میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار: قاصد The Courierیک فیلم جاسوسی و البته غیرمعمایی به کارگردانی دومینیک کوک انگلیسی است که در سال ۲۰۲۰ ساخته شده اما به دلیل شیوع کرونا و بههم خوردن نظم اکران، در سال ۲۰۲۱ منتشر شد. غیرمعمایی بودن این داستان جاسوسی از آن جهت است که تعلیق فیلم بیشتر حول و حوش گیر افتادن یا نیفتادن دو شخصیت اصلیاش شکل میگیرد و در دنیای ترس جاسوسها از لو رفتن میگذرد. این اتمسفر ترسناک و استرسزا برای نمایش چهره مخوف شوروی سابق ابزار مناسبی در اختیار دومینیک کوک قرار داده است. کوک ۵۴ساله یک کارگردان شناختهشده تئاتر است که در سال ۲۰۱۶ اولین کار تلویزیونیاش را ساخت و بندیکت کامبریج هم در آن بازی کرد. او در سال ۲۰۱۷ اولین فیلم سینماییاش را ساخت و حالا قاصد دومین فیلمش به حساب میآید که کمبریج بازهم در آن حضور دارد. در این فیلم، نقش قاصد پیام بین مامور خودفروخته روس و سرویس اطلاعاتی انگلستان را بندیکت کامبریج بازی میکند و نقش مامور روس را مراب نینیدزه بازی کرده است؛ بازیگری گرجستانی که پیش از این بهخاطر بازی در فیلم آلمانی «هیچ کجای آفریقا ۲۰۰۱»، یکی از همان مصیبتنامههای یهودیان در دوران نازیسم، شناخته میشد و در ۲۰۰۸ هم بهخاطر فیلم روسی «سرباز کاغذی» توجهاتی را به خودش جلب کرد. قاصد غیر از این دو نفر، ریچل بروزناهان را هم دارد؛ هنرپیشه ۳۰ساله آمریکایی که از ۲۰۰۹ کارش را بهعنوان کمدین آغاز کرد و در سالهای اخیر بیشتر در کارهای جاسوسی بازی کرده است. قاصد به لحاظ کارگردانی از مدیوم سریالسازی پیروی کرده نه مدیوم سینما. این فیلم را به راحتی میتوان به سریالی سه یا چهار قسمتی تقسیم کرد. نماها میزانسنها و حتی فضاسازیهایش جنبه سینمایی چندانی ندارند و بیشتر قابهای خوشرنگ اما کمعمق تلویزیونی در آن دیده میشود تا آنچه خصوصیت سینمایی یک تصویر را دارند. قصه فیلم هم یک کار سفارشی سیاسی است اما از آنجا که صنعت فیلمسازی انگلیسیزبان، بهخصوص فیلمهای خود انگلیس، کلیشههای ظریف و هوشمندانهای برای پروپاگاندا دارد، این فیلم هم داخل چارچوب همان سنت قرار میگیرد و از استانداردهای حداقلیاش بهره میبرد. پخشکنندههای فیلم هردو آمریکایی هستند و بازیگرانش به همان ملیتی که در قصه آمده تعلق دارند؛ شخصیت آمریکایی را یک آمریکایی بازی میکند، شخصیت روس را یک روس و شخصیتهای انگلیسی را انگلیسیها. فضاسازی و دکور فیلم فارغ از اینکه لوکس و شیک کار شده، (مثل اکثر سریالها)، اما ظرافت و بداعت خاصی ندارد. مثلا تفاوت مسکو و لندن اصلا مشخص نیست و اگر پیچ صدای فیلم بسته شود و تایتلهای آن که زمان و مکان را اعلام میکنند هم حذف شوند، کسی متوجه این نخواهد شد که شخصیتها در کدام شهر هستند. قاصد یک فیلم جاسوسی نفسگیر نیست که اگر مخاطب دقیقهای از آن را از دست بدهد رشتهکلام را از دست داده باشد و درست مثل سریالهای تلویزیونی، میتوان آن را هنگام شام خوردن، گپ خانوادگی و حتی چککردن فضای مجازی در تلفنهمراه تماشا کرد. منتقدان آمریکایی امتیاز خوبی به این فیلم دادهاند؛ البته عالی نه؛ اما مقداری از این امتیاز به دلیل نقدهای مثبتی است که نویسندگان رسانههای انگلیسی با انگیزههای سیاسی و احتمالا میهندوستانه بر آن نوشتهاند. سالها از جنگ سرد میگذرد اما اگر حتی تعداد فیلمهایی که در اینباره ساخته میشوند کم شده باشد که چنین هم نیست، بدونشک لحن فیلمها هیچ تغییری با خود آن دوران نکرده است؛ همانطور که از زمان جنگهای جهانی مدت بیشتری میگذرد اما نهتنها آمریکاییها و انگلیسیها، بلکه بین آثار سایر کشورهای اروپایی هم لحنی بسیار تند و همچنان پرحرارت نسبت به آن دوران دیده میشود؛ آنچنانکه با وجود محکوم بودن نازیها در نظر اکثر مخاطبان جهان، از تماشای این فیلمها، احساس تماشای مواضعی کینهتوزانه دست میدهد. جنگ سرد هم دقیقا همین وضع را دارد و حالا به هر دلیلی که هست، در سالهای اخیر تعداد فیلمها و سریالهایی که با این موضوع ساخته میشوند یا اشارهای به آن دارند، بسیار بالا رفته است. قاصد هم یکی از فیلمهای همین موج است و به احتمال قوی اثری نیست که به تاریخ سینما بپیوندد و بشود از فراموشنشدنش مطمئن بود.
فضایی که فیلم در آن روایت میشود؛ جنگ سرد هنوز هم حیثیتی است
داستان فیلم در اوج جنگ سرد، یعنی اوایل دهه ۶۰ میلادی روایت میشود. سلاحهای هستهای آمریکا و شوروی، پشتوانه رهبران دو کشور برای تهدید یکدیگر هستند. امروز نزدیک به هشت دهه از انفجار اتمی هیروشیما و ناکازاکی گذشته و مردم جهان نسبت به اینکه بمبهای هستهای توسط ارتشهای مختلف جهان بهواقع مورد استفاده قرار بگیرند، ترس چندانی ندارند، چون این سنگ به قدری بزرگ شده که بعید به نظر میرسد کسی آن را بزند؛ اما وقتی دورهای را در نظر بگیریم که تنها ۱۶سال از فرود آمدن چند بمب اتمی گذشته و سلسله تهدیدهای دو ابرقدرت شرق و غرب را درباره همدیگر به یاد بیاوریم، این را هم میتوانیم تصور کنیم که فوبیای اتم چقدر میتواند برای مردم جهان، خصوصا ساکنان کشورهایی که دو طرف دعوا هستند، جدی باشد. آمریکا اولین کشوری بود که به بمب اتم دست پیدا کرد و انگلستان را هم در این زمینه یاری رساند. پس از جنگ دوم، آمریکا قدرت اتمی داشت و روسیه قدرت فضایی؛ اما روسها به واسطه یک جاسوس علمی، یعنی یک دانشمند آلمانیتبار مارکسیست به نام کلوس فوکس که ملیت انگلستان را داشت و هم در پروژه اتمی منهتن آمریکا و هم در پروژه اتمی انگلستان فعالیت کرده بود، توانستند بهسرعت بمب اتم هم بسازند. جالب اینجاست سینمای آمریکا و انگلستان در طول هفتاد سالی که ماجرای فوکس لو رفته، به جز یک مستند بیوگرافیک در سال ۱۹۹۰، هیچوقت سراغ این سوژه نرفتهاند تا از آن فیلمی بسازند اما تا بهحال چندینبار، هم در سینما و هم در ادبیات، فیلمها یا داستانهایی راجعبه اولگ پنکوفسکی، جاسوس شوروی که نقاط قرار گرفتن موشکهای اتمی در کوبا را به آمریکا و انگلستان لو داد، قصههایی روایت شده است. ظاهرا آنها فقط قصههای فاتحانه را روایت میکنند نه داستانهای شکست را و واضح است که قضیه بیشتر از سرگرمی یا بازخوانی حقایق تاریخی، جنبه حیثیتی دارد؛ وگرنه ماجرای فوکس، فرازهای دراماتیک بسیار جذابتری نسبت به اولگ پنکوفسکی دارد و از نظر تاریخی هم دارای پیچیدگیهای ناگفته بسیاری است. بهعلاوه، فوکس براساس اعتقاداتش این کار را برای شوروی کرد اما اولگ پنکوفسکی انگیزهای جز پول نداشت و مشخص است مورد اول قابلیت بسیار بالاتری برای قهرمانپروری سینمایی دارد. اما فیلم قاصد روایتش را با گریویل وین شروع میکند؛ یک تاجر میانپایه انگلیسی که چندین سفر به اروپای شرقی هم داشته است. CIA به سرویس اطلاعاتی انگلستان اطلاع میدهد یک مقام بلندپایه روس میتواند اطلاعاتی درباره فعالیتهای هستهای شوروی به آنها بدهد اما ارتباط گرفتن با او مشکل است. به همین جهت وین انتخاب میشود تا در قالب یک تاجر به روسیه سفر کند و ملاقاتهایی با اولگ پنکوفسکی داشته باشد؛ چون او قبلا به اروپای شرقی هم سفر کرده و سفرش به روسیه شک چندانی ایجاد نمیکند. او که یک جاسوس حرفهای نیست، قرار است قاصد اطلاعاتی باشد که اولگ پنکوفسکی از شوروی جمعآوری میکند. وین ابتدا این ماموریت خطرناک را نمیپذیرد اما بالاخره او را قانع میکنند. اطلاعاتی که اولگ پنکوفسکی به انگلستان میرساند، باعث میشود آمریکا نقاط استقرار سامانه موشکی شوروی در کوبا را شناسایی کند و شوروی در این جبهه موازنه نظامی را ببازد. نهایتا پنکوفسکی لو میرود و وین هم در آخرین سفرش به مسکو دستگیر میشود تا بعد از حدود دوسال، با یک جاسوس روس مبادله شود. اولگ پنکوفسکی هم اعدام میشود و جسد او را در مکانی نامعلوم دفن میکنند. اطلاعاتی که پنکوفسکی به انگلیسیها داد، دو فراز مهم داشت؛ اول اینکه توان هستهای شوروی در آن حدی که ادعا میشد قوی نبود و دوم نقاط استقرار سامانه موشکی شوروی در کوبا. فیلم میخواهد بگوید اولگ پنکوفسکی با یک نیت آرمانگرایانه، یعنی نجات جهان از شروع یک جنگ اتمی توسط شوروی، اطلاعات کشورش را فروخته است؛ درحالی که تناقض درونی این سخن کاملا آشکار به نظر میرسد. اگر توان هستهای شوروی چندان که ادعا میشد بالا نبود، چطور میشود در صفآراییهای اتمی شوروی را تهدید اصلی دانست؟ فیلم برای اینکه این تناقض به چشم نیاید، از روی نکته اولی که جاسوس روس به امنیتیهای آمریکا و انگلستان فروخته، یعنی ضعیفتر بودن توان هستهای شوروی از آنچه ادعا میشد، سریع و مختصر رد میشود و به ارائه یک تصویر مخوف از شوروی میپردازد تا به جای دیتای منطقی، از فضاسازی بهره ببرد. با فیلم عمیقی طرف نیستیم و بهطور قطع افرادی که اهل مطالعه تاریخ هستند، ممکن است از جعلهای تاریخی سطح پایین آن عصبی شوند؛ اما این روایت برای خود انگلیسیها و مقداری هم آمریکاییها، البته بین مخاطبان عام، میتواند جالب باشد چون روایت یک پیروزی است. گریویل وین به واقع عملی وطندوستانه انجام داد؛ البته در چارچوب میهندوستی استعمارگرانه؛ اما اولگ پنکوفسکی وطنفروشی کرد. برای اینکه اولگ پنکوفسکی هم وطنفروش به نظر نرسد، فیلم قاصد بهطور اساسی مساله وطن را حذف کرده و نجات جهان را آرمان اصلی قهرمانانش نشان میدهد.
وطنتان را به ما بفروشید؛ در تاریخ از چهره شما قهرمان میسازیم
قاصد فیلمی است که به نوعی قدرشناسی انگلیسیها از مهمترین جاسوسشان در دوران جنگ سرد بهحساب میآید؛ البته نه یک جاسوس انگلیسی که اگر چنین بود، کار برایشان راحتتر و معقولتر بود، بلکه یک وطنفروش روس. این شخصیت یک سرهنگ شناخته شده و معتبر در شوروی زمان نیکیتا خروشچوف است که در مهمترین فراز از جنگ سرد، با فروختن اطلاعات مهمی از محل استقرار موشکهای بلوک شرق در کوبا، توازن را بهنفع بلوک غرب برهم زد. چنین شخصیتی بهطور طبیعی یک وطنفروش به حساب میآید و حتی در نظر کسانی که مخالف نظام شوروی هستند یا لااقل انگیزهای برای دفاع از آن ندارند هم نمیتواند قهرمان باشد. بدیهیترین منطق برای تمیز دادن بین «قهرمان» و «خائن» از همدیگر، این را به ما میگوید که اولگ پنکوفسکی در دسته دوم قرار میگیرد. در این زمینه میشود به فیلم «پل جاسوسان» ساخته استیون اسپیلبرگ توجه کرد که موضوع دفاع یک وکیل آمریکایی از یک جاسوس روس را دستمایه قرار داده بود. جامعه آمریکا یک صدا این جاسوس را خائن به وطن میخواند اما وکیلمدافعش استدلال میکرد او در حق وطن خودش که روسیه است، خدمت کرده و شهروندان آمریکا باید قضیه را از زاویهدید او ببینند. شاید اصالت روسی اسپیلبرگ در تعدیل نگاه او نسبت به این موضوع دخیل بوده؛ همچنانکه در چند فیلم دیگرش هم نگاهی نرمتر نسبت به روسها دارد؛ اما قاصد فیلمی است که مثل غالب فیلمهای جنگ سردی در آمریکا و انگلستان، مخوفترین و سیاهترین تصویر را از روسیه ارائه میدهد. این نگاه کلی و کلیشهای سینمای انگلیسیزبان به چنین موضوعی است. حتی مرور اکشنهای آمریکایی در چند سال اخیر نشان میدهد چنین تصویری چقدر بین فیلمسازان آنها جدی است؛ چنانکه مافیای روس همیشه مخوفترین، بیرحمترین و سیاهترین گروه مافیایی در جهان است. با این حال منفی نشان دادن چهره یک موادفروش کلان روس که شخصیتی خیالی هم هست، خیلی آسانتر از مثبت جلوه دادن یک سرهنگ روس است که اطلاعات کشورش را به بلوک رقیب میفروشد. در چنین شرایطی فیلمی مثل قاصد چطور میتواند از یک وطنفروش، چهره یک قهرمان بسازد؟ توجیهی که در فیلم برای قهرمان جلوه دادن او مطرح میشود این است که خورشچف، رهبر روسیه شورایی در آن دوره، جنون مبارزه دارد و افزوده شدن به قدرت نظامی او میتواند جهان را به سمت یک جنگ اتمی ببرد؛ پس اگر به او خیانت شود، به روسیه خیانت نشده، بلکه به دنیا کمک شده است. این ادعا درحالی مطرح میشود که خارج از دنیای فیلم، همه میدانند تنها کشوری که در دنیا تا بهحال به واقع از بمب اتم، آن هم در برابر مردم غیرنظامی استفاده کرده، آمریکا بوده است. جالب اینجاست ازجمله اطلاعات ارائه شده توسط اولگ پنکوفسکی این بوده که شوروی به واقع آنچنانکه خودش ادعا میکند دارای توان هستهای نیست و همین موضوع به جان اف.کندی، رئیسجمهور آمریکا جسارت داد تا بحران کوبا را پس از کشف نقاط استقرار موشکهای شوروی بهنفع خودش مدیریت کند؛ چون او دیگر میدانست این موشکها آنقدرها هم خطرناک نیستند. با این وصف چطور میشود این ادعا را که اولگ پنکوفسکی با لو دادن اطلاعات کشورش از بروز جنگ در دنیا جلوگیری کرده، پذیرفت؟ شوروی که خطری نداشت و صرفا ادعا میکرد! پس این توضیح هم قانعکننده نیست و از طرفی خود فیلم با فضاسازی و چیدن استدلالهای مختلف درکنار هم به این نتیجهگیری نمیرسد؛ بلکه به بهانه توجیه تاجر انگلیسی برای قرار گرفتن در این پروژه جاسوسی خطرناک، تمام این استدلال، یکجا و بهصورت بیانیهوار از زبان مامور CIA بیان میشود.
آیا این استدلال یکجانبه و بیانیهوار میتواند مخاطب را قانع کند؟ (البته غیر از مخاطبانی که شهروندان برخوردار بلوک غرب هستند و همدلیشان با این موضوع، فارغ از حق و ناحق بودن آن، به سبب منافعی که برایشان داشته طبیعی است.) تعریف ساده و یک خطی ماجرای فیلم از این قرار است که در رقابت اتمی جنگ سرد، یک مقام بلندپایه روس به کشورش خیانت کرد، باعث برهم خوردن بالانس قدرت به نفع دشمنان کشورش شد و سرانجام دستگیر و اعدام شد. حالا آیا میشود با این استدلال که خورشچف دیوانهتر بود و نسبت به آمریکا و انگلستان شایستگی کمتری برای داشتن بمب اتم داشت، آن هم ادعایی که از طرف سینمای انگلیس مطرح میشود و هیچ دال و سندی برای اثبات آن ارائه نشده، به شخصیت اولگ پنکوفسکی عنوانی غیر از یک جاسوس وطنفروش داد؟ اگر نتیجه بگیریم چنین چیزی امکانپذیر است، میشود در ادامه این را هم پرسید که مطابق همین شیوه، آیا سینما میتواند روایتی داشته باشد که با دزد و قاتل و متجاوز هم همدلانه پیش برود؟
آیا سینما میتواند مخاطبش را با دزد و قاتل و متجاوز و وطنفروش همدل کند؟
در واقع چنین کاری از سینما بر میآید؛ مهم این است که ماجرا را از چشمانداز کدام طرف قضیه روایت کرده باشند. تنها چیزی که در این زمینه به سازندگان فیلم قاصد کمک کرده، این است که مخاطب سینما همیشه و بهطور ناخودآگاه با شخصیتی که قصه از چشمانداز او روایت میشود، همذاتپنداری میکند. بهعبارت ساده، اگر داستان موش و گربه از چشمانداز موش روایت شود، همه دوست دارند موش بتواند فرار کند و اگر از چشمانداز گربه روایت شود، همه دوست دارند که گربه در شکارش موفق باشد. در داستانهای پلیسی هم اگر روایت، طرف سارقان بانک را بگیرد و از زاویهدید آنها ارائه شود، همه دوست دارند عملیات سرقت از بانک موفقیتآمیز باشد و اگر پرسپکتیو روایت در نقطه قرینه، یعنی نقطه دید پلیسها قرار بگیرد، همه بهطور ناخودآگاه دوست دارند دزدها گیر بیفتند و پلیسها در شکارشان موفق شوند. این فرمول ساده و قدیمی، تنها چیزی است که به سازندگان فیلم قاصد کمک کرده تا بتوانند روایتشان را همراه با یک وطنفروش جلو ببرند و سعی کنند از او قهرمان بسازند. با این حال تمام اینها مانع از دخالت دیدگاه عینی و واقعی مخاطبی که سمپات بلوک غرب نیست، در موضعگیریاش راجعبه این فیلم نمیشود. به هرحال آگاهی ما از مسائل واقعی باعث میشود گاهی بازی تکنیکهای روایی را نپذیریم و در مقابل آن مقاومت ذهنی داشته باشیم. فرض کنید رژیم بعث عراق فیلمی میساخت که در آن نشان میداد جنگ هشتساله، حاصل تجاوز زورگویانه ایران به همسایهاش بوده است. چنین فیلمی هرچند از چشمانداز و نقطه دید سربازان بعثی روایت شود و تمام تکنیکها را هم به شکل استاندارد رعایت کند، نمیتواند مخاطب ایرانی را قانع کند چون در چنین مواردی آگاهی افراد بر ناخودآگاه آنها غلبه میکند. تنها کسانی که به صورت پیشفرض با فیلمی مثل قاصد همذاتپنداری میکنند، شهروندان برخوردار بلوک غرب هستند که در سطح آگاهانه جهانبینیشان هم چیزی را که به نفعشان باشد، هرچند به ناحق، خواهند پذیرفت و حتی از آن دفاع میکنند. سازندگان فیلم قاصد هرچند در هدفشان که دفاع از یک وطنفروش روس بوده، چندان موفق ظاهر نمیشوند و اساسا سطح کار، در حدی نیست که به چنین موضوع جدی و مهمی ورود کند و از پس چالشهای آن بربیاید، اما یک نکته را به خوبی روشن میکنند؛ جاسوس انگلیس میتواند حتی در غیرقابلدفاعترین وضعیت هم توسط انگلیسیها مورد ستایش قرار بگیرد و حتی یک وطنفروش معرفی شود که پیامآور فرهنگ والای کشورش است. او قاصد پیامهای سریاش را همراه خود به مراسم رقص باله روسی میبرد و برای شکوه فرهنگ روسیه با غرور کف میزند و حتی فروختن اطلاعات کشورش به بلوک رقیب، اقدامی برای نجات جهان برشمرده میشود؛ (حال آنکه میدانیم اولگ پنکوفسکی این کار را جز به نیتی برای کسب پول انجام نداد و میخواست همراه خانوادهاش به غرب فرار کند که موفق نشد) تلاش انگلیسیها برای نمایش چهرهای قهرمانانه از جاسوسی وطنفروش، گذشته از اینکه در مورد فیلمی مثل قاصد این تلاش موفق بوده یا نه، میتواند باعث آگاهی و توجه بیشتر ما نسبت به شیوهای باشد که توسط رسانههای آنها عموما به کار میرود. این موارد معمولا به دلیل آگاهی ما از آنچه در واقعیت گذشته و میگذرد، ممکن است راحت و بیصدا برای تاثیرگذاری به حیطه ناخودآگاهمان وارد نشوند اما جایی که آگاهی نمیتواند در مقابل ناخودآگاه بایستد و این بدیهیات را برملا کند، کجاست؟ بهعنوان نمونه فیلمهایی مثل قاصد را در نظر بگیریم؛ یعنی فیلمهایی که موضعگیری سیاسی جانبدارانه و آشکاری دارند و طبیعتا شعور و آگاهی ما نباید اجازه بدهد موضعگیری قصه را بپذیریم؛ پس آنها که میپذیرند (البته غیر از افرادی که بهطور فارغ از دیدگاه سیاسی هستند)، چرا چنین مواضعی را پذیرفتهاند؟ درمورد شهروندان برخوردار بلوک غرب قضیه مشخص است. شاید مردم بسیاری در سراسر دنیا اگر کشورشان استعمار شود، علیه این موضوع بشورند و حرفهای حقطلبانهای بزنند اما اگر دولت خودشان باقی دنیا را غارت کند و سر سفره آنها بیاورد، از این قضیه ناراضی نخواهند بود. این یک تراژدی هولناک بالقوه در نیروهای خیر و شر موجود در ذات اجتماعی بشر است. پس آن دسته از شهروندان غربی که دارای خوی فاشیستی با درجات مختلف کم یا زیاد هستند، طبیعی است مواردی مثل موضعگیری فیلم قاصد را بهرغم ناحق بودن بپذیرند اما در مورد سایر مخاطبانی که موضع فیلم را میپذیرند چطور؟ درمورد شهروندان غیرغربی، این مساله فقط درمورد ذهنهای استعمارزده اتفاق میافتد. عده دیگری از مخاطبان هم هستند با یک دید سیاسی دقیق موضوع را نگاه نکردهاند و به همین دلیل با اتمسفر فیلم و جهانی که برایشان تعریف کرده، کنار میآیند. درمورد این افراد باید آگاهیبخشی صورت بگیرد تا یک موضعگیری اینچنین، بتواند از طریق ناخودآگاه آنها عمل کند. باید توجه کرد فیلم قاصد یک نمونه است و اینجور القائات در آثار بسیاری از سینما و ادبیات غرب اتفاق میافتند و میخواهیم آنچه درمورد این فیلم بیان شد را به موارد مشابه و متعدد دیگر هم تعمیم بدهیم.