به گزارش «فرهیختگان»، علیرضا خباززاده رضایی، روزنامه نگار طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: مارتین مکدونا، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و فیلمساز ایرلندی-بریتانیایی است که بهعنوان یکی از مهمترین نمایشنامهنویسان زنده ایرلندی شناخته میشود. مکدونا ۲۷ساله بود که توانست پس از شکسپیر دومین کسی باشد که همزمان چهار نمایشنامهاش در سالنهای تئاتر لندن روی صحنه رفته است. آثار او در ایران در حوزه تئاتر و همچنین در حوزه سینما شناخته شده و موردتوجه علاقهمندان این حوزه قرار گرفته است. نمایشنامههای او توسط افرادی چون حسن معجونی، محمد یعقوبی، همایون غنیزاده، علی سرابی و... روی صحنه رفته است.
تازهترین اثر او با عنوان «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه» توسط نشربیدگل و با ترجمه بهرنگ رجبی به چاپ رسیده و مانند دیگر آثار او موردتوجه طرفدارانش و دوستداران تئاتر قرار گرفته است. او در این اثر نیز مانند دیگر آثارش با همان شیوه روایی کلاسیک با ساختاری رئال و ملموس به بسط روایتش پرداخته، با این تفاوت که دو شخصیت هانس کریستیناندرسن و چارلز دیکنز -نویسندگان مطرح جهان- نیز در این اثر حضور دارند، و مکدونا شخصیت آنان را افرادی خبیث، بیرحم و سودجو معرفی میکند که برای عرضه آثار خود از نوشتههای دو زن کوتوله سیاهپوست کنگویی استفاده میکنند.
مکدونا در این اثر همچون دیگر آثارش از کمدی تلخ (گروتسک) همراه با خشونتی اغراقآمیز بهره میگیرد و این امر در موقعیتها و شخصیتهای او جریان دارد. همانطور که در اثر شاهدیم عناصری با هم تصادم یا امتزاج مییابند که حاصلش مجموعه درهموبرهمی از زمختی، غرابت و تمسخر میشود که تاثیری غریب و غمانگیز باقی میگذارد. موقعیتهایی که مکدونا در اثرش میسازد، کمیک است (مانند لحظه مواجهه اندرسن با خانواده دیکنز) اما این درحالی است که شخصیتهاى آن سرنوشتى غمبار و تراژیک را تجربه میکنند، همانطور که فریدریش دورنمات نیز براى نشان دادن وضعیت دردناک انسان در جهان مدرن و پرهرجومرج امروزى، کمدى را توصیه مىکند، البته آن نوع از کمدى را که تلخ و گزنده باشد. دورنمات براى نیل به چنین هدفى کمدی تلخ را بهعنوان مناسبترین راهکار ارائه مىدهد، همان کاری که مکدونا به شکلی اغراقآمیز، بیپرده و مملو از خشونت انجام میدهد.
شخصیتها و موقعیتهایی که مارتین مکدونا در این اثر میسازد درواقع نقبی است بر روح استعمارگرای قرن نوزدهم اروپا. اندرسن و دیکنز دو زن کوتوله سیاهپوست کنگویی را در خانه محبوس کردهاند و نوشتههای آنان را آثار خود معرفی میکنند؛ به همانشکلی که پادشاه بلژیک، کشور کنگو را به استعمار و استثمار گرفته بود. «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه» نقد و اشمئزازی صریح از دورهای در تاریخ اروپاست از زبان نویسندهای قدرتمند. همانگونه که در بخشی از اثر از زبان مارجوری (زن کوتوله کنگویی) میخوانیم:
«یهروزی میرسه که هیچ شاه و ملکهای نباشه. اون زمان هم آدمها باز، اونقدری که باید، همدیگه رو دوست ندارن و این قضیه چیزی رو حل نمیکنه، ولی دستکم اون زمان دیگه کثافتهای کمتری تو دنیا هستن که ما باید بابت زندگیشون پول کلون بدیم.»