به گزارش «فرهیختگان»، بارها اتفاق افتاده است که در رسانه ملی، برای ساخت برنامهای درمورد شعر و ادبیات، صندلیای گذاشته شده و شاعری نشسته و شعر میخواند و گاهی هم بین شعرخوانیاش، جوی آبی و درخت و گلی نشان داده میشود. برای همین ساختن برنامهای با این محتوا که مخاطب را جذب کند، کار راحتی نیست. درست از اول محرم امسال برنامهای از قاب شبکه سوم سیما پخش شد که سازندگانش سعی کردند در همان چند دقیقه کوتاه، جذاب و دیدنی باشد. «یاقوت» برنامهای است که شعرخوانی شاعران همراه با نماهنگ بود و توانست مخاطب را چه در قاب تلویزیون و چه در فضای مجازی با خود همراه کند. در این صفحه به این برنامه پرداختیم و گفتوگویی با عوامل آن داشتیم.
مجالس دهگانه
یاقوت قرار بود هر روز از یک خانه شروع شود و به یک موضوع خاص در محرم بپردازد. موضوعی که هریک از ما ممکن است در زندگیمان و محرمهایی که گذراندهایم با آن مواجه شده باشیم. هر مجلس را یک شاعر میگرداند و شعری را با همان موضوعی که برایش انتخاب شده بود، میخواند.
مجلس یکم: سیاههها
راوی این مجلس، محمدحسین ملکیان بود و شعری را درباره پارچهها و پرچمهای عزا خواند. شعری که با هر بیت آن بندبند وجود آدم را به آن خانههای قدیمی و محرم و حسین(ع) میبرد:
توی پستوی خانه پدری، روز و شب خیمه عزا برپاست
تا که وارد شوی همان دم در، پرچم «کل یوم عاشورا»ست
دور تا دور از سیاهه پر است هر سیاهه حکایتی دارد...
گاهی اوقات کنج این پستو مادرم مثل ابر میبارد
این یکی پرچم ابوالفضل است، پای این دل زیاد سوخته است
اشکها ریخته است خیاط تا که تیرها را به مشک دوخته است
این سیاهه به نام فاطمه است، فاطمه داغ بر دل تاریخ
وقت نصبش پدر به ما میگفت: نکند این کتیبه را با میخ...
مجلس دوم: کفشداری
شاعر این مجلس، محمد بیابانی است و به پیرمرد کفشداری میپردازد که در محرم کفش عزاداران را تمیز میکند.
باز هم مثل هر شب جمعه، غسل با نیت زیارت کرد
ساعتی قبل مغرب از خانه با وضو رفت و عزم هیات کرد
پیرمردی که در ازای بهشت، ندهد این مقام والا را
سالها جفت کرده در هیات، کفش سینهزنان آقا را
دهه اول محرمها دیدنی بود حال و احوالش
کفشهایی که گاه خاکی بود، پاک میکرد با پر شالش
با خودش داشت بین پارچهای، تربت قبر شاه عطشان را
گفت با من به خاک بسپارید گرد نعلین سوگواران را...
مجلس سوم: گوشواره
روایت این مجلس را مهدیه همتیآهویی به عهده داشت. شب سوم و گفتن از رقیه(س)...
مثل هر سال باز میبینم دم هر خانه پرچم غم را
خوب میآورد بهخاطر من یاد وقتی که بچه بودم را
پدرم گفت قبل از این روضه زندگی غیر از اضطراب نبود
این همه شور این همه هیات، به خدا قبل از انقلاب نبود
کودکی بودم و به قد خودم، مادرم چادر سیاهی دوخت
عدد مجلس محرم را از همان روزها به من آموخت
وقت روضه چنان زنان قدری چادرم را جلویم آوردم
گاه حتی شبیه مادر خود گریهای نیز میکردم
گاهی از خستگی بازیها وسط روضه خواب میرفتم
یا بهدنبال گریهکنها در ظرف اسفند و آب میرفتم
مجلس چهارم: استکان
گاهی شنیدن روضه از زبان اشیا خودش جور دیگری به دل مینشیند مانند روایت پیمان طالبی از استکانهای روضه...
هیاتیها کمی نفس بکشید در هوا بوی سیب میآید
دارد از چایخانه هیات یک صدای عجیب میآید
ماه هم روضهخوان شده است انگار روضهاش را ستاره میشنود
پیرمردی که چای میریزد این صدا را دوباره میشنود
درگوشی دوباره میگوید استکانی به استکان دگر
مرده آن روضهخوان سال پیش، آمد امسال روضهخوان دگر
یاد کردند استکانها از آن که یکبار توی روضه نشست
یاد آن استکان که سال پیش بس که در روضه گریه کرد، شکست...
مجلس پنجم: دستمال اشک
وحید قاسمی راوی مجلس پنجم است و از خانه پدریاش میگوید و کودکیاش و روضهخوانی که هنگام گفتن از عطش حسین(ع) به آب لب نمیزد.
یاد آن روزهای خوب بخیر، داشتم از دل خودم خبری
هرگز از یاد من نخواهد رفت خاطرات محله پدری
تکیهای داشت باصفا، پرشور روضهخوانش شریف و نورانی
میگرفتیم پای منبر او حاجت خویش را به آسانی
در و دیوار گریه میکردند لحظه لهوفخوانی او
آرزو داشتم جوانی من باشد آیینه جوانی او
هر زمان صحبت عطش میشد لب نمیزد به آب در روضه
دل من را عجب میسوزاند یاد طفل رباب در روضه...
مجلس ششم: روزی
عارفه دهقانی در مجلس ششم از داغ قاسم میگوید و رفیق پدرش که او هم داغ نوجوانش را دیده است...
سالیانی است انس دارم با هیات باصفای کودکیام
در همین خانهای که یادم هست بهترین روزهای کودکیام
میگرفتم همین که قندتان را در دل چای قند حل میشد
طعم وصلش میان این مجلس طعم احلی من العسل میشد
پدرم یک رفیق داشت که او دیده داغ فراق فرزندش
نوجوانش که پر کشید ندید یک نفر نیز طرح لبخندش
میرسیدیم تا به شام ششم اشک میریخت خون جگر میشد
روضهخوان دم که میگرفت آن دم، هایهایش بلندتر میشد
کمرش را شکسته بود انگار روضه قاسم و غم پسرش
قاسم سلیمانی وسط روضه رد شد از نظرش...
مجلس هفتم: اشک داغ
حامد خاکی سراغ آشپزهای هیاتها رفته است. کسانی که در کنار دیگهای سوزان اشک میریزند و برای حسین کار میکنند...
دور تا دور دیگ میسوزد دور شمعاند مثل پروانه
اوج سینهزنی نخواهد شد مثل گرمای آشپزخانه
زودتر از همه میآیند و دیرتر میروند از بقیه
استراحت نمیکنند اصلا خستهتر میشوند از بقیه
رزقشان است که در هیات پا به پای اجاق گریه کنند
بنشینند پای دیگ عزاش، بنشینند و داغ گریه کنند
وقت دلواپسی نشد جایی مثل این روضههای دنج شما
قد کشیدند پای این پرچم قد کشیدند چون برنج شما
روز هفتم که جمعیت غوغاست به غذا باید اعتماد کنند
یک نفر گفت کم نمیآید گفت اصلا خدا زیاد کند...
مجلس هشتم: پدر
فاطمه ناصریفر هم سراغ علیاکبر رفته است و پدرانی که در جنگ علیاکبرهایشان را از دست دادهاند و...
شورشی باز میرسد از راه، شب هشتم شب علیاکبر
لرزه بر جان عاشقان افتاد، روضهخوان خواند از زبان پدر
پسرم ای عصای دست پدر نور چشمم برو خدا یارت
بال بگشا بهسوی آزادی برو جان من خدا نگهدارت
ناگهان از میان جمعیت پیرمردی بلند شد از جا
نالهای زد که عرش را لرزاند، ناله زد که علی نرو بابا
گفت من هم حدود سی سال است از علیاکبرم جدا شدهام
آخ داغش شکسته پشتم را عاقبت دست بر عصا شدهام...
مجلس نهم: میاندار
باید در شب نهم از میاندار گفت و این کار را علی مشهوری انجام داده است و روایتی دارد از میانداری که جانباز است...
از در خانه تا که وارد شد با خودش عطر کربلا آورد
بوسه بر پرچم حسینیه زد، ادب روضه را به جا آورد
او که یک آستین خالی داشت بدنش غرق تیر و ترکش بود
پیر جانباز جبههها آری در جوانی خود علمکش بود
او که یک عمر گفت یاعباس به تأسی مادر و پدرش
گریه کرد و سپس وصیت کرد تا پس از او شبیه او پسرش
پیرمردی که در خیابانها چند ساعتی عصا به دستش بود
وسط کوچههای سینهزنی همه چشمها به دستش بود
مثل هر سال عصر تاسوعا در همان کسوت میانداری
پیش از آنکه روضه دم بدهد، گرم درحال گریه و زاری
گفت هرکس به غیر از این خانه هرکجا رفت اشتباهی رفت
سر و رویم سپید شد همه در پای این سیاهی رفت...
مجلس دهم :ظهر روز دهم
شاعر مجلس دهم حسین زحمتکش است. شعرش را بخوانید:
کوچه کوچه تمام شهر پر از بوی اسفند و های و هوی غم است
آجر آجر حسینیه امروز مست ترکیببند محتشم است
السلام علیک یا مظلوم روضهخوان گفت و بعد توفان شد
ابرها هرولهکنان از راه و شروع به باران شد
داری از قصد میزنی یکریز با سرانگشت خود به شیشه من
قطرهقطره نمک بپاچ امشب روی زخم دل همیشه من
تو که در کوچه راه افتادی همه جا غیر کربلا بودی
با توام آی حضرت باران ظهر روز دهم کجا بودی...
* نویسنده: عاطفه جعفری، روزنامهنگار