به گزارش «فرهیختگان»، محمد زعیمزاده، جانشین سردبیر در سرمقاله روزنامه «فرهیختگان» نوشت: داستانی بین مردم مشهور است که میگویند روزی مرلین مونرو، بازیگر زن شهیر انگلیسی در نامهای از آلبرت انیشتین خواستگاری میکند. مونرو در نامه میگوید تصور کن ما ازدواج کنیم و بچهدار شویم آنوقت فرزند ما هم زیبایی مرا دارد و هم هوش و نبوغ تو را، آه که چه محشری میشود!
انیشتین هم پاسخ میدهد ممنون از حسننظر شما، اما اگر ازدواج کردیم و فرزندمان قیافهاش شبیه من شد و هوشش به تو رفت میدانی چه فاجعهای اتفاق میافتد؟
این داستان احتمالا واقعی نباشد اما گویا فرضیه مونرو الهامبخش سیاستورزی اصلاحطلبان در سالهای اخیر بوده است.
ائتلاف اصلاحطلبان رادیکال و لویی جرگه کارگزاران-اعتدال و توسعه که در انتخابات 88 تمرین و در انتخابات 92 اجرا شد نتیجه چنین تفکری بود، پایگاه اجتماعی رایساز من و بازی پیچیده سیاسی تو در قدرت اگر با هم ممزوج شود چه میشود؟ میشود انتخابات 92.
اما اگر بیتدبیری و ناکارآمدی تو در سیاست داخلی و اقتصاد با رادیکالیسم من در سیاستورزی عجین شود چه میشود؟ میشود فاجعه! میشود به فنا رفتن همزمان پایگاه اجتماعی من و به باد رفتن اندک پرستیژ مدیریت عملگرایانه تو نزد حاکمیت و این یعنی وضعیت فعلی اصلاحطلبان، یعنی سربالایی سیاستورزی اصلاحطلبانه پس از کمای مغزی ایده برجام با خروج ترامپ.
انشقاق در بلوک حامیان روحانی برای بازسازی
سالهاست که دیگر ادبیات چپ-راست یا اصلاحطلب-اصولگرا توانایی توصیف فضای سیاسی کشور را ندارد، نحوه مواجهه اصلاحطلبان با دولت روحانی در انتخابات 92 و استمرار حمایت از آن در 96 هم این وضعیت را تشدید کرده است، شاید بتوان با اندکی اغماض فضای سیاسی کشور را در شرایط فعلی به دو دسته حامیان و منتقدان ایدههای دولت روحانی تقسیم کرد، هرچند برخی اصلاحطلبان رادیکال میخواهند تا موسم انتخابات به لطایفالحیلی زیر این میز بزنند اما بعید است در این مدت کوتاه در کلان فضای سیاسی کشور اتفاق ویژهای بیفتد.
آنچه این روزها ممکن است تفاوتهایی را میان بلوک حامیان روحانی رقم بزند بهنحوه تلاش آنها برای بازسازی اجتماعی برمیگردد.
از این زاویه امروز سه جریان میان اصلاحطلبان وجود دارد، جریان کارگزاران-اعتدال و توسعه، جریان مشارکت-مجاهدین (سابق) و جریان اپوزیسیون نزدیک به نهضت آزادی.
الف. طیف کارگزاران-اعتدال و توسعه
این جریان بهلحاظ خاستگاه سیاسی نزدیکترین جریان به دولت حسن روحانی به حساب میآید و بهطور طبیعی از عملکرد دولت بیشترین ضربه را دیده است.
راستهای مدرن، اولین حزب دولتساخته برآمده از ایده تکنوکراسی، موتلفان چپهای نادم در برابر راست سنتی در دوم خرداد 76، رقیبان شکستخورده چپ رادیکال در مجلس ششم، بازی بههمزنندگان تحصن نافرجام سال 82، ناراضیان و گلایهمندان کاندیداتوری کروبی و معین در انتخابات 84، همراهشدگان با رادیکالیسم خیابانی 88 و... با همه فرازها و فرودها در انتخابات مجلس یازدهم خرج سیاسیاش را از مشارکتیهای سابق جدا کرد و با علم به شکست احتمالی، لیست کامل داد.
طیف کارگزاران-اعتدال و توسعه با این کار هرچند روی باسکول رفت و عیار اجتماعیاش را وزن کرد اما بهعنوان یک برگبرنده در معاملات درونحزبی کارت بازی حضور درون چارچوبهای موجود را سبز نگه داشت تا بتواند بهموقع آن را به موتلف فصلیاش گران بفروشد.
این جریان هرچقدر راه بازسازی سیاسی خود را هموار کرده است اما برای بازسازی اجتماعی راه طولانی در پیش دارد.
کارگزارانیها صریحا از ایده لیبرالیسم دفاع میکنند و برای آن تئوریپردازی میکنند، اگر کارگزارانیها معتقد باشند لیبرالیسم ایده برتر دولتداری در جمهوری اسلامی است و ضعفها و عیوب روحانی بهدلیل پایبند نبودن حداکثری به لیبرالیسم بوده است باید در بهار 1400 بهسراغ گزینهای لیبرالتر از او بروند، یعنی اگر آنها بخواهند صادقانه وارد عرصه انتخابات شوند باید بهسمت گزینهای مثل عباس آخوندی بروند که به دلایلی شبیه استدلال آنها از دولت روحانی جدا شد، ظاهرا آخوندی هم برای کاندیداتوری اعلام آمادگی کرده است و بد نیست کارگزاران اینبار شانسش را با حامی دولتی ایده ایرانشهری امتحان کند.
البته احتمال ورود آرمانی و گفتمانی کارگزارانیها به انتخابات خیلی جدی نیست و معمولا آنها ترجیح میدهند به گزینهای میانه و نسبتا اجماعی روی بیاورند، اما آنچه قطعی است اینکه این طیف برای ماندن در فضای سیاسی حتما به انتخابات به شکل جدی فکر میکند.
برای بازسازی گفتمانی و تغییر در موقعیت اجتماعی در شرایط فعلی آنچه بیشتر مدنظر تیپ کارگزاران و تکنوکراتهاست، انتظار کشیدن برای انتخابات سیزدهم آبان در واشنگتن است، آنها امید دارند ابر و باد و مه و خورشید و فلک و کرونا و... دستبهدست هم بدهند و در نوامبر 2020 بایدن بهجای ترامپ کلیددار کاخ سفید شود تا شاید آنها بتوانند دوباره فضای سال 92 را بازسازی کنند.
البته برای رسیدن به این هدف دو مشکل بزرگ وجود دارد؛ اول دونالد ترامپ که ظاهرا به این راحتیها بباز نیست و دوم دولت حسن روحانی که این گفتمان را یکبارمصرف کرده است و این ایده دیگر یک دیکته نانوشته نیست.
ب- اپوزیسیون نزدیک به نهضت آزادی
تیپهایی مثل اکبر گنجی، احمد زیدآبادی و... که سعی میکنند علاوهبر نقد ساختاری و فراقوهای حاکمیت، کموبیش با سلطنتطلبها و منافقین و... هم مرزبندی داشته باشند و هم بهصراحت از تحریم انتخابات و کار سیاسی خارج از قدت حرف میزنند را میتوان اپوزیسیون نزدیک به نهضت آزادی نامید، فارغ از اینکه این ادبیات و این نگاه چقدر بدنه اجتماعی دارد یا چقدر میتواند در مناسبات تصمیمساز تشکیلاتی اثربخش باشد، اما بههرحال بخشی از بدنه اصلاحطلبی به حساب میآید، حضور آنها میتواند در میانگینگیری اجتماعی، چگالی رادیکالیسم را بالاتر ببرد و طیفهایی از اصلاحطلبان مانند تاجزاده و... میتوانند برای موجه نشان دادن مواضع خود بگویند ببینید از ما تندتر هم وجود دارد!
نسخه این طیف برای بازسازی اجتماعی با شرایط فعلی حتما دوری از کنشگری سیاسی درون چارچوب است.
ج- طیف مشارکت - مجاهدین (تاجزاده - حجاریان)
اگر تسامحا بتوانیم دسته اول را مجموعهای توصیف کنیم که معتقدند ولو به شکل معترض باید در چارچوب سیستم عمل کرد و پوزیسیون ماند و دسته دوم را صاحبان ایده خروج از چارچوبهای متعارف و اپوزیسیون منهای خشونت بدانیم، دسته سوم را میتوان اقتضائیون نامید، جریانی که در سالهای اخیر به اقتضای منافع و شرایط اپوزیسیون یا پوزیسیون بودهاند.
جریانی که از عدالتخواهی و استکبارستیزی چپگرایانه دهه 60 تا توسعه تسامحطلبانه دهه 80، از مخالفت صددرصدی با هاشمی تا چک سفیدامضا دادن به نیروی نیابتی او، از چسبیدگی به قدرت تا شعار خروج از حاکمیت و... را به اقتضای شرایط با هدفگذاری ماندن در قدرت چرخیدهاند و حالا به این نقطه رسیدهاند.
سعید حجاریان نمونه اعلای این جریان در سیاستورزی است. او در یادداشتی که اخیرا منتشر کرده ضمن فرسوده توصیفکردن جامعه مدنی -بخوانید بدنه اجتماعی اصلاحطلبان- راهحل را مجددا حضور در قدرت میداند و میگوید اصلاحطلبی اصلا یعنی اصلاحات از درون، نوشتهای که نسبت به مواضع یکماه قبل او یک عقبگرد کامل به حساب میآید.
حجاریان کمتر از یکماه بعد از معرفی اکبر گنجی بهعنوان اصلاحطلب تراز و عبور از محمد خاتمی حالا هم از نامه خوئینیها عقبنشینی میکند و هم به همقطارانش توصیه میکند که راه آنچه اصلاحطلبی مینامد از درون قدرت میگذرد نه از جای دیگر.
اما تناقض اصلی حجاریان کجاست؟
درباره اصلاح وضع موجود ورای اسامی گروههای سیاسی چه اصولگرا و چه اصلاحطلب اسمی، سه نگاه وجود دارد.
نگاه اول که محافظهکارانه است، اولا کمتر نقدی را میپذیرد و ثانیا معتقد است اگر مشکلی وجود دارد متوجه روندها و تصمیمات نیست بلکه به افراد و عموما به خود مردم برمیگردد، مثلا اگر کسی فقیر است قابل ترحم است اما احتمالا مشکل از خودش است که بیعرضه یا تنبل بوده است، راهحل عمده ایندسته نگفتن مشکلات و چشمپوشی بر مسائل و نتیجه تجویز آنها هم حفظ وضع موجود است.
نگاه دوم نگاه تحولخواهانه است که ضمن باور به مسائل میگوید مشکلات از برخی افراد، روندها، تصمیمات و سازوکارهاست و راهحل هم در همین ساختار فعلی است و میتوان از طرق قانونی با صندوق رای با کار مدنی و مطبوعاتی، با گفتمانسازی و مطالبهگری مسائل را حل کرد.
نگاه سوم، نگاه رادیکالی است که مشکلات را فرافردی و ساختاری میداند و امکان حل مسائل در چارچوبهای فعلی را هم متصور نیست، طبعا راهحلی که این نگاه ارائه میدهد هم راهحلی ساختارشکن است که معمولا مابهازای واقعی و چشمگیری هم ندارد و درنهایت با ذبح تحولمحوری بهنفع محافظهکاری و حفظ وضع موجود عمل میکند.
مساله سعید حجاریان و این طیف این است که اولا دائما بین پوزیسیون و اپوزیسیونبودن در رفتوآمد هستند و ثانیا در مقام توصیف از نظرگاه رادیکالیسم سخن میگویند -نگاه سوم- اما در مقام تجویز، ایده تحولخواهانه از جنس نگاه دوم دارند -حداقل در نامه آخر- درواقع حتی برای پایگاه اجتماعی خود آنها هم این سوال وجود دارد که مگر میشود از دل چنان توصیف تندی چنین تجویز میانهای ارائه کرد؟
درواقع حجاریان و همطیفها درحالی برای جمهوری اسلامی نسخهپیچی و تعیینتکلیف میکنند که تکلیف خودشان هنوز روشن نیست!
چرا حجاریان دوباره از حضور در قدرت گفت؟
اول: اصلاحطلبان رادیکال یا همان طیف تحریمی انتخابات مجلس یازدهم از فردای اعلام نتایج انتخابات تلاش کرد مشارکت متفاوت در این انتخابات را حاصل عدم حضور خود بداند، هرچند خود آنها در تحلیل همین رای بعدتر چیزهای دیگری گفتند. مثلا مصطفی تاجزاده در مناظره با کرباسچی گفت: «اینبار نه بالا ما را میخواست نه پایین –مردم-».
خود آنها خوب میدانند حضور یا عدم حضورشان خیلی تاثیری در مشارکت نداشت و سیستم هم به این تحلیل واقف است و حتما این متاع را به قیمت زیادی از آنها نخواهد خرید.
دوم: جنس انتخابات ریاستجمهوری اساسا با انتخابات مجلس تفاوت دارد، نوع تبلیغات، تمرکز روی فرد در سطح ملی، ملموستر بودن تغییر در وضعیت کشور و... مواردی است که سبب میشود حتی با حضور غیرحداکثری اصلاحطلبان هم احتمالا مشارکت نسبتا قابلقبولی رقم بخورد و عدم حضور در رقابت قدرت فقط یعنی یک فرصتسوزی.
سوم: توصیفات اصلاحطلبان درباره حدود اختیارات دولت بعد از به گل نشستن ایده روحانی و شرکا را فراموش کنید، تلاش آنها برای جلب مشارکت بدنه اجتماعی در روزهای منتهی به انتخابات را به یاد بیاورید، واقعیت اثربخشی دولت همان است، آنها خوب میدانند تغییرات در قوه اجرایی چقدر میتواند فضای گفتمانی و مدیریتی جامعه را دچار تغییر کند.
چهارم: تجربه تاریخی نشان داده است حضور در قدرت برای اصلاحطلبان رادیکال اینقدر مهم است که حاضرند برای آن چرخشهای معرفتی و سیاسی بزرگ داشته باشند، از عدالتخانه به فراموشخانه، از هاشمیستیزی تا هاشمیستایی، مثل دوستان حکایت آن بیت جناب جامی است که نکو رو تاب مستوری ندارد، ببندی درز روزن سر برآرد... .
بازگشت به رویای مونرو-انیشتین
اصلاحطلبان رادیکال برای بازسازی اجتماعی از لزوم بازتعریف گفتمان عدالت و حرکت بهسمت نوعی سوسیالدموکراسی میگویند، اتفاقی که بعید است تا انتخابات ریاستجمهوری به نتیجه برسد، هرچند هنوز برای پیشبینی فضای سیاسی بهار 1400 زود است اما شواهد نشان میدهد آنها هم مانند کارگزاران بیشتر به انتخابات نوامبر در واشنگتن دل بستهاند و احتمالا دوباره به دکترین مونرو-انیشتین امیدوارند.