به گزارش «فرهیختگان»، براساس برداشت نگارنده، حس و عقل و قلب، سه منبع شناخت در درون انسان هستند که معرفت صائب، نتیجه کارکرد تعاملی صحیح آنهاست. چنانچه تصور شود که حس، عقل و قلب، سه منبع شناخت با ویژگیهای خاص خود هستند که طبق یک توالی خطی (و بدون تعامل با یکدیگر) عمل میکنند، آنگاه به تفکیکی از پدیدهها میرسیم که برخی حسی هستند -که باید ازطریق حواس و تجربه دریافت شوند- برخی صرفا تجریدی هستند که باید ازطریق عقل ادراک شوند و برخی صرفا ایمانی هستند که باید ازطریق قلب به باور انسان درآیند. لیکن درعمل بهنظر میرسد حس و عقل و قلب در یک فرآیند متعامل متناوب، دائما درگیر هستند و این تعامل به شکل عجین شدهای عمل میکند و باید بههمینشکل هم ادراک شود. درحالت اخیر، تمام پدیدهها، هر سه حالت حسی/تجربی، تجریدی و شهودی/قلبی را در درون خود دارند، لیکن یکی از این وجوه در آنان بارزتر و مشهودتر است. بهعبارت دیگر، همانطور که عوالم مادی، مثال، عقل و عرش از هم تفکیکناپذیرند؛ ساحات ادراکی انسان یعنی حس و عقل و قلب هم از یکدیگر تفکیکناپذیرند. فرض بر این است که انسان بر وزان عالَمی بسیط آفریده شده است، لذا انسان نیز موجودی بسیط است. بنابراین حس و عقل و قلب درتعامل دائم با یکدیگر معرفت را شکل میدهند. برای دستیابی به معرفت صائب، هر یک از منابع شناخت، باید بهدرستی عمل کنند تا فرد بتواند در یک وحدت ترکیبی و سِعی، با دید کلنگرانه و رعایت نسبت صحیح بین اجزا به مطالعه دقیق پدیدهها بپردازد.
دستیابی به نگاه کلنگرانه، نیازمند مطالعه شئون مختلف یک پدیده است که معمولا با استفاده از روشهای تحقیق متفاوت انجام میپذیرد. از آنجا که هرروش تحقیق معمولا منطق خاص خود را دارد، زمانی که محقق پدیدهها را از حیث تجربی، فلسفی، فقهی، کلامی، عرفانی و... و با روشهای گوناگون و متناسب با موضوع و با منطقهای مختلف، مورد مطالعه قرار میدهد، یک چالش فرا راه دستگاهواره علومانسانی اسلامی قرار میگیرد و آن اینکه، چگونه رویه وحدانی و توحیدیِ مطالعه پدیدهها ازطریق مطالعه یک پدیده با روشها و منطقهای مختلف، تضمین میشود یا در این جمع جبری روشها:
۱) سهم نتایج هر یک از روشها چه اندازه است؟
۲) اگر ما با یک پدیده واحد و بسیط (در مورد انسان) روبهرو هستیم، چگونه میتوان هنگام استفاده از یک منظر (و روش) همزمان سایر ابعاد آن را نادیده گرفت؟
۳) آیا نباید یک پدیده با ترکیب سِعی و یکپارچه و بسیط و مجرد، به همان شکل مورد مطالعه قرار گیرد؟ نهضتی که هماکنون در پزشکی آمریکا صورت گرفته است که معتقدند مطالعات آنها مطالعه جسد انسان است و نه مطالعه انسان، بهمثابه انسان با ویژگیهای خاص انسانی شاید بیارتباط با بحث فعلی نباشد.
در همین رابطه، میرباقری (1394) معتقد است با توجه به «تعدد موضوعات قابل شناسایی» شکی نیست که ما نیازمند برخورداری از «منطقهای متعددی» هستیم. نیز مفهوم حجیت، منحصرا وصفی برای روش استنباط از منابع نقلی نیست و روشهای تجربی و نظری نیز میتوانند به حسب خود، متصف به آن شوند. بنابراین، لازم است منابع مختلف کسب معرفت، اعم از تجربی، عقلی، شهودی و نقلی، که از روشهای متعددی استفاده میکند، در یک منظومه معرفتی، با محوریت منابع نقلی، منسجم شوند. فلسفه دلالت که متکفل بیان عوامل دخیل در معرفت و نسبت حوزههای معرفتی به یکدیگر ازطریق تعیین نسبت معیار صحت و کیفیت استنتاج در هرحوزه معرفتی است، میتواند مبنای هماهنگی و انسجام منطقهای متعدد باشد. وی معتقد است جامعترین رویکرد برای تولید علوم دینی، مدل «حکمیـ اجتهادی» است که بخشی از توصیفات و ارزشهای حاکم بر علوم را از «فلسفه» و بخشی دیگر را از «نقل» اخذ میکند، زیرا هماهنگی و انسجام معارف فلسفی و نقلی لازم است.(1) میرباقری نقص این الگو را «انفعال از عینیت» میداند و معتقد است هماهنگی بین منابع معرفت بهصورت قهری اتفاق نمیافتد، لذا معتقد است بهصورت فعالانه باید برای تدوین منظومهای بههمپیوسته از معارف مختلف، بهنحوی که منابع مختلف کسب معرفت همافزایی داشته باشند، اقدام کرد.
درمنظومه معرفتی مختار ایشان، معیار صحت هریک از منابع مختلف کسب معرفت، ممکن است ازطریق معیار صحت سایر منابع قید بخورد (حتی منابع نقلی ممکن است توسط سایر منابع کسب معرفت قید بخورد، زیرا اگر خروجی معرفت دینی غیرقابلاجرا باشد، قطعا در استنباط ما مشکلی وجود دارد.) درنهایت، معیارهای صحت در روشهای مختلف لازم است از طریق یک معیار صحت عام، به وحدت و انسجام برسند (همان). دیدگاه میرباقری (1394، الف)، از حیث منطق روشی قابل اعتنا است گرچه که ایشان محتوا و چگونگی دستیابی به این منظومه معرفتی را مشخص نمیسازد.
به پیشنهاد راقم این سطور، بررسی سه مسیر زیر میتواند در استخراج منطق عام حاکم بر دستگاهواره علومانسانی اسلامی موثر باشد:
الف) شناسایی مسیر حاکم بر هستی در قوس صعود:
براساس یکی از پیشانگارهها، انسان و هستی بر یک وِزان آفریده شدهاند. بنابراین اگر مسیر حاکم بر هستی، (از إنا لله تا إنا الیه راجعون) شناسایی شود، میتوان اهداف و غایات درنظر گرفته شده برای تعالی انسان را احصا کرد. اندیشمندان اسلامی نشان دادهاند که انسان از عوالم مختلفی عبور کرده است تا در نشئه مادی به نطفه (یعنی پایینترین جایگاه در هستی) رسیده است. این نطفه بهلحاظ ظرفیت وجودی، عصاره عالَم دانسته شده است (حسنزاده آملی، 1385، ) که میتواند در قوس صعود، از عوالم وجودی مختلفی عبور کند و به هدف خویش نزدیک شود (انا الیه راجعون). انسان جسمانیه الحدوث، در طول زندگی، بدن مثالی را شکل میدهد که در این تطّور، تنها دو جوهر علم و عمل، موثر هستند.(2) بنابراین، جایگاه و ارزشمندی هررفتار به نسبت تاثیری که در عالم تکوین، و در شکلدهی این دو (علم و عمل) دارد، مشخص میشود.
زمانی که هستی و اسماءالله در عوالم مختلف، از خداوندِ متعال «انا لله» وجود یافت، درقوس نزول کثرت، ایجاد شد. این کثرات مایلند تا بهسرحد کمالات خودشان دست یابند و به اصل خود که وحدت است برگردند، زیرا در عالم، اصل وحدت است و کثرت فرع است. انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست. انسان میتواند بهتدریج قوی و قویتر شود و بهجایی برسد که تمام عالَم ماکول او واقع شوند (اقْرأ و ارقأ، اشاره به حدیث پیامبر اکرم(ص) و اشاره به خطبه البیان امام علی(ع).) چنانچه ترسیم این مسیر مورد توافق اندیشمندان اسلامی قرار گیرد میتواند بهعنوان نقشه راه تلقی شده، از اصول و منطق حاکم بر آن درتنظیم منطق حاکم بر دستگاهواره علومانسانی اسلامی استفاده کرد.
ب) شناسایی منطق حاکم بر رفتار امام معصوم(ع):
براساس اطلاع نگارنده، علیرغم کوششهای بسیار اهلنظر که واقعا قابلتقدیر است شاید اگر گستره سوالات پژوهشی بهموارد مورد ابتلا جامعه (فقه نظامات، اکبر یا کلان) و تنوعی فراتر از احکام تکلیفی چون احکام ارزشی و توصیفی توسعه یابد، آنگاه ما بهظرفیت استخراج قوانین و قواعد کلی حاکم بر رفتار امام(ع) بیشتر وقوف یافته و زمینه برای دستیابی به منطق عام بیشتر فراهم شود. بهعبارت دیگر، چنانچه رفتار امام(ع) در یک گستره وسیعتر (انسان ۲۵۰ ساله) مورد مداقه قرار گیرد تا مشخص شود امام، بهعنوان الگو، از چه منطق و نقشه راهی تبعیت میکنند، از کجا شروع میکنند، چگونه اذهان را برای تغییر آماده میکنند، چگونه بسترسازی میکنند، چگونه با اقشار مختلف، برخورد میکنند؟ و... یعنی محقق اینبار بهجای پاسخگفتن به یک مساله مستحدثه فردی بهدنبال درک مسائل و رفتار راهبردی امام(ع) است. این بحثی است تخصصی که مربوط به فقهای عظام میشود. انجام این کار، امروزه یک ضرورت محسوب میشود، چون ما را بهمنطق عام رفتار امام(ع) که موضوع منطق عام حاکم بر دستگاهواره علومانسانی اسلامی است، نزدیکتر میکند. آیا ممکن است فقیه بهجای تمرکز بر یک فعل یا قول امام(ع)، بر تنوعی از اقوال و افعال امام(ع) در یک زمینه واحد تمرکز و قوانین عامتری را استخراج کند. بهنظر میرسد احصای قوانین عامتر کمک موثری در شکلگیری منطق عام مورد نیاز نظامواره معرفتی مورد نیاز ما برای اداره جامعه باشد. درانتظار ارائه نظرات تخصصی اهل نظر میمانیم. نمونهای از سوالات مطرح میتواند به این قرار باشد:
تا چه اندازه و چه موضوعاتی، منظر امام مبین(ع) نگاه بخشی، تجمیعی (انضمامی) و یا سِعی (کلنگرانه) به پدیدههاست؟ آیا در مطالعه پدیدهها، احصاء کل مهمتر و مقدم برای مطالعه اجزاء است؟ با الگو قرار دادن سیره امام(ع)، احصاء کل، تحت چه شرایطی حاصل میشود؟ بهعبارت دیگر، چگونه میتوان در دستگاهواره علومانسانی اسلامی، در حد وسع بشری، به دید کلنگرانه دست یافت؟ منظور از این پژوهش، فراتر از بیان ظاهری رفتار امام ، دسترسی به علت، و منطق حاکم بر رفتار امام(ع) در شرایط مختلف و در بعد زمان است که میتواند به دهها قاعده کلی منتهی شود. این قوانین میتوانند ما را به منظومه معرفتی موردنظر (معیارهای صحت و منطق عام) در دستگاهواره علومانسانی اسلامی دلالت کنند. اگر ما بهدنبال یافتن یک نظامواره منسجم در علومانسانی اسلامی هستیم نیازمند یافتن یک منطق و روش عام هم خواهیم بود تا بتواند منطق و روشهای متعدد (منطق تجربی، فقهی، فلسفی، ذوقی و...) را سرپرستی کند. درغیر اینصورت از جمع جبری روشها و منطقهای مختلف، تنها به وحدت عددی و ترکیبی در علومانسانی اسلامی خواهیم رسید و نه ترکیب سِعِی. فلاسفه نشان میدهند که ترکیبهای غیر سِعی و غیریکپارچه دوام زیادی نخواهند داشت و فرومیریزند.
ج) شناسایی فلسفه تاریخ شیعی:
شناسایی فلسفه تاریخ شیعی، احتمالا سومین مسیر موثری باشد که بتوان از آنطریق، به منطق عام در دستگاهواره علومانسانی اسلامی پی برد، زیرا فلسفه تاریخ شیعی، باید با هدفی که خالق هستی از خلقت انسان داشته است، هماهنگ باشد. برای مثال میرباقری اصول حاکم بر فلسفه تاریخ شیعی را چنین استخراج کرده است:
1) محوریت خالقیت و ربوبیت خداوند در تحلیل تاریخ
2) تکاملی بودن برآیند همه حرکتهای تاریخی
3) درگیری تاریخی ایمان و کفر در سایه مشیت الهی
4) تفاوت سهم تاثیر ارادهها در توسعه حق یا باطل
5) انحلال تدریجی ارادههای منفی در ارادههای مثبت
بنابراین از طریق مقایسه و درک ارتباط بین «مسیر حاکم بر هستی در قوس صعود»، «فلسفه تاریخ شیعی» و «رفتار امام(ع) [شاید] بتوان به شناسایی منطق رفتار امام(ع) پی برد (که استخراج منطق و اصول حاکم بر آن نیازمند پژوهشی مستقل است).(3)
د) برای دریافت کل، نگرش سامانهای را جایگزین نگرش گزارهای کنیم.
عالَم برمبنای سامانه میچرخد. براین اساس، کلِّ هستی یک نظامواره است که البته در درون خود سامانههای متعددی دارد که هرکدام بر مداری در خدمت به جهت کلی هستی هستند. سامانه، نظاموارهای است که تمام اجزای آن در ارتباط با یکدیگر و مکمل هم، هدفی واحد را دنبال میکند و رو بهسمت غایتی خاص دارد. این اجزاء (یا کثرات) هم در این مجموعه تاثیرگذارند و هم مُعدِّ سایر اجزاء در رسیدن به هدف هستند.
اگر عالّم برمبنای سامانه میچرخد و انسان هم جزئی از این سامانه کلی است، دلیلی ندارد که به موضوع علومانسانی اسلامی، که توصیفگر انسان و تجویزگر برای انسان است سامانهای ننگریم. نگرش سامانهای (سیستمی)، به ادارک کل و جهتِ کل اشاره دارد. بیان میکند که نمیتوان اجزاء و عناصر را بدون درنظر گرفتن سامانهای (یا کلی) که این اجزاء درون آن قرار گرفتهاند، مورد تحلیل قرار داد. تجربه کردهایم که تغییر باور و یا متقاعد کردن دیگران تا چه حد دشوار است. یکی از دلایل آن این است که هر باوری به یک مجموعه پیشفرض، باور و تجارب دیگر در یک سیستم (نظام) تودرتو و پیچیده درگیر است. برای تغییر یک گزاره حتما باید جاهای دیگری را هم که درگیر هستند، دید.
بنابراین تغییر گزاره عملا بدون تعدیل سامانهای که این گزاره در آن قرار گرفته است، امکانپذیر نیست (چون با تغییر یک گزاره، نظم سیستمی بههم میخورد). بنابراین بهتدریج باید واحد تمرکز و توجه ما از گزاره بهسمت ادراک سامانه (کل) حرکت کند (حکایت فیل مولانا). اقدامات صورتگرفته برای ایجاد تغییر در علومانسانی با نگاه جزءنگرانه و بخشی و بدونتوجه به عوامل و مولفههای مهم تاثیرگذار در آن مجموعه (سیستم)، قرین موفقیت نخواهد بود.
بنابراین در تحلیل هر گزارهای، نیازمند 1) درک درست گزاره 2) درک نظامواره و سامانهای که آن گزاره در آن مجموعه معنی مییابد و 3) از همه مهمتر درک «جهت» سامانه هستیم. خطایی که ممکن است در نقد یا تحلیل ما را به انحراف ببرد دیدن بخشی از ایده و حتی دیدن تمام ایده بدون «جهت» آن است.
دلالت ضمنی برای علومانسانی اسلامی:
1- تمام علوم باید در خدمت اهداف غایی انسان باشند که از آن به جهتداری علوم یاد میکنیم. بنابراین ویژگی اصلی تمام علوم اعم از علوم آکادمیک، فقه و اصول، فلسفه و کلام، اخلاق و عرفان و سایر علوم، عبارتند از: کلنگری، انسجام درون هر دانش و انسجام با سایر علوم، هدفمندی، غایتمندی و رو بهسوی جهتی واحد (ظهور) است.
2- عالَم عرش (نیت/ قلب) هدایتگر عالَم عقل، و عالَم عقل هدایتگر عالَم مثال/خیال و عالم حس (نشئه مادی حیات) است.
3- اخلاق و عرفان جهتدهنده، فلسفه و کلام (فلسفه بهمعنای عقلانیت شیعی) قوه متفکره، و فقه و اصول راهنمای ما در عمل هستند.
4- جهت در دستگاهواره علمی از مسیر تولی و تبری است. لذا در این دستگاهواره هیچ علمی بماهو علم مطرح نیست. تمام علوم در خدمت یک جهت واحد معنا و مفهوم مییابند(علم نافع) و باید خود را درراستای همان هدف و جهت بازتعریف، بازشناسی و ویرایش و پیرایش کنند. بنابراین نیازمند تعریفی جدید از طبقهبندی علوم هستیم.
پینوشتها:
1- میرباقری، سیدمحمدمهدی. (139۴). راه هماهنگسازی علوم بر محور معارف نقلی چیست؟ (گفتوگو به نقل از سایت فرهنگستان علوم اسلامی، www.isaq.ir)
2- حسنزاده آملی، حسن. (1385). دروس معرفت نفس. قم: الف لام میم، ج1: ص282.
3- حسنزاده آملی، حسن. (1393). عیون مسائل نفس و شرح آن در شصتوشش موضوع روانشناسی.
4- میرباقری، سیدمحمدمهدی. (1394). ارکان فلسفه تاریخ شیعی و جایگاه ظهور در آن (بخش اول). سایت تمدن اسلامی، mir7.blogfa.com/post-32.aspx.
* نویسنده : سیدمحمدرضا تقوی،استاد روانشناسی بالینی دانشگاه شیراز و پژوهشگر حوزه علومانسانی اسلامی