براندازی نرم از چهار مرحله میگذرد که تنها در مرحله پایانی با براندازی سخت یا جنگ تفاوت مییابد. این مراحل از مرحله دمورالایز یا تخریب روحیه آغاز میشود، سپس با گذر از مرحله دستبلایز یا بیثباتسازی به مرحله کراسز یا بحران رسیده و سپس در آخرین مرحله به براندازی ختم میشود که جنگ درصورت تبعیت از عقلانیت تام تنها در این مرحله آخر از براندازی نرم متفاوت میشود. اما منطق براندازی و دلایل گذر از این مراحل چیست؟ برای تغییر هر نظام سیاسی دو رخداد مهم باید واقع شود که در غیر اینصورت امکان تغییر آن وجود ندارد. اولا آنچه پیش از هر امری لازم است، پیدایی مشکلاتی است که نظام سیاسی را دچار بحران کند. توجه به مفهوم بحران ضروری است، چون وجود مشکلات طبیعی هرگونه نظامی در این جهان ازجمله نظام سیاسی است. پس برای تغییر نظام سیاسی نیازمند مشکلات بحرانزا هستیم. این مشکلات، مشکلاتی هستند که پاسخهای آن در دانش موجود نظام و روند جاری آن وجود ندارد، بلکه مستلزم دانشهای تازه و دگرگونی در روندهای جاری است. نکته مهم این است که هم دانش موردنیاز و هم تغییرات لازم در روندها و بحرانها نیازمند تغییرات حاد و ریشهای هم در ذهنیت نظام و هم ساختارها و روندها باشد. هرچه مشکلات حادتر و بحران عمیقتر باشد، ضرورت تغییرات حاد و ریشهای در ذهنیت یا دانشها و روندها بیشتر خواهد شد، چون اساسا تعریف بحران چنین اقتضایی دارد.
اما رخداد یا اتفاق مهم دیگری که برای براندازی موردنیاز است، تغییر دید و نسبت ذهنی و روحی مردم تابع یک نظام سیاسی نسبتبه ارزشها و باورهای پایهای و سازنده آن نظام و هم نسبتبه مسئولان آن است. مردم باید اعتقاد خود را به ارزشمندی نظام خود و ارزشهای سازنده آن از دست بدهند و نسبتبه حاکمان خود بیاعتقاد یا ظنین و مخالف شوند. از بیتفاوتی و بیمیلی نسبتبه کلیت یک نظام در کل یا ظن و بدگمانی نسبتبه آدمهای مهم و ایدئولوژی نظام تا مخالفت و ضدیت با آن راه طولانیای است، اما بهراحتی و بهسادگی میتوان این راه را کوتاه و پرشتاب کرد.
وقوع این دو اتفاق درون نظام سیاسی تحتعنوان مرحله اول و دوم در نظریات صورتبندی شده است. دمورالایز با بیروحیه کردن درواقع از طریق تخریب روحیه مردم، تضعیف انگیزهها و دلبستگیها یا توان مقاومت و پایداری آنها حاصل میشود، اما مرحله دوم دستبلایز یعنی بیثباتسازی نظام نیز بهمعنای پیدایی یا ایجاد مشکلات مسالهساز برای جامعه و کشور یا درنهایت نظام سیاسی است. عدم توانایی در حل این مشکلات به بحران منتهی میشود که از آن بهعنوان مرحله سوم تحت نام بحران یاد میشود.
اما نکته اساسی این است که این رخدادها یا اتفاقات و مراحل به دو شکل امکان تحقق دارد؛ شکل عادی یا طبیعی آن انقلاب است که کاملا متفاوت و غیر از براندازی است، چون در براندازی نرم یا براندازی سخت تا قبل از استفاده از سلاح، این مراحل برعکس انقلاب بهصورت طبیعی و درونزا اتفاق نمیافتد، بلکه کسانی که دنبال براندازی هستند، برای تخریب روح و ذهن مردم، ایجاد مشکلات مسالهساز و بیثباتکننده نظام برنامهریزی و عمل میکنند تا آن را وارد مرحله بحرانی کنند. از اینرو درستتر این است که برای مراحل دوم و سوم از تعابیر بیثباتنمایی و بحراننمایی نیز استفاده کرد، چون در خیلی از موارد بیثباتی در معنای واقعی یا مشکلات حاد و بحران یا مشکلات غیرقابلحل یا غیرقابلچاره از طریق تغییرات درون سیستمی وجود ندارد، اما بخش مهمی از برنامهریزی و کار دشمن این است که در ذهن جامعه اعماز مردم و مسئولان چنین بنمایاند و آنرا به آنها بقبولاند!
با دریافت نظری از براندازی نرم، نکته اساسی برای ما این است که نسبت این مطالب را با خود روشن سازیم. مساله عمده تعیین مرحلهای است که ما اکنون در آن هستیم، چون تردید نداریم که دشمن برای سرنگونی نظام و خلاص شدن از انقلاب اسلامی از مدتها قبل برنامهریزی و عمل میکرده است. بهسادگی و بهوضوح میتوان دید که ما همزمان حداقل درگیر دو مرحله از این مراحل چهارگانه هستیم که مبین گذر از مرحله اول به دوم است، چون گذر از یک مرحله مستلزم توقف اقدامات مرحله قبل نیست، بلکه مرحله قبل را با خود به مرحله بعد میآورد.
در هرحال، ما از طرفی شاهد اوجگیری تلاش دشمن درجهت حمله به اسلام، سیاهنمایی، ناامیدسازی مردم نسبتبه آینده، قطع علقه مردم به نظام و مسئولان، ایجاد سوءظن شدید نسبتبه سلامت نظام و مسئولان ازطریق دامن زدن به افشاگریها و تخریب شخصیتها و... هستیم. ازطرفی نیز اقدامات بیثباتکننده و مسالهساز دشمن از طرق مختلف مثل دستکاری در بازارهای مختلف ارز و سکه یا مسکن و بورس، یا تغییرات شدید قیمتها و کمبودهای مواد ضروری و خصوصا ازطریق تحریمها و تشدید آن دنبال میشود.
با اینحال ممکن است این تصور بهوجود آید که ما از دو مرحله قبل گذشته و به مرحله بحراننمایی رسیدهایم. از جهتی این تصور چندان بیوجه نیست، چون گرچه اقدامات دشمن در دو مرحله قبلی بهاندازه کفایت و لازم آن به انتها نرسیده، اما در عین حال، ما شاهد آن بودهایم که از مدتها قبل دشمن درصدد القای بحرانی بودن اوضاع است. نظریاتی که بیوقفه درمورد انحطاط، فروپاشی، بحرانهای همزمان چندگانه، فقدان دستاورد، فیلوفنجان، خلبان و... برای مدتهاست که ازسوی بعضی محافل داخلی مطرح میشود، خواسته یا ناخواسته در مسیر این است که وضع بحرانی کشور را بازنمایی و مدلل کند. با اینحال، هرکسی درگیر این مباحثات و تلاشهای نوبهای نظریهپردازان اینگونه نظریههای بحراننما باشد، بهوضوح و بهسادگی درک میکند که حملات نظری آنها در این زمینه هربار با شکست سختی مواجه شده است. درحقیقت، هیچ دلیلی قویتر از این درمورد شکست این تلاشهای مخرب نظری وجود ندارد که این نظریات مداوما پس از مدتی دوباره یا عینا یا در قالب تازهای طرح میشود. اگر این نظریات در ایجاد توهم بحرانی بودن اوضاع به توفیقی رسیده بودند، چه دلیلی وجود داشت که هر ازگاهی دوباره تجدید و نشر شود.
درواقع حقیقت این است که نهتنها طرحهای براندازی دشمن نتوانسته به مرحله بحراننمایی برسد و ذهنیت بحرانی بودن اوضاع را همهگیر و تثبیت کند، بلکه مراحل قبلی را نیز بهشکل موفقیتآمیزی طی نکرده، بلکه صرفا توفیقات اندکی در تخریب روحیه مردم و بیثباتسازی اوضاع بهدست آورده است. دلیل درستی و صحت این حقیقت نیز قوت و گستردگی تلاشهایی است که درجهت مقابله با تلاشهای دشمن برای تخریب روحیه مردم و ناامیدسازی آنها یا بیثباتسازی وضع کشور و جامعه انجام میشود. موفقیت دشمن در تخریب روحیه و بیثباتسازی اوضاع بهطور کامل مستلزم این است که وضعیتهای خاص هر مرحله بهصورت تقریبا کامل حاکم شود. به این معنا که مثلا تحتتاثیر اقدامات دشمن در مرحله تخریب روحیه مردم، هیچ نقطه امید، انگیزه و حس خوبی در جامعه باقی نماند. وجود مقاومت و تلاشهای گسترده برای مقابله با اقدامات دشمن در زمینههای مختلف مثل سیاهنمایی یا ناامیدسازی و نظایر آن خصوصا با شدتی که در جامعه جریان دارد، بهترین دلیل بر ناکامی دشمن در گذر موفقیتآمیز از مرحله اول است. اما مقاومت عمومی دربرابر دشمن بهعلاوه تلاشهای نیروهای انقلاب برای مقابله با طرحهای تخریبی دشمن صرفا محدود به مرحله اول نمیشود. با اینکه دشمن و عوامل داخلی آن خصوصا نیروهای نفوذی تلاش بیوقفهای برای ایجاد مشکلات تا سرحد بحرانسازی برای جامعه و کشور انجام میدهند، این فعالیتهای تخریبی با فعالیتهای سازنده و ضدتخریبی مشابه و بلکه قویتر از اقدامات تخریبی جبران میشود. ناتوانی دشمن در ایجاد فضای بحرانی و دامن زدن به اندیشههای رادیکال برای تغییر که بهمعنای ورود در مرحله نهایی است، از دلایل کاملا قوی درمورد عدم موفقیت طرحهای براندازانه دشمن برای گذر موفق از مرحله دوم نیز هست!
اما مساله مهمتر و نهایی، بیان نوع مواجهه با طرح براندازی در وضعیت حاضر است. از جهتی پاسخ بسیار ساده است، چون هدف باید عقلا مقابله با طرح براندازانه دشمن باشد. در طرحهای براندازانه بعد از بحراننمایی باید مراحلی طی شود که مقدمه حرکت نهایی است. بنبستنمایی ازجمله اقداماتی است که درواقع در پایان مرحله بحران قرار دارد. بحراننمایی برای پایان کار کفایت نمیکند، چون بحران بر فرض وجود راهحلهای مختلف دارد. بنبستنمایی یعنی اثبات اینکه راهحل بحران در نظام سیاسی فعلی وجود ندارد و نظام از هرجهت به پایان خود رسیده است. بعد از این کار آنچه پایان کار است، اقناع همگانی به لزوم گذر از نظام یا انقلابنمایی است که پس از آن جامعه با فوران راهحلها و نیروهایی مواجه خواهد شد که خود و اندیشه خود را همان چاره کار و راهحل نهایی برای خروج از بحران عرضه میکنند یا مینمایانند. روشن است که طرحهای براندازانه دشمن اساسا درمورد جامعه و کشور ما اساسا نزدیک این مراحل نیز نشده است. با اینحال، تفکیک کامل و دقیق مراحل مختلف طرح براندازی ممکن نیست، درواقع، حتی این اقتضا نیز هست که بعضی اقدامات مراحل جلوتر پیش از موعد برای ذهنیتسازی انجام گیرد. از این جهت اگر دقت شود، میتوان بعضی شواهد را در این زمینه در جامعه تشخیص داد. با اینکه بهدلیل عمق پشتوانه مردمی انقلاب و مشروعیت آن اساسا برای نیروهای داخلی امکانی برای طرح ضرورت تغییرات انقلابی وجود ندارد، اما نظریات بحراننما درمورد فروپاشی و نظایر آن درواقع متضمن قول به بنبست رسیدن انقلاب نیز هست که بعضا بهصراحت نیز بیان میشود. در همین مسیر، در عین اینکه زمینه و امکانی برای سخن گفتن از ضرورت انقلاب وجود ندارد، بعضا تغییراتی پیشنهاد میشود که نتیجه آن تغییرات در عمل به براندازی حقیقی یا ماهوی نظام انقلابی کشور منتهی میشود.
از این جهت، بهغیر از ضرورت تداوم و تشدید تلاشهایی که نیروهای انقلاب با تشخیص صائب خود برای مقابله با اقدامات و برنامههای دشمن برای تخریب روحیه مردم و بیثباتسازی کشور انجام میدهند، حساسیت و هوشیاری نسبت به طرحها و برنامههایی که از سوی بعضی نیروهای داخلی برای مواجهه با مشکلات موجود داده میشود، ضروری است، به این معنا که باید به این طرحها بهعنوان بخشی از برنامه براندازی دشمن نگاه شود. این حساسیت و هوشیاری لازم است چون همیشه این راهحلها صراحتی که مثلا پیشنهاد تغییر قانون اساسی و یا تغییر اصل ولایت فقیه برای هدف براندازی دارد، ندارد. تغییرات انقلابی انواع مختلف دارد. اولا باید توجه داشت که حقیقتا ممکن است بعضی مشکلات موجود نیازمند تغییرات انقلابی باشد. تغییرات انقلابی تا زمانی که مستلزم تغییرات بنیانهای نظام و ارزشهای پایهای انقلاب اسلامی نباشد، درصورت نیاز باید بهجد پیگیری و اجرا شود. تغییرات حاد یا انقلابی درون سیستمی کلیت نظام را دست نخورده حفظ میکند و بقا و تداوم پویای نظام را تضمین میکند. اما تغییراتی که به تغییرات ماهوی نظام یا تغییرات کلیت آن منتهی میشود، معنایی جز براندازی ندارد و این همان نتیجهای است که آمریکا و غرب در اجرای طرحهای براندازانه بهدنبال آن است.
اما راهحلهایی که درواقع بهمعنای تغییر رادیکال نظام و براندازی آن است، ناشناخته نیست، بلکه از خرداد ۷۶ موضوع اصلی نزاع میان نیروهای سیاسی بوده است. قبل از همه اصلاحطلبان بحث ادغام در نظام سلطه را پیشنهاد کردند، بعدا رهبری آن را هاشمی بهدست گرفت که میراث آن را به روحانی داد. برجامها درواقع بخشهای اجرایی این پیشنهاد بودند که بهدلیل عدماطمینان آمریکا و غرب از قدرت جناح اصلاحطلب و اعتدال در اجرایی کردن آن ناکام ماند، خاصه آنکه روحانی نتوانست خلع سلاح موشکی و تغییر سیاستهای منطقهای را محقق سازد. هماکنون آنهایی که برگشت به ترامپ را توصیه میکنند در مسیر براندازی عمل میکنند. کارگزاران یا مشارکتیها یا آنانی که در روزنامههای خود با تمجید از ذلتپذیری رئیسجمهور صربستان در برابر تحقیر مشئوم ترامپ آن را تحت عنوان عقلانیت تئوریزه میکنند، با هدایت کشور بهسمت ترامپ و قبول ذلت صرفا براندازی نظام را هدف نگرفتهاند، بلکه براندازی شرف و حمیت ایرانی و موجودیت مستقل ایران را برنامهریزی میکنند.
بنابراین، راهحلهایی که بر پایه بزرگنمایی و رادیکالیزه کردن مشکلات معیشتی، تغییرات سیاستهای پایهای کشور در برابر نظام سلطه، پذیرش رژیم اشغالگر قدس یا تغییر سیاستهای منطقهای را پیشنهاد میدهند، نظیر کسانی که بحث از تغییر در ولایت فقیه، یا از ضرورت تغییر در راهبردهای توسعه بهمنظور بهرهگیری از نظم جهانی موجود برای توسعه چون چین سخن میگویند، در واقع به تغییر ماهوی یا براندازی نظام پیشنهاد میدهند. روشن است که در اینجا امکان ورود در پیچیدگیهای موجود در این پیشنهادات و طرحها ممکن نیست. بهطور مثال، بعضی که بحث از تغییر راهبرد توسعه و پیروی از الگوی چین بعد از مائو در دوران تنگ شیائو پینگ را مطرح میکنند، یا از ماهیت براندازانه این تغییر غفلت دارند یا عامدانه موجب گمراهی میشوند. این توهم که نظام مائوئیستی چین با تغییر راهبرد خود کماکان دستنخورده باقی مانده، از جمله این غفلتها یا گمراهسازیهاست. از این نیز که بگذریم که تغییر مسیر چین از مائو به تنگ از خلال کودتایی گذشته است که به قربانی کردن همسر مائو و نیروهای وفادار به مائو منتهی شده است، حقیقتا آیا در این ابهامی وجود دارد که نظام چین در وضعیت حاضر نسبتی با انقلاب چین و آرمانهای آن ندارد بلکه نوعی سرمایهداری با خصایص چینی است؟
با این حال، ممکن است که این سوال به اذهان خلجان کند یا از سوی بعضی مرتبط یا غیرمرتبط با طرحهای براندازانه طرح شود که اساسا به چه دلیل باید با تغییرات انقلابی مخالفت کرد. درواقع، ممکن است اینطور طرح شود که بعضی در مقابل تغییرات ضروری از پوشش براندازی و مخالفت با آن استفاده میکنند. از اینرو، جای این سوال بسیار مهم است که آیا دلایل دیگری نیست که بر فرض بحرانی بودن اوضاع (که نیست)، بر عدممعقولیت و نادرستی حرکت در این مسیرهای رادیکال و براندازنه دلالت کند؟
پاسخ مثبت است چون دلایل باکفایت و قویای در رد و نفی معقولیت گذر از انقلاب اسلامی و عقیم گذاشتن آن با براندازی نظام اسلامی وجود دارد. درواقع دلایل سادهتر و روشنتر از آن است که بتوان در آن تردید کرد. بحرانهایی مستلزم انقلاب در کلیت یک نظام و براندازی یا تغییرات حاد و انقلابی در آن است که محصول دورههای طولانی چالش آن نظام با مشکلات باشد. به اروپا نگاه کنید. به شهادت متفکران بزرگ غربی اروپا از اوایل قرن نوزدهم میلادی درگیر بحرانهای سخت بوده است، بهطوری که بسیاری و مشهورترین آنها مارکس در زمان خود از اواسط آن قرن انقلاب را قریبالوقوع پیشبینی میکردند. اما دو قرن پس از آن غرب همچنان در خیابانهای کشورهای اروپایی از یونان در شرق تا فرانسه و انگلیس و آمریکا در غرب اروپا درحال چالش با آن بحرانهاست و بحرانهای سختتر است؛ مهمتر از آن اینکه تعداد بحرانهایی که تا همین اواخر با فروپاشی نظام مالی آمریکا و جنبشهای والاستریت، 99 درصدیها پشت سر گذاشته است، لا تعد و لا تحصی و حقیقتا بیاغراق با لحاظ تمام کشورهای تمدن مدرن غرب بیرون از شمارش است، بحرانهای سختی چون دو جنگ بزرگ و رکود بزرگ، بحرانهای ناشی از جنبشهای کارگری و مارکسیستی یا جنبشهای حقوق بشری و یا بحرانهای ناشی از چالش با اتحاد جماهیر شوروی که به تغییرات کمابیش ماهوی در نظم سرمایهداری نیز منجر شد بعضی از بزرگترین آنهاست که بر پایه معیارهای کسانی که تنها 40 سال از انقلاب اسلامی نگذشته بهدلیل مشکلات عادی معیشتی پیشنهاد انقلاب و یا تغییرات انقلابی در نظام میدهند، هر کدامشان برای تجویز چند انقلاب در نظامهای سیاسی غرب و به تاریخ سپردن آن دههها پیش کفایت میکرد!
اجمالا در یک بیان نظری تنها زمانی میتوان در مسیر انقلاب و تغییر ماهوی سیستمها یا تغییر پایهای اصول سیستمی مثل اصل سرمایهداری در نظامات غربی حرکت کرد که یک نظام بهلحاظ اندیشه و ارزشها و همچنین ساختارها تمام ظرفیت خود را نشان داده باشد. انقلاب اسلامی نه در اندیشه و نه در ساختار سیاسی حتی فرصت این را نیافته است که تمامیت ظرفیت خود را بسط داده و تفصیلا ظاهر کند، چه رسد که آن را در بیرون محقق کند. این نظام نیازمند فرصت برای اجتهاد در میدان نظر و عمل است. دعوت به تغییر آن نظیر دعوت به این است که جنینی در شکم مادر بهدلیل اختلالاتی که در مسیر رشد جنینی دیده است، سقط شود. چنین دعوتی صرفنظر از همراهی با طرح ترامپ خیانت به یک ملت و یک کشور و انتخاب تاریخی آن است که بعد از حدود دو قرن مجاهده و آزمودن تمامی راههای موجود و ممکن حاصل شده است. چنین دعوتی دعوت به آن است که این آخرین امکان برای زندگی مستقل و همراه با عزت و رفاه یک ملت پیش از آزمودن در ابتدای راه رها شود.
هیچ عقلانیتی پشت چنین دعوت بهظاهر انقلابی اما بهواقع مخرب نیست جز هرهری مسلکی و تعجیلهای سبکسرانه روشنفکران یا نخبههای فاقد ریشه که صرفا تابع هوسهای زودگذر خویشند و به انتخابهای تاریخی یک ملت و نیروی عظیم مجاهدتها و ایثارهای بزرگ و تکرار ناشدنی آنکه در جریان تجربههای تاریخی پرهزینه صرف کرده است، اعتنایی نداشته و اساسا فاقد فکر و ظرفیت فکری لازم برای توجه و تامل در آن هستند، کسانی که از جوهره و مایه لازم یا به بیان قرآنی عزم کافی برای امور بزرگ و تحقق آن که مقاومت و پایداری در برابر مشکلات و چالشهای تاریخی از مهمترین وجوه آن است برخوردار نیستند، آنانی که نخبگان کلنگیایاند که ویژگی ناپایداری تاریخی و تخریب شتابان و بیوقفه بناهای ناساخته، پیش از اتمام آن را به جامعه خود نسبت میدهند!
اکنون، نه زمانه تغییر به نام انقلاب و انقلابیگری است که معنایی جز براندازی ندارد ولو اینکه در ارتباط با طرحهایی که دشمن برای براندازی درحال اجرای آن است، نداشته باشد! بلکه هنگامه پایداری بر انقلاب و تلاش برای حفظ آن است که محافظهکاری از وجهی و مقاومت و ایستادگی از سویی دیگر است تا کشور و ملت فرصت لازم و کافی بیابد که آنچه را بعد دو قرن مجاهدت پرهزینه بهدست آورده و تاکنون توانمندی و قابلیتهای آن را با آزمودن در صحنههای مختلف از سرنگونی طاغوت تا دفاع مقدس و از آن پس چالشهای علم و فناوری تا مقابله با تحریمها آزموده و با موفقیت تحقق بخشیده، تا تحقق کامل ظرفیتها و قابلیتهای نهفته تمدنی آن دنبال کند.