چرا مدل ملی‌گرایی ترامپ آمریکا را به هرج و مرج کشاند؟
دونالد ترامپ در تبلیغات انتخابات ریاست‌جمهوری سال 2016، برخلاف هیلاری کلینتون، تلاش کرد خود را با بیشترین فاصله از سیستم حاکمه آمریکا در ذهن هوادارانش تثبیت کند. او با شعار «اول آمریکا» یکی از بنیان‌های لیبرالیسم را که مبتنی‌بر جهانی‌سازی بود زیرسوال برد.
  • ۱۳۹۹-۰۳-۱۹ - ۱۰:۴۵
  • 00
چرا مدل ملی‌گرایی ترامپ آمریکا را به هرج و مرج کشاند؟
شکست پروژه ترمیم لیبرالیسم با ناسیونالیسم
شکست پروژه ترمیم لیبرالیسم با ناسیونالیسم

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، اعتراضات مردمی در آمریکا در پی قتل جورج فلوید سیاه‌پوست از آن جهت قابل‌تامل بود که پیش از این نیز سیاه‌پوستان آمریکا با چنین خشونت‌هایی مواجه بودند اما هیچ‌گاه سطح واکنش‌ها به این شکل نبوده است. سال 2014 «اریک گارنر»، شهروند سیاه‌پوست آمریکایی که پدر 6 فرزند بود، به شیوه‌ای مشابه فلوید و درحالی که چندین‌بار خطاب به پلیسی که گلویش را فشار می‌داد؛ می‌گفت «نمی‌توانم نفس بکشم» به قتل رسید. مرگ او، اعتراضات چندده هزار نفری را در واشنگتن، پایتخت آمریکا، نیویورک و بوستون به‌دنبال داشت ولی هیچ‌گاه واکنش‌های مردمی به قتل او، کیفیتی همچون اعتراضات اخیر پیدا نکرد. حجم اعتراضات به جنایت اخیر پلیس آمریکا، این پرسش را به وجود آورده که چرا این‌بار واکنش به قتل یک سیاه‌پوست، تا این حد تند و غیرقابل پیش‌بینی بوده که دولت ترامپ برای مهار آن ناچار به استفاده از گارد ملی شده است؟ بسیاری از اندیشمندان روابط بین‌الملل، این اعتراضات را تثبیت گزاره «افول آمریکا» می‌دانند. اما با این حال تقریبا تمامی تحلیلگران معتقدند افول آمریکا حداقل از نزدیک دو دهه قبل آغاز شده است و اگر قرار بود اعتراضاتی در این سطح شکل بگیرد، باید سال‌ها قبل این اتفاق می‌افتاد. این ابهامات نشان می‌دهد اتفاقات اخیر در آمریکا، موضوع و مساله‌ای تک‌بعدی نیست که بتوان برای آن یک پاسخ کوتاه و موجز پیدا کرد. برای کالبدشکافی وقایع دو هفته اخیر آمریکا باید به سال‌ها قبل بازگشت تا رد آنچه را امروز در خیابان‌های واشنگتن، نیویورک، لس‌آنجلس و... می‌گذرد، پیدا کرد و براساس آن بتوان چرایی اعتراض با این سطح از خشونت را تحلیل کرد.

تا پیش از سال 2016، راستگرایان لیبرال، هشدارهای نظریه‌پردازان عمده چپ‌گرا پیرامون پایان لیبرال دموکراسی را به تعارض آنها با نظم موجود پیوند می‌دادند اما دو اتفاق در این سال، همه اندیشمندان و تحلیلگران را در بهت و حیرت فرو برد. یکی نتیجه همه‌پرسی برگزیت در بریتانیا و دیگری انتخاب دونالد ترامپ به ریاست‌جمهوری آمریکا. این اتفاق آنقدر که در فضای سیاسی بهت‌آور بود، در فضای آکادمیک نبود، چراکه پژوهش‌های دانشگاهی، زنگ خطر را برای لیبرال‌دموکراسی غربی به‌ویژه در آمریکا به‌صدا درآورده بودند. یکی از این پژوهش‌ها در سال 2016 منتشر شد. در این سال «یاشا مونک»، استاد علوم‌سیاسی دانشگاه هاروارد و «روبرتو استفان فوآ» پژوهشگر علوم‌سیاسی در دانشگاه ملبورن استرالیا، تحقیق مهمی را براساس داده‌های آماری منتشر کردند و توانستند پیش‌فرض‌های سیاست در غرب را به چالش بکشند. مونگ رای درک واقعیت‌ها، سوال «مردم دیگر دموکراسی را دوست ندارند؟» را مبنا قرار داد و برای آن یک فرمول سه‌فاکتوره طراحی کرد تا از طریق آن بتواند -پیش از سیاستمداران- بحران دموکراسی‌لیبرال را کشف کند. این سه فاکتور، میزان اهمیت دموکراتیک‌بودن کشورها برای مردم، روی کار آمدن اشکال غیردموکراتیک حکمرانی و میزان اقبال مردم به احزاب و بازیگران با پیام‌ عدم مشروعیت نظام سیاسی موجود بود. مونگ با این فرمول، به این جمع‌بندی رسید که مردم از نظام سیاسی دموکراسی‌لیبرال به‌ویژه در کشورهای غربی ناراضی هستند. این تحقیق نشان می‌داد در سرتاسر جهان، در بسیاری از کشورها ازجمله استرالیا، انگلستان، هلند، نیوزیلند، سوئد و ایالات متحده، درصد مردمی که فکر می‌کنند «ضروری است» در کشوری دموکرات زندگی کنند، کاهش یافته و این درصد به‌ویژه میان نسل‌های جوان پایین‌تر است. درمقابل، حمایت از جایگزین‌های خودکامه نیز افزایش داشت.

محققان براساس داده‌های حاصل از نظرسنجی‌های ارزش‌های جهانی و اروپایی، دریافته بودند که تعداد آمریکایی‌هایی که می‌‌گویند حکومت نظامیان می‌تواند «خوب» یا «خیلی خوب» باشد، از یک‌شانزدهم در سال ۱۹۹۵ به یک‌ششم در سال ۲۰۱۴ افزایش یافته است. نتیجه این تمایل در سال 2016 منتج به ورود یک پوپولیست راستگرا که خود را یک فرد بیرون از ساختار نظام آمریکا تعریف کرده بود، به کاخ سفید شد تا این نگرانی میان اندیشمندان و محققان آمریکایی شکل بگیرد که آیا «پوپولیسم» کاتالیزور سقوط نظام‌های لیبرال‌دموکراسی در آمریکا و جهان خواهد بود؟ چه حادثه‌ای رخ داد که لیبرال‌دموکراسی در آمریکا به دونالد ترامپی رسید که بسیاری از بنیان‌های آن را قبول ندارد؟ بررسی‌ها نشان می‌داد که بخش زیادی از آرای ریخته‌شده به سبد ترامپ، ناشی از افت کارکرد الگوی لیبرال‌دموکراسی و نارضایتی مردم از نابرابری‌های گسترده در الگو بود. لیبرالیسم نتوانست رویای آمریکایی را آن‌طور که وعده داده بود، محقق کند و به هر شخص فرصت‌هایی فارغ از طبقه اجتماعی یا شرایط زاده‌شدنش بدهد تا زندگی‌اش بهتر، غنی‌تر و کامل‌تر شود. این ناتوانی پیش از اینکه در داخل آمریکا هویدا شود، سال‌ها قبل در خارج از مرزهای آمریکا خودنمایی کرد؛ جایی که در جهان تک‌قطبی، الگوی لیبرال‌دموکراسی آمریکا پس زده شد و آمریکا برای جلوگیری از این رخداد و توسعه لیبرال‌دموکراسی، وارد میدان جنگ‌های بی‌پایان شد.

در اواسط دهه 70 میلادی و زمانی که جهان به یک نظم دوقطبی، به رهبری آمریکا و شوروی تقسیم شده بود، ۳۵ دموکراسی انتخاباتی در دنیا وجود داشت. حمایت‌های آمریکا از کشورها برای پذیرش این الگو به‌ویژه پس از شکست ایدئولوژی کمونیسم، جذابیت لیبرال‌دموکراسی را بیشتر کرد و تعداد دموکراسی‌ها را که بسیاری از آنها مبتنی‌بر الگوی لیبرال‌دموکراسی بودند به حدود 120 کشور ارتقا داد تا ساموئل هانتینگتون این رخداد را «موج سوم» دموکراسی نامگذاری کند. به موازات این تحول در نهادهای سیاسی وابستگی متقابل اقتصادی میان ملت‌ها (جهانی‌شدن) نیز با نهادهای اقتصادی لیبرال، همچون توافقنامه عمومی تجارت و تعرفه‌ها (گات) و خلف آن سازمان تجارت جهانی، نقش مهمی در تقویت جهانی‌شدن داشتند. توافق‌های تجاری منطقه‌ای، نظیر اتحادیه اروپایی و پیمان تجارت آزاد در آمریکای‌شمالی (نفتا) مکمل جهانی‌شدن بودند. همه‌چیز دست‌دردست هم داده بودند تا بر دنیا نظمی لیبرال را حاکم کنند اما به‌یکباره همه‌چیز فرو ریخت. نظم لیبرالی با چالش‌هایی مواجه شد و درنهایت هم در سال 2005 از توقف ایستاد و روند رو به نزول را آغاز کرد. شکست تجاوز نظامی آمریکا به افغانستان و عراق در سال 2001 و 2003 که با هدف توسعه دموکراسی در این کشورها صورت گرفت، این روند را توسعه بخشید. در این بازه و درحالیکه آمریکا درحال تحمیل الگوی خود با استفاده از زور نظامی بود، چین با الگویی اقتدارگرا به رشد خود ادامه داد تا نشان دهد می‌توان لیبرال نبود و ابرقدرت اقتصادی شد.

مجارستان با سابقه کنار گذاشتن رژیم کمونیستی و عضویت در ناتو و اتحادیه اروپا با الگوی لیبرال‌دموکراسی، اکنون در مسیری گام می‌گذارد که ویکتور اوربان رهبر این کشور آن را «دموکراسی غیرلیبرال» می‌خواند. در لهستان نیز که سال ۲۰۰۴ به اتحادیه اروپا پیوست و از آن به‌عنوان دموکراسی‌ای‌ تثبیت‌شده یاد می‌شد، در سال 2005 در یک نظرسنجی حدود ۱۶ درصد لهستانی دموکراسی را روشی «بد» یا «نسبتا بد» برای اداره کشور می‌خواندند و کار تا جایی عمق پیدا کرد که در سال ۲۰۱۲، ۲۲ درصد از پاسخ‌دهندگان اعلام کرده‌اند از حکومت نظامیان حمایت می‌کنند. اکنون لهستان و اتریش به دست راستگرایان افتاده است. بحران الگوی لیبرالیسم به این کشورها محدود نمی‌شود و در فرانسه جبهه ملی، در هلند حزب آزادی، در آلمان حزب آلترناتیوی و در اتریش حزب آزادی‌خواه در حال قدرت گرفتن هستند تا فاصله‌گذاری با آرمان‌های لیبرالیسم در این کشورها بیش از پیش تقویت شود. مجموع این شرایط شکست الگوی لیبرالیسم را در جهان تک‌قطبی نمایان کرد و کشورها نیز بر همین اساس این الگو را پس زدند. در عراق و افغانستان هم با وجود هزینه هفت‌تریلیون دلاری واشنگتن، نه‌تنها الگوی لیبرالی حاکم نشد که در یکی داعش شکل گرفت و در تضاد با لیبرال‌دموکراسی ویرانی به بار آورد و در دیگری مجددا طالبان قدرت را به دست گرفت و آمریکا را ناچار به پذیرش خود به‌عنوان بخشی از قدرت در این کشور کرد. این دقیقا همان بلایی است که بر سر امپراتوری شوروی آمد و درنهایت به فروپاشی آن منجر شد.

شوروی پیش از سقوط، در تجاوز نظامی به افغانستان متحمل هزینه سنگینی شد ولی درنهایت پس از یک دهه بدون هیچ دستاوردی از این کشور خارج شد و به موازات این شکست، جمهوری‌های تابعه آن قیام کردند و درنهایت گورباچف ناچار حاضر به پذیرش فروپاشی شوروی شد. الگوی شوروی به‌عنوان یکی از قطب‌های نظم جهانی نشان داد که شکست هژمون، پیش از داخل، ابتدا در محیط پیرامونی آنها رخ می‌دهد و پس از مدتی این ناکامی‌های بین‌المللی، به داخل کشور توسعه پیدا می‌کند. تلاش ترامپ برای خروج از افغانستان که با مقاومت برخی جریان‌های قدرت در این کشور مواجه است، پذیرش عینی این شکست است چراکه بازگشت سربازان از افغانستان، عراق یا سوریه، برخلاف ادعاهای ترامپ، به‌معنای درپیش‏گرفتن رویکرد درون‏گرایی ازسوی هژمون مستقر است و این وضعیت منجر به کوتاه‏شدن چرخه هژمونی و سقوط هژمون خواهد شد. واقعیت میدانی نیز در غرب آسیا به‌خوبی بیانگر وضعیت آمریکایی‌هاست. آنها از قدرتی تاثیرگذار در منطقه، تبدیل به یک بازیگر تماشاچی شده‌اند و در بهترین وضعیت نقش دست‌انداز را برای سایر بازیگران ایفا می‌کنند. این وضعیت علاوه‌بر تضعیف آمریکا به‌معنای قدرت‌یافتن بازیگران منطقه‌ای و تقابل آنها با الگوی لیبرالیسم آمریکایی است.

  شکست پایان تاریخ

با ناکامی‌های لیبرالیسم در جهان و آمریکا، همه نگاه‌ها متوجه فرانسیس فوکویاما شد. او اندیشمندی بود که سال 1989 و در آخرین تقلاهای شوروی برای فرار از فروپاشی، در کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» لیبرالیسم را صورت نهایی حکمت در جهان تصویر کرد و امکان شکل‌گیری جهانی متفاوت از دنیای تحت سیطره لیبرال‌دموکراسی را منتفی دانست. فوکویاما با این حال، در دو مرحله تلاش کرد حفره‌های لیبرالیسم را شناسایی کرده و پیشنهادی برای وصله‌پینه کردن آن ارائه دهد. فوکویاما که از سال‌ها قبل جریان چپ را به «ضعف اندیشه» و ضعف در ارائه «تحلیل جامع از تغییرات ساختاری در جوامع پیشرفته تحت‌تاثیر تحولات اقتصادی» متهم می‌کرد، 17 اکتبر 2018 در گفت‌و‌گویی با جورج ایتون که در وبسایت «newstatesman»  منتشر شد، در پاسخ به سوالی درباره احیای مجدد چپ سوسیالیست در انگلستان و آمریکا گفته بود: «اگر آن [سوسیالیسم] را برنامه بازتوزیعی بدانید که شکاف بزرگ میان درآمد کارگران و ثروتمندان را جبران کند، نه‌تنها قابلیت ظهور مجدد دارد بلکه اجبارا باید بازگردانده شود.»

فوکویاما در این گفت‌و‌گوی کوتاه تلاش کرد خلأ تئوریکی را که سال‌ها لیبرالیسم با آن درگیر بود، به‌نوعی ترمیم کند. او بر همین اساس، پیشنهاد کمک گرفتن از سوسیالیسم را برای تداوم لیبرالیسم داده بود. بخشی از درک فوکویاما، برگرفته از انتخابات ریاست‌جمهوری سال 2016 آمریکا بود که در آن برنی سندرز با شعارهای سوسیالیستی که در تضاد با الگوی لیبرالیسم حاکم بر آمریکا بود، در حال تبدیل شدن به کاندیدای اصلی حزبی بود که لیبرالیسم را بسیار شدیدتر از جمهوری‌خواهان قبول داشتند. سندرز با توطئه سران دموکرات، کاندیدای نهایی دموکرات‌ها نشد، اما شعارهای سوسیالیستی‌اش به‌مدد فوکویاما آمد تا با بهره‌گیری از آن بتواند یکی از رخنه‌های لیبرال‌دموکراسی را شناسایی و راه‌حلی حتی موقتی برای ادامه حیات آن پیدا کند. اما رخنه دوم به‌قدری شدید بود که فوکویاما ترجیح داد به‌جای یک گفت‌وگوی کوتاه، یک کتاب برای آن بنویسد. او کتاب هویت را نوشت و در همان ابدا نیز تاکید کرد: «اگر ترامپ در نوامبر ۲۰۱۶ رئیس‌جمهور آمریکا نشده بود، این کتاب هم نوشته نمی‌شد.» او البته چند صفحه بعدتر به رویگردانی جهانی از لیبرالیسم هم اشاره می‌کند و آن را نیز‌ انگیزه مضاعف برای تالیف کتاب هویت می‌داند. ترامپ در آمریکا چه کاری کرد که نگرانی فوکویاما را بر آن داشت تا هویت را بنویسد و این کتاب چه نسبتی با رئیس‌جمهور آمریکا دارد؟

دونالد ترامپ در تبلیغات انتخابات ریاست‌جمهوری سال 2016، برخلاف هیلاری کلینتون، تلاش کرد خود را با بیشترین فاصله از سیستم حاکمه آمریکا در ذهن هوادارانش تثبیت کند. او با شعار «اول آمریکا» یکی از بنیان‌های لیبرالیسم را که مبتنی‌بر جهانی‌سازی بود زیرسوال برد. ترامپ و حزب جمهوری‌خواه برخلاف چپ‌ها که به‌دنبال تامین منافع گروه‌های حاشیه‌نشین همچون سیاهان بودند، بر هویت سفید تاکید کردند و حتی زمانی که خود را میهن‌پرست و حامی هویت ملی و سنتی معرفی می‌کردند، منظورشان ملیت سفیدپوست بود. یافته‌های تحلیلگران نشان می‌داد حزب جمهوری‌خواه با سرعت به‌سمت دیدگاه‌های افراطی ارائه‌شده ازسوی جناح تی‌پارتی حرکت می‌کرد و این به‌معنای موج نژادپرستی سفیدپوستان در آمریکا بود. ترامپ جامعه کارگری سفیدپوست را که برای چند دهه چپ‌ها آنان را فراموش کرده بودند، جذب کرد و به‌قدری در این مسیر موفق بود که حتی دیوید دوک، رهبر گروه نژادپرستی ضدسیاه‌پوستان «کوکلوکس کلان» از ترامپ در انتخابات 2016 حمایت کرد. ترامپ شدیدترین مواضع را علیه مهاجرت و لاتین‌تبارها که بخشی از جامعه آمریکا بودند، می‌گرفت و به سفیدپوستان القا می‌کرد که کشور شما با حضور لاتین‌تبارها و سیاه‌پوستان و مهاجران درحال نابودی است. او سفیدپوستان طبقات پایین را که سال‌ها لیبرالیسم در آمریکا آنها را فراموش کرده بود و کرامت و هویت آنها را انکار می‌کرد، احیا کرد و توانست با بهره‌گیری از یک ناسیونالیسم افراطی سفیدپوست و با تکیه بر «سیاست نفرت»، پیروانش را با این سخن بسیج کند که کرامت جمعی آنها در معرض خطر بوده، یا انکارشده یا مورد بی‌احترامی قرار گرفته است. این نفرت‌پراکنی باعث افزایش تقاضای عمومی برای بازشناسی یا به‌رسمیت شناخته شدن کرامت گروه مزبور شد.

ترامپ رئیس‌جمهور سفیدپوستان فراموش‌شده بود و این را جامعه آمریکا درک کرده بود. بر همین اساس هم پس از پیروزی او، کوکلوکس کلان‌ها با افزایش عضوگیری در ایالت‌های جنوبی، احیا شدند و کمی بعد در انهایم کالیفرنیا، با مخالفان‌شان درگیری شدیدی در خیابان‌ها پیدا کردند. سال 2017 در شارلوتزویل در ایالت ویرجینیای آمریکا،  در گردهمایی راستگرایان نژادپرست و مخالفان‌شان، با حمله یک نئونازی با خودرو به جمع تظاهرات‌کنندگان مخالف نژادپرستی، یک زن ۳۲ ساله کشته شد. دونالد ترامپ بدون محکوم‌کردن این اقدام، عملکرد راستگرایان و مخالفان نژادپرستی را یکسان دانسته بود و دو طرف را مقصر خواند. در حوادث اخیر نیز دونالد ترامپ به‌گونه‌ای موضع‌گیری نکرد تا از التهابات کاسته شود، چراکه قربانی یک سیاه‌پوست بود. او حتی در تماس تلفنی با خانواده قربانی، حاضر به شنیدن سخنان آنها نشد و بلافاصله تلفن را قطع کرد. اظهارات نژادپرستانه ترامپ علیه لاتین‌تبارها نیز باعث شده سفیدپوستان افراطی با سلاح به کلیسا یا محل‌هایی که سیاه و رنگین‌پوستان حضور دارند حمله کنند و آنان را به قتل برسانند. این وضعیت باعث ایجاد یک شکاف عمیق در جامعه چندپاره آمریکا شده است. همین وضعیت باعث‌شده میان اعتراضات گسترده در آمریکا که بخشی از آن به واکنش‌های ترامپ بازمی‌گردد، مردم گویلفورد مراسم استقبال پرشکوهی برای ترامپ برگزار کنند و باعث بهت و حیرت کارشناسان شوند. این استقبال نشان داد صدای معترضان ضدنژادپرستی بیانگر خواست اکثریت مردم آمریکا نیست و با وجود ملی‌گرایی نژادپرستانه ترامپ، احتمال پیروزی او در انتخابات همچنان بالاست. پیروزی دوباره او در انتخابات ریاست‌جمهوری 2020 به‌معنای چهارسال دورتر شدن آمریکا از الگوی لیبرالیسم و احتمال تداوم روی کار آمدن رهبران اقتدارگرا در این کشور است. در میان شکست‌های جهانی آمریکا، این وضعیت می‌تواند در داخل، یک بحران بزرگ به وجود بیاورد و جامعه چندپاره این کشور را وارد یک جنگ داخلی کند.

نگرانی از پیوستن لیبرالیسم به موزه تاریخ، فوکویاما را بر آن داشته است تا در کتاب هویت، جریان چپ و راست را به ریل اصلی بازگرداند تا دیگر شاهد ظهور پدیده‌هایی همچون ترامپ در آمریکا نباشیم. او در کتابش اعتراف کرد لیبرال‌دموکراسی نتوانست برخلاف وعده‌های اولیه خود همه شهروندان را یکسان و برابر به رسمیت بشناسد و لذا درکنار نابرابری اقتصادی، شاهد نابرابری هویتی هم بوده است. فوکویاما از غفلت لیبرال‌ها از مساله مهمی به‌نام «هویت» گفته و تلاش کرده با تصحیح نگاه لیبرال‌ها به این مساله، دومین ضعف شناسایی‌شده در لیبرال‌دموکراسی را معرفی و راه‌حلی برای ترمیم آن ارائه کند. اشاره او به هویت، به‌دلیل شکل گرفتن هویت‌های خردی است که هویت‌های کلان در کشورها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و منجر به ایجاد چندقطبی در یک کشور می‌شود. فوکویاما مجموع این شرایط را تهدیدی برای لیبرال دموکراسی می‌داند. او برای پرهیز از این شرایط از لیبرال‌ها و راست‌ها می‌خواهد تعریف جامعی از هویت ملی ارائه دهند تا اقلیت‌ها و مهاجران نیز بتوانند خود را در جامعه لیبرال‌دموکرات تعریف کنند. فوکویاما در این پیشنهاد، چپ‌ها را نیز به‌مدد می‌طلبد و از آنان می‌خواهد به‌جای حمایت از طبقات به‌حاشیه رانده‌شده مثل سیاهان، مهاجران، زنان، اسپانیایی‌تبارها، دگرباشان جنسی و... بر عدالت اجتماعی تکیه کنند و بی‌توجهی به طبقه کارگر سفیدپوست را کنار بگذارند. او می‌گوید شاید احساس نادیده گرفته شدن را بتوان از مهم‌ترین دلایل ظهور ملی‌گرایی جدید آمریکایی دانست که باعث راهیابی دونالد ترامپ به کاخ سفید و خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا شد. مطالعات کاترین کریمیر و آرلی هوکس چایلد درباره رفتار رای‌دهندگان محافظه‌کار به‌ترتیب در ایالت‌های ویسکانسین و لوئیزیانا وجود احساس تنفری مشابه را تایید می‌کند. در ایالت ویسکانسین، رای‌دهندگان غالبا روستایی که برای فرمانداری این ایالت به اسکات واکر، نامزد جمهوری‌خواهان رای داده بودند می‌گفتند نخبگان مرکز ایالت، یعنی مدیسون و شهرهای بزرگ خارج از این ایالت توجهی به مشکلات‌شان ندارند و آنان را درک نمی‌کنند.

فوکویاما هرچند از سیاست هویتی نگران است اما درمجموع تاکید بر هویت در آمریکا را به چند دلیل مهم و حتی نبود آن را عامل فروپاشی و جنگ داخلی در آمریکا می‌داند. او می‌گوید: «دلیل اول امنیت فیزیکی است. افراطی‌ترین حالت این است که غیبت هویت ملی باعث فروپاشی حکومت و جنگ داخلی می‌شود. همان چیزی که در سوریه یا لیبی اتفاق افتاد. دلیل دوم هویت ملی در کیفیت حکومت اهمیت دارد که منظورش این است که کارکنان دولت منافع عمومی را بر منافع محدود خود ترجیح می‌دهند. دلیل سوم کارکرد و هویت ملی تسهیل توسعه اقتصادی است و اگر مردم به کشورشان افتخار نکنند برایش کاری نخواهند کرد. دلیل چهارم افزایش شعاع اعتماد است. اعتماد چرخ‌های تبادل اقتصادی و مشارکت سیاسی را روغن‌کاری می‌کند. پنجمین دلیل هم حفظ تورهای حفاظت اجتماعی قوی نابرابری اقتصادی را کاهش می‌دهد. اگر اعضای جامعه احساس کنند اعضای خانواده بزرگ‌تر بوده و اعتماد زیادی به همدیگر دارند از طبقات ضعیف‌تر حمایت خواهند کرد.»

  مرشایمر دیدگاه فوکویاما را رد می‌کند

این‌بار اما به نظر ایده فوکویاما آنقدرها که باید قابلیت کاربرد ندارد و نمی‌توان به آن دل بست. جان مرشایمر، صاحب نظریه رئالیسم تهاجمی در کتاب توهم بزرگ از تضاد سیاست‌های نظام لیبرال‌دموکراسی با مسائلی چون ناسیونالیسم و حاکمیت و هویت ملی تضاد پیدا می‌کند. او می‌گوید به‌واسطه جهانی‌شدن و افزایش مهاجرت‌ها و به تبع آن کاهش دستمزدها و افزایش شکاف و نابرابری‌ها، اقبال مردم به سیاست‌های لیبرالیستی و دموکراتیک نظام لیبرال‌دموکراسی کاهش پیدا کرده است. ملی‌گرایی یک نیروی قدرتمند است که تاکید زیادی بر خودکفایی و استقلال حاکمیتی دارد. از همه مهم‌تر ملی‌گرایی که می‌توان گفت قدرتمندترین ایدئولوژی در دنیای کنونی است، سد محکمی مقابل جهانی‌سازی که یکی از ابزارهای گسترش لیبرال‌دموکراسی است، به‌شمار می‌آید. او ملی‌گرایی را یک جایگزین مناسب و البته بسیار جذاب برای لیبرال‌دموکراسی می‌خواند و این دو را دربرابر و در تعارض می‌داند ولی با وجود اینکه مرشایمر معتقد است لیبرالیسم پیوند میان هویت و سرزمین را نادیده می‌گیرد، می‌گوید این دو مکتب همیشه مخالف هم نیستند. او مدعی است «در جامعه‌ای که از یک ملت تشکیل شده و فرهنگ قوی دارد، تعارض‌های اندکی میان این دو وجود خواهد داشت» اما در شرایط فعلی آمریکا که دونالد ترامپ یک شکاف بزرگ قومی در این کشور به راه انداخته و سفیدپوستان را علیه رنگین‌پوستان و لاتین‌تباران شورانده، اوضاع بسیار فرق می‌کند.

مرشایمر می‌گوید: «هنگامی که در یک کشور چندملیتی خصومت ژرفی میان گروه‌های مختلف وجود داشته باشد، لیبرالیسم و ناسیونالیسم درگیر منازعه می‌شوند. در چنین موقعیت‌هایی تقریبا غیرممکن است که لیبرالیسم در مقابل دشمنی‌های ملی، موثر عمل کند. وقتی روابط میان گروه‌ها سرشار از خشم و نفرت باشد، پیشبرد رواداری و حقوق برابر بسیار دشوار می‌شود. معمولا در چنین مواردی، قدرتمندترین گروه ملی به شیوه‌ای غیرلیبرال علیه گروه ضعیف‌تر تبعیض قائل می‌شود.» او به افزایش افراط‌گرایی هندوها اشاره می‌کند و می‌نویسد: «هند نیز در معرض خطر تبدیل‌شدن به دموکراسی غیرلیبرال است.» مرشایمر معتقد است ناسیونالیسم بسیار قدرتمندتر از لیبرالیسم است و در این منازعه این ناسیونالیسم است که پیروز خواهد شد. ناسیونالیسم پوپولیستی ترامپ در آمریکا، بزرگ‌ترین تهدید از داخل یک دموکراسی مستحکم علیه دموکراسی است. حالا لیبرالیسم در آمریکا باید درکنار افول جهانی، شکاف اقتصادی غیرقابل جبران و شکاف نژادی با دشمن قدرتمندی همچون ملی‌گرایی افراطی نیز برای ادامه حیات مبارزه کند.

 * نویسنده: صادق امامی، دبیرگروه  بین‌الملل

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰