به گزارش «فرهیختگان»، عاشوراشناسی استاد علامه محمدرضا حکیمی چه از جهت اجتماعی و سیاسی و چه از جهت جایگاه علمی ایشان واجد اهمیت فراوان است. با استاد سیدمحمد عیسینژاد که مقالاتی منتقدانه راجع به استاد حکیمی منتشر کردهاند و نیز کتابی با عنوان «اتوپیای تفکیک» راجع به ایشان در دست انتشار دارند، گفتوگویی در این باب داشتهایم که در ادامه میتوانید بخوانید. نکته مهم در این گفتوگو آن است که تقریر نظر علامهحکیمی منباب عاشورا و البته ذیل کلیت فکر ایشان، حجم زیادی از ابتدای مصاحبه را بهخود اختصاص داده و نقد و بررسی نظر ایشان و نیز نقد فرمایش استاد عیسینژاد در نیمه دوم متن آمده است، پس بهتر خواهد بود علاقهمندان مطلب را تا انتها بخوانند شاید برق حقیقت از تضارب افکار جهیدن گیرد.
وجه تشخص روایت آقای حکیمی از قیام سیدالشهدا چیست؟ بهنظر میرسد لااقل کتاب «قیام جاودانه» آقای حکیمی یک اثر ادبی است و بحثی فقهی و تاریخی جدی ندارد بلکه صرفا یکسری آرمان و شعار در مورد قیام عاشورا مطرح شده؛ البته شما معتقدید وجه متفکرانهای هم دارد. لطف میکنید آن را قدری بسط و تفصیل دهید؟
بهنظر میرسد فلسفه سیاسی و اجتماعی شیعه دو منبع اساسی دارد که یکی عاشورا و دیگری مهدویت و انتظار است. در سده چهارم چون از عاشورا یک تفسیر سلبی داشتیم طبیعتا شیعیانی مثل آلبویه سعی میکردند با خلافت کنار بیایند و زیر لوای خلافت میرفتند و تقیه را در پیش گرفتند و سعی میکردند با مشروعیت خلافت، حکومتی در ایران تشکیل دهند. بعد از آن ما یک تفسیر ایجابی از عاشورا داریم که منتهی به حکومت صفویه میشود. میخواهم بگویم که عاشورا و همچنین انتظار چه نقشی در فرهنگ تشیع دارد. ما وقتی از انتظار حرف میزنیم، ناخوادآگاه متوجه یکسری روایات میشویم که در کتابهای حدیث آمده مبنیبر اینکه هر حکومتی قبل از قیام حضرت مهدی شکل گیرد، منتهی به شکست است. خب این یکسری روایت است که مثلا انجمن حجتیه آن را مستمسک قرار داده و تفسیری از انتظار دارد. ما هر تقریری از مساله عاشورا و انتظار داشته باشیم، خروجی خود را در فلسفه اجتماعی و سیاسی نشان میدهد. هر متفکر یا استراتژیستی که میخواهد برای کشور خود برنامهای براساس اسلام بریزد، طبیعتا بهسراغ این دو میرود. مرحوم شریعتی هم از عاشورا و هم از انتظار تفسیری دارد، شهیدمطهری و حضرتامام و رهبری هم همینطور. آقای حکیمی هم بهعنوان یک متفکر همین کار را کرده است. بحث ایشان در کتابهای «خورشید مغرب» و «قیام جاودانه» آمده که در مورد آنها صحبت خواهیم کرد. آقای حکیمی کتاب مستقلی به نام «قیام جاودانه» و مقالهای بهنام «عاشورا مظلومیت مضاعف» دارد، جسته و گریخته هم در بعضی جاهای دیگر هم از عاشورا صحبت کردهاند مثلا از عاشورای 24ساعته و عاشورای 12ساعته سخن گفتهاند و آن را با وضعیت روز انطباق دادهاند.
نکته دیگر این است که آقای حکیمی یک نثر فاخر فارسی دارد یعنی در کنار جلال آلاحمد که یک نثر انتقادی دارد و در کنار شریعتی که نثری گرم دارد، آقای حکیمی نثر فاخری در سبک خراسانی دارد که محکم و کوبنده است. این نثر فاخر طبیعتا در قلمپردازیشان خیلی خودش را نشان داده است. مرحوم شریعتی در تفسیری که از عاشورا دارد با اینکه یک نگاه مارکسیستی دارد و حتی ابوذر را یک مارکسیست معرفی میکند، با همه اینها کلام او یک حلاوتی دارد و در زمان خودش خیلی به کار مبارزه میآمد.
پس آقای حکیمی ادیب هم هست. در بین فیلسوفان اگر هایدگر را با سارتر مقایسه کنیم، هایدگر از فلسفه اگزیستانس یکنوع تقریر داشت ولی تقریر کامو یا سارتر بیشتر داستانپردازی و ادبیاتپردازی است. لذا مخاطب ایشان بیش از هایدگر است و عامه مردم میتوانستند بیشتر با آن ارتباط برقرار کنند.
آقای حکیمی با اینکه متفکر است و جایی که تصور میکنید یک بحث جدی را مطرح کند میبینید، نصیحت میکند و توصیه میکند و داستان نقل میکند. طبیعتا برای اینکه به اندیشه ایشان دست یابید باید مجموعه آثار وی را مطالعه کنید تا به یک جمعبندی برسید. مثلا در بحث عاشورا میبینید جایی که موضوع دیگری در کار است یکباره بحث عاشورا هم پیش میآید و حلقه وصل بحث با آن را بیان کرده و ناخودآگاه بهیاد میآورید این همان بحثی است که در جای دیگر مورد اشاره قرار گرفته بود و تیتروار از آن گذشته بود. وقتی مطالب بههم وصل میشود، کلام ایشان معنادار میشود چون نگاه و قلم ایشان ادیبانه است، ادبیاتش ادبیات متفکرانه نیست. این نقص نیست و از عظمت کار ایشان چیزی کم نمیکند. این تبیین رویکرد ایشان است تا به یک جمعبندی شفاف و روشن و منطقی از ایشان برسیم تا بتوانیم بحث علمی کنیم. پس ایشان یک پراکندگیای دارد.
فکر آقای حکیمی ادوار مختلفی دارد. ایشان یک دوره در قالب ایدئولوگ انقلاب «تفسیر آفتاب» را مینویسد و یک زمان قیام جاودانه را مینویسد که میخواهد از عاشورا که منبع فلسفه سیاسی اجتماعی شیعه است، بحث انقلاب اسلامی را تبیین کند و منتقد میشود. در یکجا هم مثل «عاشورا مظلومیت مضاعف» یا برخی دیگر از آثارش کاملا میخواهد راهش را از انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی جدا کند. کسی اگر پشت صحنه این ادوار را نداند، طبیعتا نمیفهمد و احساس میکند متناقض یا ثقیل است یا بیمعناست. چون این شخصیت متحول بوده و در یک ایستار فکری نبوده، این تحولات باعث شده در نوع ادبیات هم خروجیهای متنوعی ارائه دهد. در کتاب تفسیر آفتاب، وقتی میخواهد در مورد انقلاب اسلامی سخن بگوید، بحث عاشورا را مطرح میکند و میگوید عاشورا سه بُعد دارد: پیام، حماسه و سوگ. میگوید سوگ در خدمت حماسه است و حماسه در خدمت پیام. او میگوید سالها بود که عاشورا سراسر مصیبت و عزا بود و خالی از حماسه و پیام بود. انقلاب اسلامی و امام این حماسه و پیام را زنده کردند.
این بحث «پیام» شبیه بحث شریعتی است.
ایشان - در عین حفظ مرزهایی- از شریعتی هم متاثر است. بحث حماسه حسینی را هم مرحوم مطهری مطرح کرده بودند. بههرترتیب ایشان میگوید امامخمینی و انقلاب اسلامی بودند که بُعد حماسه و پیام عاشورا را زنده کردند. او میگوید عاشورا بار دیگر در انقلاباسلامی متجسم شد. ایشان در همان کتاب میگوید امروز 3 چیز اسلام را مجسم میکند: قرآن، قبله و خمینی. ایشان مفصل بحث کرده که این انقلاب، ادامه همان انقلاب حسینی و فاطمی است. این بحثهای ایشان در دهه 50 و 60 مطرح بود.
در کتاب قیام جاودانه ایشان 8 محور را مورد بحث قرار داده است. اولین محور عاشورا و جهاناسلام است. قیام امامحسین بهعنوان یک اتفاق معرفتی، تاریخی و عقیدتی در جهان اسلام از کجا شروع شده و به کجا منتهی شده است. میگوید عاشورا زندهکننده «اشهد ان محمدا رسولالله» است. عاشورا اگر نبود تمام حرکت پیامبر از بین میرفت و هیچچیز از اسلام باقی نمیماند. عاشورا بهنحوی همان رسالت انبیاست و رسالتی است که تمام انبیا از آدم تا خاتم داشتهاند. آن بحث «حسین وارث آدم» شریعتی هم همین است. همه رسالت با ظهور بنیامیه، درحال از بین رفتن بود. حکیمی مستنداتی از حسن بصری میآورد که شخصیت برجستهای در بین عرفا و در جهان اهلسنت است. بصری میگوید معاویه چهار کار خلاف انجام داد که یک موردش هم برای تبهکاری کافی بود: «خلافت اسلامی را صاحب شد، یزید را حاکم کرد، حجربن عدی را به شهادت رساند و ادعای خویشاوندی با زیادبن ابیه را کرد.» بنیامیه عملا داشت تمام رسالت انبیا را از بین میبرد. امامحسین(ع) تمام این حرکت را متوقف کرد. اگر بنیامیه موفق میشدند، تمام آثار اسلامی را از بین میبردند. معروف است که ابوسفیان میگوید حکومت را بین خودتان بازی دهید یا ولید به قرآن تیری میزند و میگوید وقتی پیش خدا رفتید بگویید ولید چنین کرد و امامحسین این ذات را برملا کرد... .
مساله دومی که ایشان مطرح میکند این است که پیامبر بر 22مساله تاکید کرده است: قرآن، اهلبیت و... و یکی هم عاشورا بود. میخواهد عظمت مساله را مطرح کند که به این معنا عاشورا ادامه همان حرکت و رسالت انبیاست. حکیمی میگوید رسالت اصلیای که پیامبران داشتند دو چیز بود، توحید و عدالت؛ ان اعبُدُوا اللَّه و أَوْفُوا الْکیلَ. بحث دیگر، دستاوردهای عاشوراست. عاشورا چه تاثیری در جهان اسلام گذاشت؟ عاشورا در همان عصر ماند یا اینکه یک پدیده تاریخی- معرفتی بود و از دل آن اتفاقات و تفکرات جدید و حرکت جدیدی رخ داد؟ ایشان تحت عنوان «عاشورا و انسان نو» مباحث خوبی دارند ولی گذراست و خیلی خوب تبیین نشده است. شهید هاشمینژاد ذیل «درسی که از عاشورا باید آموخت» حدود 30 نفر از شخصیتهای جهانی را اسم میبرد و حرفهای آنها را نقل میکند که در مورد قیام عاشورا اظهارنظر کردهاند و یکی از آنها گاندی است. آقای حکیمی هم در این کتاب از گاندی نام میبرد و از او نقل میکند که «آزادی هندوستان را از حسینبن علی یاد گرفتم.»
یکی از قطعات اندیشه سیاسی جهان مدرن، عدمخشونت است که توسط گاندی مطرح شده است. عاشورا اتفاقی در سدههای گذشته بود اما کسی که اعتقادی هم به مساله ندارد از آن متاثر میشود و هندوستان را آزاد میکند و اندیشه عدمخشونت را مطرح میکند. امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا سعی میکند استدلال کند و توضیح دهد که کار به درگیری نکشد و میخواست مساله را با گفتوگو حل کند. پس انسان مدرن و تمدن مدرن مدیون عاشوراست. آقای حکیمی جای دیگری میگوید که علمطبیعی جدید را هم از ابنسینا گرفتهاند. یا اگر عاشورا نبود، بنیامیه میخواست نوع حکومت قیصری رومیان را بازگرداند. اسلام دو تمدن باستانی ایرانی و رومی را کنار گذاشت و تمدن سومی به نام تمدن اسلامی ایجاد شد و اگر عاشورا رخ نمیداد، به همین اندازه هم تفکر اسلامی رشد نمیکرد. این تحول چهارم که تمدن مدرن باشد بهلحاظ فکری، فلسفی و علومپزشکی و... از جهان اسلام عاریه گرفته شده است. این عاشورا بود که نگذاشت حکومت قیصر و کسری ادامه یابد. لذا جهان امروز اگر به تمدن و رشدی رسیده است، مدیون عاشوراست. این بحث را هم خیلی باز نکرده است. نکته دومی که مطرح میکند این است که عاشورا پیوند بین شیعه و مذاهب دیگر است. برخی اظهارنظرهای علمای اهلسنت را مطرح میکند که امامحسین را ستودهاند. شعری را هم از اقبال لاهوری میآورد که از یک سنی در پاکستان است. روشنفکری جهان اسلام دو رهبر اساسی داشته، یکی سیدجمالالدین اسدآبادی و دیگری اقبال لاهوری. اقبال میگوید «سر ابراهیم و اسمعیل بود/ یعنی آن اجمال را تفصیل بود/ عزم او چون کوهساران استوار/ پایدار و تندسیر و کامگار/ تیغ بهر عزت دین است و بس/ مقصد او حفظ آیین است و بس/ ما سوی الله را مسلمان بنده نیست/ پیش فرعونی سرش افکنده نیست/ خون او تفسیر این اسرار کرد/ ملت خوابیده را بیدار کرد/ تیغ لا چون از میان بیرون کشید/ از رگ ارباب باطل خون کشید/ نقش الا الله بر صحرا نوشت/ سطر عنوان نجات ما نوشت/ رمز قرآن از حسین آموختیم/ ز آتش او شعلهها اندوختیم» رهبران روشنفکری جهان اسلام میگویند ما از امامحسین آموختهایم. بعد از قیام عاشورا حتی زبیریان به خونخواهی امامحسین برخاستند. یعنی هر عالم سنی سعی کرده درمورد امامحسین موضعگیری کند. حکیمی میگوید خون امامحسین و حرکت او، در اعماق تاریخ جاری است. بهاینترتیب شیعه بین مذاهب اسلامی هم پلی زد.
آقای حکیمی یک متفکر اصلاحگر و استراتژیست فرهنگی است که میخواهد برای مشکلات امروز در افق 20 ساله با مبانی اسلام و تاثیر از عاشورا، راهکار ارائه کند. ایشان اعتقاد دارد که در اسلام و قرآن سرمشقهایی برای تحول و توسعه داریم. داستان انبیا در قرآن، نهجالبلاغه، خطبههای فاطمی و عاشورا. عاشورا یک سرمشق برای تحول در انسان شیعی و ایرانی است. فلسفه سیاسی-اجتماعی ما از عاشورا برمیخیزد و علمای شیعه همین نگاه را دارند. تبیین و ارائه آقای حکیمی، ارائه خوبی است: اگر سرمشقی برای تحول میخواهیم باید به عاشورا برگردیم. عاشورا نهتنها شیعه را بلکه جهان اسلام و عالَم مدرن را متحول کرده است.
بحث دیگرشان بحث عاشورا و عدالت است. مرحوم مطهری بحثی را در باب انتظار میپرسد عامل حرکت تاریخ چیست؟ آنموقع چون اندیشههای ماتریالیستی مطرح بود ایشان طبیعتا نقد اینها را داشتند که ماتریالیستها میگویند حرکت تاریخ بر اساس منطق دیالکتیک است اما مرحوم مطهری میگوید آن اندیشه الهی و معنوی است که عامل حرکت تاریخ است. این مساله را بهراحتی میتوان درمورد عاشورا تبیین کرد یعنی آن عدالتخواهی، مبارزه با ظلم و خداخواهی امامحسین(ع) باعث شده که تاریخ متحول شود و روبهجلو برود. آقای حکیمی بحث عدالت را در تمام ادوار تاریخی و فکریاش مطرح کرده، منتها جهتگیری بحثش فرق دارد. در مرحله اول میگفت انقلاب برای اجرای عدالت است و مرحله دوم از اینکه تحقق عدالت کامل نبوده انتقاد کرده و در مرحله سوم اصلا معیار سنجش اسلامیبودن عدالت است، لذا عدالت، درنظر ایشان، عنصر اصلی است و هم رسالت انبیا را توحید و عدالت میخواند و هم منطق عاشورا را منطق عدالت. ما چند مفهوم کلیدی در قیام عاشورا داریم ازجمله تشنگی، شهادت، اسارت و... . دو چیز دیگر هم مطرح است که یکی نماز است و دیگری عدالت. ایشان میگوید نماز، واژه شب عاشوراست که امامحسین از لشکریان عمرسعد میخواهد این یک شب را عبادت کند. عدالت، واژه روز عاشوراست. در زیارت امامحسین هم داریم که «اشهد انک قد امرت بالقسط و العدل» اصلا رسالت امام این بود که قسط و عدل را برپا کند. امامحسین(ع) در خطبههای خود بر سهچیز خیلی تاکید داشت: معرفی خود، بحث عدالت و مساله توحید و نماز. پس عدالت یکی از محورهای کلیدی امامحسین است یعنی ما هر حرکت اجتماعی و سیاسی انجام میدهیم باید برای عدالت باشد.
بحث چهارم موضوع عاشورا و انقلابها و حکومتهاست. این مباحث مقدمات لازم نقد ماست و برای همین طرحشان میکنیم. ایشان بهدنبال این است که رابطه بین فرهنگ عاشورا، انقلاباسلامی و حکومت اسلامی را مطرح کند. تا اینجا عاشورا یکی از مفاهیم بنیادین اسلام است، منبعی برای تحول و توسعه است، در جهان اسلام و جهان مدرن تحولاتی را ایجاد کرده که یکی از آن تحولات انقلاباسلامی است. ایشان میگوید انقلاب اسلامی مدیون عاشوراست. میگوید ما یک جامعه دینی هستیم و یک حرکتی به رهبری علما و روحانیون شروع کردیم لذا طبیعی است که از عاشورا بیشترین ارتزاق را داشته باشد. الان ببینیم انقلاباسلامی و جمهوریاسلامی چه تحولی را براساس عاشورا به ارمغان آورده است. میگوید یک ادعا مطرح است که اسلام با حضور انقلاباسلامی در دنیا مطرح شده و حیات دوبارهای پیدا کرده است. میگوید در این شکی نیست و مواردی را هم مطرح میکند و تحولاتی که در افغانستان، فلسطین و... که باعث شد مسلمانان به هویت خود برگردند. اما میگوید لازم است هشداری دهیم که انقلاباسلامی در یک پازل کوچکی مثل ایران، چه پاسخی به انسان معاصر داده است. آیا توانسته به مسائل اساسی مانند اقتصاد و سیاست جواب دهد یا نه. بعد از این میگوید دو نگرش درمورد انقلاب اسلامی مطرح است، یکی نگرش تمجیدآمیز و یکی نگرش انتقادی. یک نگرش مثبت و یک نگرش انتقادی. نگرشهای مثبت میگویند انقلاباسلامی عامل اصلاح جهان اسلام بود، هویت مسلمانان را در جهان زنده کرد و مدل جدیدی در توسعه و اقتصاد و اندیشه ایجاد کرد. نگرش انتقادی از انقلاباسلامی میگوید الان زمان تبلیغ و دفاع از اسلام است نه از انقلاب. شما ببینید در سیاست و جامعه چه ارائهای داشته و چه الگویی مطرح کرده تا متفکران اقناع بشوند و انقلاب اسلامی را بپذیرند. منشأ نگرش مثبت، نگاه به شعارهای انقلاب اسلامی است و منشأ نگرش انتقادی نگاه به واقعیتهای اجتماعی، عملکردها و سیاستهاست. ببینیم انقلاب اسلامی در قطعه پازل کوچکی مثل ایران چه پاسخی به انسان معاصر داده است تا غرور بیخود ما را نگیرد و فقط به شعارها توجه نکنیم. نگاه مثبت را نگاه غافلان بیدرد و سطحیبین میداند و انتقادیها را آگاهان دردآشنا. در یک بیان دیگر سعی میکند از نماز و توحید -که ناظر به رابطه انسان با خداست- یک تبیین ارائه دهد که بتواند برنامه اجتماعی شود. میگوید توحید و نماز میخواهد رابطه انسان با خدا را تصحیح کند، عدل رابطه انسان با انسان و با طبیعت را تصحیح میکند و اگر عدالتی نباشد، اصلا نوبت به بحث توحید نمیرسد. کاد الفقر ان یکون کفرا. بحثش این است که آیا انقلاب اسلامی در بحث سیاست و اجتماع؛ توانسته عدالت را حاکم کند یا نه؟
در فصلهای بعدی «قیام جاودانه» مانند فصل 5 و 6 بحث حکومت مسانخ دین مردمی و اقسام طاغوت را مطرح میکند. در جای دیگر از 2 عاشورا سخن میگوید: «عاشورای 24ساعته و عاشورای 12ساعته. یک عاشورا در 12 ساعت اتفاق افتاده و تمام شده و عاشورایی است که آلبویه و صفویه از امامحسین ارائه کرده است. عاشورایی است که میخواهند به قدرت برسند، سخنرانیها و مداحیهای زیبا دارند، اما عدالت مغفول واقع شده و محرومین نجات پیدا نکردهاند. عاشورای دیگر جاری در اعماق تاریخ، در قلب مشتاقان و آزادیخواهان است. این عاشورا، عاشورایی است که همیشه در حرکت است.»
ایشان از ادالت و عدالت هم سخن میگویند. عدالت عاشورایی بهدنبال نجات محرومان و ریشهکنی فقر است. ادالت، صفوی و آلبویهای است و آلتی برای همراه کردن تودهها. اگر بخواهیم عدالت اجرا شود، باید حکومت اسلامی تشکیل شود. قبل از دهه 40 گفتمان سیاسی شیعه این بود که عاشورا برای مبارزه با ظلم و بیعدالتی است. بعد از دهه 30 نوابصفوی و دیگران مطرح کردند که بحث عاشورا برای حکومت است. آن زمان صالحینجفآبادی نیز این را مطرح کرد منتها او در بیان کژتابی داشت و خیلیها نقدش کردند. حکیمی در تفسیر آفتاب میگوید فلسفه سیاسی شیعه همان امامت است. مدیریت صحیح جامعه در عصر غیبت بهدست مراجع است که وظیفه آنها صرفا مرجع تقلید بودن نیست بلکه مدیریت جامعه است. او میگوید قائممقام یا نائبالامام باید از سنخ امام باشد. ما یک حکومت معصوم داریم و یک حکومت غیرمعصوم. حکومت غیرمعصوم حکومت مسانخ است یعنی از سنخ معصوم. یعنی کسی که در عصر غیبت بتواند حکومت را تشکیل دهد مثل مالکاشتر. مالک معصوم نبود اما حضرت در مورد مالک میگوید ایکاش در بین شما کسی مثل مالک بود. اما در کتاب خوشید مغرب مطرح میکند که حکومت مسانخ، از نوع حکومت فقها نیست بلکه حکومت مردم بر مردم است. در خورشید مغرب تلقی ایشان این بود که حکومت فقاهت همان حکومت مسانخ است اما بعدا در خلاصه خورشید مغرب، گفت حکومت مسانخ حکومت فقها نیست بلکه حکومت مردم بر مردم است.
اما عدالت چه زمانی اتفاق میافتد؟ زمانی که 3 طاغوت سقوط کند. طاغوت سیاسی، طاغوت اقتصادی و طاغوت فرهنگی. طاغوت سیاسی فرعون است. طاغون اقتصادی، قارون است و طاغوت فرهنگی هامان است. ذیل طاغوت سیاسی بحثهای فلسفی حکومت سالم و.... را مطرح میکند، ذیل طاغوت اقتصادی بحث اتراف و تکاثر و اسراف را مطرح میکند، تبیین زیبا و خوبی هم هست. میگوید تکاثر زیادهخواهی است، جامعهای که به تکاثر در بعد اقتصادی مبتلا شود، فقرا آرامش ندارند. اتراف به معنی بیش از حد داشتن است و اسراف هم بیش از حد مصرف کردن است. در جامعهای که اتراف و تکاثر باشد، روابط ظالمانه شکل میگیرد و فرصت به فقرا نمیرسد که بتوانند خود را بسازند. بحث یارانهها ذیل توزیع عادلانه ثروت مطرح میشود اما چند برابر آنچه فقرا استفاده میکنند، ثروتمندان استفاده میبرند. فقرا زندگی عادلانه و شرافتمندانه نمییابند و کرامت نفس آنها رعایت نمیشود. طاغوت فرهنگی هم که توجیهگر آن دو مورد قبلی است. تا زمانی که طاغوت اقتصادی و قاورنها از بین نروند، عدالت اجرا نشده است. میگوید که ما در انقلاب اسلامی طاغوت سیاسی را از بین بردیم و شاه را بیرون کردیم. اما طاغوت اقتصادی را نتوانستیم نابود کنیم و ثروتمندان روزبهروز ثروتمندتر شدند و فقرا فقیرتر شدند. لذا ما به آن بحث عدالت اجتماعی و اقتصادی که در عاشورا مطرح است، نرسیدیم. بحث جنگ فقر و غنا را از امام میآورد تا نشان دهد من تنها این حرفها را نمیزنم بلکه امام هم این حرفها را زده است. جمعبندی بحث این است که عدالت یعنی منهای فقر. محک عدالت این است که فقر در جامعه نباشد.
این نکته که فرمودید آقای حکیمی حکومت مسانخ را بهنفع حکومت مردم بر مردم کنار میزند را در کتاب قیام جاودانه ندیدهام.
در خلاصه خورشید مغرب، تدوین امیرمهدی حکیمی آمده است.
در کتاب «قیام جاودانه» در فصل ۵ ایشان نگران «نام» دین است و میگوید مخدوش شدن «نام دین» ستم بزرگی است و هشدار میدهم که نباید پیش آید. البته اینجا میشود از ایشان انتقاد کرد که «صِرف نام دین» مگر مساله اصلی است؟ مساله «رسم دین» و «جریان دین در امور» است و بدون رسم دین، اسم دین چیزی نخواهد بود. بههرحال اینجا میگویند نباید نام دین خدشهدار شود. در فصل ۶ میگویند که مردم برای دین قیام کردند و دین برای قسط است. مردم اسلام را خواستند پس باید قسط برقرار شود. مرحلهای میانی هم وجود دارد، باید در نفوس مسئولان و دولتمردان و نظام اسلامی و دستاندرکاران، اسلام تحقق پیدا کند. انقلاب و حکومت اسلامی باید اصلاح شود و راه اصلاح هم اصلاح نفوس مسئولان است. حال آن نکته که فرمودید را اگر ممکن است عباراتش را نقل کنید. بعید میدانم ایشان حکومت اسلامی را رد کرده باشند.
در عقل سرخ حکومت مسانخ را در 40 محور بررسی کردهاند. در بعضی کتابهای دیگر مثل قصد و عدموقوع میگویند آنچه ما میخواستیم این نبود و آنچه که شد را ما نمیخواستیم. در عقلانیت جعفری و در کتاب قیام جاودانه هم مطرح میکند که آنچه ما بهدنبال آن رفتیم حکومت عدل علوی بود. میگویند که بدون تشکیل حکومت، احکام اسلامی قابل اجرا نیست، این مربوط به دهه ۶۰ و ۷۰ است. در دهه 80 قیام جاودانه را مینویسد و سیستم را نقد میکند و در خلاصهای از خورشید مغرب، توضیحاتی اضافه کردهاند که عبارات مورد استناد من است. میگویند: «در اینجا برای پاسداشت حقایق اعتقادی و تاریخ و تعیین حدود اصول علمی حکومت دینی باید یاد کنم حکومت مسانخی که اینجانب سالهاست از آن بهعنوان فلسفه سیاسی تشیع در اعصار غیبت دممیزنم و در کتاب کلام جاودانه و جامعهسازی قرآنی به نمونههایی از تکلیفها و عملکردهای این حکومت اشاره کردهام، به قطع و یقین از سنخ آنچه بهنام حکومت ولایتفقها مطرح میشود، نیست. پس اشتباه نشود. ویژگی این حکومت که به پارهای از آن در دو کتاب یاد شده اشارات و تنبیهاتی آمده از سنخ حکومت مزبور در دو تجربه دو دههونیم اخیر نیست.»
البته منظور ایشان واقعیات است نه نظریه. ناظر به تحقق عملی حرف میزنند و میگویند که حکومت مسانخ از سنخ آنچه تحقق یافته نیست.
فرقی نمیکند. میگوید وقتی در عمل اتفاق نیفتاد پس نمیتواند آن حکومت باشد. این بهکنار، در حکومت مسانخ حکومت با مردم است اما در اینجا و این تجربه بنا بر این است که مردم با حکومت باشند. آقای حکیمی تفکرش بنیانآفرین نیست ما در دهه 80 در مشهد درخدمت ایشان بودیم و گفتیم برخی روشنفکران بحثهایی دارند، چرا شما ورود نمیکنید با این که متفکر هستید. ایشان گفتند من دیگر پیر شدهام و الان دیگر وقت من نیست. بحث به مرحوم مطهری کشید، گفتند وقتی مرحوم مطهری وقتی آن کتاب آشنایی با علوم اسلامی و روابط متقابل ایران و اسلام را نوشتند فکر کردم که در آن کتاب به عرف عربها اجحاف شده است، تعبیری نزدیک به این، برای همین «دانش مسلمین» را نوشتم یعنی در آن زمان که روشنفکران مثل مرحوم زرینکوب دو قرن سکوت را مطرح کرده بودند و میگفتند که ما علوماسلامی نداریم، بلکه صرفا ترجمهای است از مسیحیت و... یا وقتی شهید مطهری به جدال روشنفکران میرفت و میگفت اسلام و ایران رابطه خوبی دارند ایشان بحث اعراب را طرح میکرد درصورتیکه مساله اصلی بحث کتابسوزیهای بود و افراد میخواستند بحث اسلامیت و ایرانیت را برجسته کنند. شهید مطهری به مقابله با روشنفکران رفته است اما آقای حکیمی میآید دانش مسلمین را مینویسد تا اشتباهات احتمالی مرحوم مطهری را تصحیح کند یعنی ادبیاتی که همیشه از پس میآید تا ببیند اشکالات چیست و آنها را برطرف کند یکی سد بزرگی میسازد و کسی خللها را میبیند بلکه را اصل میگیرد.
چرا اینطور نگوییم که حکیمی در رفع و رجوع اشتباهات دیگران یا پرکردن خلأهای دیگران کار میکند؟
اگر اینطور باشد خوب است. وقتی انقلاب اسلامی بهوجود آمد ایشان تفسیر آفتاب را نوشت یعنی یک متفکر و استراتژیستی است که برای کوبیدن و نقد اشتباهات وقت میگذارد و ادبیات محکم خراسانی هم دارد. یکی مثل امام متفکری بود که نظریه ولایتفقیه را مطرح کرد و پیادهاش کرد. یکی مثل علامه طباطبایی مطالبی را مطرح میکند اما خودش اهل اقدام نیست یا کسی مثل شیخ انصاری که تئوریپردازی میکند و شاگردانش مثل آخوند خراسانی و میرزایشیرازی اجرا میکنند. یکی هم مثل نایینی فقط تئوریپرداز است. سنخی هم داریم مثل خواجهنصیر که کلام شیعه را بازنویسی میکند و حکومت عباسیان را از بین میبرد. آقای حکیمی از سنخ دوم است یعنی میآید اتفاقات افتاده را نقد میکند. اینکه اهل اقدام نیستند البته از ارزش کار آنها کم نمیکند. در جایگاه خودش کار ارزشمندی است که اندیشههای بزرگ را نقد کنیم آقای حکیمی گفت انقلاب انقلاب حسینی و در راستای امامت و ولایت است بعد از دو دهه گفت فکر میکردم در انقلاب اسلامی بناست عدالت محقق شود و در دهه 30 و 40 با توجه به اینکه حرفهایی جدی در فضا بود مای شیعه هنوز نتوانسته بودیم تبیینی نو ارائه کنیم، اندیشههایی از مصر و سیدقطب ترجمه میشد و برای جامعه شیعه و جامعه ایرانی نگران بودیم که عرصه را ببازد و وقتی انقلاب با رهبری امام پیدا شد احساس کردیم این همان آرزوهای ماست. طبیعتاً به این انقلاب گرویدیم و تا پیروزی هم انقلاب را ستایش کردیم ولی میگوید خیلیها این مطلب را جدی نگرفتند و آنجا هم تذکر دادهام. میبینم که آن اتفاق که منتظرش بودیم نیفتاده است و در عقلانیت جعفری میگویند دیگر تکلیف نیست که از انقلاب اسلامی حمایت کنیم بعد از دو دهه این انقلاب و این تحول، اسلامی نیست. در عاشورا مظلومیت مضاعف میگویند به عاشورا ظلم شده و باید تقریر جدیدی از عاشورا شود که بهعنوان یک متفکر، کار من است بدون اینکه خودخوری کنم. میگویند که حکومت ولایت فقیه آن حکومت مسانخ نیست بلکه حکومت مردم بر مردم است.
چند انتقاد به فرمایش شما دارم. نکته اول اینکه آنجا که از مردم و از حکومت مردم بر مردم گفتهاند، حسب آنچه در آثارشان هست، مردم را در برابر گروههای خاص مطرح میکنند و نه مقابل حاکم اسلامی یا فقیه. حکومت مردم بر مردم هم در برابر تسلط گروههای خاص بر مردم است. قسط و عدل و مواهب را برای همه مردم میخواهند و معنای حرفشان این است نه نفی ولایت فقیه. در باب انقلاب هم نظرشان این است که انقلاب صرفاً جابهجایی افراد نیست بلکه حاکم شدن ارزشهاست. حرفشان از انقلاب را نمیشود به فلسفه سیاسی برگرداند یا انقلابی که همچنان آن را توصیه میکنند انقلاب سیاسی نیست بلکه مقصودشان از انقلاب، حاکم شدن ارزشهای اسلامی است. اینها را در همان «قیام جاودانه» که بهنظر شما مربوط به مرحله آخر فکر ایشان است گفتهاند. در جایگاه انصاف میدانیم که در عمل وعدههای اسلامی تمام و کمال محقق نشده است اما خود حکیمی در باب مشکلاتی که بر سر راه تحقق وعدهها هم هست حرف میزند و صرفا حاکم اسلامی را هم مقصر نمیداند. مثلا از نفوذ از خیانت از اطرافیان قابل اعتمادی که باید موجود باشند حرف میزند و هرکدام از اینها را در تحقق آرمانها و اهداف لازم میداند. موارد متعددی را بهعنوان مسببات و لوازم برمیشمارد و میدانیم که از ابتدای انقلاب با این موارد درگیر بودیم و هستیم و آن اهداف هم محقق نشده چراکه این موانع در کار بوده یا اسباب کامل نبوده. البته به ایشان میشود گفت ما لمیدرک کله، لمیترک کله. ولی بههرحال بهنظر ایشان عامل اصلی ولی فقیه نیست بلکه موانع را میبیند و میگوید اگر از پس این موانع برنیاییم، آن حکومت حکومت اسلامی نخواهد بود. بهدیده انصاف این حرف غلطی نیست اما مساله اینجاست که آقای حکیمی ماجرا را صفر و صد، سیاه و سفید میبینند. عدالت و... صفر و صدی نیست و این ایراد به ایشان وارد است و یکشبه هم نمیتوان به آن رسید. اما آن موارد که فرمودید را لااقل با این استنادات به آثار ایشان، نمیتوانم به ایشان نسبت دهم.
یک آقای حکیمی در دهه ۷۰ داریم که سازمان تبلیغات و آیینهپژوهش با تلقی مثبت حرفشان را نقل میکنند و خوشحال میشوند از اینکه یک متفکر از جنس خودمان نواقص را به ما تذکر میدهد. دهه ۸۰ به بعد فضا عوض میشود. در همین کتاب راه خورشیدی هم آمده است که ایشان خود انقلاب را نقد میکند که عدالت محقق نشده و این اسلام نیست. در دهه ۸۰ ایشان راهش را جدا میکند. میگویند آقای حکیمی در جلسه خصوصی گفتند که هنوز مرا بهعنوان «حکیمی تفسیر آفتاب» میشناسند نه حکیمی «قیام جاودانه». حکیمی تفسیر آفتاب را دیگر چاپ نمیکند.
برای اینکه به شرایط زمانه توجه دارد و میگوید برای این زمان حرفهای دیگری لازم است.
میتوانست خلاصهای از تفسیر آفتاب را چاپ کند. میگویند باید کاری کنیم که بتوانیم از اسلام دفاع کنیم. ایشان بحث حزب مستضعفین از فقرا و عدالت دفاع کنند و به مسئولان امیدی نیست.
ایشان همانطور که گفتیم ناظر به عرصه عمل حرف میزنند و حرفشان اصلا به تئوری صرف برنمیگردد. درباره واقعیتها حرف میزنند.
برای همین عرض کردم که باید تبیین شود. ایشان استراتژیست است و صرفا متفکر انتزاعی نیست و میخواهد استراتژی شیعه را برای زندگی امروز مطرح کند. استراتژیست نظر را در مرحله عمل تبیین میکند پس باید به تبیین و تحلیل حرفش برسیم. بحث این است که آیا عدالت هدف غایی است یا هدف متوسط. آقای جوادیآملی و آقای خامنهای میگویند که عدالت یک هدف غایی نیست بلکه هدف متوسط و میانی است. آقای حکیمی میگوید که هدف غایی است رهبری هم چند سال پیش گفتند و در بیانیه گام دوم هم گفتند که در جاهای موفق نبودیم اما آیا اصلا موفق نبودیم؟ هیچ؟
عرض کردم که بهنظر مشکل آقای حکیمی صفر و صدی دیدن باشد و میگویند یا کاملا عمل میشود یا کاملا عمل نمیشود.
آقای حکیمی اول انقلاب از طرف امام نماینده رهبری در روزنامه کیهان میشود. تنها یکروز آنجا مسئولیت میگیرد. ایشان منتظر میماند تا یکدفعه روزنامه را جلوی ایشان میگذارند. این روایت را من از طریق امیرمهدی حکیمی و نیز از طریق دکتر باغستانی نقل میکنم. روزنامه را که جلوی ایشان میگذارند میگوید این چیست؟ میگویند روزنامه چاپ شده است. میگوید قرار بود من همه را کلمه به کلمه تایید کنم. روزنامهای که چندهزار کلمه مطلب دارد و در 10، 12 صفحه برای چاپ آماده میشود، ایشان بهعنوان یک آدم متفکر میخواهد همه اینها را کلمهبهکلمه ببیند و تایید کند. آیا این روزنامه به نتیجه میرسید؟ و همان روز هم استعفا میکند. متفکری که نتواند با عینیتها طرف شود، صرفا میگوید «باید این باشد.» بله. من هم میخواهم این باشد! ولی باید سعی کرد و کنفیکون که نمیشود. در جامعه پیچیدهای که ما داریم با دو امر فرمانی و کنفیکون نمیشود کارها را پیش برد. جمهوری اسلامی نگاه عدالتمحور دارد و به خیلی از شهرها و روستاهای دور دست امکانات رسانده است. از آب، برق، بیمارستان، جاده، سواد، مدرسه و دانشگاه. باید ببینیم چقدر راه را آمدهایم و کجای راه هستیم. اگر فقط از قله حرف بزنیم و راه طیشده را نبینیم، کاری از پیش نمیرود. سیاستها، جهتگیریها، قوانین، اینها در راستای عدالت بود و اینطور نیست که شما مطلقاً موفق نبوده بود باشید. امیرالمومنین عدالت مجسم بود و بهخاطر عدالت شهید شد. تلاشی که او کرد تنها در کوفه توانست معیارهای عدالت را برقرار کند. مگر از جاهای دیگر نمیآمدند به امیرالمومنین گلایه کنند که حاکم اسلامی چنین کرده است؟ نباید طوری حرف بزنیم که حتی خود امیرالمومنین هم زیر سوال برود. این بحث عدالت منهای فقر انشاءالله در حکومت امام زمان تحقق پیدا خواهد کرد ولی نباید دست از مجاهدت برای تحقق آن کشید. ما با شخصیتی مواجهیم که در عین اینکه بزرگ است، آنچیزی که در حکومت عصر امامزمان تحقق پیدا خواهد کرد را از انقلاب اسلامی توقع دارد وگرنه مشکلات هست، بیتدبیریها هست اخیراً هم که غوغا میکند. البته با نقد از ارزش کارهای حکیمی کم نمیشود.
مشکل بزرگتر این است ما که دسترسی مستقیم به مشکات علم امام معصوم نداریم و باید برای فهم و علم پیدا کردن هم مجاهدت کنیم. این مورد را هم آقای حکیمی در تعیین استراتژی گویا درنظر نمیگیرند. ما با مسائلی مواجه هستیم که اینها مسائل مستحدث است و درایت لازم دارد و به صرف روایت راهحل پیدا نمیکند و قابل رفع و رجوع نیست. باید تفکر و اجتهاد گستردهای در پیش بگیریم ولی ایشان این موارد را و این تلاش علمی را برای اینکه بدانیم چطور آرمانها را دنبال کنیم درنظر نمیگیرند یا مقتضیات را جدی نمیگیرند بلکه صرفاً میخواهند ببینند به نتایج ملموس و مطلق پیشفرضشان رسیدهاند یا نه و آیا قابل انطباق صددرصد با توقعشان هست یا نه.
نظر ایشان این است که الحیات کار اسلام را با همه یکسره کرده است. تصورش این است که الحیات که سال۹۰ تمام شد، جمهوری اسلامی باید تا 90 صبر میکرد تا الحیات را قانون اساسی کند. این سادهسازی است. حرکت اجتماعی و سیاسی نمیتواند برای شما معطل بماند. باید برای آن نسخه بدهید. اینکه در ذهنیت و در کنج خانه بنشینیم و فکر کنیم و روایتها را کنار هم بچینیم و توضیحی بدهیم و فکر کنیم با این مشکل اسلام حل میشود، گرچه تفکر است اما نسخه نداده است و کفایت نمیکند. اینکه بخواهیم اسلام را عملی کنیم و اولویتها چیست را البته در جلد سوم تا ششم الحیات بحثهایی دارند که خوب است.
* نویسنده: محمد علیبیگی، روزنامهنگار