داود مهدویزادگان، عضو هیأتعلمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی:اخیرا کلیپی از دکتر علی نیری در فضای مجازی دست بهدست میشود که لازم است نکاتی راجع به آن تذکر داده شود. در ادامه با اشاره به اینکه ایشان کیست و در کلیپ منتشر شده چه گفته است، نکاتی عرض میشود.
1. ثلث پایانی کلیپ مورد اشاره به معرفی تخصص علمی دکتر نیری در رشته دانش فیزیک اختصاص دارد و البته اشارهای هم به این نکته دارد که بیش از یک دهه با دکتر عباس میلانی در زمینه ایرانشناسی همکاری داشته است. این نحو معرفی سفسطهکاری و اقناعی است تا مخاطب مساله اصلی را نپرسد. بهفرض که نیری فیزیکدان است و درباره نقش علم فیزیک در علوم اجتماعی هم مطلب منتشر کرده است ولی اینها دلیل نمیشود که او را متخصص در ایرانشناسی و علومانسانی نیز بدانیم. سوال این است که آیا با تکیه بر دانش فیزیک میتوان اینگونه صاحبنظرانه در علومانسانی و اجتماعی نظر داد یا باید فارغ از چنین تخصصی، متکی بر مطالعات انسانی و اجتماعی نظر بدهیم؟
2. گفتههای دکتر علی نیری در این کلیپ، از این قرار است: «ما مسائلی که الآن داریم، سعی میکنیم به گذشته برگردیم و از آنجا راهحل پیدا کنیم، فکر میکنیم اسلام یا مولوی میتواند مسائل امروز قرن بیستویکم را حل کند. چرا؟ چون حوصله نداریم به نوابغ روزگار خودمان که یک سروگردن از زمانه خودشان جلوترند رجوع کنیم و از آنها جویای راهحل باشیم. چیزی که خشکیده، خردگرایی است. انسان و مسائل قرن بیستویکم، حل مسائل قرن بیستویکمی میخواهد. راهحلهای حافظ و سعدی و مولانا مربوط به هفت قرن پیش است و راهحلشان هم مربوط به همان زمان است و نه قرن بیستویکم. هرکس که فکر میکند با رجوع به کورش و داریوش و صدر اسلام و مولوی میتوان مسایل امروز را حل کرد، مرتجع است. کاری که اروپاییان کردند مانند کانت و هگل، این است که از عقلشان استفاده کردند. ما ایرانیها بهجای اینکه از عقلمان استفاده کنیم به گذشتهمان رجوع میکنیم. خواندن گذشته خوب است ولی نه برای حل مسائل امروز. رجوع به کتب گذشتگان از تنبلی ما در بهکارگیری عقل است. درد بزرگ اینجا است که کسانی که متخصص قلباند، استاد دانشگاه و آدمهای تحصیلکرده و مهندساند، آنها سهشنبهها به جمکران میروند و در چاهها عریضه میاندازند. درد بزرگ و آن چیزی که بهنظرم خطر آینده ماست این است که ذهن نقاد ما در حال از بین رفتن است. داریم یک مشت ربات تحصیلکرده بهوجود میآوریم که بههیچوجه حاضر به سوال کردن نیستند.»
3. آنچه دکتر نیری طرح کرده است، فلسفینما است و ربطی به تخصص وی در دانش تجربی فیزیک ندارد. گزارههای فرضیه وی عبارت است از: 1. «انسان و مسایل قرن بیستویکم، راهحل قرن بیستویکمی طلب میکند.»؛ 2. «راهحل گذشتگان مربوط به زمان خودشان است.» این هردو گزاره لازم است با استدلال فلسفی اثبات شود و پاسخهای تجربی راه به جایی نمیبرد لکن بدواً می توان پرسید که چرا متر و ملاک وی یک «قرن» است و نه یکدهه یا یکی دو سال. اصلا چرا معیارش سال و ماه است و نه نظریههای قابل دفاع در علوم. آیا علم را به متر و میزان روز و ماه میسنجند یا ملاکی علمی-فلسفی در سنجش علم لازم است؟
نیری در گفتههای خود هیچ اشارهای به دلایل درستی این دو مفروض، بیان نکرده است بلکه در اثبات سخن خود به مشتی تهمت مانند تنبلی و رباتبودن و عدم خردورزی و مرتجعبودن بسنده میکند. اما آیا همه کسانی که به گذشته و آثار پیشینیان رجوع میکنند، تنبل و نا خردورز و ربات و مرتجعاند؟! چنین برداشتی عین ناخردورزی است. در اینجا، نیری برای متقاعد کردن مخاطب، به سفسطه «فیالجمله» تکیه کرده است. همه ما فیالجمله میدانیم که برخی از راهحلهای پیشینیان موسمی است و اختصاص به زمان صدور دارد ولی از این اجمال نمیتوان نتیجه گرفت که هر راهحلی زمانمند است. با این حال، نیری به همین اصل اجمالی که مورد قبول همه است تکیه میکند و قانونی عام و کلی صادر کرده است. از اینها گذشته، نتیجه یا دستاورد مفروضات نیری این است که اساساً ما مسائل عام و کلی که فرازمانی تلقی شود، نداریم و بالتبع هم راهحلهای جهانشمول و عام فرازمانی هم نداریم. لکن اثبات چنین سخنی ناممکن است. لازمه چنین برداشتی آن است که اصولاً گزارههای فلسفی را، عام و جهانشمول و فرازمانی ندانیم.
4. نیری معتقد است که ما برای کسب راهحل، بهجای نوابغ زمان به سخن گذشتگان رجوع میکنیم. گویا ایشان چنین فرض گرفته که همه نوابغ زمان با وی همنظرند و راهحل آنان، عدم توجه به گذشتگان است. نمیتوان انکار کرد که بزرگانی از قرن بیستویکم هستند که رجوع به سخن گذشتگان را توصیه میکنند. اصولاً بزرگان جریان فکری سنتگرایی همین توصیه را دارند. مضافاً اینکه نیری هرکسی را که با نظرش مخالف باشد، نابغه و بزرگ زمان خود نمیداند چون تاسف میخورد که چرا متخصصان بزرگی از پزشکی و مهندسی سهشنبهها به جمکران میروند. نیری معلوم نکرده چه تناقض منطقی میان زیارت جمکران و عالم به علم زمان بودن در کار است. علم بیحد و مرز نیست و نمیتواند(یا لااقل تاکنون نتوانسته است) ذات و ماهیت همهچیز را کما هو حقه آشکار کند. آنکه عالِمتر باشد این محدودیتها را بهتر درک میکند و توسل و دعا نیز در حیاتش واجد معنی خواهد بود.
5. اگر ملاک در حل مساله، انسان قرن بیستویکم است؛ چگونه است که نیری به کانت و هگل که انسان قرن هجدهم و نوزدهم هستند، ارجاع میدهد. با این حساب حتی به فرهیختگان قرن بیستم هم نباید رجوع کنیم تا چه رسد به فرهیختگان عصر روشنگری. مضافاً اینکه نیری بر چه اساسی معاصرت و همزمان بودن را با مبدأ تاریخ میلادی حساب کرده است؟ چرا مسایل زمان من از سال 2000 میلادی شروع شود و تا 2100 ختم؟ چرا من که در نیمه دوم قرن بیستم بهدنیا آمدهام، نباید مسایل زمان خود را با مبدأ زمان ولادت خود بسنجم؟ اینگونه سخن گفتن نیری و امثال او، فاقد دقت علمی و فلسفی و منطقی است و بیشتر به حرفهایی افواهی میماند.
6. البته در شأن یک فیزیکدان برجسته نیست که رجوعکنندگان به سخن گذشتگان را تنبل و فارغ از خردورزی بنامد. بزرگانی از معاصرین هستند که عمری را در فهم و شرح و تفصیل و نقد سخن گذشتگان صرف میکنند. آیا این کارها بدون خردورزی شدنی است؟ آیا باید اینگونه تلاشها را بهحساب تنبلی گذاشت؟!
7. متاسفانه دیدگاه نیری بیشتر برداشتی قرونوسطایی است و هیچ نسبتی با دیدگاه انسان خردورز قرن بیستویکم ندارد. تفکر قرون وسطای اروپایی رجوع به هرگونه اندیشهای را که متعلق به کلیسا نباشد، منع میکرد. اینگونه برداشتهای امثال نیری نیز نوعی دگماتیسم و تصلب قرن بیستویکمی است که هیچگونه انبساط اندیشه را برنمیتابد.
8. نیری با چنین گفتاری، خواسته یا نا خواسته با آزادی اندیشه مخالف است. به عقیده وی ما برای یافتن راه حل مسایل قرن بیستویکم آزاد نیستیم به سخن گذشتگان رجوع کنیم. ما فقط حق داریم به سخن کسانی از زمان خود رجوع کنیم که ما را ارجاع به گذشتگان نمیدهند. این چنین برداشتی آزادی اندیشه را برنمیتابد و تمام تلاش خود را در جهت محدودسازی اندیشهورزی میکند. اخیراً کتابی با عنوان « استبدادعلمی » ترجمه و منتشر شده است. از محتوای این کتاب خبری ندارم ولی این عنوان را مناسب حال دکتر نیری میدانم. او با فرهیختگان زمان خود بسیار مستبدانه رفتار کرده است تا جایی که آنان را مرتجع و خود را ترقیخواه معرفی میکند.
9. برداشت نیری از نحوه حل مسایل زمان متضمن بیاعتمادی به خرد بشری و بالتبع ترس از رجوع به گذشتگان است. اگر نیری به تواناییهای قوه عقل، ایمان داشت، چنین دیدگاهی را طرح نمیکرد. انسانی که به کمک قوه عقل به مطالعه و فهم سخن گذشتگان میپردازد، چه جای نگرانی و ترس دارد؟ مگر اینکه عقل بشر را در پرداختن به سخن گذشتگان، نابالغ فرض کنیم. بهزعم نیری انسان قرن بیستویکم به درجهای از بلوغ فکری نرسیده که بتواند در مواجهه با سخن گذشتگان سره را از ناسره تشخیص دهد و حل مسایل امروزش را از آثار بزرگان اندیشه پیشین استخراج کند. این برداشت نسبت به انسان قرن بیستویکم، ذمّ شبیه به مدح است. در واقع، نیری ناخواسته بر این نکته اذعان کرده است که خرد بشری هر قدر جلوتر میآید، نابالغتر میشود. اگر عقل امروز بشر اینچنین است، پس انسان قرن بیستویکم به فهم سخن گذشتگان بیشتر نیاز پیدا میکند. چون گذشتگان بهتر و قویتر از امروزیان میاندیشیدند.
10. آقای نیری فیزیکدان، رجوع به سخن گذشتگان برای حل مسایل امروز انسان قرن بیستویکم را نشانه ربات بودن انسانهای تحصیل کردهای میداند که حاضر به سوال کردن نیستند. جدای از اینکه چنین سخنی نوعی بیاحترامی به فرهیختگانی است که به گذشتگان رجوع میکنند؛ چرا نباید خود ایشان را ربات تحصیلکرده بدانیم؟ مهمتر آن که چرا ایشان گمان کرده است که همه رجوعکنندگان به سخن گذشتگان بدون سوال عمل میکنند؟ بلکه بر عکس، رجوع بسیاری از کسان به گذشته همراه با این پرسش است که آیا میتوان از سخن آنان برای مسایل امروز راهحلهایی یافت یا خیر. بنابراین، این دسته از رجوعکنندگان با ذهن نقاد به گذشته رجوع میکنند و نه کور و کر.
مساله مهم انسان قرن بیستویکم
گفتههای دکتر علی نیری فیزیکدان ایرانی مقیم آمریکا را از جهات دیگر نیز میتوان مخدوش دانست ولی ما به همین چند مورد بسنده میکنیم. برای اهل نظر همین اندازه کافی است. لکن در اینجا میخواهم به نکته بسیار مهمی که میتوان از آن با عنوان «مساله انسان قرن بیستویکم» نام برد، اشاره کنم. گرچه پرداختن به گفتههای این فیزیکدان ایرانی در جای خود اهمیت دارد ولی مسئله مهمتر فراتر این حرفهاست. نیری این سخنان سست و بیبنیان را نه در یک کشور جهان سومی بلکه در قلب کشوری که خود را پرچمدار دانش و تفکر میداند، ابراز کرده است. حتماً اغلب آن کسانی که در این سخنرانی شرکت کردهاند و برای وی کف و سوت کشیدهاند، از میان تحصیلکردگان غیررباتی هستند که ذهنشان مالامال از سوال است. عجیب است که هیچیک از آن شرکتکنندگان تحصیلکرده نیری را در پشت تریبون متوقف نکرد و او را به زیر سوال نبرد. اما بههرحال، آیا میتوان چنین نشست سطحینگرانهای در سرزمین علم و تمدن مدرن را نشانهای از پایان تفکر انسان قرن بیستویکم دانست یا خیر. ما چه میدانیم، شاید صدها نشست به اصطلاح علمی از این قبیل در آمریکا برگزار میشود که در جریان آن نیستیم ولی آنچه مسلم است اینکه این انسان قرن بیستویکمی ساکن در آمریکا بیمار است. او دچار خودبرتربینی بیحد و حصری شده است. این بیماری به قدری شدید است که برای حل مسایلش احساس بینیازی مطلق نسبت به کارهای علمی گذشتگان میکند. این درحالی است که علم را با علم باید رد یا اثبات کرد نه با خودبرتربینی و شعار. این شکل از محرومکردن، از حس خودشیفتگی و خودبرتربینی نشات میگیرد و قطعاً چنین حسی نشانه عمیق بودن بیماری است، نه شأن علمی. بنابراین، میتوان گفت که یکی از مسایل مهم انسان قرن بیستویکم همین بیماری خودبرتربینی و خودشیفتگی است. اما مساله مهمتر آن است که انسان بیمار چگونه میتواند بدون کمک اندیشهورزی پیشینیان، راه حلی برای این بیماری پیدا کند.