به گزارش «فرهیختگان»، هرچه به زمان برگزاری انتخابات ریاستجمهوری در آمریکا نزدیکتر میشویم، نگرانی و اضطراب عمومی نسبتبه پیامدها و نتایج این انتخابات نیز ابعاد ملموستری پیدا میکند. هشدار چند روز پیش کریس ورای، رئیس پلیس فدرال آمریکا درمورد احتمال وقوع درگیریهای خشونتآمیز بین گروههای افراطی قبل از انتخابات را میتوان در همین راستا ارزیابی کرد. این شرایط باعث شده بسیاری از مقامات سیاسی و نظامی فعلی و سابق ایالاتمتحده و درکنار آنها پژوهشگران سیاسی و فعالان جامعه مدنی این کشور، در جستوجوی ریشهیابی بحران و ارائه راهکاری برای خروج از آن باشند.
دیوید فرنچ، وکیل حقوقی، مفسر سیاسی و نویسنده کتابهای برجسته در حوزه سیاسی و اجتماعی یکی از همین افرادی است که به گفته خودش از سالها پیش و حتی پیش از انتخاب ترامپ، به اوضاع نگرانکننده ایالاتمتحده پی برده و شرایط کنونی را تا حد زیادی پیشبینی کرده بود. در همین راستا نیز طی روزهای آینده کتابی از وی با نام «جدا شویم؛ سقوط میکنیم» منتشر خواهد شد که باتوجه به مطرح کردن بحث فروپاشی و تجزیه ایالاتمتحده، از هماکنون میتوان آن را در میان کتابهای پرفروش و جنجالی سال جای داد. اما درحالیکه کتاب «فرنچ» در آستانه انتشار قرار دارد، اوضاع سیاسی و اجتماعی بسیار آشفته روزهای اخیر و اظهارات ترامپ درمورد احتمال عدم پذیرش نتایج انتخابات باعث شده تا وی در مقالهای در شماره اخیر نشریه تایم، اشاره مختصری به بنیانها و ریشههای وضعیت کنونی ایالاتمتحده و راهکارهای پیشرو داشته باشد. بررسی این نوشتار از این جهت حائز اهمیت است که علاوهبر تحلیل اوضاع فعلی آمریکا، میتواند نوعی پیشدرآمد و شاید هم عصارهای از کتاب «جداشویم؛ سقوط میکنیم» وی نیز تلقی شود.
انتخابات آمریکا و سناریوهای پیشرو
فرنچ یادداشت خود را با طرح این پرسش آغاز میکند که اگر احزاب از پذیرش شکست در انتخابات امتناع کرده و نتایج آن را نامشروع اعلام کنند- همان موضعی که ترامپ نیز مستقیما به آن اشاره کرده است- در این صورت چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ در پاسخ به این پرسش وی به سناریوهای مطرحشده از جانب «پروژه یکپارچگی انتقال» اشاره میکند. پروژه یکپارچگی انتقال که فرنچ به آن اشاره دارد، یک گروه جدید ائتلافی و دوحزبی است که مقامات سابق حکومت، مقامات نظامی، فعالان سیاسی و دانشگاهیان را شامل میشود و هدف آنها این است که برمبنای یک «بازی جنگ» پیشبینی کنند که در انتخابات پیشرو احتمال وقوع چه رخدادها و سناریوهایی وجود دارد. آنگونه که فرنچ بیان میکند، گروه مذکور به این نتیجه رسیدهاند که در هر سناریویی به غیر از پیروزی چشمگیر و قابلملاحظه بایدن، امکان وقوع خشونتهای خیابانی و بحران سیاسی وجود خواهد داشت.
اما چه نوع بحران سیاسی در انتظار آمریکا خواهد بود؟ آیا آمریکا دوباره به نقطهای میرسد که «مقاومت تودهای» دربرابر اقتدار فدرال برانگیخته میشود؟ یا اینکه خروجی این موضوع چیزی جز تجزیه ایالاتمتحده نخواهد بود؟
جامعه ابر خوشهای آمریکا و دوقطبی حزبی
فرنچ بحث خود درمورد جامعه کنونی آمریکا را با ستایش از «بیل بیشاپ» و کتاب او «همگرایی بزرگ» (همگرایی بزرگ: چرا همگرایی یک آمریکای همفکر، درحال فروپاشاندن ماست؟ بیشاپ، 2009) مقدمهچینی میکند. بیشاپ در کتاب بینظیرش به پدیدهای میپردازد که براساس آن آمریکاییها بهتدریج و به شکل فزاینده در قالب جوامعی همفکر خوشهبندی شدهاند و همین موضوع نیز زمینه تاثیرپذیری عمیق آنها از گروههای همفکرشان را فراهم ساخته است. در توضیح این مطلب فرنچ به دیدگاههای «کس سانستاین» سیاستمدار دموکرات آمریکایی در رابطه با «قانون دوقطبی شدن گروه» اشاره میکنم. وقتی مردمی با ذهنیتهای مشابه متراکم شده و درکنار یکدیگر قرار گیرند، آنها بهسوی افراطگرایی بیشتر تمایل پیدا کرده و هرروز اشتیاق و اعتقادشان به این ذهنیتهای مشترک دوچندان خواهد شد. بهعنوان مثال اگر افکار مشابه دررابطه با اصلاحیه دوم قانون اساسی آمریکا (آزادی حملسلاح برای شهروندان) در یکجا جمع شوند، هرروز بر مخالفتشان با مساله کنترل سلاح افزوده میشود. یا اگر طرفداران محیطزیست گردهم آیند، بهتدریج بر تعهداتشان برای مبارزه با تغییرات آبوهوایی نیز افزوده خواهد شد. درنهایت هرچه این همفکریها در بعد جغرافیایی متراکمتر شوند، تقسیمبندیهای ایدئولوژیکی نیز بیشتر موردتوجه قرار میگیرد.
دیوید فرنچ همه این نکات را در خدمت نتیجهگیری نهاییاش قرار میدهد: «جامعه آمریکا برای ایجاد ابرخوشههایی از شهروندانی با ذهنیتهای مشابه، فوقالعاده مستعد نشان میدهد. انجلیستهای سفیدپوست در اقدامی درخور تامل 81 درصد آرایشان را در سال 2016 به دونالد ترامپ اختصاص دادند،87 درصد ساکنان منهتن به طرفداری از کلینتون آرای خود را به صندوق ریختند و نامزد دموکراتها توانست 91 درصد آرای واشنگتن دیسی و 84 درصد آرای سانفرانسیسکو را به خود اختصاص دهد.»
در عینحال فرنچ یادآوری میکند که تقریبا 80 درصد آمریکاییها در مناطقی زندگی میکنند که کاملا تحتسلطه یک حزب حاکم قرار دارد. بر این اساس 36 ایالت آمریکا (15 دموکرات و 26 جمهوریخواه) در شرایطی هستند که یک حزب کنترل سهگانه حکومتی، یعنی مجالس سنا، نمایندگان و فرمانداری را در اختیار دارد. در این میان ایالت مینهسوتا تنها ایالتی در کل آمریکاست که مجالس قانونگذاری آن بین دو حزب تقسیم شدهاند. علاوهبر این، نکته مهم دیگر این است که پراکندگی جغرافیایی این ایالتها نیز تصادفی نیست. ساحل غربی و ایالتهای نیوانگلند پایگاه سلطه آبیها (دموکراتها) محسوب میشود و جنوب و بخشهای بزرگی از غرب میانه سرزمین اصلی قرمزها (جمهوریخواهان) بهشمار میرود.
دموکراسی و کارکرد بد آن
از نظر فرنچ این مساله روشن است که آمریکاییهای حزبی بهشدت از یکدیگر نفرت دارند: «ما جدا از هم زندگی میکنیم و در امتداد این شکاف فزاینده، دربرابر یکدیگر غرش میکنیم. نتیجه این موضوع سیاستی توام با خشم و ترس است؛ جایی که رنجهای متقابل قرمزها و آبیها، تفاوت بینشها را وادار به عقبنشینی میکند.» اما نویسنده نشریه تایم تاکید دارد که هیچ چیز از الگویی که او در اینجا مطرح کرده است تازگی ندارد، چراکه پیش از او مفسران و تحلیلگران دیگری به این کارکرد بد سیاسی توجه داشته و آن را «جنگ داخلی سرد» نام نهادهاند. دیوید فرنچ آنچه را که کارکرد بد سیاسی میخواند، اینگونه توضیح میدهد: «در سیستم ما فرض این است که یک طرف یا طرف مقابل پیروز خواهد شد و بر مخالفان مسلط شده و یک حاکمیت متحد را در کشور شاهد خواهیم بود. بر اساس این مکانیسم سلطه یک حاکمیت متحد بر کشور قطعی بهنظر میرسد، اما نباید فراموش کرد وقوع آن یک امر مسلم و حتمی نیست. وقتی مناطق جغرافیایی وسیع در یک فرهنگ مشترک یا بهتعبیری دیگر ذهنیت مشترک سهیم شوند، اعتقاد پیدا میکنند که بیشتر ارزشهای بنیادیشان تحت تهاجم قرار دارد و نسبتبه این موضوع که فرآیند دموکراتیک میتواند منافعشان را محافظت کند، بیاعتماد خواهند شد. درست مانند مستعمرهنشینانی که در سال 1776 برای تضمین آزادی تلاش میکردند یا کنفدراسیونهایی که در دهه1860 برای حفظ بردهداری میکوشیدند. حال شاید بتوان به این سوال اساسی جواب داد که چرا ما بهدرستی نگران هستیم که انتخابات پیشرو تنشها و خشونتهای بیشتری حتی درمقایسه با منازعات انتخاباتی سال2000 میان الگور و بوش بهبار میآورد؟ بخشی به این دلیل است که طرفهای رقابتمان باور ندارند که درصورت واگذاری میدان، همچنان بتوانند در سرزمینی که عاشقش هستند زندگی آزاد و امنی داشته باشند. آنها از سلطه طرف مقابل هراس دارند و به امکان توافق و سازگاری نیز امیدواری چندانی ندارند.»
صدا را میشنوید؟
تحلیلگر نشریه تایم اوضاع کنونی آمریکا را اینگونه بهتصویر میکشد: «طی دهه گذشته من از افراد متعهد حزبی شنیدم که با صدایی رسا از خلاصی از شر ایالتهایی چون کالیفرنیا ابراز خوشحالی میکردند. من شنیدم و خواندم که مردان درباره دومین جنگ داخلی تئوریپردازی و خیالبافی میکردند. گروههای شورشی راستگرا حتی برای برانگیختن جنگ داخلی شکل گرفتهاند. به دودی که از شهرهای آمریکا از کرانه شرقی تا غربی متصاعد میشود نگاه کنید. راستگرایان و چپگرایان افراطی معترض را ببینید که در منازعات خیابانی صفبندی کردهاند. صدای خرد شدن و تکهتکه شدن در هوا پیچیده است.»
در جستوجوی راه نجات آمریکا
دیوید فرنچ یادآوری میکند که وی پیش از انتخاب ترامپ هم درباره انشقاق و دوقطبی شدن جامعه آمریکا در قالب نوشتار و سخنرانی هشدار داده بود. وی همچنین از کتابی صحبت بهمیان میآورد که نوشتن آن را از دو سال قبل آغاز کرده و در آن به توصیف این چالشها و چگونگی تقسیمبندی آمریکا و راههای درمان آن پرداخته است. احتمالا او به کتاب «جدا شویم؛ سقوط میکنیم» اشاره کرده است. اما راه درمان و نجاتی که او در این یادداشت مورد توجه قرار میدهد را میتوان حول سه محور متمرکز دانست؛ نخست مقابله با چالش خشونتهای جناحی؛ موضوعی که جیمز مدیسون درمقاله «شماره 10 فدرالیست» خود با آن دستهوپنجه نرم میکند. یک ملت چگونه باید با جناحهای رقیب برخورد کند؟ نه بهوسیله فشار و نه بهواسطه یکدست کردن؛ بلکه ازطریق تکثرگرایی و اجازه دادن به شکوفایی تنوعات سیاسی. تنوع گسترده منافع و گروهها کمک میکند تا از سلطه خطرناک یک منفعت یا گروه جلوگیری شود. در تعبیر مدیسون «افزایش تنوع احزابی که محدوده فعالیت سراسری دارند، موجب ارتقای امنیت خواهد شد.»
احیای مجدد منشور حقوقی ایالاتمتحده دومین راهکاری است که ازسوی دیوید فرنچ مطرح میشود. از دیدگاه وی بزرگترین خطاهای آمریکا زمانی رخ داده که حقوق اساسی و بنیادین شهروندان آسیبپذیر کشور مورد چشمپوشی قرار گرفته است. تئوریهایی مثل مصونیت مقامات (قانون مصونیت مقامات عالی سیاسی ایالاتمتحده از دعاوی مدنی مگر در شرایط خاص مانند نقض آشکار قانون اساسی) شهروندان زیادی را در زمان تعدی دولت بدون پناه رها میکند. این مساله شهروندان را از دولت بیگانه میسازد و اعتماد به جمهوری آمریکا را در بین مردم سست میکند.
بهنظر میرسد هدف اصلی فرنچ از طرح موضوع مصونیت مقامات، زیرسوال بردن قدرت و اختیارات فوقالعاده رئیسجمهور است، چراکه در ادامه مینویسد: «تنزل قدرت ایالتها و کنگره دلیل اصلی زهرآگین بودن سیاستهای رئیسجمهور است. هیچ شخصی نباید چنین اقتداری روی یک ملت متنوع و درحال انشقاق داشته باشد....آمریکاییها نباید آزادی شخصی یا استقلال خودشان از کلیساها و اجتماعاتشان را بهعنوان عنصری وابسته به هویت رئیسجمهور درنظر بگیرند.»
درنهایت آخرین راهکار نجات آمریکا از دیدگاه دیوید فرنچ به ذهنیت مردم این کشور مرتبط است. فراسوی تغییرات سیاسی مثل کنترل محلی بیشتر و تمرکزگرایی کمتر، مردم ایالاتمتحده نیاز به تغییرات قلبی دارند. پاسداشت منشور حقوقی ایالاتمتحده نیاز به تعهد و تلاش دارد و این موضوع نیازمند این است که شهروندان در فراسوی تعلقات جناحیشان به فکر دیگران نیز باشند. دفاع از منشور حقوقی ایالاتمتحده بدین معنی است که شما باید برای دیگران بجنگید تا آنها نیز از حقوقی که شما دوست دارید، برخوردار شوند و آن را تجربه کنند. هر آمریکایی صرفنظر از نژاد، قومیت، جنسیت و... میتواند و باید خانهای در این سرزمین داشته باشد. این نگاه آرمانگرایانه دیوید فرنچ به منشور حقوقی آمریکا است، درحالیکه داشتن چنین نگاه و عقیدهای درقبال سایر مردم دنیا هم قطعا ضرورتی انکارناپذیر برای مردم و مقامات آمریکا بهشمار میآید.
* نویسنده: میراحمدرضا مشرف، روزنامهنگار