میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار: جیمز باند هنگام تولد ماجرای پیچیدهای داشت که در ادامه تا حدودی به آن پرداخته شده است اما به هرحال چنانکه میدانیم، این شخصیت یکی از مهمترین دستاوردهای سرمایهگذاری ادبی روی جاسوسهای انگلستان است. شخصیتی که نمادی باشکوه از وفاداری به ملکه انگلستان بود و پیش چشم مردم جهان که چند نسل از استثمار این امپراتوری رنج برده بودند، به شکلی نمادین، یکی از عوامل چنین رنجهایی را تا حد اعلای جذابیت میرساند و از خشونت و هوسبازی او گرفته تا تجملگراییاش، همه را توجیه میکرد و به آن جلوههای زیباییشناختی و سرگرمکننده میبخشید. این به خود کسانی که در داخل مرزهای امپراتوری میزیستند هم روحیه میداد، هرچند در یکی از رمانهای گراهام گرین که خودش هم زمانی جاسوس بود، وقتی دو نفر از عوامل MI6 با هم حرف میزنند، یکیشان که طی ماجرای دردناکی در اواخر قصه به شکل ناکام میمیرد، به دیگری میگوید چرا زندگی ما جاسوسها مثل جیمز باند نیست و آنقدر خوش نمیگذرد؟ حتی MI6 در دنیای خارج از سینما هم جلوتر از خودروی جیمز باند حرکت میکرد و خاشاک و موانع و میخها را از سر راه برمیداشت. روزگار اما خنجرش را از جای دیگری در قفای آقای باند فرو برد. مسائل اجتماعی جامعه غرب و بهطور خاص انگلستان، به سمتی پیش رفت که جیمز باند دیگر نهتنها کارکرد گذشته را نداشت، بلکه میتوانست باعث شقاق در آن جامعه و پدید آمدن معضلاتی خارج از کنترل شود. روی همین حساب وقت خداحافظی با آقای باند فرارسید. او در آخرین سری از این مجموعه، شخصیتی نسبتا متفاوت با آنچه طی ۷۰ سال گذشته در فیلمها و داستانها نشان داده بود، به نمایش گذاشت و هرچند به ریخت و قوارهاش نمیآمد، سعی کرد به شکلی حماسی و ایثارگرانه خداحافظی کند. بالاخره مامور وفادار ملکه مرد. به بهانه اکران فیلم «زمانی برای مردن نیست» که بیستوپنجمین اثر از مجموعه فیلمهای جیمز باند و به نوعی وداع با مامور چشمآبی ۰۰۷ بهحساب میآمد، سیر شکلگیری و سرانجام کژکارکردی این کاراکتر را که منجر به قتل او توسط خالقانش شد، بررسی کردهایم. در بخشی دیگر به بررسی خود شخصیت جیمز باند پرداخته شده و در انتها فیلم زمانی برای مردن نیست، در نگاهی گذرا مورد بررسی قرار گرفته است.
جیمز باند چگونه خلق شد و چگونه مرد؟
سازمانهای اطلاعاتی انگلستان به شکلی که امروز سراغ داریم، از سال ۱۹۴۰ به این سو متشکل و دارای نظم کنونی شدند؛ اما سابقه اصلی آنها به قرن نوزدهم برمیگردد. سرویسهای مدرن جاسوسی انگلستان، قبل از دهه ۴۰ میلادی هم در مقاطعی مثل جنگ جهانی اول نقشآفرینیهای مهمی کردند. مثلا «رمزگشایی از تلگراف زیمرمن» که مربوط به جنگ جهانی اول و تنش بین آلمان و متفقین بود، یکی از این موارد قدیمی است که سینما هم بارها به سراغ آن رفته و فیلمهای متعددی دربارهاش ساخته است، اما سازمانهای اطلاعاتی به شکل امروزی، از ۱۹۴۰ به بعد در انگلستان شکل پیدا کردند.
هفت سازمان موسوم به «هوش داخلی» وظیفه رسیدگی مسائل مرتبط با خود جزیره را دارند که MI5 یکی از آنهاست و دو سازمان سرویس اطلاعات مخفی که به (SIS/MI6) معروف است و سازمان اطلاعات دفاعی (DI)، ذیل عنوان اداره اطلاعات خارجی تعریف میشوند.
دو مجموعه دیگر با عنوانهای «سیگنالهای هوشمند» که ستاد ارتباطات دولت است و «هوش مشترک» که سازمان اطلاعات مشترک هم نامیده میشود و مسئول ارزیابی اطلاعات و توسعه توانایی تحلیل جامعه اطلاعاتی بریتانیا است را هم باید به این مجموعه اضافه کرد.
از میان تمام این سازمانها و ادارات اما MI6 از همه معروفتر است و شهرت آن در مرحله اول بهدلیل اقدامات مداخلهگرانه انگلستان در اقصی نقاط دنیاست؛ بهدلیل مشارکت انگلیسیها در رخ دادن کودتاهای متعدد در دیگر نقاط جهان که شروع آن با کودتای آژاکس در ایران و سرنگونی دولت ملی محمد مصدق بود و پس از آن بارها در سایر نقاط دنیا هم از همین الگو پیروی شد و خونینترین و ویرانکنندهترین اتفاقات را رقم زد.
مشارکت MI6 در جمعآوری اطلاعات امنیتی برای حمله نظامی آمریکا به کشورهای مختلف از دیگر اقدامات معروفی است که ارائه اطلاعات غلط راجعبه وجود جنگافزارهای کشتارجمعی در عراق و رخ دادن جنگی طولانی و خونین در این کشور، یک مورد اخیر آن به حساب میآید. روی همین حساب MI6 خوشنام نیست، اما انگلیسیها و عموزادههای آمریکاییشان راه دیگری را برای معرفی ماموران MI6 انتخاب کردند؛ ادبیات و سینما. به هرحال این مهم است که به محض شنیدن نام MI6 یاد کودتا و جنگ بیفتید یا یک مامور جذاب، جنتلمن، شیکپوش، خوشگذران، بهشدت توانمند و در کل کوه جذابیت که با کد ۰۰۷ شناخته میشود و وقتی از او نامش را میپرسند میگوید: «باند، جیمز باند.»
باند برای بلوک غرب جنبهای حیثیتی داشت. تفنگی که در فیلمهای جیمز باند مورد استفاده قرار میگرفت و مشهور شد، «Walther PPK» نام داشت؛ همان اسلحهای که آدولف هیتلر برای خودکشی استفاده کرده بود و نمادی از عجز حریف سرسخت انگلستان در جنگ دوم جهانی محسوب میشد.
البته پس از ماجرای جنگ جهانی، این مامور بریتانیایی در دوران جنگ سرد هم جنبه حیثیتیاش را حفظ کرد؛ چنان که جان اف کندی، رئیسجمهور نگونبخت آمریکا، در ۲۳ نوامبر سال ۱۹۶۳ میلادی، یک روز قبل از ترورش، در کاخسفید به تماشای فیلم جیمز باندی «از روسیه با عشق» نشسته بود. اساسا همین کندی بود که در سال ۱۹۶۱ در یادداشتی در مجله لایف، رمان از روسیه با عشق را یکی از کتابهای مورد علاقهاش معرفی کرد و بلافاصله باعث شد تا فروش این کتاب با جلد شومیز در آمریکا چندبرابر شود و چنان موجی از محبوبیت درمورد کاراکتر جیمز باند شکل بگیرد که تهیهکنندگان آن بتوانند سرمایه فیلم را با خیالی راحت فراهم کنند.
جذابیتهای زیباییشناختی و سرگرمکننده جیمز باند، هم در مجموعه داستانهای آن و هم در فیلمهایی که دربارهاش ساخته شد، باعث میشدند تا کار کسانی که میخواستند در واقعیت راجعبه این سازمان و نیروهایش اظهارنظری کنند، بسیار مشکل شود. وقتی چنین کاراکتری برای شهروندان عادی سراسر دنیا جذاب و دوستداشتنی میشود، خیلی مشکل است که با ارجاع به واقعیت بیرون از فیلمها کسی بتواند این مخاطبان را قانع کند که باید از این امور جذاب متنفر باشند. فقط تا سالها بهنظر میرسید که تنها یک روش برای باطل کردن جادوی جیمز باند وجود دارد و آن هم استفاده از همین روش، یعنی خلاقیتهایی در هنر و سرگرمی است. بهطوری واضح، وقتی که شخصیت بروسلی در سینما ایجاد شد، انگلیسیها و حتی آمریکاییها بابت دست و پا شدن رقیبی در برابر جیمز باند نگران شدند. این از اعترافات علنی مسئولان کمپانیهای فیلمسازی در این کشورها مشخص است. روی همین حساب، خیلیها مرگ بروسلی را به توطئه MI6 ربط دادند.
خبرمهم جیمزباند مرد!
بههرحال به دلایل متعدد جیمز باند بر پرده سینماها رقیبی مثل خود را ندید تا اینکه خودبهخود و بهدلیل چالشهای درونی جامعه انگلستان -که شاید بهطور کلیتر بخشی از چالشهای درونی جهان غرب بود- از بین رفت. باند در آخرین سری از مجموعه فیلمهایش مرد و قرار است یک زن سیاهپوست بهعنوان مامور ۰۰۷ جدید جایگزین او شود.
رقبای سیاسی انگلستان باید میلیونها دلار برای نابودی جیمز باند هزینه میکردند و تازه معلوم نبود چنین تلاشهایی موفقیتآمیز باشد اما این کار بهدست خود آنها رخ داد، بهدلیل اتفاقاتی که کموبیش در این سالها نمونههای متعددی از آن را در گوشهوکنار کشورهای غربی راجع به مسائل فرهنگی و اجتماعی دیدهایم؛ بحث زنان، دیاسپورای فرهنگی و شهروندان رنگینپوست غرب و بحرانهای خودجوش لیبرالیسم ازجمله پارادوکس درونی که تلاش میشود با رفتارهای افراطی نسبت به آنها یک فرار روبهجلو صورت بگیرد.
غرب شهروندانی دارد که سفیدپوست نیستند و از آسیا یا آفریقا به این سرزمینها مهاجرت کردهاند. آنها حالا شناسنامه دارند و چند نسل است که ساکن این کشورها بهحساب میآیند اما بهدلیل تفاوت نژادی نمیتوانستند در رویای پیشرفت با سایر شهروندان این کشورها اشتراک پیدا کنند. شهروندی که برای خودش آیندهای متصور نیست و این را یک پیشفرض میانگارد، ممکن است به عنصری ضد آن جامعه تبدیل شود و حالا در یک اقدام جبرانی شدید و افراطگرایانه در عرصههای فرهنگی به این افراد مجال و میدان داده میشود.
سالها از پیشرفت طبیعی چنین شهروندان جلوگیری شده بود و حالا بهشکل نمایشی و غیرطبیعی آنها را در جایگاههایی قرار میدهند که پیش از این توسط سفیدپوستان خلق شده بود، مثلا یک زن سیاهپوست در جایگاه فرمانده ۰۰۷ قرار میگیرد، حال آنکه اگر او بهطور طبیعی پیشرفت کند، شاید برای خودش جایگاه دیگری با مختصاتی دیگر خلق کند که متفاوت باشد. این اتفاقات یک ناهمگونی زننده ایجاد کردهاند اما ظاهرا غرب چارهای ندارد. بهعلاوه فردگرایی شدید از یکسو و بالا رفتن هزینه زندگی در کشورهای غربی از سوی دیگر کار را بهجایی رسانده که افراد اتمیزه شوند و زنها هم مثل مردها ناچار به کار کردن باشند. اگر زنها هم فکر کنند که هیچگاه برای آنها چشماندازی در حد و اندازه مردها قابلتصور نیست، به عنصری ضد جامعه خودشان تبدیل میشوند.
تا وقتی یک جامعه در این حد اتمیزه و فردگرا نشده و نهادهای اجتماعی مثل خانواده هنوز اهمیت دارند، کار کردن زن حتی با دستمزدی پایینتر و چشماندازی محدودتر میتواند بهعنوان کمکی برای پیشرفت بهتر خانواده در سایه تلاشهای مردانه تعریف شود اما وقتی خانواده نباشد یا کمرنگ باشد و زن خودش را عنصر مستقلی دربرابر مرد ببیند، نیاز به یک چشمانداز و رویا هم دارد. برای همین به آنها هم بهشکل نمایشی، در عرصههای عمومی، جایگاههایی داده میشود که قبلا توسط مردها خلق شده و اگر خودشان بهطور طبیعی پیشرفت میکردند و از این کار جلوگیری نمیشد، ممکن بود جایگاههای متفاوتی را خلق کنند.
این است که باند میمیرد و یک زن سیاهپوست جایگزینش میشود، آن هم کسی که برخلاف نمونههای پیشین از جذابیتهای بهخصوصی برخوردار نیست که علاقهمندان جیمز باند بتوانند با آن همذاتپنداری کنند. باند خیلی خوب توانسته بود نظر مردم کشورهای دیگر را به یک مامور امنیتی انگلستان جلب کند اما بحرانها در خود جامعه غرب از جای دیگری سر برآورد و باعث شد که مامور یگانهشان وقتی همچنان درحال پیشتازی بهسمت جلو بود، ناگهان خنجری را در کتف خستهاش از پشت احساس کند. او را کشتند، چون پشت سنگرها و در جبهه خودی آشوبی به پا و جامعه غرب دچار یکی از بحرانهای ادواریاش شده بود که یکی از ساکنان همین سرزمین، فیلسوف فراری آلمانی که در انگلستان کتاب سرمایه را نوشت، سالها پیش بهوجود آمدنش را پیشبینی کرده بود. هرچند او هم نمیتوانست وضعیت امروز را با این دقت ببیند و خیلی از پیشبینیها راجع به این فروپاشی، از جنبههای دیگری مسیر را میپیمودند. بههرحال جیمز باند مرد. این خبری مهم است و البته نکات بسیار مهم دیگری هم در پس آن قابلکشف و تحلیل هستند و جالب است که نام این نسخه از سری فیلمهای جیمز باند را گذاشتهاند؛ زمانی برای مردن نیست.
معجونی از هیجان، تجملات خشــــونت و هوس
شخصیت جیمز باند معجونی از هیجان، تجملات، خشونت و هوس است. او به هیچوجه اخلاقگرا نیست بلکه فقط موفق است. جیمز باند البته هنگام وداع با مخاطبانش چهرهای دیگر پیدا میکند. هیجان در آخرین سری از این مجموعه کمرنگتر از مجموعههای قبلی است، هر چند هنوز وجود دارد. تجملات نسبت به هیجانات کاهش بیشتری را نشان میدهند و خشونت هم در همان سطح پایین آمده اما هوس، تقریبا در این سری از کارها غایب است. آخرین جیمز باند حتی تا حدودی اخلاقگرا هم شده، عاشق است و فداکارانه میمیرد. به نظر میرسد که تمام این خصوصیات غافلگیرکننده، موقع خداحافظی در او به وجود آمدهاند. هیجانات و صحنههای اکشن در فیلمهای جیمز باند اگرچه با کلیت سینمایی اکشن پیوندهایی پیدا میکند اما در کل یک سبک بهخصوص را نشان میدهد. مثل خیلی از قهرمانان تیپیکال اکشن که نیروهای امنیتی هستند، باند قابلیتهای مختلفی دارد؛ هم در زدوخوردهای تن به تن، هم در هنگام رانندگی با اتومبیل و موتور سیکلت یا حتی هواپیما و هم در تیراندازی و البته استفاده از امکاناتی خاص که برای او طراحی شدهاند. او بدون برخورداری از نیروهای جادویی مثل کاراکترهای افسانهای سینمای چین یا قابلیتهای فرابشری مثل ابرقهرمانان آمریکایی یا غلوهای بیش از حد مثل قهرمانان سینمای هندوستان، یک نفر با قابلیتهای ویژه و غلوهای سینمایی متعادلی است که به شکل نرمی روی خط قرمز چاخان و خالیبندی حرکت میکند و گاهی یواشکی یک قدم آن طرف خط میگذارد و بلافاصله برمیگردد. از حدود ۶۰ سال پیش تا به حال سلیقه مخاطبان سینما هم مترقیتر شده یا لااقل فرق کرده است و به همین دلیل غلوهای اکشن در کار جیمز باند تفاوتهایی را به خود دیدهاند یکی از ویژگیهای سبکی جالب در اکشنهای جیمز باند، پرواز او با موتور سیکلت است که تقریبا در اکثر نسخهها دیده میشود و معمولا در این حالت کتوشلوار هم به تن دارد. اما اشرافیت و لوکس بودن جیمز باند تا حدود زیادی به شخصیت کلاسیک و انگلیسی آن برمیگردد؛ خصوصا اینکه او را یک مأمور خدمتگزار ملکه انگلستان مینامند و برای همین باید شیک و آراسته باشد.
تاکنون هرگز دیده نشده که شخصیت جیمزباند یک ماه را در شرایطی نا مساعد بگذراند. باند تقریبا همیشه به مأموریتهایی فرستاده میشود که جنایتکارانی از میان ثروتمندترین افراد جهان هدف او هستند. در داستانهای این مجموعه فیلمها عموما سعی شده که صحنههایی مرتبط با تبلیغات وسایل مختلف مثل ساعت مچی و اتومبیل هم گنجانده شوند.
اشرافیت و آراستگی به قدری در شخصیت جیمز باند عنصر مهمی است که جرج لازنبی کسی که نقش جیمز باند را در فیلم «در خدمت سرویس مخفی ملکه» بازی کرد، قبل از این فیلم اصلا بازیگر نبود و برای آن که تهیهکننده را تحت تاثیر قرار دهد، کتوشلوار پوشید، ساعت رولکس در دست انداخت و مدل مویی جدید انتخاب کرد تا بتواند او را برای بازی در این نقش متقاعد کند و موفق هم شد. حتی ایان فلمینگ، خالق شخصیت جیمز باند، داستانهایش را با استفاده از یک ماشین تایپ سلطنتی ساخته شده از طلا مینوشت.
اما در مورد خشونت جیمز باند حرف و حدیثها فراوانتر است. او بهشدت بیرحم است و داستانها سعی دارند این بیرحمی را جذاب جلوه بدهند. به عبارتی مخاطب باید با ناخودآگاه مردم سرزمینی همدلی کند که حکومتش به کشورهای دیگر تعرض میکند، از آنها سرقت میکند و این مسروقات را سر سفره خودیها میآورد. مقداری خودخواهی لازم است تا به جای خشمگین شدن از این قضیه، با آن همدلی کنیم. مخاطب باید بپذیرد که منافع انگلستان بر تمام اصول اخلاقی ارجحیت دارد و حتی اگر این مخاطب انگلیسی نباشد، هنگام تماشای فیلم یا خواندن داستان، خودش را چنین فرض میکند. مامور ۰۰۷ برخی از شخصیتهای منفی را به روشهای کاملا وحشتناک و سادیستی از سر راه برداشته است. درحالی که فقط کافی بود آنها را با شلیک یک گلوله از بین ببرد.
در مورد بیبندوباریهای شخصیت جیمز باند و عیاشیهای غیراخلاقیاش هم میتوان بخش قابل توجهی از قضیه را به مردانه بودن دایره مخاطبان این مجموعه نسبت داد. البته به مرور زمان ذائقه مخاطبان تغییر کرد و شخصیت جیمز باند هم ناچار شد از این تختی که با جلوس بر آن دنیا را حرم سرای شاهانه خودش میدید پایین بیاید. باند یک مامور امنیتی بود که خانواده نداشت و در عوض باید حسابی عیاشی میکرد. این حتی در ماجرای خلق جیمز باند هم موثر بوده است.
خلق این شخصیت و نگارش رمانش از سال ۱۹۵۲ شروع شد. در این سال فلمینگ که خودش سابقا یک جاسوس انگلیسی بود، پس از سالها زندگی مجردی قصد داشت ازدواج کند و از آنجایی که به زندگی متاهلی عادت نداشت و کمی از آن میترسید، برای فرار از فکر و خیالهای بدبینانه و اضطرابآور شروع به نوشتن رمانی براساس خاطرات خود در دوران خدمتش در نیروی دریایی ارتش بریتانیا در زمان جنگ جهانی دوم کرد. نتیجه فرار از این اضطراب، تولد رمان کازینو رویال در سال ۱۹۵۳ بود و شخصیت باند تا انتها باقی ماند.
نکته دیگر در مورد این شخصیت این است که او خودش را همه جا با نام و نام خانوادگی معرفی میکند حال آنکه از یک مأمور امنیتی چنین توقعی نمیرود. این تا حدود زیادی به جذابیتهای داستانی برمیگردد نه امر واقع؛ اما با بینام و نشان بودن و بیخانواده بودن جیمز باند هم مرتبط است.
ایان فلمینگ رماننویس و خبرنگار بریتانیایی که خالق اصلی و اولیه جیمز باند بود، نام یک پرندهشناس آمریکایی را برای شخصیت مورد علاقهاش انتخاب کرد و در این رابطه گفت که قصد داشته کسلکنندهترین نام و شخصیت قابل تصور را برای باند رقم بزند.
به عبارتی این یک نام پرطمطراق و حماسی یا لمپنی نبود، یک نام انگلیسی کاملا عادی و کسلکننده بود که به عمد این چنین انتخاب شد. با اینکه نام جیمز باند از یک پرندهشناس آمریکایی انتخاب شده بود، این شخصیت کاملا انگلیسی بهحساب میآید و فاصلهاش را با کاراکترهای مشابه آمریکایی که عمدتا مأمور CIA هستند، حفظ کرده است.
حتی نقش جیمز باند به بازیگران سرشناس آمریکایی مانند کلینت ایستوود، آدام وست و برت رینولدز پیشنهاد شد، اما هیچکدام از آنها این پیشنهاد را نپذیرفتند، چون اعتقاد داشتند که تنها یک بازیگر انگلیسی باید این نقش را بازی کند.
با این حال جالب است توجه کنیم که این شخصیت با وجود انگلیسی بودن خصائص و آمریکایی بودن نامش، از یک جاسوس خبره با اصالت روسی در عالم واقعیت اقتباس شده است. فلمینگ که در دوره جنگ بهعنوان دستیار مدیر واحد اطلاعات نیروی دریایی خدمت میکرد، شایعاتی در مورد یک جاسوس حرفهای و بسیار باهوش شنیده بود که ظاهرا در اوایل دهه 90 میلادی برای دولت بریتانیا جاسوسی میکرد. نام این جاسوس متولد روسیه، سیدنی ریلی بود که در جامعه جاسوسها از او بهعنوان یک استاد مسلم و با لقب آسِ جاسوسها یاد میشد. فلمینگ با جمعآوری اطلاعاتی در مورد ماجراجوییهای ریلی، شخصیت جیمز باند را پایهریزی کرد.
اما وقتی این خصوصیات باند را مورد بررسی قرار میدهیم، جایگزینی او با یک مامور زن سیاهپوست مقداری ناهمگون به نظر میرسد. سری آخر این مجموعه سعی داشته که شخصیت مردانه مامور ۰۰۷ را در یک باند زنانه و غیرسفیدپوست فرود بیاورد. باند در یک جایی از کار خود را بازنشسته میبیند و وقتی به دلایلی ناچار به بازگشت میشود، میفهمد که زن سیاهپوست با کد امنیتی ۰۰۷ جایگزین شده است. به هر حال اتفاقاتی رخ میدهد و وقتی که جیمز باند با زندگان جهان وداع میکند، به عبارتی این کد را به نفر بعدی تحویل داده است؛ او همانطور که قبلا اسلحهاش عوض شده بود تا مردانهتر باشد، حالا قرار است اسلحه را تحویل یک زن بدهد. در رمانهای اولیه، اسلحه شخصی جیمز باند یک تپانچه برتای کالیبر ۲۵ بسیار سبک و قابل حمل بود اما جفری بوتروید، متخصص اسلحههای گرم، از این انتخاب راضی نبود و نامه بلندبالایی به فلمینگ نوشت و متقاعدش کرد که این اسلحه یک اسلحه زنانه است و با کاراکتر بسیار مردانه باند تناقض دارد. پیشنهاد او برای جایگزینی اسلحه، یک تپانچه والتر PPK بود که در فیلمهای باند به یکی از مشخصههای اصلی و امضاهای شخصیت او تبدیل شد. سازندگان دکتر نو، اولین فیلم جیمز باند، برای ادای دین به این انتخاب بوتروید، صحنهای در فیلم قرار دادند که در آن یک دلال اسلحه سرویس جاسوسی بریتانیا، اسلحه برتای باند را میگیرد و به او یک قبضه PPK تحویل میدهد. حالا اما شخصیت «نومی» جایگزین باند با کد 007 میشود و احتمالا یک اسلحه کوچک زنانه به این مجموعه برگردد.
خداحافظــی با مردان جاسوس چشمرنگی
«زمانی برای مردن نیست» یا «وقت مردن نیست»، بیستوپنجمین فیلم در مجموعه جیمز باند بهحساب میآید که توسط «کری فوکوناگا» کارگردانی شده است. کارگردانی آمریکایی با مادری سوئدی و پدری ژاپنی که عمدتا او را بهخاطر کارگردانی فیلم بدون نام محصول ۲۰۰۹ میشناسند؛ فیلمی که فوکوناگا با آن موفق به کسب جایزه کارگردانی از جشنواره فیلم ساندنس شد. «جین ایر» و «آن» از دیگر فیلمهای سینمایی او هستند. او ۸ قسمت فصل اول سریال کارآگاه حقیقی، محصول شبکه اچبیاو را هم کارگردانی کرده و از دیگر آثارش میتوان به مینیسریال مجنون اشاره کرد.
فیلمنامه این فیلم توسط فوکوناگا با همراهی فیبی والر-بریج و اسکات زد-برنس بر پایه شخصیت جیمز باند اثر ایان فلمینگ به رشته تحریر درآمده است. دنیل کریگ برای بار پنجم و آخرینبار در نقش این مامور ویژه امآی۶ ظاهر شده است. رالف فاینز، لئا سیدو، نائومی هریس، بن ویشاو، روری کینیار و جفری رایت همگی نقشهای خود در چهار فیلم قبلی را در اینجا نیز تکرار کردهاند و رامی ملک، آنا د آرماس، بیلی مگنوسن و دیوید دنسیک بهعنوان بازیگران جدید به گروه اضافه شدهاند. داستان فیلم درباره مامور ۰۰۷، یعنی جیمز باند است که درگیر پرونده پیچیده ربوده شدن یک دانشمند میشود و این اولین و آخرین ماجرای عاشقانه جیمز باند هم بهحساب میآید. بعد از موفقیت اسپکتر در گیشه سال ۲۰۱۵، سونیپیکچرز ساخت دنبالهای برای آن را در دستورکار قرار داد اما سام مندس حاضر به همکاری دوباره نشد و دنیل کریگ هم اعلام کرد کارش با نقش جیمز باند تمام شده است.
کار تولید از بهار ۲۰۱۶ آغاز شد و کریگ قبول کرد برای آخرینبار نقش جیمز باند را ایفا کند. دنی بویل نخستین گزینه کارگردانی بود و حتی به همراه جان هاج یک طرح داستانی به کمپانی ارائه داد اما بهخاطر اختلافنظرهایی در جریان ساخت فیلم، در آگوست ۲۰۱۸ از پروژه انصراف داد و کری فوکوناگا جای او را گرفت. پیش از فوکوناگا، کمپانی به کریستوفر نولان و دنی ویلنوو هم پیشنهاد ساخت فیلم را داده بود؛ اما هر دو این پیشنهاد را بهخاطر همزمانی با پروژههای خود رد کردند؛ یعنی تنت و تلماسه که هر دو همین امسال اکران شدند. تصویربرداری این پروژه در سال ۲۰۱۹ مقداری بیش از حد متعارف طول کشید چون دنیل کریگ هنگام بازی در یکی از سکانسهای اکشن آسیب دیده بود و برای مدتی خانهنشین شد.
عنوان نهایی فیلم در آگوست ۲۰۱۹ اعلام شد و اجرای ترانه تیتراژ فیلم برعهده بیلی آیلیش قرار گرفت. موزیک متن کار را هم هانس زیمر، موزیسین معروف نواخت. اکران این فیلم بهدلیل همهگیری کرونا چندینبار با تأخیر روبهرو شد اما سرانجام مراسم افتتاحیهاش ۲۸ سپتامبر ۲۰۲۱ در رویال آلبرتهال برگزار شد و سپس در ۳۰ سپتامبر بهصورت سینمایی در انگلستان به اکران درآمد. این فیلم بیش از ۷۰۰ میلیون دلار در جهان فروش داشته و بعد از دو فیلم چینی «نبرد در دریاچه چانگجین» و «سلام مامان» و فیلم آمریکایی «F9» یا همان سری نهم سریع و خشمگین، به چهارمین فیلم پرفروش سال ۲۰۲۱ تا اینجای کار، تبدیل شده؛ آن هم درحالیکه به پایان سال نزدیک میشویم و رکوردزنی جدیدی قابل پیشبینی نیست.
زمانی برای مردن نیست با نقدهای مثبت منتقدان همراه بود و اساسا بهدلیل خروج از کلیشههای متعارف جیمز باند که بهدلیل وداع با این شخصیت ایجاد شده بودند، نسخه منتقدپسندتری از نمونههای قبلی بود. بهخاطر زمان طولانی و کند بودن روند داستان مورد انتقاد قرار گرفت؛ بااینحال منتقدان فیلم را در زمینه عملکرد تیم بازیگری، بهخصوص ملک و کریگ، صحنههای اکشن، ارزشهای تولید و موسیقی هانس زیمر ستایش کردند.
ماجرا از جایی شروع میشود که مادلین سوان نوجوان شاهد قتل مادرش توسط لوسیفر سافین در جریان تلاشی ناموفق برای قتل پدرش آقای وایت است. آقای وایت یکی از شرورهای مجموعه جیمز باند است که در فیلمهای کازینو رویال و کوانتوم آرامش حضور داشت. مادلین به سافین شلیک میکند، اما او زنده میماند و دخترک ناچار میشود به دریاچه یخزده نزدیک خانهشان فرار کند و در میان یخها میافتد، اما سافین او را نجات میدهد. سپس روایت به زمان حالحاضر برمیگردد؛ جایی که پس از دستگیری ارنست استاورو بلوفلد، مادلین با جیمز باند در ماترا، شهری توریستی در جنوب ایتالیا است. قاتلان شبحگونهای هنگام بازدید باند از مقبره وسپر لیند، یکی از شخصیتهای فقید این مجموعه، برای او کمین میکنند و اگرچه باند و مادلین از دست قاتلان به رهبری پریمو میگریزند، این اتفاق باعث میشود باند تصور کند مادلین به او خیانت کرده و اطلاعاتش را به این افراد داده و به همین علت او را ترک میکند.
پنج سال بعد، دانشمند MI6 والدو اوبروچف از آزمایشگاه MI6 ربوده میشود. اوبروچف پروژهای را توسعه داده که مربوط به یک سلاح زیستی حاوی نانورباتهاست. نانورباتهایی که مانند یک ویروس هنگام لمس منتقل و روی DNA افراد کدگذاری میشوند و آن را برای هدف و بستگانش کشنده، اما برای دیگران بیضرر میکنند. باند به جامائیکا بازنشسته شده است تا در تنهایی دوران بازنشستگیاش را سپری کند اما مامور سیا، فلیکس لیتر و همکارش لوگان، با او تماس میگیرند و از باند برای یافتن اوبروچف کمک میخواهند. «لیتر» به او گزارش میدهد که دشمن بزرگ او «ارنست استاورو بلوفلد» که درحقیقت برادر ناتنی وی نیز هست، امکان دارد درگیر دزدیدن سلاحی مرگبار از یکی از آزمایشگاههای MI6 باشد. باند در ابتدا رد میکند، اما پس از اینکه «نومی»، یک مامور MI6 و جانشین او بهعنوان 007، درباره پروژه هراکلس به او میگوید، باند موافقت میکند به لیتر کمک کند، زیرا نومی به او هشدار داده بود که مداخله نکند و بهعبارتی باند را سر لج انداخت... در طول این راه جیمز باند دوباره با همکاران و دوستان قدیمی خود برخورد میکند، ازجمله رئیس MI6 به نام «ام» با بازی «رالف فینس»، منشی او «مانی پنی» با بازی «نائومی هریس» و متخصص نرمافزار «کیو» با بازی «بن ویشا» اما اگر کسی از قبل با دنیای جیمز باند مانوس نباشد، شاید بهدلیل عدم قرابت با چنین شخصیتهایی، ارتباط کمتری با حال و هوای فیلم پیدا کند، حال آنکه مثلا اسکای فال به کارگردانی سام مندس چنین نبود و یک شروع جذاب برای ورود به دنیای جیمز باند محسوب میشد.
این فیلم بعد از «جواز قتل» محصول ۱۹۸۹ اولین فیلم جیمز باند است که شخصیتهای کیو، فلیکس، لیتر، میس مانیپنی و ام همگی در آن حضور دارند. دنیل کریگ در این فیلم با ۵۱ سال سن سومین بازیگر مسن ایفاگر نقش مامور ۰۰۷ است. پیش از این راجر مور و شان کانری با ۵۷ و ۵۳ سال سن این نقش را بازی کرده بودند. البته حضور شان کانری مربوط به یک فیلم غیررسمی دنیای جیمز باند است. به هرحال غیر از مسائل جامعهشناختی مربوط به انگلستان و بهطورکلی جهان غرب که باعث شد جیمز باند جدید یک زن سیاهپوست باشد، باید به این هم توجه داشت که سن انتشار اولین نسخه از مجموعه رمانهای جیمز باند به ۷۰سالگی نزدیک میشود و به این ترتیب از شمول قانون کپیرایت خارج خواهد شد. تحت این شرایط بسیاری از کمپانیها و فیلمسازان دیگر دنیا میتوانند سراغ جیمز باند بروند تا تصویر خود را از آن ارائه بدهند و حالا قبل از اینکه چنین اتفاقی رخ بدهد، صاحبان اصلی و انحصاری کار، پلکهای باند را بستند و او را با کت و شلوار اشرافیاش در تابوت گذاشتند.
دنیل کریگ که با آن صورت سنگیاش ظاهرا بهطور تصادفی بیشترین شباهت را با سیدنی ریلی مامور روستبار MI6 دارد که منبع الهام برای خلق جیمز باند بود، از همه بازیگران بریتانیایی سینما، بهصورت رسمی مدت زمان بیشتری نقش جیمز باند را بازی کرده است. او با ۱۵ سال قرار گرفتن در قالب نقش آقای باند، از شان کانری (از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۱)، راجر مور (از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۵)، تیموتی دالتون از (۱۹۸۷ تا ۱۹۸۹) و پیرس برازنان (از ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۲) سابقه بیشتری در این زمینه دارد. دنیل کریگ، قبل از خداحافظی با شخصیت باند، آنا د آرماس بازیگر کوبایی را برای حضور در نقش پالوما در این فیلم انتخاب کرد. کریگ و آنا د آرماس در فیلم «چاقوکشی» همبازی بودند. آنا د آرماس در نقش پالوما، یک مامور سیا درحال کمک به باند ظاهر شد؛ با ظاهری حدودا آسیایی، و احتمالا رفیق مامور بعدی خواهد بود. ظاهرا کاراکترهای اصلی بعد از این قرار است زنهایی بدون چشمهای رنگی باشند.