حنانه جانمحمدی: این روزها افغانستان و ساکنان این سرزمین احوالات خوشی ندارند. همهچیز در حالت بلاتکلیف باقیمانده است و خیلی از افغانستانیهایی که نگران خاکشان هستند و سالهاست از این خاک دور افتادند، بار دیگر سالهای رنج و غربتشان را مرور میکنند. دیگران هم دورادور چشم به افغانستان دوختهاند و گوشها دنبال نظرات کارشناسان است که آنها چگونه وضعیت امروز همسایه شرقی را تحلیل میکنند. این جمله منسوب به احمدشاه مسعود هم در فضای مجازی دستبهدست میشود که وقتی از او درمورد افغانستان پرسیدند، گفت: «هرکس از شما پرسید افغانستان چگونه کشوری است؟ بگویید کشوری به زیبایی یوسف، به غم و اندوه پدرش و به خیانتکاری برادرانش.» اما شاید بتوان گفت که کتابها و دنیای ادبیات بهترین گزینه برای آنهایی است که تشنه دیدار دوباره با واقعیت افغانستان هستند. نویسندگان افغانستانی که برخی از آنها در این کشور هم زندگی نمیکنند، همه دغدغهشان برای مردمی است که در وطنشان هستند و سعی کردهاند حتی با یک جمله هم که شده همدردی داشته باشند با مردمشان. در گزارش امروز نمیخواهیم به موضوع این روزهای افغانستان بپردازیم اما به بهانه اتفاقهای پیشآمده میخواهیم از نویسندگان افغانستانی بگوییم که برای مردم ایران آشنا هستند و کتابهایشان در کشورمان همیشه جزء کتابهای بسیار پرمخاطب بوده است.
هزار خورشید تابان
«گاهی اوقات لیلا پارچهای را خیس میکرد و روی پیشانی او میگذاشت که کمی درد را تسکین میداد. قرصهای سفید کوچکی که دکتر سعید به او داده بود، کمی موثر بودند. اما بعضی شبها سردرد چنان او را فلج میکرد که فقط مینشست و سرش را میگرفت و ناله میکرد. چشمهایش کاسه خون میشد و آب دماغش راه میافتاد. در چنین مواقعی لیلا کنارش مینشست، پشت گردنش را مالش میداد. دستهایش را در دست میگرفت و سردی حلقهی ازدواج طارق را در کف دست خود حس میکرد.» کتاب «هزار خورشید تابان» (A Thousand Splendid Suns) توسط خالد حسینی نوشته شده است. این کتاب در سال 2007 در آمریکا بهچاپ رسید. این کتاب دوهفته در صدر پرفروشترین کتابهای آمریکایی قرار داشته و از طرف نویسنده به دو فرزندش و تمامی زنان آسیبدیده افغانستان هدیه شده است. در تمامی آثار خالد حسینی بهویژه کتاب هزار خورشید تابان علاقه وی به وطنش یعنی افغانستان دیده میشود. این کتاب به موضوعات بسیاری میپردازد اما نسبت به دیگر آثار او نگاه زنانهتری دارد. به گفته نویسنده آن، نام این کتاب از شعری از صائب تبریزی گرفته شده است.
«خوشا عشرتسرای کابل و دامان کهساران
که ناخن بر رگ گل میزند مژگان هر خارش
حساب مهجبینان لب بامش که میداند؟
دو صد «خورشیدرو» افتاد در هر پای دارش»
نام این کتاب از عبارت «دو صد خورشیدرو» گرفته شده است. کتاب هزار خورشید تابان تاکنون در ایران بارها و بارها ترجمه شده است. نام این کتاب توسط برخی مترجمان «هزار خورشید درخشان» و «هزار خورشید تابان» ترجمه شده است. این کتاب برای اولینبار در سال 1386 توسط بیتا کاظمی به نام هزار خورشید درخشان و توسط مهدی غبرایی در همان سال به نام هزار خورشید تابان به ترجمه رسید. این کتاب داستانی را در چهارفصل روایت میکند.
تویی که سرزمینات اینجا نیست
محمدآصف سلطانزاده، نویسنده افغان است. «تویی که سرزمینات اینجا نیست» چهارمین کتابی است که از او در ایران منتشر میشود. او سالها پیش از افغانستان به ایران مهاجرت کرد و به کار در خیاطخانهها پرداخت و پس از سالها زندگی در ایران، در ۱۳۸۰ نیز از ایران به دانمارک رفت و اینک مقیم دانمارک است. نوع داستاننویسی سلطانزاده شاخهای از داستاننویسی فارسی محسوب میشود که گرچه آبشخورهای مشترکی با داستاننویسی فارسی در ایران دارد، تمایزاتی نیز با این شیوه داستاننویسی دارد.
میتوان داستان فارسی را به سهشاخه ایرانی، افغانستانی و تاجیکستانی تقسیم کرد. البته سلطانزاده داستاننویسی را در ایران شروع کرده و نخستین مجموعه داستانش را در ۱۳۷۹ و زمان اقامت در ایران به چاپ رسانده است. او همچنین کتابهای دوم، سوم و چهارمش را گرچه در خارج از ایران (عمدتا دانمارک) نوشته، ولی این کتابها را در ایران هم منتشر کرده است. فضای بیشتر داستانهای مجموعه «تویی که سرزمینات اینجا نیست» شهرهای جنگزده افغانستان در جریان جنگهای داخلی آن کشور است و روایت خونبار و وحشتناکی که راوی از آن فضا ارائه میکند، سند جامعهشناختی مهمی است از وضعیت داخلی افغانستان طی این سالها.
بادبادکباز
کتاب «بادبادکباز» روایتی از دسامبر 2001 تا مارس 2001 را به مخاطب نشان میدهد. در تمام قسمتهای کتاب با روایتی صمیمی و دوستانه مواجه خواهیم بود و مخاطب بهسرعت میتوان با برخی قسمتهای کتاب همزادپنداری کند. در ابتدای داستان، امیر شخصیت اصلی داستان که از یک خانواده مرفه و پولدار است از خاطرات 12 سالگیاش میگوید و صحبت کردن او درمورد گذشتهای که راه خود را با چنگودندان باز میکند مخاطب را برای شنیدن داستانی که شاید به همین سادگی نتوان از آن عبور کرد آماده میکند.
این داستان چهره غمگین کشور افغانستان را در زمان سقوطش نشان میدهد. زمانی که سیاست افغانستان با تحولات عجیبی روبهرو میشود و زندگی مردم را بهطور کلی تغییر میدهد. داستان درعینحال که چهره مردم را در این تغییرات سیاسی نشان میدهد، بیشتر متمرکز بر زندگی دو دوست به نامهای امیر و حسن است و درعینحال که با هم بزرگ شدهاند و حتی از یک پستان شیر خوردهاند، تفاوتهای چشمگیری در سبک زندگی دارند. امیر از خانوادهای اربابزاده و پولدار و حسن از خانوادهای رنجکشیده و کمتوان بهعنوان خدمتکار در خانه امیر و خانوادهاش مشغول است. حکایت دوستی حسن و امیر بهخوبی میتواند اختلاف طبقاتی در افغانستان را برای مخاطب به تصویر بکشد، اما این تمام داستان نیست؛ چراکه هدف این رمان 400 صفحهای تنها به این دوستی خلاصه نمیشود.
انجیرهای سرخ مزار
«گفتم: «ما را یافتند.» پدر گفت: «آسوده بودیم، باز جنجال شد.» کاکایم گفت: «ها، ما را یافتند.» پدر دوباره گفت: «نمیفهمند که مردهها را نباید بیدار کنند.» گفتم: «ما که نمردیم، ما کشته شدیم.» کاکایم فقط خنده کرد؛ درست مثل وقتی که هنوز زنده بود و خنده میکرد، خنده کرد. بعد از جایش برخاست و کالایش را تکاند و خاک باد کرد. بین چاه از گردوخاک پر شد و مامایم که در چاه تاشده بود جنازههای ما را بیرون بکشد، سرفه کرد و بعد با شَفِلُنْگیاش جلو بینی و دهانش را بست. به یاد بویی افتادم که درون چاه را پر کرده بود؛ گویی تازه شامهام بهکار افتاده باشد.»
محمدی در سال ۱۳۵۴ خورشیدی در مزارشریف متولد شده است. خود او درباره روز تولدش چنین نوشته است: محمدحسین محمدی هستم ـ و به گفته ما مردم: محمدحسین ولد قنبرعلی ـ پدرم میگوید: ۱۳۵۴ بهدنیا آمدهای ـ چله تابستان بوده گویی ـ اما در تذکرهام نوشتهاند: ۱۷ ساله ۱۳۷۵ و در کارت مهاجریی که داشتم، سالی دیگر را نوشته بودند و در گذرنامهام سالی دیگر... و من ماندهام کی بهدنیا آمدهام؛ مگر یک آدم چند بار بهدنیا میآید؟! او در سال ۱۳۶۱ به ایران مهاجرت میکند اما در سال ۱۳۷۵ به شهرش برمیگردد و در دانشگاه طبی بلخ مشغول به تحصیل میشود. او مدتی نیز در اسارت طالبان بوده و بعد از رهایی از چنگ طالبان دوباره به ایران برمیگردد. او همچنین مدتی استاد دانشگاه خصوصی ابنسینا در افغانستان بوده است. رمان او به نام از یاد رفتن برنده جایزه بهترین رمان ایران از سوی انجمن منتقدین مطبوعات ایران شده است.
او در کتاب «انجیرهای سرخ مزار» داستانهای کوتاهی با موضوع جنگ نوشته است. روایت افراد مختلف از جنگ و نگاه کردن از چشم و نگرش آنها به جنگ همان چیزی است که در این کتاب مییابیم. او از آدمهایی نوشته است که هرکدام به نحوی درگیر جنگ هستند. گاهی از جنگ لطمه خوردند و گاهی کشتهشدهاند و گاهی نیز تفنگ به دست گرفتند و کشتند.
سنگ صبور
«سنگ صبور» نوشته عتیق رحیمی(۱۹۶۲)، نویسنده فرانسوی-افغان و برنده جایزه کنگور ۲۰۰۸ است. این کتاب نگاهی داستانی دارد به زندگی زنان افغانستان در دوران حکومت طالبان. در سال ۲۰۱۲ براساس این کتاب فیلمی به همین نام توسط کشور افغانستان و فرانسه ساخته شد که نماینده این کشور در بخش بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان در مراسم اسکار بود. در بریدهای از کتاب میخوانیم: «او نفس میکشد، جلوتر میرود و دولا میشود تا چشمهایش را بهتر ببیند. آنها باز هستند. غبار سیاه بر آنها نشسته، با گوشه آستین آنها را تمیز میکند، قطره را برمیدارد و در چشمها میچکاند: یک، دو. یک، دو. بهآرامی صورت مرد را لمس میکند تا دودهها را تمیز کند. سپس بیحرکت سر جای خود میماند. درحالیکه اضطراب بر شانههایش سنگینی میکند، با همان آهنگ نفسهای مرد و مثل همیشه نفس میکشد. صدای سرفههای خشک و پیدرپی زن همسایه، سکوت سپیدهدم خاکستری را میشکنند. زن سرش را بهسوی آسمان زرد و آبی پرده میگرداند. بلند میشود و درحالیکه خردهشیشهها زیر پایش خرد میشوند بهسوی پنجره میرود. از میان روزنههای پرده، درپی زن همسایه است. فریادی بلند از سینهاش جدا میشود. باعجله بهسوی در میرود و از راهرو خارج میشود اما صدای کرکننده یک تانک مانع از حرکت او میشود. سرگردان و حیران بازمیگردد.» ...
صدای وحشتزدهاش در میان صدای زنجیر تانک گم میشود. نگاهش دوباره اتاق را جستجو میکند و روی پنجره خیره میماند. نزدیک پنجره میشود، گوشه پرده را کمی کنار میزند و با ناله میگوید: «نه، نه، این دیگه نه!» صدای تانک محو میشود و باز هم صدای سرفههای شدید پیرزن همسایه به گوش میرسد. زن بر روی خردهشیشهها مینشیند. با چشمانی بسته و صدای خفه با التماس میگوید: «خدایا... یا ارحمالراحمین. من مال...» با صدای گلوله بهاجبار سکوت میکند. گلوله دوم شلیک میشود. سپس فریاد یک مرد بلند میشود: «اللهاکبر.»
تو هیچ گپ نزن
«تو هیچ گپ مزن» یکی دیگر از کتابهای محمدحسین محمدی، نویسنده معاصر افغانستانی است. داستانهای این مجموعه همگی درباره جنگ در افغانستان هستند و در دسته ادبیات مقاومت این کشور جای میگیرند. آواز شن، کبک مست، تو هیچ گپ نزن، هشت نفر بودیم ما که پای نداشتیم، پروانهها و چادرهای سفید، مزه آفتاب، وطن، چَلی و رانا نام داستانهای این مجموعهاند که همگی زشتی و پلیدی پدیدهای به اسم جنگ را بهتصویر میکشند.
محمدی درباره دلیل پرداختن به جنگ در داستانهایش گفته است: «من نمیتوانم از دغدغه ذهنیام بگریزم. دغدغه من این است و مسائل امروز افغانستان هم به این جنگها ربط پیدا میکند. اگر بخواهیم به مساله امروز نگاهی بکنیم و دلایلش را کالبدشکافی کنیم، ناچار هستیم این جنگ را واکاوی کنیم. امروز جامعه افغانستان با مسائلی درگیر است که از جنگ ناشی شده. دیگر اینکه برای حل این مسائل باید جنگ قومیتی و مذهبی و نژادی که در افغانستان بود بررسی شود. در ادبیات افغانستان کمتر به این مسائل پرداخته شده، و اگر پرداخته شده، یا خیلی مستقیم بوده یا بسیار شعاری، و بهلحاظ ادبیت متن ارزش چندانی نداشته است. ادبیات داستانی میتواند بهگونهای عمیقتر به این مسائل بپردازد و آنها را به مردم نشان بدهد تا به آنها بیندیشند. فکر بکنند چرا چنین اتفاقاتی افتاده است.» داستانهای این کتاب به گویش افغانستانی نوشته شدهاند که در پایان آن میتوانید اصطلاحات و کلمات افغانستانی را با معادلهایشان به زبان فارسی معیار بخوانید. زبان داستانها بسیار گرم و شیرین است و خواننده بهراحتی با زبان آثار ارتباط برقرار میکند.
در کشوری دیگر
سپوژمی زریاب، نویسنده نامدار افغان است. «در کشوری دیگر» رمانی است که با محوریت مشکلات مهاجران افغان در دیگر کشورها نوشته شده است. نویسنده در این رمان به دغدغهها و مشکلات مردم مشرقزمین در کشورهای غربی و تقابل میان دو فرهنگ میپردازد. زریاب از نامداران عرصه داستاننویسی افغانستان است، کسی که بسیاری او را فرد بیبدیل این عرصه و بهترین داستاننویس این کشور میدانند. او در خانوادهای نواندیش در کابل بهدنیا آمد و در رشته ادبیات مدرن از فرانسه دکتری دارد و سالهاست در این کشور زندگی میکند. در بخشهایی از «در کشوری دیگر» میخوانیم: «برانسون شهر کوچکی است در شرق فرانسه. شهری است در مرز سوئیس و فرانسه. مردم این شهر عادات خاص خودشان را دارند؛ و درِ خانهشان را بهآسانی روی کس باز نمیکنند. در بین خود حلقههای کوچکی ساختهاند که این حلقهها هم بسیار محکماند و هیچ تازهواردی نمیتواند بهسادگی در این حلقهها داخل شود. تمام زندگی این مردم در چهاردیوار خانههایشان خلاصه میشود. و تمامی اندیشههایشان دَورِ چَوکیهایشان، پردههایشان و میزهایشان دَور میزنند. انگار بیرون از دروازههایشان جهانی وجود ندارد؛ دیگرانی وجود ندارند. در چشمان رنگه و شیشهمانندشان هیچچیز خوانده نمیشود. آدم خیال میکند که این چشمان تنها قادرند گاهی حالت خصمانه به خود بگیرند و بس...»
آوازهای روسی
میگویند اگر برای شناخت یک ملت باید رمانهای آنها را خواند، برای شناخت افغانستان، باید این کتاب را خواند. اما چه چیزی در این داستان وجود دارد که زبان مخاطبان را به تحسین میگشاید و داستان آن از چه قرار است؟
در این کتاب با یعقوب آشنا میشویم؛ پسر یکی از خانهای افغان که برای تحصیل به کابل آمده است. این سفر زندگی او را تغییر میدهد، چون با گروههای مبارز چپ آشنا میشود و به آنها میپیوندد. برای اینکه به قدرت برسند از هیچ تلاشی دست نمیکشد و آنها همهجوره همراهی میکند. اما این ابتدای داستان است، چون در میانه مسیر رخدادهایی، دوباره زندگیاش را تغییر میدهند.
آوازهای روسی داستان تصمیمات خطیری است که به ساختن زیربنای آینده یک کشور منجر شده است. سیداحمد مدقق با بردن افغانستان معاصر به بستر سنتهای قدیمی، شیوهای را که به ایجاد شدن سبک جدید زندگی منجر شده است، بررسی میکند. یکی از جذابیتهای این داستان، ظرایف زبانی آن است. نویسنده درتلاش بوده است تا رمان را به فارسی قابلفهمی برای ایرانیان بنویسد اما در کل کتاب، از عبارات، اصطلاحات و واژههایی استفاده کرده که از زبان افغانستان و فارسی دری برآمده است. این عبارات بهجای اینکه خواندن داستان را سخت کنند، به آن شیرینی خاصی بخشیدهاند.
این نویسنده افغانستانی، ۲۹ مهر ۱۳۶۴ در قم متولد شد. نام او با نوشتن رمان آوازهای روسی بر سر زبانها افتاد، چه این کتاب موفق شد تا افتخارات بسیاری را از آن خود کند. این رمان که به فارسی نوشته شده، درحالحاضر به زبانهای عربی، صربی و ترکی نیز ترجمه شده است.