختی می‌تواند پایه خانواده باشد، هرچند مرد اساس تنظیم کردن انحرافات اجتماعی قرار بگیرد. آتش بیشتر می‌زداید و چون تخریب‌کنندگی و سوزانندگی دارد باید به عرصه حقوقی، سیاسی و نظامی منتقل شود اما پاکی بنیادین زنانه، آن چیزی است که خانواده پاک تولید و پاکی را به شکل ایجابی بازتولید و تثبیت می‌کند.

دیگر ویژگی عنصر آب که آن هم مرتبط با طهارت آن است، درخشانی‌اش است. آب نور دارد و نورانی است. اعتقاد بر این بود که تماشا کردن آب نور چشمان را افزایش می‌دهد. بر همین منوال زن نیز درخشان است. در معنای لغت «زهرا» همین درخشش نور ذکر شده است اما در فهم و تفسیر این درخشش نباید عجول بود و به بصری‌ترین شکل ممکن آن را فهمید. فهم انسان در تعامل درست شنیداری و دیداری است که قوام می‌یابد. زن درخشان است، نه‌فقط به‌خاطر اینکه در مقایسه با مرد، از طبیعت مبصر درخشانی برخوردار است-که البته آن هم در اندازه خود مهم است- بلکه به‌خاطر اینکه زن روشنایی زندگی است؛ با زن است که زندگی متولد می‌شود، با زن است که زندگی تداوم می‌یابد. با زن است که زندگی به جریان و حرکت می‌افتد، با زن است که زندگی تثبیت می‌شود. زن مجلایی از نور است و این مجلا در همه شئون مختلف زنانگی خود را نشان می‌دهد.

تخریب این زن و این زنانگی سبب شده است هر شأنی از شئون زنانه، متعلق یکی از رویکردهای تصویری قرار گیرد. درواقع زنانگی قابل دیدن نیست و اصلا به مقداری که تلاش برای تصویری کردن آن صورت می‌گیرد، از فهمیدن فاصله می‌گیرد.

حقیقت زنانگی در مراعات و مراقبت است و این مراقبت است تا زندگی باشد و به بن‌بست نرسد، حتی درخشانی زن، به فیزیکی‌ترین و بصری‌ترین معنای ممکن یعنی درخشانی موسوم به زیبایی صورت و مانند آن، زمانی هستند که چندان نباشند. درواقع تنها زمانی این درخشندگی درخشان است که ابتنای آن به کتمان و عدمی بودن وجود، محترم تلقی شود. در غیر این صورت درخشانی تمام‌عیار، یعنی آنچه در ظهورات خود می‌تواند به همین فضای صنعت مدلینگ و... برسد، عدم درخشانی و نابود کردن یکی از امکانات و مقومات زنانگی است و این اتفاق امروز به تمامیت رخ داده که از تبعات آن تضعیف شدید علقه زوجیت و بحران‌های مترتب بر آن است.

4- زن، زمین وجود

زن، شبان زندگی است و درست به همین دلیل ذاتا اهل مراقبت و مراعات است، چون اهل مراقبت و اهل زندگی است باید طاهر، مطهر و زهرا باشد تا زندگی را محقق و روشن سازد و با آن گره بزند و به آن انس دهد.

اما زندگی‌بخشی و زندگی‌سازی زن، خود برآمده از خصلت «زمینی» زن است. این زمینی بودن چه بسیار که با معنای عرفی آن، یعنی تعلق‌خاطر به ظواهر زندگی خلط می‌شود و بر همین اساس زنان بسیار مورد سوءقضاوت اخلاقی قرار می‌گیرند، البته که زنانگی به دلایل سابق‌الذکر با توجه به جزئیات و ظرایف متلازم است اما این تلازم ربطی به اخلاق به‌معنای رایج کلمه ندارد. این التزام، التزام به زندگی و ملزومات یک زندگی معنادار و جهت‌دار است و التزام به‌ضرورت تربیت تدریجی انسان برای طی کردن مراحل متعدد زندگی.

پس زمینی بودن زن را نباید در امور اخلاقی بلکه باید معنای زمین استعاری دانست. زمین گستره‌ای است که زمینه ظهور انواع و انحای ثمرات و مظاهر قرار می‌گیرد. زمین وجود، آنجاست که چیزی هنوز نیامده است و خواهد آمد. درواقع هر چیزی قبل از آنکه چیزی باشد به سبب بستری به نام زمین است که هست و پس از آنکه رفت همچنان به زمین می‌رود.

زمین استعاری وجود، استعدادی عام است که فعلیت‌های بی‌شماری از آن انتظار ظهور می‌رود. زنانگی انسان، آنجاست که گهواره‌ای می‌شود برای پرورش آنچه باید بیاید و اگر این مهد نباشد، نمی‌آید. درواقع زمین نمی‌تواند ذات‌ نایافته از هستی‌بخش باشد و به همین سبب زمین پرورش‌دهنده است و همچنین است زن.

تربیت زنانه، تربیتی است که براساس استعدادهای بذری آدمی رخ می‌دهد و نه براساس مهندسی فعلیت‌ها؛ چراکه زمین، استعداد می‌دهد و استعداد می‌شناسد و این استعداد را تشویق به ظهور می‌کند. حال آنکه خود زمین که همواره می‌نمایاند و دیدنی می‌کند، دیدنی نمی‌شود. زمین آن چیزی است که کوه و دشت و دمن برآمده از آن را و مدیون آن را می‌توان دید ولی خود آن را نمی‌توان دید. بی‌نیاز از تصریح بیشتر این دقیقه فراموش‌شده هستیم.

زمین وجود یا زنانگی انسان، مکتوم است و این مکتوم بودن در ذات آن است و هرچقدر هم که نشان بدهد، مکتوم می‌ماند. مکتوم بودن نه‌تنها ضعف و نقصان آن نیست که قوت و قدرت آن است و مقدم بودن آن بر هر ظهوری که از آن خواهد آمد. تقدم زمین بر موجودات زمین یا تقدم مادر بر فرزندان، مانند تقدم شب است بر روز. در شب است که مقدرات روز یا شاید در شب قدر است که مقدرات سال معین می‌گردد، پس شب‌قدر باید که زن باشد؛ چراکه مقام اختفایی است که دیدنی نیست ولی دیدنی‌ها مدیون آن است.

5- زنانگی و پوشانندگی

پوشانندگی یکی از ذاتیات انسان و ممیزات انسان از سایر موجودات است. انسان ذاتا همواره می‌پوشد و می‌پوشاند. انسانی که نپوشد، برهنه خطاب می‌شود و حیوانی که لباس بپوشد، پوشیده خطاب می‌گیرد و نه برعکس، حتی معکوس بودن تاریخی انسان عصر جدید که از رنسانس نضج می‌گیرد و معنای انسان را از پوشیدگی به برهنگی تغییر می‌دهد، نوعی پوشش است؛ چراکه پوشش اساسا در زبان رخ می‌دهد، آدمی همواره لبس بعد اللبس دارد و با هر خلعی، پیشاپیش خود را برای لباس جدیدی آماده کرده است که این لباس جدید را زبان بر قامت او می‌پوشاند. تا جایی که انسان زبان دارد، لاجرم لباس دارد و لباس می‌پوشاند، حتی اگر از نظر فیزیکی، عدول از لباس کرده باشد.

زنانگی از آنجا که وابسته به زمین وجود و وجه غیاب هستی است، ناگزیر پوشانده‌تر و پوشاننده‌تر است. مادران، ساتر عیوب خانواده هستند و خود مستورند. درواقع طهارت زن هم نوعی پوشانندگی است. پوشانندگی زنانه، از پوشانندگی مردانه عمیق‌تر است؛ چراکه زن است که در غیاب ایستاده است و از غیاب، حضور را ممکن می‌کند. مردی که در طرف حضور بازی ایستاده است، لاجرم نمی‌تواند و نباید که به‌اندازه زن پوشیده و پوشاننده باشد. زن با پوشیدن و با پوشاندن، امکان‌آفرینی و وقت ایجاد می‌کند. زن با پوشیدن از فعلیت محض احتراز می‌کند تا بتواند درخشندگی داشته باشد و به همین قیاس دعوت به پوشیدگی می‌کند و می‌پوشاند تا امکان صرف‌شده قبلی را کنار بزند و امکان جدیدی را بیافریند. درواقع درخشندگی زمین، زمانی ممکن است که زمین همواره پوشیده و پوشاننده باشد تا آنی که از پوشیدگی درمی‌آید معنایی برای زندگی بیافریند.

6- مادرانگی؛ فعلیت زنانگی

زنانگی زمانی معنای اصلی خود را می‌یابد که مادرانگی رخ دهد. تمام آنچه از ذات زنانگی گفته شد، عبارت دیگری از مادرانگی است. به‌عبارت‌دیگر، مادرانگی فعلیت زنانگی است. در مادرانگی است که به ظهور رساندن ممکن و مشخص می‌شود که ضرورت پوشاندن، اینجا بود تا چیزی عیان شود. خدایان دوره اسطوره‌ای، معمولا مادر بودند و نه صرفا زن. زنان مقدس ادیان ابراهیمی، ازجمله حضرت مریم عذرا(س) و حضرت صدیقه‌کبری(س) و نیز امّات المومنین در نزد عامه، با مادر بودن شهرت دارند و به مادری ملقب هستند. اوج مراعات و مراقبت که خصلت اصلی زنان است، در مادری رخ می‌دهد و مادری، فعلیت تمام ویژگی‌های سابق‌الذکر است.

اگر زن به‌مثابه مادر فهمیده نشود، خودبه‌خود ذاتیات آن محو و منفک می‌گردد و به‌طور طبیعی، وجه ثانوی مردانگی قرار می‌گیرد. رفع نسبت زن‌گرایی-مردگرایی، نه با معکوس‌سازی‌ها که زمانی میسور می‌شود که اصل این نسبت کنار رود. نسبت زمانی کنار می‌رود که متوجه خصلت مادری به‌مثابه غایت زنانگی و باطن و ریشه آن باشیم.

تفکیک زنانگی از مادرانگی، منجر به تجزیه زن می‌شود و مهیاکننده تبدیل زن به اقسامی از موجودات ابژه مصرف، چنانکه امروز هست. مادرانگی بازگشت زن به خود است و برملاکننده رویداد بزرگ زندگی و معنا‌دهنده و قوام بخش به آن.

مادرانگی زمانی می‌تواند در یک فرهنگ قدرت یابد و بسط یابد و تعادل و تعالی ایجاد کند که دارای کهن‌الگو باشد. فرهنگ یهود که فاقد الگوهای مقدس چندانی است از مردسالارترین و بالطبع خشن‌ترین، انتزاعی‌ترین و قشری‌ترین فرهنگ‌هاست. در مقایسه فرهنگ مسیحی، اگرچه به‌خاطر آمیزش با یهود و تنزل مادری به‌صرف مهیاکننده ورود خدای پسر، مادر مقدس کامل ندارد ولی بارقه‌های بسیاری از عطوفت و ویژگی‌های زنانه انسان در آن وجود دارد. فرهنگ مدرن چنانکه می‌دانیم با نوعی اقبال از مسیحیت به‌سمت یهودیت متولد شد. فرهنگ اسلام عامه به‌دلیل تقلیل تعالی مادری و برجسته‌سازی ویژگی‌های عامیانه در برخی از امّات‌المومنین از فرهنگ شیعه تفاوت دارد که در آن اسوه مادر آسمانی به‌صفاتی چون نورانیت و مراقبت فهمیده می‌شود. لغت «فاطمه» دربرگیرنده معنای نجات و مراقبت است. همین سبب شده اولیای دینی زن در شیعه معنا داشته باشند و به‌ویژه آموزه انتقال سیادت از مادر مقدس شیعیان به‌مثابه محور مشترک فی‌مابین پیامبر(ص) و سایر معصومان کمک کرده است تا فرهنگ شیعی به تعادل نزدیک‌تر باشد و حداقل زمینه‌ساز باشد برای خوانش و فهمی ماورای زن‌گرایی و مردگرایی.

تقرب به وجه مادرانه وجود متفاوت از تقرب به وجه پدرانه آن است. چنانکه در زندگی عرفی، تعامل با پدر و تعامل با مادر متفاوت بوده است. اگر پدرانگی وجود در اموری چون عقلانیت، شرع و نهادسازی خود را نشان می‌دهد، مادرانگی نیز خود را در تربیت، عطوفت، ستر و استنکاف نشان می‌دهد، بنابراین تقرب به مادرانگی مقدس باید با تاکید بر مناسکی باشد که متکی بر اوج‌گیری عواطف و ازجمله بکاء باشد و نه متکی بر امور مفهومی، اگرچه این دو اجمالا ملازمه دارند.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۱