به گزارش «فرهیختگان»، عبدالله عبداللهی طی یادداشتی نوشت: پیشتر هم نوشتهام که عدالت در ایران در وضعیت اضطرار است؛ نابرابریها افزایش چشمگیری داشته و تقریباً به بدترین وضعیت بعد از انقلاب رسیده و همگان اذعان دارند که در عدالت نمره خوبی کسب نکردهایم؛ اما در این میان، فقر نظری درباره عدالت، رنجآورتر و آزاردهندهتر از هرچیز دیگری است.
طی چند سال گذشته گفتوگوهایی با برخی صاحبنظران در حوزه عدالت انجام دادم که بعضیشان در تسنیم منتشر شده است. مصاحبهشوندگان یا خودشان اتفاقنظر داشتند و یا از کلام و بیانشان مشخص بود که علیرغم وجود سرمایههای مبنایی کلامی و روایی و قرآنی درباره اصل و مفهوم عدالت، اما هنوز نظریهای قابل اتکا که بتواند اهداف و چارچوب و عمل ما را برای یک حرکت بنیادی در عدالت اجتماعی در مناسبات و سازوکارهای اجتماعات امروزی تنظیم کند، نداریم. و تأسفبرانگیزتر آنکه هنوز خود این فقر و خلأ نظری و یا ضرورت کار نظری درباره آن هم برای عدهای مجهول است.
اهمیت «نظریه» در 4 کارکرد حیاتی آن در حوزه حکمرانی است؛ نخست آنکه «تفسیر» منسجمی از پدیدهها و مسائل به دست میدهد که امر لازمی در فهم موضوعات و دوری از تناقض است؛ به نحوی که فقر این تفسیر منسجم انسان را در فهم پدیدهها دچار آشفتگی و نگاه کاریکاتوری میکند. کارکرد دوم نظریه، «انسجامبخشی» بین بخشهای مختلف یک حکمرانی و نظم اجتماعی و پرهیز از اقدام کور یا کاریکاتوری است. سوم آنکه، نظریه «راهنما و نقشهراه عمل» در اختیار شما قرار میدهد به نوعی که هم باید و نبایدها را معلوم میکند و هم در امر اولویتبندی بسیار موثر است. و چهارمین کارکرد نظریه، مشخص کردن اهداف و «غایات» است که اهمیت آن بدیهی است.
امّا اخیراً آقای سعید زیباکلام با برنامه جدال آقای علی علیزاده گفتوگویی با موضوع عدالت و عدالتخواهی انجام داد که شخصاً برای دیدن و شنیدن آن علاقمند بودم. بویژه که آقای علیزاده هم او را از "پیشروان و از مهمترین چهرههای جریان سیاسی موسوم به عدالتخواهان" معرفی میکرد "که در اوایل دهه هشتاد شمسی و پس از افول جنبش لیبرال و دموکراسیخواه دوم خرداد اعلام حضور کرد". و احتمالاً برخی دیگر هم چنین تصوری از جناب آقای سعید زیباکلام دارند. چرا که ورود و خروجهای او طی دو سه سال گذشته به نحوی است که یک دغدغهی قابل احترام را در حوزهی عدالت و عدالتخواهی نشان میدهد. اما درباره اظهارات آقای سعید زیباکلام در این گفتگو به نظر میرسد اشاره به چند نکته بیراه نباشد:
1- بیانات آقای زیباکلام در «جدال» نه تنها امید به کار جدیتر و تعمق بیشتر در مسئله عدالت را تقویت نکرد و گامی به پیش نبود، بلکه موضوع را بغرنجتر هم میکند. اگر این سطح از بحث درباره عدالت را یک فعال رسانهای یا فعال اجتماعی-سیاسی معمولی انجام داده بود، حرجی بر او نبود، اما قاعدتاً از سعید زیباکلام که معلم دانشگاه است و فلسفه خوانده، عجیب است. او در تمام 80 دقیقه گفتوگوی خودش هیچ بحث نظری قابل استفاده و ویژهای درباره عدالت و مصائب امروز ما انجام نمیدهد و صرفاً به بیان کلیّاتی درباره مبارزه با فساد و در اواخر بحث هم راجع به برجام میپردازد که جذابیت و تازگی خاصی، بویژه از ناحیه فردی همچون او ندارد.
2- آقای زیباکلام در این گفتوگو علیرغم اینکه سعی نمیکند تا دغدغهها و عملکرد و چارچوب اقداماتش را به لحاظ معرفتی و به نحو عمیقتری موجه کند، اما در دام عملگرایی و شبهپراگماتیسم هم میافتد. وقتی مجری از او سوالاتی درباره اهمیت چارچوب نظری در عدالتخواهی میپرسد، به نوعی سخن میگوید که ظاهراً در این مرحله حتی به بحث نظری چندان نیازی هم نیست. او میگوید "بنده بیشتر سعی میکنم فسادستیزی و ظلم ستیزی کنم. عدالتخواهی را حقیقتاً یک مقداری دور میبینم. فکر میکنم ما خیلی فاصله داریم تا برسیم به عدالتخواهی. عجالتاً با توجه به قوانین موضوعه مملکت و عرف و عادت هنجارهای مقبول اجتماعی و سیاسی، این را مبنای قضاوت میگیریم." لذا آقای زیباکلام میگوید که تلاش ما این است در همین چارچوبها و روندهای فعلی فساد و دزدی و اختلاس و بیقانونی رخ ندهد (تلویحاً میگوید که عدالت به معنای کلان و بحث نظری پیشکش!)؛ مثلاً اگر خصوصیسازی میشود حداقل در فرآیند آن دزدی و غارت اموال بیتالمال رخ ندهد و مسائلی از این دست.
این نگاه، افتادن در تلهی شبهپراگماتیسم و از قضا تکرار روال و رویکرد فردی (آقای هاشمی رفسنجانی) است که آقای زیباکلام در این گفتگو بارها به او میتازد و او را مهمترین دشمن عدالت در تاریخ پس از انقلاب میخواند. نقد و مخالفت با آقای هاشمی، بویژه در مسئله عدالت، کار بسیار نکویی است، اما مسئله اینجاست که یک معضل آقای هاشمی هم همین بود که چون در موضوع توسعه و پیشرفت فقیر معرفتی و فاقد مبنای نظری بود، رویهای را پایهگذاری کرد که بحرانهای بزرگی از جمله در عدالت پدید آورد. احتمالاً آقای هاشمی رفسنجانی و خیلیهای دیگر هم آن زمان تصور میکردند فعلاً همین چیزی که خیلیها توسعه میپندارند را ما پیش میبریم و بعدها که کمی کار جلو رفت تازه مینشینیم و به پیشرفتهای کلانتر و واقعیتر فکر میکنیم و میاندیشیم که به لحاظ نظری چه کردهایم و چگونه باید پیش برویم!
حال اگر آن پراگماتیسم فاجعهساز آقای هاشمی در حوزهی توسعه بد است (که واقعاً هم بد است)، پس چگونه فردی مثل آقای سعید زیباکلام میتواند با همان شیوه در حوزه عدالت ورود کند و بگوید فعلاً میخواهیم همین چیزهایی که فساد است و بیقانونی را جلویش بایستیم و از آن مرحله نظری دور هستیم!
3- آنچه با عنوان تقلیل عدالتخواهی به مقابله با فساد و دزدی و چپاول و بیقانونی در مصاحبه آقای سعید زیباکلام اتفاق افتاد، تا حدی همان اشکالی است که در برخی سخنان آقای پناهیان در منبرهای دهه اول محرم نیز رخ داد و مورد نقد قرار گرفت. با این تفاوت که آقای پناهیان میگفت عدالتخواهی گفتمان شده و دوره آن گذشته لذا باید برویم و در عمل با ایدههایی مثل مساوات محققش کنیم، ولی آقای زیباکلام تلویحاً میگوید که دوره عدالتخواهی هنوز نیامده و ما در برههی ماقبل عدالتخواهی هستیم. حال چگونه است که چنین تحویل و تقلیلگرایی از ناحیه آقای پناهیان که فقط یک خطیب و منبری است بد است اما اگر جناب سعید زیباکلام مرتکب آن شود، از نقد مبرّاست؟
در همان زمانی که آقای پناهیان این سخنان را به زبان آورد، در مطلبی به نقد او پرداخته و البته نوشتیم که مشکل فقط از آقای پناهیان نیست، بلکه یک فقر نظری باعث بسیاری از این آشفتهگوییهاست؛ اما چگونه دوستان آقای سعید زیباکلام که مواضع او را پوشش میدهند این روزها در نقد اظهارات او کاهلی و سستی کردهاند؟
برخی دوستان آقای زیباکلام کار را درباره آقای پناهیان فراتر برده و به استناد ماجرای خرید نیمی از سهم پروژه ساخت منزلی که آقای پناهیان میخواسته در آن سکونت کند، توسط فردی به نام سعید مطلبی، حیثیت او را غارت کردند و با رویکردی «فرمال» و صوری در ادعای عدالتخواهی، هشدارهای سنگین به او دادند و گمانهای عجیب را درباره او تقویت کردند. بحث ما در اینجا رد یا قبول این ادعاها درباره آقای پناهیان نیست، اما پرسش این است که آیا با همین فرمالیسم در عدالتخواهی، دوستان آقای سعید زیباکلام نمیتوانند به او -در نقدی غیرمنصفانه- بگویند همین تقلیل (حتی موقت) عدالتخواهی به مبارزه با فساد و دزدی و بیقانونی، احتمالاً ناشی از حضور شما به مدت مدید در انگلیس نئولیبرال است؟!
4- شبهپراگماتیسم غالب در سخنان آقای زیباکلام اگرچه نامطلوب است اما بدتر اینکه ناممکن هم هست. یعنی شما نمیتوانید با اتکا به آن چندان به جلو پیش بروید، بلکه فرآیند کار شما را دچار عقبگردهای فاجعهبار خواهد کرد.
مسئله آن است که برداشتها از «فساد» آنطور که آقای زیباکلام فکر میکند یک امر مطلق و دائمی نیست و بسته به کانتکس نظری که گفتمان غالب در آن جامعه میسازد میتواند تغییر کند.
حال پرسش این است که اگر کاوش و غور نظری در پدیدهها در اولویت قرار نگیرد، آیا امکان آن وجود ندارد که به لحاظ اجتماعی مسائل به سمتی پیش برود که آنچه امروز ظلم و فساد میپنداریم در آینده نزدیک اساساً فساد تلقی نشود؟ آیا مهمترین خطا و گناه آقای هاشمی این نبود که روند اجتماعی-سیاسی در جمهوری اسلامی را به سمتی هدایت کرد که اساساً بسیاری از امور قبیح در دهه 60، در دهههای بعدی معنا و محتوای جدیدی به خود گرفته بودند و نه تنها ضدارزش تلقی نمیشدند، بلکه عین ارزش بودند؟ و پرسش مهمتر اینکه آیا میتوان با روش هاشمی، به نفی هاشمی پرداخت؟
5- توصیه و تأکید بر ضرورت تعمّق نظری در عدالتخواهی، نه تنها به معنای ترجیح و تشویق محافظهکاری و بیعملی نیست، بلکه دقیقاً برضد و عکس آن است. اینچنین نیست که تا زمانی که کاوش نظری حاصل نشده فرد عمل عدالتخواهانه را منتفی کند. اولاً روی صحبت این متن با فردی مانند آقای سعید زیباکلام است و در ابتدا نیز گفته شد که اگر این گفتهها از آن کسی بود که مدعای نظری ندارد یا روزنامهنگار ساده است، اشکالی هم نداشت؛ اما مسئله درباره جناب زیباکلام تفاوت میکند.
ثانیاً بیبندوباری و باری به هرجهت بودن و یا تخفیفدادن اهمیت کار نظری در عدالتخواهی، فرستادن دستهگل برای محافظهکاری و تقویت آن است. و ثالثاً فارغ از نگاه مکانیکی به رابطه نظر و عمل، باید موضوع نظر از همان ابتدا و در تمام طول مسیر پرابلم و مسئلهی ما باشد. نه اینکه تصور کنیم فعلاً کاری فوری انجام میدهیم و بعد درباره نظر هم به بحث مینشینیم و تامل میکنیم. اساساً همینکه کدام کار فوریتر است را هم «نظر» تعیین تکلیف میکند.
عدم کاوش نظری و نداشتن چارچوب و نقشهراه یا کار را به رادیکالیسم میکشاند -مانند پدیدهای که در ماجرای اخیر آقای پناهیان توسط بعضی انجام شد و حتی نقد درست و منصفانه بعضیها نسبت به صحبتهای جناب پناهیان را هم تا حدی بدنام کرد- و یا فرد آرام آرام به دلیل خلأ نظری محافظهکار خواهد شد و دست از اقدام خواهد کشید و یا اولویتها را جابجا و تاثیر اقدامات را محدود و سرعت آن را نسبت به روند بیعدالتی در جامعه بسیار کندتر خواهد کرد. مثلاً بسیاری از افراد ذینفوذ حاکمیتی که امروزه مدرسه غیرانتفاعی دارند، در واقع نه خود را ضدعدالت میدانند و نه الان میتوانیم آنها را به معاندت با عدالت متهم کنیم. اما خلأ نظری موجب شده از گسترش پدیدهای دفاع کنند که یکی از زیرساختهای اصلی نابرابریهای ناموجه و ناعادلانه است.
6- انتظار نبود که آقای زیباکلام در این گفتگو ضرورتاً نظریهای درباره عدالت ارائه دهد، بلکه مشکل بر سر پرابلم و مسئلهبودنِ داشتن نظریه است. نظریه به مرور و در دیالکتیک میان حوزه نظر با عمل و تجربه حاصل میشود، اما با نگاهی مکانیکی به رابطه نظر و عمل نمیتوان گفت که فعلاً در همین چارچوب فعلی عمل میکنیم و بعداً به خود عدالت میپردازیم و راجع به نظریه هم بحث میکنیم! این همان نگاهی است که هاشمی را در توسعه به ناکجا آباد برد و همان نگاهی است که عدالتخواهی احمدینژاد را کاریکاتوری کرد. به نحوی که در دورهی او حجم بالایی از مدارس غیرانتفاعی ایجاد شد و بانکها و موسسات خصوصی هم نه تنها اصلاح نشدند بلکه رونق گرفتند.
همین درک افواهی و بدون بنیاد تئوریک بود که دولت نهم و دهم را در مسیری قرار داد که بستر روی کارآمدن دولت ضد عدالت روحانی در نظر و عمل شد. و این یکی از دلایل مهمی است که موجب شده علیرغم تمام دغدغههای عدالتخواهانه در کشور، امروز در چنین موقعیتی به لحاظ نابرابری و عدالت قرار بگیریم.