محمدحسین نظری، روزنامهنگار: ظهور گروههای بنیادگرا و به اصطلاح تکفیری در دو دهه گذشته چالشهای بسیاری برای جهان پیش آورده است. این گروهها در حالی دعوی احیای دین و سنت دارند که به نظر میرسد مشی، منش و رویههای آنها مناسبتی با ادعاها و شعارهایشان ندارد. از منظر معرفتشناسی تفکر بنیادگرایی بیشتر از آنکه مایههای سنتی داشته باشد با تفکر جدید و اصول مدرنیته همساز است. با روی کار آمدن طالبان در افغانستان و طرح امارت اسلامی، مجددا بحث بر سر بنیادگرایی و تفکر طالبانی جدی شده و کسانی دمیدن در تنور دینهراسی را به بهانه سیاستها و رفتارهای این جریان آغاز کردهاند. در این باره با دکتر مهدی معافی به گفتوگو نشستیم. مهدی معافی مدیر گروه حکمرانی و اداره اندیشکده پسین است و اخیرا هم ترجمه کتاب «علوم انسانی را بگشایید» اثر متفکر فقید ایمانوئل والرشتاین را با همکاری انتشارات پگاه روزگار نو منتشر کرده است. از او درباره نسبت بنیادگرایی و مدرنیته و همچنین تمایز ایده امارت اسلامی و جمهوری اسلامی پرسیدهایم که در ادامه میخوانید.
چطور میشود تفکری همچون طالبان در جهان امروز که از آن بهعنوان عالم تجدد یاد میشود، ظهور کند، چه زمینه و مقدماتی باعث میشود چنین تفکری به وجود بیاید که امروز خطر جدی برای جهان تلقی میشود؟
بهطور کلی میتوان گفت انواع و اقسام تفکرات مدافع سنت، با طیفهای متنوع و زیادی در جهان اسلام وجود دارند. اینها عوارض مدرنیته هستند، چه عصر استعمار خشن را درنظر بگیریم و چه دوره توسعه اولیه که توسعه صنعتی بود را لحاظ کنیم، یک اندیشهای دائما ترویج شد و شکل گرفت که گذشته ما را به مثابه چیزی به نام سنت به ما یادآوری کرد. ما که در منطقه اسلامی زندگی خود را میکردیم، زندگی ما تداوم تاریخ ما و بسط سنتی بود که در آن زندگی میکردیم. ولیکن با آمدن مدرنیته و با توفیقات صنعتی-تکنولوژیک و البته اجتماعی و سیاسی مدرنیته، این ایده به وجود آمد که چیزی به نام سنت و امر مقدس مربوط به گذشته است و استعمار اولیه و بعد صنعتی شدن که قرن بیستم اتفاق افتاد سعی کرد آن را سرکوب کند و به ما اینطور بفهماند که گذشته ما مانع توسعه و پیشرفت است.
ما میتوانیم بیان کنیم تفکر داعشی، تفکر طالبانی، هر نوع تفکر احیاگرانهای از سیدجمال اسدآبادی، اقبال لاهوری و... واکنشهایی متفاوت به این نوع برخورد مدرنیته با گذشته ما بودند. هر چه شدت سرکوب بالاتر رفته طبیعتا واکنشها هم خشنتر شده، هر چه برخورد محترمانهتر بود واکنشها از سوی جوامع در منطقه اسلامی واکنش اندیشمندانهتر و بلندنگرانهتر بود، ولی طبیعتا برخوردهای خشن که در دوره مدرن اتفاق افتاد، واکنشی دربرداشت. برخورد خشن یک صورت آن خشونت عریان است و یک صورت آن برخوردهایی است که سعی کرد آن عناصر دینی و سنت را به شدیدترین شکل ممکن از زندگیها محو کند. البته همانطور که گفتم واکنشها متفاوت بود. انقلاب اسلامی به یک معنا واکنشی است در برابر مدرنیزاسیونی که در دوره پهلوی دنبال شد و سعی میکرد همه مظاهر دینی را حذف کند.
جریاناتی همچون طالبان و داعش که امروز میبینیم عارضه این نوع برخوردی هستند که سعی کردند به تمام معنا همه صورتهای زیست دینی، نمادهای دینی و... حذف شود و طبیعتا چنین واکنشهایی ایجاد شد. پس اینکه بیان کردید اینها از کجا آمدند اینها واکنشی به مدرنیته هستند و در واقع پاسخی هستند به خشونتی که مدرنیته اعمال کرد. اگر صنعتی شدن و مدرن شدن شکل دیگری پیدا میکرد همسازی بین آن چیزی که برخی به آن تعارض اسلام و مدرنیته میگویند، میتوانست صورتهای دیگری یابد. ما در انقلاب اسلامی همسازی بیشتری داشتیم. خیلی مشکلی با مظاهر مدرنیته، صنعتی شدن نداشتیم و شکلی از جمهوریت را دنبال کردیم. البته سودای تمدن اسلامی و نظم دیگر را داشتیم ولی این لزوما از مسیر برخورد حذفی و خشن نمیگذشت؛ البته من این حرف را ناظر به جریان اصیل انقلاب میگویم؛ هر چند رگههایی از تفکرات دیگری را هم میتوان در جریان انقلاب مشاهده کرد.
معمولا در یک سطح سیاسیای گفته میشود که طالبان، داعش و دیگر عناصر بنیادگرا و جهادگرا ساخته دست غرب هستند. از این حرف این معنا مراد میشود که دستگاههای امنیتی و جاسوسی اینها را تربیت و تامین مالی کردند. در سطحی ممکن است این تحلیلها درست باشد که بیشتر به تحلیلگران سیاسی و امنیتی مربوط است. غربیها در دعواهای انتخاباتی نیز خود چیزهایی عنوان کردند؛ ولی در یک معنای دیگر، این جریانات در سطح تمدنی، برساخته غرب و مدرنیته هستند؛ بیاحترامی و بیحرمتی که نسبت به زیست آنها، سنتهای آنها و نادیده گرفتن و یکسره عقبمانده نگهداشتن آنها رخ داد، شکلی از واکنش را به همراه داشت؛ این واکنش بعضا خود را در قالب این نوع جنبشها نشان داد.
اینکه بیان میکنید جریانهای بنیادگرا واکنشی نسبت به نحوه حرکت و هجمه مدرنیته بود، خشونتی که بعضا مصادیق عریان آن در رفتارها و کنشهای این طرز تفکر دیده میشود، برخاسته از سنت و دین است یا خشونت اینها نوعی خشونت مدرن است؟
به یک معنا میتوان گفت جهان اسلام اندیشههای متفاوتی در تاریخ خود داشته است، گروهها و اجزای متفاوتی در جهان اسلام بودند و اگر بخواهیم یک پیوستاری را ترسیم کنیم، یکسری هستند که گرایشهای شریعتگرایانهتری دارند، مثلا گروههای سلفی، حدیثی -در شیعه و سنی- و... یک سر طیفند. در میانه طیف رویکردهای فقهی و اصولی هستند و طرف دیگر طیف رویکردهای عرفانی و حکمیتر هستند که نمود آن را در سنتهای صوفی و عرفانی و نیز در ادبیات فارسی در گلستان، سیاستنامه خواجه نصیر و... میبینیم که یک فهم متفاوتی از سیاست عملی دارند و صورتی از اندیشه فلسفی-سیاسی در آنها دیده میشود. اینها وقتی در مواجهه با مدرنیته قرار گرفتند، استعدادهای مختلفی داشتند. برخوردهای آنها نیز متفاوت بود. بخشی از رفتاری که در داعش و طالبان میبینیم به این سنتهای سلفی و اشعری برمیگردد؛ در جهان اهل سنت هم اخوانالمسلمین را داریم، هم داعش را داریم و گروههایی که برداشتهای سکولاری از دین دارند؛ هرکدام از این گروهها مواجهههای متفاوتی با مدرنیته و فعالیت سیاسی-اجتماعی متفاوتی دارند؛ بهخاطر همین تفاوت در برداشت و فهم از دین، نوع مواجهه اینها با مدرنیته متفاوت است. پس بنیادگرایی طالبانی و داعشی، ریشه در جهان اسلام دارد، ولی جهان اسلام را نمیتوان منحصر به این برداشتها و گروهها دانست و طیفهای بسیار متفاوت فکری و فرهنگی در جهان اسلام وجود داشتهاند و همچنان حضور دارند. یعنی در جهان اسلام هم انقلاب اسلامی ایران را داریم، هم جریان اسلامگرای ترکیه و دولت برخاسته از آنها، هم اخوانالمسلمین مصر و اخوانیهای دیگر جهان اسلام، هم جریانات ملیگرایی همچون اقبال لاهوری در پاکستان و... را داریم.
لذا این نسبتی که در سوال مطرح کردید را بهطور کلی اگر بخواهیم به اسلام و مسلمین نسبت دهید خیلی درست نیست، ولی آن را میتوان به برداشت خاصی از اسلام، مخصوصا برداشت شریعتگرایانه و ظاهرگرایانه، نسبت داد، کما اینکه در تاریخ ما برخوردهای سنگین، دعواها، خونریزیهایی -البته نه به این وسعت و دامنه- به هر حال وجود داشته است.
از جهت دیگر زندگی و حیات مدرن امکانهایی برای این جریانات فراهم کرده است، مثلا شکل خشونت در داعش، نوع نظامیگری و عملیاتهای انتحاری آنها کاملا خشونتهایی است که اگر بخواهیم تحلیل روانشناختی کنیم کاملا واکنشهای روانی این افراد و این نوع جوامع به عوارض مدرنیته است. برخی از این واکنشهای روانی، ناشی از زندگی سخت ناشی از فقر و ناامنی و مشکلات اقتصادی و اجتماعی کشورهای توسعهنیافته اسلامی، بوده؛ و یا مثلا درمورد مسلمانان بنیادگرای غربی و داعشیهای اروپایی و آمریکایی، نوعی خستگی روانی آنها از نظم صنعتی و مکانیکی و سرکوب مستقیم و غیرمستقیم هویت این افراد در آن جوامع، عامل بروز این مشکلات روانی بوده است. امر دینی و معنوی برای این افراد، نوعی جایگاه روانشناختی پیدا میکند و مناسک و رفتار بنیادگرایانه، ملجا و پناهگاه این افراد میشود. میخواهم بگویم بخشی از این خشونتها عوارض روانی مدرنیزاسیونی است که در این جهان اتفاق افتاده و میتوان گفت بنیادگرایی نوعی عارضه روانشناختی/اجتماعی است. به تعبیر دیگر، واکنشهایی روانشناختی به نظم مدرن، استعمار، وضع توسعهنیافتگی، نابرابری و دیگر مشکلات این نوع از زیست جمعی هستند. طبیعتا تفکرات و جریانات سیاسی-اجتماعی مختلف در جهان اسلام وقتی با این مسائل و عوارض مدرنیته مواجه میشوند واکنشهای متفاوتی دارند. از جمله واکنشهای جریانات شریعتگرا، ظاهرگرا، سلفی و تکفیری و... واکنشهای خشنی هستند که میبینیم.
پس واکنشها متفاوت است و این خشونتها به یک معنا، به این سابقه تاریخی مدرنیزاسیون آمرانه برمیگردد و از جهتی هم به نوع فهم و برداشت از دین مرتبط است. البته این نحوه خشونت داعشی و طالبانی را نمیتوان از 300-200 سال قبل به شکلی فراگیر در جهان اسلام و در میان مسلمانان پیدا کرد. گاهی هم جنس این خشونتها، به شرایط تاریخی متاخر و نقش شگفتانگیز رسانهها و شبکههای اجتماعی و تغییراتی که آنها در زیست روزمره ما ایجاد کردهاند، بازمیگردد. مثلا یک تمایز مهم داعش و طالبان این است که واقعا داعشیها کسانی هستند که رسانهشناس هستند و نمایش را خیلی خوب میشناسند. در جامعهای که در آن زندگی میکنیم نمایش و بازنمایی خیلی قدرتمند است و قدرت تاثیرگذاری دارد. این خشونت همان خشونتی است که در فیلمهای اکشن جذاب است. چرا فیلمهای اکشن برای انسان امروزی پربیننده و جذاب است؟ این نمایش را داعش خوب میفهمد و دقیقا جنبه نمایش خشونت، آن جذابیتی میشود که داعش میتواند تولید کند و بهنوعی محبوبیتی ایجاد کند و این فرصت در اختیار خیلی از جوانان جهان اسلام و جوانان مسلمان در جهان غربی قرار میگیرد که خیلی عریان با این خشونت جذاب کار کنند. این خشونت فقط از سر درد و رنج نیست، یک زمان اَشکالی از خشونت را در غرب در دوره صنعتی شدن و جوامع توسعه نیافته داشتیم که ابراز خشونت و اعتراض از سر رنج و درد بود، ولی در مورد داعش این خشونت رنج و درد نیست بلکه این خشونت جذاب هالیوودی است. خشونتی است که در جامعهای که بازنمایی و نمایش خیلی در آن اهمیت دارد و پررنگ است کار جذاب و خوبی محسوب میشود.
یک زمان کشورهای غربی مثل آمریکا با عنوان آزادی و دفاع از حقوق بشر دست به خشونتهای عجیبی زدند و هنوز هم میزنند. منتهی شاید یک زمان این خشونت عریان بود ولی الان با ترفندهای رسانهای، این خشونت از صورت عریان خارج شده است. یعنی خشونت هنوز نیز وجود دارد اما آن صورت عریان را ندارد. خشونت آنها به نام آزادی و لیبرال دموکراسی و... ، اما برای کسب منافع و ذات امپریالیستی و چنگ انداختن به عالم و آدم است. شاید این چیزی که امروز از این تفکرهای جهادی همچون داعش، طالبان و... میبینیم، نشان میدهد که ظاهرا همان رویه را طی میکنند. یک روز آمریکاییها به اسم دفاع از آزادی و لیبرالیسم و دموکراسی جلو رفتند و اینها نیز به نام دین جلو رفتند. یعنی اینجا هم میتوان وجه شباهتی ایجاد کرد که این خشونتها از ذات دین و سنت نمیآیند بلکه خشونتها صورت مدرن دارند که به نام دین اعمال میشوند ولو ربط و نسبتی با تلقی دین از این چیزهایی که الان داریم نداشته باشند.
کمی درباره معنای خشونت صحبت کنیم. برخی مواقع منظور از خشونت، فیزیکی است مثلا اینکه ما شلاق میزنیم، اجرای حدود اسلامی میکنیم یا اعدام میکنیم یا ضرب و شتم میکنیم. یک معنای خشونت این است. یک معنای دیگری میتوان بیان کرد که آن مثلا خشونت نرم است. خشونتی است که دیگری را به رسمیت نمیشناسد، یعنی اینکه هر نوع فرهنگی، خارج از یک استاندارد خاص، نفی میشود، غلط تلقی میشود و این معنا از خشونت هیچ احترامی برای دیگری قائل نیست، به هیچ امکانی برای همزیستی با دیگری قائل نیست. خشونت اصلی مدرنیته بهنظرم خشونت دوم است و اگر گاهی نمودهایی از آن خشونت فیزیکی میبینیم، عارضه این خشونت ذاتی و نظم مدرن است. هرچند همانطور که اشاره کردهاید، گسترش رسانهها، آن خشونت عریان را کمتر و یا دستکم پنهانتر کرده است. در این معنا، شما میتوانید خیلی از مظاهر خشونت فیزیکی استفاده نکنید ولی کاملا خشن باشید.
منظور من همین بود مثلا اگر آنها بخواهند به کشوری مثل عراق حمله کنند میگویند در آنجا حقوق بشر نیست و ما باید برویم و از حقوق بشر دفاع کنیم. یعنی به اسم حقوق بشر حمله میکنند ولی دلیل اصلی این است که قدرت آن منطقه و کشور و برآمدن قدرتی در برابر خود را برنتابیدند.
من الان درباره معنای خشونت صحبت میکنم. خشونت مدرنیته یعنی همین چیزی که محور نقد بحثهای انتقادی موجود جهان است؛ یعنی زیست و نژاد انسان غیراروپایی مهم تلقی نمیشود. یعنی انسان سفید اروپایی کسی غیر از خود را به رسمیت نمیشناسد و به یک معنایی این امر شکل عریانتری در دورههای اول استعمار و مدرنیته دارد و این امر را در آنجا بهتر میبینیم. در آن دوران خیلی عریان در برخورد با سیاهپوستان، بر اساس نظریات داروینیستی، آنها را انسان هم نمیدانند. همان دورهای که این اتفاقات در آفریقا و آسیا میافتد اوج بحثهای حقوق بشر و روشنفکری در اروپا است. یعنی خیلی از بحثهای حقوق بشر را در آن دوره داریم ولی آدمی غیر از غربی را به رسمیت نمیشناسند. از این فراگیرتر و مهمتر این است که نظم غیرغربی و نظم جمعی را معقول نمیدانند و خرد غیرغربی را نابخردانه تلقی میکنند.
درواقع خود این، نوعی بنیادگرایی است.
بله. بنیادگرایی از همینجاست. ذات بنیادگرایی اینچنین است که میگوید نه انسان بودن من را به رسمیت میشناسید، نه زیست جمعی من شامل آداب و رسوم من را به رسمیت میشناسید، نه در شکلهای اولیه نژادپرستی، ظاهر و صورت و زبان را به رسمیت میشناسید. از این جهت میگویم داعش یا طالبان یا هر شکلی از بنیادگرایی بخواهد در ایران یا هر جای دیگری اتفاق بیفتد، مدرن است چون دقیقا مواجههای با جهان غربی پیدا میکند که مدرنیته و مدرنیزاسیون با جهان داشته است.
دقیقا نقطه محل بحث همین است، با همین فرمول مواجهه طالبان با غیرپشتونها، مواجهه با زنان، مواجهه با غیراهلسنت و... مواجهه مدرن و خودبنیاد است.
به رسمیت شناختن یک صورت بدین معناست که نوعی لیبرالیسم و مدارا با همه است. البته در تاریخ سیاسی و عملی غرب مساله متفاوت است اما ایده تساهل و تسامح در این فرهنگ وجود داشته است؛ البته تاریخ واقعی با تاریخ ایده و نظرات متفاوت است. ولی طالبان غیر از بنیادگرا بودن که زنان و دیگران و غیرپشتونها را به رسمیت نشناسد، چه راه دیگری دارد و داشته است؟ لابد عده زیادی خواهند گفت نفی دین و پذیرش مطلق تساهل و تسامحی که در لیبرالیسم مطرح است.
اما ما در تاریخ اسلام و در تاریخ مواجهه با مدرنیته، راه و طریقه سومی داشتهایم؛ راهی که نه بنیادگرایی مذهبی بوده است و نه کنار گذاشتن مطلق هویت و سنت اسلامی و دینی. در تاریخ ما نوعی از اسلام عرفانی را میبینیم که آن خشونت معناییِ بنیادگرایی مدرن و بنیادگرایی اسلامی را در به رسمیت نشناختن دیگری ندارد. بگذارید کمی بیاییم روی زمین؛ در برخی عشایر و روستاهای ما نوعی دینداری قوی را میبینید؛ مثلا اعتقاد خاصی به برخی ائمه دارند، پوشش خاصی دارند و... اما لزوما مقید به شکل فقهی و شریعتی از دین نیستند؛ باوجود این، خدا را در زندگی آنها بیشتر از دینداران استاندارد امروزی میتوان دید.
این نوع دینداری را میتوان در سنتهای عرفانی- که لزوما شریعتگریز هم نیستند- دید. در سیره عملی امام خمینی و آیتالله خامنهای هم رگههایی از این نوع مواجهه با افراد میبینیم؛ هرچند این جنبه در سیستم رسمی جمهوری اسلامی خیلی جریان پیدا نکرده است؛ سیرهای که شکلی از تنوع دینی و اعتقادی را به رسمیت میشناسد و با وجود تقید شخصی به شریعت و مظاهر دین، نخستین مواجههاش با دیگر مسلمانان و هموطنان استانداردهای ظاهری و شریعتگرایانه نیست و صورت خاصی از تکثر فرهنگی را به رسمیت میشناسند. هرچند بهتدریج جمهوری اسلامی، به سمت این نوع استانداردسازیها رفته و مثلا حجاب استانداردی را به رسمیت شناخته است. این حرف حاجقاسم که میگوید اصلاحطلب و اصولگرا نکنید، بیحجاب و باحجاب نکنید، مهم است. او کسی است که در نبرد نظامی با داعش بوده است. اما همزمان دیدگاه سیاسی و اجتماعی و نوع دینداری او به این سنت عرفانی نزدیک است. این جمله برندهترین ابزار حاجقاسم در برابر بنیادگرایی است. حاجقاسمی که نمیتوان به او هیچ نوع اتهام بیدینی یا لیبرالمسلکی زد؛ حاجقاسمی که مقیدترین و ولاییترین سرباز ایران و جمهوری اسلامی است و جانش را بر کف دست گذاشته و تقدیم اسلام و ایران کرده است، این عبارات را بر زبان میآورد. در این نوع دینداری، دیگر مسلمانان و تفاوتهایشان به رسمیت شناخته شده و مواجهه از موضع حسن ظن است. در منظر این افراد، مسلمانهای دیگر و دینداریشان به رسمیت شناخته میشود و نخستین مواجهه با بقیه مسلمانها از موضع برادری ایمانی و تواضع دینی است؛ تفاوتها، پیش از آنکه ذیل استانداردهای خاص دینی بیایند و دیگران را تکفیر کنند، ابزار خودانتقادی دینی محسوب میشوند.
شما درواقع ایده امارت اسلامی و جمهوری اسلامی را به نحوی کنار هم میگذارید و وجه تمایز و تفاوتها را بیان میکنید. تلقی رهبران جمهوری اسلامی در مواجهه با مسائل عمومی و اجتماعی خود در مقابل طالبانی که کاملا بنیادگرایانه برخورد میکند، بیان میکنید. الان گفته میشود جمهوری اسلامی طالبان را تطهیر میکند؛ چراکه درواقع تطهیر طالبان تطهیر خودشان است.
در رفتار سیاسی و اجتماعی برخی گروهها و جریانات داخل کشور، شباهتهایی با طالبان میبینم. من سعی کردم آن وجه دیگر انقلاب را در مثالهایی که بیان کردم، برجسته کنم. انقلاب اسلامی دو سویه دارد. یک سویه عرفان سیاسی است که توانایی غلبه بر بنیادگرایی مدرن و بنیادگرایی اسلامی را دارد. این نوع حکمت سیاسی و برخورد فراستمندانه با امور سعی میکند چیزی فراتر از ظاهر را در انسانها و زیستهای دیگر و مناسبات اجتماعی ببیند و در برداشت از دین هم جایگاه انسانی برای خود قائل است، برخلاف جایگاه خداگونه و تئولوژیکی که برخی برای خود قائل هستند. مثلا برخی حکم خود را حکم الهی میدانند و به سمت برداشتهای فقهی، شریعتگرا و ظاهرگرای مطلق میروند. یک نوع اطلاق دارند که اتفاقا این اطلاق، شبیه اطلاق مدرنیته است که میگویند تنها زیست خوب و درست، زیست اروپایی است و نظم مطلوب زندگی باید نظم خاص و متعینی باشد؛ مثلا نظم لیبرالدموکراتیک. این اطلاقگرایی همان خشونت ذاتی بنیادگرایان است که سبب میشود افقی فراتر از مدرنیته پیشروی آنها نباشد.
خودبنیادی مندرج در تجدد است.
بله. بنیادگرایی مدرن است که در میان مسلمانان هم آن را میبینیم. این نوع سیاست غیرظاهربین و این نوع عرفان سیاسی که سعی میکند در ظاهر امور باطن دیگری ببیند، راهی است که جمهوری اسلامی میتواند باز کند و آینده دیگری از خلال این مسیر رقم بزند. به هرحال باید این را بپذیریم که در تاریخ مدرن زندگی میکنیم. امکانات ما مدرن است. ما بهصورت جهشی و ناگهانی نمیتوانیم به زندگی و حیات سیاسی متفاوت برسیم. ما از همین مسیر باید عبور کنیم. پرش تاریخی نداریم. قرار است استحالهای در اینها اتفاق افتد. این با نگاه عرفان سیاسی، فراستمندی سیاسی، حکمت اسلامی امکانپذیر است، نه با بنیادگرایی و با فقاهت و شریعت ظاهربین!
پس جمهوری اسلامی جنبه و سویه اینچنینی داشته و میتواند داشته باشد. اما خب اشکالی از مواجهه بنیادگرایانه هم در کشور ما و در نزد برخی جریانات اجتماعی و سیاسیِ مدعی دینداری وجود دارد.
خصیصه دیگر بنیادگرایی، مطلقگرایی و سعی در قائل بودن و ترسیم وضع متعین برای امور است. عرفان و حکمت سیاسی و فراستمندی دینی یک الهیات سیاسی پشت خود دارد که این الهیات سیاسی با توجه به موقعیت و روابط، احکام متغیر دارد. برای این دلالتهای عرفانی هم داریم. «حسناتالابرار سیئاتالمقربین» به چه معناست؟ یعنی صورت یک عمل و ظاهر آن دقیقا در جایی میتواند معنای 180درجه متفاوتی داشته باشد. مثلا درباره توبه این را داریم، کسی که توبه آن حقیقی باشد هرچه گناه کرده باشد، بخشیده میشود. بهصورت تلویحی میگوید کسی گناه بیشتری کرده باشد وقتی توبه میکند مقام او بالاتر میرود. از دل یک موقعیتی یک امر متفاوتی درمیآید و این اندیشهای است که به نسبت موقعیت و وضعیت، در دیالوگی که با بقیه میکند، دینی یا غیردینی بودن رفتار را تشخیص میدهد. جایگاه الهی و عصمت هم برای انسان قائل نیست.
جمهوری اسلامی دو انتخاب تاریخی دارد: بنیادگرایی یا آنچه من نوعی عرفان سیاسی یا دینداری فراستمندانه نامیدم. نیروهای اجتماعی-سیاسی که در ایران حضور دارند، هم میتوانند این نوع اندیشه سیاسی و این نوع کنشگری اجتماعی را انتخاب کنند و به مسیری خلاف بنیادگرایی مدرن و بنیادگرایی اسلامی بروند و هم میتوانند به سمت یک ظاهربینی بروند و بگویند یک فرم خاص دینداری قبول است و بقیه را به رسمیت نشناسند. به اعتقاد من این ما هستیم که آینده خود را رقم میزنیم. هرچه در مسیر اول قدم برداریم میتوانیم ابتکارهای جدیدی داشته باشیم و جایگاه خود را داشته باشیم، کمااینکه تاکنون داشتهایم و یک کشور قدرتمند اسلامی با ویژگیهای خاص خود بودیم. اگر بنا باشد افق جدیدی باز شود از همین مسیر است و با بنیادگرایی نظم جدید هم بیمعنا میشود.