راضیه فلاح: دهه70 سریال آژانس دوستی پخش میشد. نقش جواد یکی از نقشهای اصلی داستان، سودای بازیگر شدن در سر داشت. یک روز، خدا جواب آرزویش را میدهد و مسافرش یک کارگردان و یک بازیگر مشهور میشود. جواد درددل میکند. از علاقه خود به بازیگری میگوید. وقتی با بغض از ماشین پیاده میشود کارگردان، بازیگر کار خود را در قامت او میبیند. قرار میشود برای بازی سر صحنه برود و روز فیلمبرداری مشکل بزرگ آغاز میشود. جواد با یک چهره و لباسی میرود که برای فیلم مناسب نیست. یک روز کامل هم صحنه را تکرار میکنند، اما او توانایی اجرای بازی و دیالوگ گفتن در فیلم را ندارد. دقیقترین تصویرسازی از یک نابازیگر و عوامل پشت صحنه را من در آن داستان دیدم. بنا به تعریفی، بازیگر کسی میشود که توانایی اجرای نقش محولشده را باتوجه به تکنیکهای آکادمیک و تجربی دارد. اما نابازیگر کسی است که هیچکدام از شرایط بازیگر را ندارد و بهصورت خودآموخته یا فاقد هرگونه تجربه و بنا به ملاحظات تولید قرار است جلوی دوربین برود. اینجا هنر کارگردان میزان و ملاک بازی برای تولید اثر میشود. کارگردان در مواجهه با نابازیگر باید بداند که قرار است انرژی بیشتری از خود، عوامل و همینطور خود نابازیگر بگیرد. فیلمساز باید بداند که نابازیگر بازیگر نیست، هرچند به غریزه دارای حس بازیگری باشد. باید به زبان نابازیگر سخن بگوید، لحن و رفتارش را بشناسد و از او چیزی در حد رفتار، لحن و موقعیت اجتماعیاش طلب کند. از نابازیگر باید بخواهد که مَنشی را اختیار کند تا در راستای فیلم از او بهرهبرداری کند. اگر نابازیگر منش را درک کند، کار کارگردان بسیار آسانتر میشود. در غیر این صورت فیلمساز باید فضای موجود در مکان فیلمبرداری را چنان برای نابازیگر تغییر دهد تا رفتار موردنظر از او سر بزند. بسیار دیده و شنیده شده که کارگردانها، برای گرفتن بازی بخصوصی از نابازیگر، او را در محیطهای شادیآفرین یا غمانگیز قرار میدهند و از او بازیهایی معادل همان محیط را میگیرند. درحقیقت این خود فیلمساز است که هنگام فیلمبرداری باید فضای لازم را برای نابازیگر ایجاد کند و با دقت و زرنگی از او بازی بگیرد. شاید بزرگترین وظیفه فیلمساز درقبال نابازیگر، ایجاد امنیت برای او باشد. کار با نابازیگر، تا جایی نتیجه میدهد که او به فیلمساز اطمینان کند. اگر کاری را از نابازیگری بخواهی، باید برای او انجام دهی تا او ازطریق عمل با آن رفتار آشنا شود. باید دوربین را از جلوی نگاهش برداشت. این بدین معناست که کارگردان باید آنقدر راحت با دوربین برخورد کند که نابازیگر نیز آن را نبیند و جلوی آن دستوپای خود را گم نکند. باید دیالوگها را از طبیعت نابازیگر بگیرد. باید لحن او را در متن بنویسد و همچنین باید با منش و لحن خودش با او برخورد کند. شاید این راهحلی سادهتر از ایجاد فضاهای روانی باشد. شاید برای اغلب مردم واژههایی مانند «بیتجربه» یا «آموزشندیده» بیدرنگ «اجرای بد» را به ذهن متبادر کند، اما بازیگران غیرحرفهای اغلب چیزی بسیار ویژه به تجربه سینمایی میافزایند و شاید به همین دلیل است که بسیاری از کارگردانهای بزرگ مثل عباس کیارستمی یا مجید مجیدی فیلمهای شاخصی با بازی گرفتن از نابازیگر دارند. ریکی استاب (Ricky Staub) کارگردان فیلم قفس (The Cage) نکاتی برای کار با نابازیگر دارد که میتواند به پیشرفت توانایی کارگردان در هدایت نابازیگر کمک کند. استاب میگوید بهتر است برای نقش یک معلم، از یک معلم یا برای نقش یک قصاب از یک قصاب واقعی استفاده شود. بر فیلمنامه بیش از حد پافشاری نشود. کارگردان اجازه دهد در دیالوگها آزادی عمل خیلی زیادی وجود داشته باشد. فیلمساز باید همیشه یک راه جایگزین داشته باشد. اگر نابازیگر در اجرای صحنهای به مشکل برخورد، راهی بیابد که ایده حسی صحنه را به شکل دیداری بیان کند. کارگردان اجازه بدهد دوربین تا حد امکان فیلمبرداری کند. این باعث میشود نابازیگر بهمدت طولانیتری در فضای ذهنی شخصیتها باقی بماند. از اینکه به نابازیگر نشان دهد چگونه صحنهای را اجرا کند، نترسد. ممکن است نابازیگر نداند که چهطور صحنهای را اجرا کند یا تا چه حدی آن را پیش ببرد. نابازیگر ممکن است برای قرارگرفتن درقالب شخصیتها، از سالها تمرین برای این کار یا آگاهی از روشهای تکنیکی که با دقت برای این هدف تنظیم شده، بیبهره باشد، اما صداقت و شوق بسیار زیادی دارد. در کار نابازیگر یک اصالت و خامدستی زیبایی وجود دارد که منجربه بازیهایی میشود که عمیقا تماشاگر را تحت تاثیر قرار میدهد؛ چراکه خود این بازیگران را نیز به همین شکل تحت تاثیر قرار داده است. یک کارگردان باید بهقدر کافی در انتظار برای بروز این زیبایی صبور باشد و زمانی که به آن میرسد با آمادگی کافی آن را ثبت کند.