به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، داود مهدویزادگان، دانشیار و عضو هیاتعلمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت:
مقدمه
گفته شد که کرونا گرچه در درجه نخست، حادثهای بحرانزا در حوزه سلامت و بهداشت فردی و عمومی بود، ولی ابعاد آن بهقدری گسترده است که حوزههای اقتصادی، فرهنگی و ایمانی را نیز در بر گرفته است. تقریبا تمامی حوزههای انسانی در اثر کروناویروس دستخوش چالشهای ذهنی و عملی شدهاند. فرضیه ما در این گفتار این است که کروناویروس تاکنون موجب دو موج فرهنگی–اجتماعی در ایران شده است؛ موج اول، معطوف به جامعه مناسکی بود. در این موج، هجمه گستردهای در پوشش بحران کرونا علیه دین و دینداری و آیینهای مذهبی و فرهنگ مناسکی جامعه بهراه افتاده و این امور مورد چالش قرار گرفتهاند. شدت این موج کرونایی تا اواخر اسفند 98 دوام داشت، ولی از زمان نوروز 99 به اینسو، شاهد پدید آمدن موج دوم کرونایی هستیم. موج دوم، برخلاف موج اول که بیشتر جامعه مناسکی را نشانه رفته بود، جامعه تجددزده و نمادها و آیینها و فرهنگ شهریشده یا عرفیشده یا زندگی روزمرهشده را به چالش کشیده است. گرچه نگهبانان فرهنگی چنین جامعهای تلاش دارند واقعیت موج دوم را انکار کنند یا چندان جدی نگیرند و درعوض همچنان سعی میکنند اذهان نخبگی و عمومی، معطوف به همان موج اول باقی بماند، لکن این تلاش بیهوده است و هرقدر زمان میگذرد و کروناویروس فرسایشی میشود، واقعیت موج دوم خود را بیشتر آشکار میسازد. نگارنده برای نشان دادن موج دوم کرونایی به مطالعه موردی در آثار قلمی دکتر نعمتالله فاضلی، استاد جامعهشناسی و فرهنگشناسی رو آورد و براساس آن، به یکی از دلالتهای موج دوم اشاره کرد. («فرهیختگان»، 3 اردیبهشت 1399، صص1و15) در ادامه بررسی نشانههای موج دوم، همچنان مطالعه موردی را معطوف به یادداشتها و مصاحبههای دکتر فاضلی قرار دادهام، زیرا چنانکه پیشتر گفته شد آثار قلمی ایشان در دو سه ماه اخیر بسیار بیشتر از هممسلکانشان است و از لابهلای این آثار، نکات زیادی را میتوان دریافت؛ بهویژه، نشانه دومی که در این نوشتار قصد بیان آن را داریم، مناسبت بیشتری با مطالب ایشان دارد. اما نشانه یا دلالت دوم بر موج دوم کرونایی ناظر به خود علومانسانی مدرن است. حجم گستردهای از مطالب تولیدشده در دو سه ماه اخیر پیرامون کروناویروس، محصول کار قلمی دانشآموختگان علومانسانی-بهخصوص گرایشهای مختلف علوماجتماعی- دانشگاهها و مراکز آموزشعالی ایران است.
سالیان درازی، بهویژه در 40سال اخیر، جامعه ایرانی با ادبیات انتقادی این گروه از دانشآموختگان علوماجتماعی درگیر بوده و سمتوسوی عمده اینگونه ادبیات، معطوف به حوزههای مختلف جامعه مناسکی شده است. فضای مخاصمه ایدئولوژیک بهقدری بالا بوده است که تقریبا حاملان و مدافعان علومانسانی مدرن سعی نکردهاند، لختی درنگ کنند و به خودانتقادی و نقد علومانسانی مدرن رو آورند. ظاهرا شدت رویکردهای ایدئولوژیک اینان برای وقوع چنین «خودانتقادی اختیاری»ای چشمانداز روشنی را نشان نمیدهد. از اینرو، یک شوک فرهنگی بیرونی مانند کروناویروس نیاز بود تا علومانسانی مدرن در ایران در معرض تیزآب نقد قرار گیرد. البته تا رسیدن به آن «خودانتقادی علومانسانی» فاصله زیادی وجود دارد و حتی معلوم نیست که چنین ویروسی بتواند این نگهبانان فرهنگی–دانشی مدرن ایرانی را به این کاری وادار کند. لکن از منظری بیرونی میتوان بحران علومانسانی در ایران را معلوم ساخت. جان کلام اینکه کروناویروس نشان داده علومانسانی مدرن در ایران با بحران عمیق «احساس بیهودگی و ناکارآمدی» درگیر است. سخن این نیست که علومانسانی در متن جامعه بحرانزده قرار گرفته است و نیز کلام در این نیست که کروناویروس، علومانسانی را به چالش کشیده، بلکه سخن اینجاست که علومانسانی در ایران بحرانزده و با چالشهای جدی روبهرو است و نقش کروناویروس در این میان، آشکارسازی این بحران است و نه پدید آوردن آن. تلاش داریم براساس ادبیات برجایمانده از نگهبانان علومانسانی مدرن در ایران–در اینجا آثار قلمی دکتر فاضلی- این بحرانزدگی را معلوم کنیم.
توصیف وضعیت
مردم از اوایل اسفند به بعد، بهتدریج کروناویروس را جدی گرفتند و توجهشان به نقش پزشکان وکادر خدمات بهداشتی و درمانی در مبارزه و نابودی آن بیشتر شد. در این میان، پرسشهایی در فضای گفتمانی حاملان علومانسانی، بهویژه علوماجتماعی شکل گرفتهاند؛ چرا در بحران کرونایی توجهی به نقش و جایگاه علوماجتماعی نمیشود؟ چرا در این مبارزه فراگیر، از جامعهشناسان استمداد نمیطلبند و آنان را در ستادهای بحران کرونا بهخدمت نمیگیرند؟ این جماعت از همان روزهای اول شیوع کروناویروس وارد صحنه شدند و فعالیت گستردهای را بهراه انداختند و فضای رسانهای و مجازی را از یادداشتها و مصاحبه و گفتوگوهایشان اشباع کردند. یکی از سرفصلهای سخن حاملان علوماجتماعی، تاکید بر «اجتماعی بودن بحران کرونا» بوده است. بهزعم اغلب آنان کرونا تنها یک مساله و بحران بهداشتی نیست، بلکه مسالهای اجتماعی و فرهنگی هم هست. بهزعم یکی از آنان، کروناویروس بهدلیل ورود به حیات اجتماعی و تاثیرگذاری بر آن، به مسالهای اجتماعی بدل شده است: «کرونا یک امر اجتماعی است نه پزشکی! کرونا و هر پدیده زیستی و طبیعی دیگر، پدیدهای نسبتا واحد در تمامی دنیاست. اما همین که وارد جهان اجتماعی شده و از فیلتر ذهن فرد انسانی یا از فیلتر ذهن جمعی میگذرد معانی متفاوتی پیدا میکند.» (کریمی، مرتضی، کرونا؛ روغن بنفشه یا وایتکس!؟ [یادداشت]، بهنقل از کانال تلگرامی زیرسقف آسمان/ 13اسفند98) دیگری بر این عقیده است که در دنیای مدرنشده، بیماریها و بهداشت عمومی را نمیتوان امری صرفا مربوطبه حوزه پزشکی دانست: «شاید این مفاهیم در نگاه اول، صرفا اموری معطوف به سلامت بدنی و بیولوژیک افراد یا گروهها درنظر گرفته شوند، اما بهنظر میرسد اصولا بدن، سلامت، بیماری و بهداشت که در وهله اول به پزشکی و متخصصان بهداشت مربوط میدانیم، بهشدت اموری چندوجهی و چندلایه هستند که نمیتوان آنها را بدونتوجه به سیاست، الهیات، اقتصاد و جامعه و فرهنگ فهمید.» (رحمانی، جبار، کرونا، الهیات امروزی و مساله آینده ما: خبرگزاری مهر، 13اسفند98) مقصود فراستخواه بر این باور است که کرونا قابل تقلیل به مساله پزشکی نیست و بر این اساس ضرایب هفتگانهای را برای کرونا ذکر کرده است: «کرونا قابل تقلیل به امر پزشکی نیست و بهصورت اجتماعی ساخته میشود. باید از ضرایب مختلف کرونا در این صد و نود و چند کشور سخن گفت و آنگاه مقدار ضریب خودمان را نیز محاسبه کرد.» (فراستخواه، مقصود، درس کرونا به حکومت: همانجایی باش که لازم است، نک: کانال تلگرام پنجره، فروردین99) نعمتالله فاضلی نیز کرونا را مساله اجتماعی دانسته است: «کرونا مسالهای اجتماعی و فراتر از امری درمانی و پزشکی برساخت شده است. این «برساختشدگی اجتماعی» را میتوان از شیوههای متفاوت مواجهه شهروندان با آن، روایتها و تفسیرهای متفاوت که از این اپیدمی خلق شده، و از سیاستها و خطمشیهای متفاوت دولتها در برخورد با این اپیدمی دریافت.» ( فاضلی، نعمتالله، ترومای فرهنگی کرونا، نک: همشهریآنلاین/13اسفند 98) بنابراین، بهطور طبیعی باید عالمان علومانسانی، بهویژه جامعهشناسان و انسانشناسان و مردمشناسان را در مدیریت بحران کرونا دخالت داد و از نظرات کارشناسی آنان استفاده کرد. و حال آنکه چنین نبوده است و برخی از صاحبنظران علوماجتماعی به این مساله اشاره کردهاند. در این میان، شاید دکتر نعمتالله فاضلی بیشتر از دیگران به این مساله توجه کرده است. خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا/13اسفند98) از دکتر فاضلی پرسید: «پرسش اصلی این است که با توجه به بحران اپیدمی کرونا و بحران مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، چرا در این شرایط بحرانی فقط ما سراغ پزشکان و نیروهای درمانگر میرویم؟ آیا حرفههای دیگر نقششان در جامعه کمتر از نقش پزشکان و درمانگران است؟ چرا «پزشکان اجتماعی» یعنی جامعهشناسان، «پزشکان اقتصادی» یعنی اقتصادانان» و «پزشکان عاطفه» یعنی هنرمندان و ادبا در موقعیتهای کرونایی و بحرانی جامعه ما دیده نمیشوند؟» فاضلی این مساله را تایید کرد و بر این باور است که در وضعیت بحرانی، برخی گروهها منزلت پیدا میکنند و برخی دیگر به حاشیه میروند و در بحران کرونا، گروهی که به حاشیه رفته است، اندیشمندان علومانسانی و اجتماعی هستند: «پزشکان ازجمله گروههای اجتماعی هستند که منزلت اجتماعیشان اعتبار یافته و بهرسمیت شناخته شده است، و محققان و دانشآموختگان علومانسانی، اجتماعی و هنری و ادبی، از گروههای حاشیهایشده هستند».
وی در مصاحبهای دیگر (گفتوگو با «ایران» باعنوان: ویروس کرونا و زیست جهانوطنانه شهروندان ایرانی، 11اسفند98) شمار اندک جامعهشناسان در ایران را نشانه همین «در حاشیه بودن» دانسته است: «درحالحاضر، تعداد جامعهشناسان، اقتصاددانان، مورخان و فعالان حوزه مطالعات فرهنگی و انسانشناسی که درگیر نظام سلامت هستند، شاید به 100 نفر هم نرسد. این امر یعنی عدم درگیری، عدم مشارکت و عدم بهرهبرداری از دانشهای انسانی و اجتماعی، در حوزه سلامت.» فاضلی دوماه پس از نوشتن چندین یادداشت و انجام مصاحبه با رسانهها و فعالیت در فضای مجازی، این احساس را پیدا میکند که گویی کسی و جایی به گفتههای وی و هممسلکانش توجهی نمیکند و علوماجتماعی در وضعیت بحران کرونایی، جایگاهی ندارد. از اینرو، یادداشت شِکوهآمیزی با عنوان «به این امامزاده دخیل نبندید» (نک: کانال تلگرامی پنجره، 26 فروردین99) منتشر میکند: «در اینمدت دوماه همه تلاشم را کردم تا توضیح دهم که بحران کنونی میتواند سرآغاز تازهای برای انسان باشد و روایت تازهای از فرهنگ شکل گیرد؛ روایتیکه در آن انسان و طبیعت در اولویت فعالیتها، سیاستها و سازمانها قرار گیرد... این روایت انتقادی را انبوه پرشماری از ادیبان، روزنامهنگاران، هنرمندان و نویسندگان با زبانهای گوناگون تصویری و کلامی روایت میکنند، اما نمیبینم که این تلاشها جایی اثر جدی گذاشته باشد. نمیبینم که حکومتها و نهادهای بینالمللی در بیانیهها و گفتمانشان تغییری داده و بازاندیشی انتقادی را صورت دهند... همچنان همه چشمها صرفا به پزشکی و فناوریها دوخته شده است. همهجا صحبت از مراعات دستورات پزشکی است و کسی به تحلیلها و دیدگاههای محققان تاریخ، فلسفه، جامعهشناسی، انسانشناسی، روانشناسی، زبانشناسی، علومسیاسی و دیگر رشتههای انسانی در زمینه زمینهها، پیامدها و سازوکار زایش این بحران توجهی نمیکند... آهای کسانی که دغدغه طبیعت، جنگلها و آبها و اقیانوسها و جانوران را دارید، گمان نمیکنید چنین یکجانبه بر معجزه علم اثباتی و فناوریهای حاصل آن تکیه میشود، درنهایت دوباره به بازتولید همان سیاستها و سازمانها و اقتصادی میرسیم که این بحران کنونی حاصل آن است؟ گمان نمیکنید که باید فریادهایتان را بر سر نهادها و سیاستها و اندیشههایی بزنید که در سطوح گوناگون بینالمللی، ملی و محلی مولد ویروسها و کروناها بودهاند؟» وی وضعیت پیشآمده را کار ویروس نمیداند؛ «باید آنقدر این قصه را بگوییم تا عاقبت آن را بفهمیم و باور کنیم. باور کنیم که موقعیت کنونی نمیتواند کار یک ویروس باشد. باور کنیم که اگر شیوه صورتبندی مساله را نادرست انجام دهیم، عاقبت کار بسیار بدتر و وخیمتر از این خواهد شد.» فاضلی اندکی قبل از این یادداشت، آستین بالا زده، خودش با بوسهزدن به دست دانشآموختگان و دانشجویان علومانسانی و اجتماعی و ذکر تواناییهای آنان در موقعیتهای بحرانی مانند کرونا ویروس، از آنان تقدیر میکند: «دست اینها را میبوسم و بر همت بلند و آزادهشان آفرین میگویم. اینها نماد و نمود انسانیت هستند.» (دست دانشگاهیان انسانی و اجتماعی را میبوسم، نک: کانال تلگرامی دکتر فاضلی، ۱۹فروردین۱۳۹۹).
اینان «تلاش میکنند تا این موقعیت بحرانی را زیستپذیر، قابلتحمل و انسانی کنند»، «این دانشگاهیان انسانی و اجتماعی هستند که بدون دریافت مزد و بدون چشمداشت مادی و حتی بدون دریافت پاداش اجتماعی، بیریا و غمخوارانه، تقلا میکنند تا سامان اجتماعی را تقویت کنند»، «شجاعانه تلاش میکنند تا مانع از فریب افکار عمومی و امیدبخشیهای ریاکارانه و دروغین تبلیغات رسمی شوند»، «مرسوم نیست که از این دانشگاهیان تقدیر شود، آنها نه پزشکند و نه آتشنشان و نه تجهیزات فنی در اختیار دارند»، «اینها میخواهند از طبیعت و از انسان دفاع کنند. اینها از دستگاههای زر و زور و تزویر پول و مقام نمیگیرند تا توجیهگر دستگاههای ایدئولوژیک باشند، اینها مینویسند و میاندیشند تا حرمت انسان اندیشهورز محفوظ بماند». (همان)
خبرنگار ایبنا، دقیقا همان پرسشی را که با دکتر فاضلی طرح کرده بود، با دکتر مقصود فراستخواه در میان میگذارد (ایبنا/19اسفند98). فراستخواه مفروض خبرنگار را نفی نمیکند و بالاتر از آن را ذکر میکند: «شما چرا پزشکان را میگویید؟ چرا سلبریتیها را نمیگویید که بهجای روشنفکران و دانشمندان نشستهاند.» و برای این اتفاق، چند علت را بیان کرده است که به آن خواهیم پرداخت. پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی تقریبا از همان روزهای اول شیوع کروناویروس، تصمیم به برگزاری همایش مجازی با عنوان «همایش مجازی ابعاد انسانی- اجتماعی کرونا در ایران» گرفت و تاکنون چند پیشنشست نیز برگزار کرده است. در اولین پیشنشست (27فروردین99)، دکتر علیاصغر مصلح به بافت ستادهای بحران مبارزه با کرونا در سراسر جهان اشاره میکند. به عقیده وی، این ستادها با حضور نمایندگان دو گروه قدرت و فناوری تشکیل میشوند و طبعا نمایندگان علومانسانی در آن حضور ندارند. ایشان وظیفه خود دانسته که ماهیت این دو گروه را توضیح دهد تا دلایل چرایی عدم حضور علومانسانی معلوم شود: «در سراسر جهان با عناوین مختلفی ستادهای مقابله با بحران تشکیل شده است. در اینگونه ستادها دو گروه نقش اساسی دارند؛ دولتمردان و تکنسینهای پزشکی و سلامت. در سخن امروز من به این دو گروه بهعنوان نمایندگان دو مفهوم کلیدی «قدرت» و «فناوری» نگاه میکنم.» (نک: گزارش نشست اول در سایت پژوهشگاه). در همین نشست اول، سخنران دیگری به همین مساله توجه کرده است. دکتر حسین هوشنگی، کرونا را بلای چالشبرانگیز برای علومانسانی دانسته است؛ چالشی که بهزعم وی، دانش پژشکی با آن درگیر نیست؛ «بلوای جهانی کرونا، چالشی مردافکن و آزمونی کمرشکن دربرابر حقانیت، ضرورت و بایستگی(quid juris) علومانسانی پدید آورده است. در مقابل، اقبال به علوم طبیعی و تکنیکی و چشم امید جوامع انسانی به دانشمندان و پزشکان در مواجهه با کرونا، گواه روشنی است بر اعتبار و پرسشناپذیری جایگاه علوم تکنیکی و طبیعی در نزد همگان.» وی تلاش میکند پاسخی برای این چالش بیابد.
آنچه گفته شد، روایتی از برداشت غالب اصحاب علومانسانی و علوماجتماعی از حال و روز این رشته دانشها در روزگار کرونایی در ایران است. کمتر کسی از این اصحاب را میتوان یافت که با این برداشت مخالف باشد یا لااقل، نگارنده نسبتبه آن مخالفتها دسترسی پیدا نکرده است. بههر روی، این مساله سبب شده به اصحاب علومانسانی، بهویژه علوماجتماعی، نوعی احساس بیهودگی و بیارزشی دست دهد. بحرانی مرگبار جامعه را فراگرفته است و همه نهادهای رسمی و غیررسمی برای مبارزه با این ویروس وحشی وارد صحنه شدهاند و ستادهای مبارزه با کرونا تشکیل شده است. بسیاری از اصحاب علومانسانی هم وارد صحنه شدهاند و بعضا سختکوشانه دامنه فعالیتشان را بیشتر از گذشته کردهاند. بااینحال، گویی کسی این تلاشهای آنان را نمیبیند و بهقول دکتر فاضلی «اما نمیبینم که این تلاشها جایی اثر جدی گذاشته باشد. نمیبینم که حکومتها و نهادهای بینالمللی در بیانیهها و گفتمانشان تغییری داده و بازاندیشی انتقادی را صورت دهند.» آیا علومانسانی و علوماجتماعی، رشته دانشهای بیهوده و عبثی است و به قولی دانش تفننی است یا خیر؟ مسلما چنین برداشتی از اساس، سخن لغو و نادرستی است و کسی نمیتواند دعوی بیارزشی علومانسانی را که حاصل کار علمی هزاران فرهیخته و دانشپژوه است، داشته باشد. لکن چنین احساسی واقعیت دارد و باید آن را تفسیر علمی کرد. چنین تفسیری هم وابسته به فهم چرایی این مساله است. چه عواملی باعث شده علومانسانی و علوماجتماعی، بهرغم تلاش علمی هزارانکس و صرف بودجههای سنگین و اختصاص دانشگاهها و پژوهشگاهها و مراکز علمی برای آن، با همه این احوال، در وضعیتی بحرانی مانند بحران کروناویروس، جدی گرفته نمیشود؟ علت این جدینگرفتنها چیست؟ همه آن کسانی که التفاتی به این مساله پیدا کردهاند، کوشیدهاند پاسخی برای آن بیابند و به عواملی اشاره کردهاند. در اینجا به برخی از این پاسخها اشاره میشود. نخست به پاسخهای دکتر فاضلی که از همه بیشتر به این موضوع توجه کرده است، میپردازیم.
دکتر فاضلی در ایام کرونایی برای بحث «در حاشیه بودن علومانسانی و علوماجتماعی، چندین علت را ذکر کرده است. وی در مصاحبه با ایبنا (13اسفند8 ) به عامل عدم رسمیت علوم انسانی اشاره کرده است: «ما دانشها و دانشوران گروههای تکنیکی و فنی شامل علوممهندسی، علومکاربردی و علومپزشکی را بهرسمیت شناختهایم و اعتبار دادهایم، اما متوجه نشدیم که زندگی اجتماعی لایههای معنایی و پیچیده اجتماعی و فرهنگی دارد که توجه و تأمین این نیازها مستلزم توجه همهجانبه و جدی به علومانسانی و اجتماعیاند.» این امر اثر خود را در حوزه عمومی گذاشته است: «مثلا بهمحض اینکه حادثهای مانند اپیدمی کرونا بهوجود میآید، همگی آمادگی دارند که درباره پزشکان شعر بسرایند، بالاترین مقامات آنها را ستایششان کنند و رسانههای رسمی از آنها تقدیر کنند؛ اما میبینیم که نه در سیل، نه در زلزله و نه در جریان اپیدمی کرونا کسی از محققان اجتماعی و فرهنگی یا از شاعران، هنرمندان، عکاسان و... ستایش و تقدیر نمیکند. هرگز آنها بهنحو جدی در فضای توجه عمومی قرار نمیگیرند.» وی عامل دیگر را سیطره عقل ابزاری دانسته است. عقلانیت ابزاری کمیتگرا مانع دخالت علومانسانی در مدیریت جامعه است: «مشکل ما در دوره معاصر بهویژه در دهههای اخیر، سیطره «عقلانیت ابزاری» است، یعنی نظام حکمرانی و همچنین مردم فقط براساس چیزهایی که اندازهگیری میشود و قابلشمارش و کمی است و سود و زیانش در همان لحظه قابلمشاهده و محاسبه است، زندگی اجتماعی را مدیریت میکنند.» فاضلی بهکارگیری عقلانیت ارتباطی را برای سامان اجتماعی مناسب دانسته است. عامل دیگری که غالبا پای ثابت گفتههای نعمتالله فاضلی است، مساله حکمرانی و سیاست است. حکمرانیهای 150 سال اخیر، میانه خوشی با روحیه فرهنگی ایرانیان نداشته است و از این جهت، علومانسانی را جدی نمیگیرد: «در دهههای اخیر بهتدریج خالقان فرهنگی و هنری را از حوزه حکمرانی دور کردیم. یعنی بهتدریج علومانسانی، علوماجتماعی، هنرها و ادبیات نه بهعنوان نیازهای ضروری و حیاتی برای سامان جمعی و سیاسی بلکه فقط بهعنوان نیازهای فرعی، سرگرمی و مقولاتی فهمیده شدهاند که جایگاه مهمی در سامان اجتماعی ندارند و بیشتر ویترینی هستند.» وی آشفتگی مدیریت شهری و سیاسی و حکمرانی را ناشی از زبان آشفته میداند. به عقیده وی، «نقش مهمی که علومانسانی، اجتماعی، هنرها و ادبیات و دانش ارتباطات و سایر دانشهای اجتماعی و انسانی میتوانند ایفا کنند، خلق «زبان روشن و منطبقبر واقع و موثر و کارآمد است.»
فراستخواه نیز برای درحاشیه ماندن علومانسانی و اجتماعی چند علت را ذکر کرده است. او مهمترین علت را فقدان حوزه عمومی و شکلگیری امر اجتماعی میداند. امر اجتماعی، همین دیدارها و باهم کارکردنها، دور هم جمعشدنها، جماعتها در قالبهای محلی، همسایگیها، مدنی، سمنی، سازمانهای مردمنهاد و نهادهای حرفهای است. بهزعم وی در گذشته در محله سنتی این کارکرد اجتماعیبودن موجود بود، اما با حذف آن در فرآیند مدرنشدن، موفق به جایگزینهای مناسب نشدیم. ما نتوانستیم نهادها و نمادهای اجتماعی مدرن را توسعه دهیم. در نتیجه علومانسانی در حاشیه باقیماند. گویی رشد علومانسانی وابستگی زیادی به توسعه امر اجتماعی مدرن دارد. وی حاکمیت سیاسی را مقصر اصلی توسعهنیافتگی حوزه عمومی دانسته است: «درواقع ترس حکومت از اینکه کنترل از دستش خارج شود و تمرکزش را از دست بدهد، خودش را نشان داده است. حکومت تابوهایی دارد که تا حدودی ریشههایش ایدئولوژیک است، بنابراین میخواهد بهطور متمرکز کنترل کند و یک نگاه پدرسالارانه و نخبهگرایانه بر آن حاکم است و بهنوعی به صغارت اجتماعی قائل است و میخواهد قیم باشد.» علت دیگر، ماندن جامعه در نیازهای مادی است: «از منظر روانشناسی و جامعهشناختی جامعه ما از سطح نیازهای اولیه خیلی نمیتواند عبور کند که فرصت برای احساس نیازهای سطح بالاتر را پیدا کند.» پزشکسالاری جامعه بههمینخاطر است که سلامت، مربوط به همان نیازهای اولیه است. در اینجا فراستخواه جامعه را دیگر مقصر اصلی «علومانسانیِ در حاشیه» دانسته است: «اما اصل قضیه، خود جامعه است که گروهی نسبتبه گروهی دیگر اهمیت بیشتری پیدا میکنند. بعد از این مرحله است که آن گروه برای خودش یک منزلت اجتماعی پیدا میکند. ابتدا این منزلت را از طریق جامعه کسب میکند و بعد دنبال میکند.» دلیل دیگری که فراستخواه ذکر کرده، ظنینبودن علومانسانی است: «در این چهاردهه علومانسانی در مظان اتهام بوده است؛ یعنی سیاستگذاران و حکمرانان، نوعا از منظر ایدئولوژی اسلامی، به علومانسانی ظنین بودند. بعد از انقلاب فرهنگی نگاهی پیدا شد که گفت علومانسانی غربی است و ریشههای الحادی دارد و باید اسلامیسازی شوند. در اینجا کمتر بر مهندسی و پزشکی و... مداخله شد.» درنهایت راه برونشویی که وی پیشنهاد میکند، توسعه خرد ارتباطی است: «مطمئنا ما باید بهدنبال این خرد ارتباطی باشیم و این هم فعالیتی چندسویه است. همه باید همت بگمارند و با هم ارتباط برقرار کنند.» (نک: فراستخواه، خرد ارتباطی برای حل بحران کرونا توسعه پیدا کند، گفتوگو با ایبنا/19اسفند98).
اما دکتر علیاصغر مصلح کوشیده است با بازخوانی مفهوم لویاتانی قدرت و تحلیل فلسفی تکنولوژی با الهام از دیدگاه هایدگر، نشان دهد که زندگی معاصر گرفتار دو نهاد یا نمایندگان گروه قدرت و تکنولوژی است و ما انسانها هیچ اختیاری برابر دستورالعملهای آنها نداریم و پیداست که اصحاب علومانسانی در این دو گروه حضور ندارند: «در نظم و ساختارهای حاکم بر جهان معاصر دو عامل علم و تکنیک و اقتصاد، نقشی بنیادی دارند. امروزه ما انسانهایی در درون نظمهای قدرت و تکنیکی هستیم که کمترین اختیار را داریم. ما بهظاهر پراطلاعتر از همیشه هستیم (توجه کنیم دیتا و اینفورمیشن داریم) اما از همیشه فرمانبردارتریم. فرمانبرداری ما بیش از آنکه از شخصیتها و گروهها باشد از ساختارهاست.» و بحران کرونا موجب فهم عام این مساله شده است چون کرونا باعث توقف زندگی در زمان پرمشغله و پیچیده تکنیکی که باعث غفلت از نسبتها و مشغلهها میشود، شده است. از این رو، «از منظر فلسفی باید این وضع را قدر دانست و آن را فرصتی برای اندیشیدن درباره وضع جهان معاصر و مناسبات قدرت، نقش علوم و تکنیکها و تفاوت جوامع دانست. کرونا آزمون وضع تاریخی تمدن و فرهنگ مدرن است. کرونا آزمونی برای بنیانهای فکری پروژه مدرنیته است.» (نک: گزارش اولین نشست علمی پیشهمایش مجازی ابعاد انسانی-اجتماعی کرونا در ایران، سایت پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی/ 30 فروردین99). اما از گفتههای دکتر هوشنگی چنین برمیآید که از برقراری نسبت میان علومطبیعی و تکنیکی با علومانسانی، این تصور شکل گرفته است که علومانسانی بهمانند علومطبیعی کارآمد نیست و درنتیجه پرسش از فایده و ارزش علوم انسانی پدید میآید: «رمز و راز مرجعیت و اعتبار علومطبیعی و تکنیکی دقیقا در همین کارآمدی و اثرمندی آن است در تأمین خواستهها و مقاصد غریزه صیانت نفس و استخدام (مسخر ساختن طبیعت و تأمین بقای نفس). اما جایگاه علوم انسانی در این میانه چیست؟ آیا این علوم در قیاس با علوم طبیعی، یک نوع تفنن و مشغله صرفا آکادمیک باید تلقی شود؟» از این رو، وی کوشیده است با تقسیم نیازهای انسانی به مادی و معنوی، ضرورت علومانسانی را توضیح دهد. علومانسانی تامینکننده نیازهای معنوی است. چنین جایگاهی هم برای علومانسانی بیبدیل است و حتی از این منظر میتوان علومطبیعی را نقد کرد: «در فرض حدوث بحران و تهدید هر یک از نهادهای خانواده، اقتصاد، سیاست، دین و اخلاق بهتوسط عاملی ویرانگر، ضرورت علومانسانی بهروشنی احساس میشود؛ بهعلاوه بررسی پیامدها و تبعات بلایای طبیعی و بیماریهای واگیری همچون کرونا بر زندگی اجتماعی و نیازهای انسانی، از عهده علومطبیعی خارج و از وظایف علومانسانی است. بر این جمله باید افزود لزوم نگاه نقادانه به جایگاه و عملکرد علوم تکنیکی و تجربی که برعهده علومانسانی و فلسفی است» (نک: گزارش اولین نشست علمی پیشهمایش مجازی ابعاد انسانی- اجتماعی کرونا در ایران، سایت پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی/ 30 فروردین 99). تقریبا مشابه همین رویکرد را در یادداشتهای دکتر فاضلی میتوان مشاهده کرد. بهزعم وی گویا کار علومانسانی و اجتماعی که شکل دادن و سامان گفتوگوی جمعی است، مغفول مانده است و یکی از وظایف دانشآموخته علومانسانی آن است که غفلتزدایی کند و در غیر اینصورت، سرخوردگی پیش میآورد: «زیرا اگر این عملکرد را نبینیم از این علوم نهتنها سرخورده میشویم، بلکه ناتوان از فهم جنبههای انسانی این دانشها میشویم. کمارزشپنداری عملکرد گفتوگویی دانشهای انسانی و اجتماعی نیز موجب حاشیهماندن و راندن «نیازهای واقعی انسانی» در حوزه عمومی میشود. گفتوگوی جمعی، راهبرد ارتقای اخلاقی جامعه و توسعه فضیلتهای انسانی است.» از اینرو، فاضلی کوشیده است در یادداشت «گفتوگوهای کرونایی و علمانسانی و اجتماعی»، این کار علومانسانی را توضیح دهد (نک: وبگاه فرهنگشناسی). وی مشابه همین بحث (اهمیت کار علومانسانی و اجتماعی) را در یک کار مشترک با هممسلکان خود انجام داده است. فاضلی در آنجا با ارائه مقالهای باعنوان «علمانسانی و اجتماعی؛ هشداردهندگان اپیدمیها و پاندمیها» با عطف توجه بهمساله جدینگرفتن علومانسانی و اجتماعی، کوشیده است –بهگفته خودش- از نقش علومانسانی آشنازدایی کند. بهعقیده وی، «جامعه انسانی به این علوم نیاز مبرم دارد و در موقعیتهای بحرانی و اضطراری، این نیازها ضروریتر نیز میشود. ما نیازمند توجه جدی به این علوم هستیم تا بتوانیم هم در پیشگیری از بحرانهای اپیدمیک و پاندمیک، هم در فرایند مدیریت این بحرانها و هم در مراحل پسابحران، جامعهانسانی را بهنحوی مؤثرتر و کمهزینهتر سروسامان دهیم. واقعیت تلخ در جامعه ما و کموبیش در همه جوامع این است که عملکردهای علمانسانی و اجتماعی جدی گرفته نمیشود. همین موضوع باعث کمتوانی جامعهانسانی در پیشگیری، کنترل و مدیریت بحرانها شده است.» (نک: میرزایی حسین (دبیر مجموعه مقالات)، فروردین 99، جستارهایی در آموزش عالی، علم و بحران کرونا در ایران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی: 383 ).
تحلیل وضعیت
گمان میکنم، ذکر این مقدار از مستندات در اینجا، برای نشان دادن اینکه بحران کرونا پرسشهای عمیقی در حوزه دانش انسانی و اجتماعی برجای گذاشته، کافی باشد. چالش بزرگ کرونا در اینجا، آشکارسازی مساله «جدینگرفتن علومانسانی و اجتماعی در ایران» و احساس سرخوردگی و بیهودگی در میان پارهای از اصحاب این رشتههاست. البته ممکن است که همین مساله در جوامع توسعهیافته نیز قابل درک باشد؛ لیکن پرداختن به آن، در حیطه کاری نگارنده نیست و توجهمان فقط مربوط به موضوع وضعیت علومانسانی در ایران است. وقتی در میانه بحرانی مرگبار و جهانی که دغدغه همگان، نجات جان انسانها شده است، تلاش پارهای از متولیان و دانشآموختگان علومانسانی و اجتماعی این باشد که اهمیت و ضرورت کار علومانسانی و اجتماعی را بازگو یا به تعبیری آشنازدایی کنند؛ نشاندهنده آن است که در اینجا مشکل یا چالشی وجود دارد والا در وسط چنین بحرانی چه نیازی به پرداختن به این مباحث است؟ همه میدانیم بخش اساسی مبارزه با کروناویروس بر دوش پزشکان و پرستاران و کادر خدمات بهداشتی و درمانی است. اما آیا دیده شده پزشکی بخواهد درباره اهمیت کار پزشکی و وظایف آن سخن بگوید؟ اصلا آیا در چنین وضعیتی که پزشکان و پرستاران از فرط خستگی و طاقتفرسایی کار بهخواب میروند و بعضا خود گرفتار بیماری کرونا شدهاند، آیا از میان آنان میتوان کسی را یافت که بخواهد درباره اهمیت کارشان سخن بگوید؟ آیا آن احساس سرخوردگی و بیهودگی که در میان جمعی از اصحاب علومانسانی و اجتماعی پیش آمده، برای کادر سلامت و درمانی هم پدید آمده است؟ مسلما پیش نیامده است. این مطلب را حتی اصحاب علومانسانی معترفند. اساسا آیا پرداختن به اهمیت و وظایف علوم، اعم از انسانی وطبیعی و تکنیکی در شرایط و وضعیت بحرانی، آن هم بحرانی در مقیاس جهانی، امر معقولی میتواند باشد؟ اگر اصحاب علومانسانی و اجتماعی تا قبل از وقوع بحران کرونا به چنین موضوعی پرداختهاند، چه جای آن است که در این شرایط مجددا همان مباحث را بازگو کنند؟ آیا باید پرداختن به ضرورت و کار علومانسانی و اجتماعی در شرایط و وضعیت بحرانی را بهحساب وقتشناسی متولیان آن گذاشت یا آنکه بدترین وقت را انتخاب کردهاند؟ ممکن است گفته شود که توجیه عقلانی این وقتشناسی، همین جدی نگرفتن و سرخوردگیهاست. اما تمام سخن در این است که بپذیریم کروناویروس، چالش بزرگی فراروی علومانسانی و اجتماعی نهاده است. نمیتوان وجود چنین چالشی را انکار کرد.
با وقوع حادثه کروناویروس، چالشی بزرگ در حوزه علومانسانی و اجتماعی پدید آمده است بهطوریکه بخشی از اصحاب علومانسانی درصدد توضیح ضرورت و کار آن در وضعیت بحرانی برآمدهاند. بنابراین، از جهت وجود بحران در حوزه علومانسانی، جای هیچ تردیدی نیست. اکنون پرسش اساسیتر آن است که باید این بحران را به چه چیزی نسبت دهیم؟ آیا علومانسانی و اجتماعی دچار بحران کرونا شده است یا این چالش متوجه جای دیگری است؟ بهنظر چنین میآید که بخش عمدهای از اصحاب علومانسانی و اجتماعی، این چالش بزرگ را متوجه جای دیگری دانسته، علومانسانی را بهدور از آن میدانند. بهندرت میتوان نویسندهای را یافت که علومانسانی و اجتماعی را متهم کند و بگوید مشکل از خود ماست که نتوانستیم علومانسانی و اجتماعی را خوب بفهمیم و بفهمانیم؛ درست بیاموزیم و بیاموزانیم. اینان از همهنوع عاملیتها سخن میگویند بهغیر از عاملیت علومانسانی. غالبا تقصیرها را بر عهده دیگری میاندازند. این سخن دکتر نعمتالله فاضلی را میپسندم که گفته است: «میدانید کجای این کار میلنگد؟ آنجایی که مساله را کلا غلط صورتبندی میکنیم و میکنند. آنجایی که همه میخواهند خود را تبرئه کنند و خود را از دستداشتن در خلق چنین شر بزرگی دور نشان دهند. مشکل اینجاست که دنبال مقصر میگردیم. این بحران بزرگتر از آن است که کسی تقصیر داشته باشد و کسان دیگری بیگناه باشند.» (نک: یادداشت «به این امامزاده دخیل نبندید»، کانال تلگرامی پنجره/26فروردین99) اما مگر خود ایشان به همین سخن خود ملتزم بوده است؟ تاکنون در این ایام کرونایی که ایشان پیگیر نگارش یادداشتهای کرونایی است، ندیدم قلم انتقادش را کمی هم بهجانب علومانسانی و اجتماعی بچرخاند و این علوم را نوازش دهد. حتی در همین یادداشت، انگشت اتهام را بهسوی دیگری نشانه برده است: «نمیبینم که دانشمندان و محققانی که در خدمت غولهای علم و تکنولوژی بوده و هستند مسئولیتشان در شکلدادن این بحران را پذیرا شوند... نمیبینم آنهایی که میدانند این بحران حاصل یک ویروس نیست، بلکه حاصل تولید و مصرف انبوه کالاهای آنهاست، از کرده خود پشیمان شده و بگویند جهان را بعد از این جولانگاه خود نخواهند کرد. این بحران کار یک ویروس نیست، کار انسانهاست، همان انسانهایی که حریصانه جهان طبیعی و اجتماعی را بیمحابا و لجامگسیخته استثمار میکنند تا همهچیز را به کالا و پول تبدیل کنند.»(همان) بخشی از آثار فاضلی اختصاص به رنگآمیزی همین «جهان کالاییشده» دارد. این عالِمِ علومانسانی و اجتماعی فراموش کرده است که چگونه از شهر شاد که استعارهای از جهانِ کالاییشده است، با شدت دفاع کرده است و در آرزوی توسعهیافتن، همه مصائب توسعهنیافتگی را به جامعه مناسکی نسبت میدهد. در ادامه مطلب، برای پرهیز از خطابی شدن سخن، قدری به تحلیل اتهاماتی که به «عاملیت دیگری» نسبت داده شده میپردازیم تا بهنحوی مستدل معلوم گردد که آیا عاملیت در چالش فرهنگی کروناویروس، بهراستی شامل حال علومانسانی و اجتماعی هم میشود یا خیر.
چالشهای علومانسانی و اجتماعی
گفته شد که جهان امروز گرفتار دو قطب قدرت و تکنیک است و ما هیچاختیاری نداریم و نمایندگان آنان؛ یعنی سیاستمداران و فنسالاران و دانشآموختگان علوم طبیعی، تصمیمگیرندگان اصلی این جهان هستند. این سخن چندان هم بیراه نیست و با اندکی تامل میتوان درستی آن را تا حدودی قبول کرد. لکن چرا باید گمان کرد که علومانسانی و اجتماعی بیرون از گردونه قدرت و تکنولوژی است و هیچدخالتی در تصمیمگیریها و تثبیت و استمرار آن ندارد؟ درست که علومانسانی در رده هیاترئیسه یا ستاد چرخه قدرت و تکنیک، حضور کمرنگی دارد، ولی در ردههای میانه و صف، حضورش کاملا پررنگ و محسوس است. بزرگترین خدمتی که علومانسانی به این چرخه قدرت و فنسالاری میکند، مطبوع و معقول نشان دادن آن است. تبیین معقولیت و مطبوع بودن این چرخه تنها توسط علومانسانی انجام میشود. این علوم پشتوانه نظری دوقطب قدرت و تکنیک را تامین میکنند. مهندسان و پزشکان و سیاستمداران قادر به اندیشیدن درباره فلسفه نظری کار خود نیستند، بلکه فیلسوف علومانسانی است که این کار را انجام میدهد و از اینجهت میتوان گفت که قدرت و تکنیک مدرن، مولود همین فیلسوفان سیاسی است. تاریخ فلسفه قدرت و تکنولوژی مدرن را همین فیلسوفان و دانشآموختگان علومانسانی و اجتماعی مینویسند و همین تواریخ است که چرخه قدرت و تکنیک را معقول جلوه میدهد. عالم علومانسانی بعد از گذشت سه سده از نگارش کتاب لویاتان (1657 م)، هنوز متوجه نیرنگ هابز (نویسنده کتاب) نشده است و همچنان همان آدرس غلطی را که در تصویر جلد کتاب بوده، تکرار میکند. آن دولتی که میپنداریم اختیار همهچیز را بهدست گرفته، مولود فلسفهورزی و انسان مدرن است. چنانکه گفته شده در این تصویر دولت مانند هیولا و موجود غولپیکری است که از میان دریا بالا میآید. قدرت این تصویر بهحدی است که ما همیشه آن هیولای غولپیکر را میبینیم و معمولا فکر نکردیم که آیا غولی بزرگتر از آن هم وجود دارد؟ چون نیک بنگریم، وجود دارد و آن غول بزرگتر خود توماس هابز است که پشت تصویر است. شاید بتوان گفت که دولتها تا پیش از خلق اثر لویاتان، از تواناییهای ذاتی خود، از اینکه تا چه اندازه میتوانند مطلقه باشند تا جایی که میتوانند مذهب مردم را با یک دستور ملوکانه تغییر دهند، بیخبر بودند. آن عده اندکی هم که باخبر بودند، شجاعت بازگو کردن آن را نداشتند، چون توان روایت عقلانی آن را نداشتند. بههمینخاطر، به همان سلاح شمشیر بسنده میکردند. اما با خلق لویاتان بهدست هابز – نهفقط بهعنوان یک فرد- به خودآگاهی رسید؛ البته به خودآگاهی شیطانی. این گفته که لویاتان «روح دولت مدرن را معرفی میکند»، چندان دقیق نیست. لویاتان، معرف روح دولت مدرن نیست، بلکه خالق آن است، بلکه بهعبارت بهتر، منجی دولت مدرن است. لویاتان هابز منجی و رهاییبخش قدرت شیطانیای بود که هزاران سال توسط دین و اخلاق مهار شده بود. اینگونه است که فیلسوف سیاسی مدرن در رهاسازی قدرت و رسیدنش به خودآگاهی شیطانی، نقش اساسی داشته است. لکن آن فیلسوف سیاسی هرگز فکر نمیکرد که با گذشت زمان و بالندگی و رشد لویاتان، روزی برسد که نهفقط سیادت خود را از دست بدهد، بلکه به کارگزار لویاتان تبدیل شود. با وصف این، عالم علومانسانی مدرن، حاضر نیست به این حقیقت اعتراف کند که این کارگزاری و این مسلوبالاختیاری، نتیجه بسط فلسفه فیلسوفان علومانسانی و اجتماعی بوده است و نه ذهن سیاستمداران. ذهن سیاستمدار تا این اندازه قد نمیدهد که بتواند لویاتان خلق کند. اکنون چرخه قدرت و تکنولوژی با کمک قلمزنیها و سخنوریها و گفتوگوهای بهظاهر شیک همین دانشآموختگان علومانسانی و اجتماعی است که روی پاست و سلطه بیچونوچرای خود را بر این جهان تحمیل میکند. کافی است که همه آنان در همسویی با این چرخه، یک روز دست از کار بکشند؛ چیزی ننویسند و سخنی بر لب جاری نکنند و گفتوگویی به راه نیندازند و موضوع قدرت مدرن و سیطره تکنولوژی را از سرفصلهای دروس دانشگاهی حذف کنند. آنگاه جهان متوجه خواهد شد که چگونه قدرت مدرن، باطن شیطانی خود را نمایان میسازد. شاید اصحاب علومانسانی و اجتماعی، از این حقیقت آگاهی دارند، ولی شجاعت عمل به آن را ندارند. کروناویروس، فرصت چنین شجاعتی را برای علوم انسانی و اجتماعی پیش آورده است. کرونا، چالش شجاعت علوم انسانی و اجتماعی است. برخی اصحاب علومانسانی و اجتماعی از ضرورت نقد عقل ابزاری سخن میگویند و از آلبرت اینشتین این جمله را نقل میکنند که «با همان عقلی که مشکلات را ایجاد کردهایم نمیتوانیم آنها را حل کنیم»، میگویند: «با این عقل ابزاری این مشکلات را ایجاد کردهایم که هرسال حداقل یک بحران جمعی و فراگیر داریم. با این عقل نمیتوانیم جامعه را مدیریت کنیم.»
برخی از آنان عقلانیت ارتباطی را جایگزین مناسبی برای عقل ابزاری میدانند. اینان بر این باورند که بحران کرونا، فرصت چنین انتقادی را فراهم کرده است. به عبارت دیگر، کرونا ناکارآمدی عقل ابزاری را معلوم ساخته است. از این جهت، کرونا برای علوم انسانی و اجتماعی فرصت جایگزین شدن را فراهم ساخته است. درواقع، بهزعم اینان، چون علومانسانی بر پایه عقل ابزاری پایهریزی نشده است، اکنون که کرونا عقل ابزاری را به چالش کشیده، فرصت خوبی برای جلوه کردن علومانسانی و اجتماعی پدید آمده است، لکن تمام سخن در این است که شالوده علومانسانی و اجتماعی بر همین عقل ابزاری است. چرا برخی گمان میکنند که علومانسانی مدرن بر بنیاد عقل ابزاری نیست؟ اصولا در عالم مدرن، تمام انواع خردورزیها به غیرعقل ابزاری (عقل فلسفی، عقل ارزشی و عقل شخصی) از رسمیت افتادهاند. عقل ابزاری یا همان عقلانیت معطوف به هدف، روح تفکر علومانسانی است. علومانسانی با هدف یافتن راهحل مسائل مختلف انسانی و اجتماعی عمل میکند، حتی اگر عقلانیت ارتباطی را بیرون از عقل ابزاری بدانیم، نشاندهنده آن است که علومانسانی در رسمیت دادن به عقل ابزاری، بزرگترین اشتباه تاریخی خود را مرتکب شده و اکنون متوجه شده است که باید از آن فاصله گیرد. چون ایده عقلانیت ارتباطی (نظریه هابرماس) جزء نظریههای متاخر علومانسانی است. بنابراین، باورکردنی نیست که کسی بگوید عقل ابزاری، شالوده تفکر در علومانسانی نیست. در نتیجه، اگر بپذیریم کروناویروس، عقل ابزاری را بهچالش کشانده و نه علوم انسانی و اجتماعی، باید قبول کرد که کروناویروس از معبر عقل ابزاری، علومانسانی را بهچالش کشانده است.
این گفته که علومانسانی نیازهای معنوی را تامین میکند و درنتیجه شرایط بحران کمک زیادی به آدمیان میکند، وابسته است به اینکه نیازهای معنوی را چگونه تفسیر میکنیم. امر معنوی میتواند بهمعنای تجربه ناب و قدسی باشد که با جهان دیگر در ارتباط است و ریشههای معرفتی آن، دین و اخلاق فضیلت است. و هم میتواند بهمعنای جنبههای عاطفی و احساسی باشد که نسبت چندانی هم با مظاهر و نمادهای دینداری ندارد. اگر در اینجا، معنای اول از معنویت مراد باشد، در اینکه علومانسانی این نوع از معنویت را پیگیری میکند، تردیدهای جدی وجود دارد، زیرا علومانسانی و اجتماعی نسبت همدلانهای با معنویت قدسی برقرار نکرده است و هیچ تعلق خاطری هم نسبت به آن ندارد و اصولا علومانسانی در فضای معنویت ناب بهسر نمیبرد تا بخواهد با الهام از آن، مسائل خود را حل کند. علومانسانی و اجتماعی مدرن، دانشی کاملا این جهانی و سکولار است. اما اگر مقصود، معنویتهای زمینی، همچون عشقهای زمینی و عواطف و علقههای احساسی اینجهانی است، دراینصورت، علومانسانی را به امور روزمره تقلیل داده، ارزش علمی آن را ناچیز شمردهایم. بدیهی است که علومانسانی و اجتماعی در این معنا، توان چندانی برای مقابله با بحران کروناویروس و راهنمایی مردم ندارد.
برخی از اصحاب علوم انسانی و اجتماعی بر این باورند که این علوم در پیشگیری و کنترل بیماریهای واگیردار و بهویژه ویروسی نقش موثری دارند. آنان برای اثبات این مطلب به پارهای از نظریهها و مطالعات میدانی روی جوامع مبتلا به بیماریهای واگیردار اشاره میکنند. عمده نمونههای هشداردهندهای که اینان ذکر میکنند مربوط است به تحقیقاتی که از دهه 60 قرن بیستم به این سو، انجام شده است. (نک: فاضلی نعمتالله، علم انسانی و اجتماعی: هشداردهندگان اپیدمیها و پاندمیها؛ وبگاه فرهنگشناسی). نکتهای که ایندسته از اصحاب علومانسانی بر آن تاکید دارند، توجه دادن همگان به نقش علم انسانی و اجتماعی در خلق «افق انتقادی» و هشیارسازی انسان نسبت به موقعیت در مخاطره او است، موقعیتی که بهعلت بیتوجهی به این دیدگاههای انتقادی، درنهایت رسیده است به بحران کرونایی کنونی» (همان). این سخن و نکته کاملا درست است و از علوم انسانی انتظاری غیر از این نیست. لکن نکته مهم آن است که آیا علوم انسانی و اجتماعی به چنین مقام دانشی رسیده است؟ مسلما با چند نمونه تحقیقات علمی نمیتوان گفت علومانسانی به تراز واقعی پیشگیری اپیدمیها رسیده است. اگر رسیده است، چگونه است که همچنان اینگونه اپیدمیها در گوشهوکنار جهان اتفاق میافتد. نمیتوان تمام دلیل این امر را به عدمتوجه نهادها و دستگاههای تصمیمگیر و اجرایی ملی و جهانی نسبت داد. همانطورکه گفته شده اینگونه تحقیقات، در چند دهه اخیر در علومانسانی شکل گرفته است و تا پیش از آن در کار نبود. بهعلاوه معلوم نیست که این رویکرد هشداردهنده و «افق انتقادی» تاکجا توانسته در حوزه علوم انسانی و اجتماعی جا باز کند و جدی گرفته شود. مثلاً افق انتقادی که ماکس وبر بدان اشاره کرده است تا چهاندازه توانسته در علم انسانی جا باز کند. ممکن است به شکلگیری برخی از نظریهها و مکتبهای انتقادی اشاره شود، ولی سخن در میدانداری و تاثیرات علمی و اجتماعی این افق انتقادی است. چگونه است که دیدگاه نوسازی انتقادی آنتونی گیدنز نتوانست بر دولت تونی بلر، نخستوزیر وقت انگلستان، تاثیرگذار باشد تا این کشور حائز عنوان دومین کشور کرونایی نشود. حتی بهنظر میرسد خود ماکس وبر که تندترین انتقاد را بر نظام سرمایهداری وارد کرده است، از دامنزدن به آن پرهیز داشته است. معلوم نیست که اگر بحران کرونا اتفاق نمیافتاد، حتی خود این افراد از «افق انتقادی» یاد میکردند یا آن را جدی میگرفتند یا خیر. تا پیش از این حادثه که دیده نشده آنان جهت این افق انتقادی را بهسمت تجربه تجدد بگردانند. تاکنون که از خوبیها و زیباییهای شهر شاد سخن میگفتند و زندگی روزمره شهری را بدون کمترین انتقادی به تصویر میکشیدهاند. آنان حتی در شرایط بحرانی کرونا، جهت افق انتقادی را بهسمت تجربه زیسته سنتی و جامعه مناسکی بردهاند.
برخی از همین گلایهکنندگان حتی تصریح دارند که توجهشان به رویکرد انتقادی در اثر بحران کرونا پدید آمده است: «در چند ماه اخیر که بحران کرونا ظاهر شده است، من و بسیاری از دانشگاهیان دیگر این دیدگاه نوسازی انتقادی را دنبال کردهایم. براساس این دیدگاه لزومی ندارد که ما علم و فناوری را انکار کنیم؛ همانطوریکه نیازی به تقدس بخشیدن به علم و فناوری نیست، بلکه ما نیازمند این هستیم که پیامدهای علم و فناوری و سیاستگذاریها و الگوهای حکمرانی را که طی دهههای اخیر در جامعه ایران داشتهایم، مورد تجدیدنظر انتقادی جدی قرار دهیم.» (فاضلی نعمتالله، مواجهه فکری با بحران کرونا در ایران، نک: روزنامه همدلی/31 فروردین 99). گمان نمیرود که اگر این عده از اصحاب علم انسانی و اجتماعی، تصمیم به مطالعه انتقادی پیامدهای علم و فناوری و سیاستگذاریها و الگوهای مدرن حکمرانی طی دهههای اخیر در ایران، بگیرند؛ دیگر فرصتی برای مطالعه انتقادی جامعه مناسکی پیدا کنند.
در اینجا، باید به این نکته نیز توجه کرد که هرقدر هم جدیگرفتن تحقیقات هشدار دهنده و پیشگیرانه در علوم انسانی و اجتماعی را بپذیریم، باز نمیتوان گفت علومانسانی توانایی مدیریت وضعیتهای بحرانی مانند کرونا را دارد. زیرا اساسا علوم انسانی تاکنون با چنین تجربهای مواجه نبوده است. کرونا ویروس، بحرانی عالمگیر است، درحالیکه جامعه آماری علوم انسانی تاکنون بهمقیاس جهانی نبوده است. فرضاً علم انسانی از تحقیق پیرامون اپیدمی ویروس ابولا در آفریقا به نتایجی برای پیشگیری دست یافته باشد. اما اجرایی بودن نتایج آن اپیدمی در مقیاس جهانی، اولا کافی نیست، ثانیا پیشگیری غیر از درمان است و ثالثا شیوع این ویروس -چنانکه بازماندگان نظریه انتقادی گفتهاند- بر بستر روابط اقتصادی-سیاسی باز و جهانگیر رخ داده است و این یعنی نظریهپردازان انتقادی اولا بهعنوان پیشگیری از اپیدمی یا پاندمی، باید وضع موجود اقتصادی-سیاسی مدرن را نقد میکردند -که نکردند و در فکر شهر شاد بودند- ثانیا و بنابراین، توانایی پیشگیری و هشداردهندگی علم انسانی و اجتماعی در وضعیت بحرانی کرونا ویروس با چالش جدی مواجه است. این روزها که همه دستگاههای بهداشتی و خدماتدرمانی و نیروهای پشتیبان برای مبارزه با کووید-19 بسیج شدهاند، یک جمله را از زبان آنان زیاد میشنویم: «لزوم رعایت پروتکلهای بهداشتی». همهجا از پروتکلها یا دستورالعملهای بهداشتی سخن میگویند. با این فرض که بحران کرونا، فقط مساله پزشکی نیست، بلکه مساله اجتماعی هم هست و بهزعم برخی، اصولاً کرونا مسالهای اجتماعی است، پس باید اصطلاح پروتکلهای اجتماعی نیز در کنار پروتکلهای بهداشتی رایج باشد، ولی چنین اصطلاحی رواج ندارد. حتی در ادبیات علوم انسانی و اجتماعی بهسختی میتوان ردی از آن پیدا کرد. مگر نه این است که میگویند علم انسانی و اجتماعی در کنترل بیماریهای اپیدمی نقش بهسزایی دارد: «مهمترین نقش علم انسانی و اجتماعی این است که بینش و افق فکری انسان را در زمینه موقعیت جامعه انسانی، در زمینه خطرها و فاجعههایش، باز و بینا سازد. این وظیفهای است که دانشوران و اندیشمندان انسانی و اجتماعی از دهههای 1970 به اینسو انجام دادهاند.» (فاضلی نعمتالله، علم انسانی و اجتماعی: هشداردهندگان اپیدمی و پاندمیها؛ نک: وبگاه فرهنگشناسی/ فروردین 99). نقش کنترلی دانش در اپیدمیها بدون دستورالعملهای دانشی ممکن نیست. اگر دانشوران و اندیشمندان انسانی و اجتماعی از دهههای 1970 به این سو، در نقش کنترلی مسائل اجتماعی فعال شدهاند، پس چگونه است که هیچ سخنی از پروتکلهای انسانی و اجتماعی بهمیان نمیآید؟ درحالحاضر، جسته و گریخته، برخی از اصحاب علوم انسانی و اجتماعی کوشیدهاند که اجمالی از دستورالعملهای اجتماعی را برشمارند. لکن این موارد اندک هم بهدلیل آنکه اجماع دانشی بر آن نیست، قابل توصیه به مردم و دستگاههای اجرایی نیست.
دکتر فاضلی در یادداشتی با عنوان «نوروز را چگونه در خانه بگذرانیم؟» (نک: وبگاه فرهنگشناسی، منتشر شده در روزنامه اطلاعات/ 28 اسفند 98) کوشیده است در بحث قرنطینهخانگی به این موضوع توجه کند. وی اذعان دارد که فقدان چنین بحثی موجب سردرگمیهایی در میان مردم شده است: «همین نکته، یعنی نداشتن پیشینه و الگوی فرهنگی برای قرنطینه ملی، باعث پیچیدگی و سردرگمی ما مردم خواهد شد.» بههمینخاطر، وی بر لزوم ساختن یا نوشتن پروتکلهای فرهنگیِ ماندن در خانه در شرایط بیماریهای اپیدمی تاکید دارد. البته بهنظر میرسد، فاضلی در این یادداشت، بهجای دستورالعملهای فرهنگی از اصطلاح «فرهنگ قرنطینه» استفاده کرده است: «ما باید چیزی بهنام «فرهنگ قرنطینه» یا مجموعهای از راهبردها، عادتوارهها، الگوها، هنجارها و باورها و دانش جدیدی بهنام فرهنگ قرنطینه در ذهنیت، زبان و نظام معنایی خود بسازیم.» او پنج دستورالعمل را ذکر کرده است. دستور سومی که فاضلی ذکر کرده ارج نهادن به سنت خلوتگزینی و چلهنشینی است که در ادبیات عرفانی جایگاه خاصی دارد: «در قرنطینه ما این فرصت را داریم که به تجربههای سالکان و عارفان بزرگ توجه کنیم و از تجربههای آنها از تأمل در خود، ریاضتکشیها و تجربههای زیسته معنویشان بهره جوییم.» لکن بهنظر میرسد که فاضلی، چندان هم در گفتن این دستورالعمل، ثابتقدم نیست. چون وقتی یکی از درسآموختههای متعصب نسبت به تجربه تجدد و متصلب در علمانسانی مدرن، بهخاطر همین توصیه چلهنشینی بر وی عتاب میکند که با عرفان؛ یعنی فرهنگ و ادبیات سنتی نمیتوان تناقضات نظری مدرنیته را حل کرد -یعنی باید مسائل نظری مدرنیته فقط در چارچوب مبانی نظری مدرنیته حل شود- فاضلی از این توصیه خود کوتاه آمده و بیدرنگ سخن خود را در یادداشت «خانه فعال ساختن، دعوت به عرفانبازی نیست» (نک: کانال تلگرامی پنجره/ فروردین 99) اصلاح میکند و توضیح میدهد که مقصود وی از سنت عرفانی، همان سنت معنوی است که در متن تجربه مدرن ساخته و پرداخته شده است؛ یعنی همان عرفانهای نوظهوری که در شرایط بحرانی کرونا هیچ حضور معنوی نجاتبخشی ندارد: «در فضای مابعد مدرن بسیاری از مکتبها و فرهنگهای عرفانگرایی ساخته و پرداخته شدهاند و با استقبال جهانی نیز روبهرو بودهاند. درنظر بگیریم که نوشتههای پائولوکوئیلو و کارلوس کاستاندا چگونه عرفان آمریکای لاتینی را جهانی کردهاند؛ یا عرفان بودایی که به سراسر جهان نفوذ کرده است.» دیگرانی هم هستند که پروتکل قرنطینه خانگی را -قطع نظر از اینکه ابداع چه کسی میتواند باشد– برنتابیدند و در مخالفت با آن تخیل سیاسیشان را بهکار بستند، مثلا یکی چنین دستورالعملی را بهمعنای پایان سیاست دانسته است. بهزعم وی سیاست در خیابان جریان دارد و وقتی خیابان بهتعلیق رود، سیاست به تعلیق رفته است: «حضور در خیابان، شرط بنیادی حیات سیاسی و اجتماعی است. رمز پیروزی و غلبه در سیاست، بهتسخیر درآوردن خیابانهاست. وقتی ستون سیاست، بر خروش مردم و جوشش عواطف در خیابانها استوار شده، خلوت شدن آن بهمعنای افول سیاست است. خانهنشینی، یعنی مرگ سیاست خیابانی و مبتنیبر شور جمعی و عدمحضور در خیابان، یعنی پایان سیاست. خیابان ذاتی سیاست است؛ سیاستی که محمل آن خیابان است.» (حسنی، محمدرضا، کرونا و سیاستهای خیابانی، نک: کانال تلگرامی زیر سقف آسمان/18اسفند98) نویسنده دیگر، قرنطینه را نشانه کودتای نظامی کرونا و گسست اجتماعی و نابودی نهادهای اجتماعی دانسته است: «کرونا، به «گسست اجتماعی» میانجامد. هماکنون عده زیادی از مردم در قرنطینه بهسر میبرند؛ گویی کرونا اعلام حکومتنظامی کرده و اجتماع بیش از چند نفر را ممنوع خوانده است. این رویه به اتمیزهشدن جامعه منجر شده و نهادهای اجتماعی را بالمره منهدم کرده است.» (حجاریان، سعید، کرونا؛ ویروس تاجدار، نک: وبسایت مشقنو/اسفند98) برخی اصحاب علومانسانی و اجتماعی حتی بالصراحه تاکید بر کنار گذاشتن پروتکلهای روزنامهنگاری در شرایط بحرانی دارند که از سوی اتحادیه جهانی روزنامهنگاری توصیه شده است. روزنامهنگاری چنین نوشته است: «کتابهای فراوان خارجی و دستورالعملهای متعددی را میتوان درباره روزنامهنگاری بحران از بهترین دانشگاهها و موسسات خبری جهان ترجمه کرد و روی میز قرار دارد تا اگر بحرانی مثل کرونا ایجاد شود طبق آن عمل کنیم. حالا آن بحران فرا رسیده. اصل اول میگوید مراقب لحن احساسی خود در نوشتههایمان باشیم. اصل دوم اینکه از منابع رسمی و معتبر نقلقول کنیم. اصل سوم توصیه میکند از شایعات تا وقتی که خیلی شایع نشدهاند بپرهیزیم.
طبق اصل چهارم، هر تصویری را منتشر نکنیم. اصل پنجم، دنبال بدترین احتمالات نباشیم. اصل ششم، در مواردی که شک داریم اطلاعاتی درست باشد، با متخصصان مشورت کنیم. اصل هفتم... .» اما این اصول روزنامهنگار را ملزم به اموری میکند که نمیخواهد خود را پایبند به آنها کند، از جمله این امور، اعتماد به منابع رسمی است. او که تاکنون سعی کرده حاکمیت را به غیرقابلاعتماد بودن متهم کند، اکنون باید طبق اصول روزنامهنگاری بحران به منابع رسمی اعتماد کند. اینجاست که روزنامهنگار وطنی زیر قاعده روزنامهنگاری میزند و اساس آن را زیر سوال میبرد و میگوید: «این اصول به چه درد ما میخورد؟» این اصول وارداتی است و بهکار جامعه ایرانی نمیخورد: «برای مایی که خبرنگار ایرانی هستیم و مناسباتی که در کشورمان داریم شاید در هیچجای دنیا پیدا نشود، این اصول وارداتی بهاصطلاح روزنامهنگاری بحران به چه کارمان میآید؟» اساسا این اصول مظنون به همسویی با دولت سانسور است و نباید از آن پیروی کرد: «باری، جان کلام اینکه آن روزنامهنگاری بحران که ما از خارج وارد کردهایم، به درد ما نمیخورد. اگر عمیقتر بنگریم، شاید به این نتیجه برسیم که این اصطلاح روزنامهنگاری بحران هم مثل اصطلاحاتی همچون نقد سازنده، سواد رسانهای یا رسانههای مسئولیتپذیر، نام مستعاری باشد برای سانسور رسانه و قیدوبند زدن به رسانهها تا جلوی کاری را که واقعا از آنها انتظار میرود، بگیرد.» (ارکانزاده یزدی، سعید، مدیر مسئول مجله بازخورد، هشتگها معجزه نمیکنند، نک: کانال تلگرامی پنجره) جالب اینجاست که این روزنامهنگار، یادداشت خود را در کانالی منتشر کرده است که آن کانال اصرار بر استفاده از تاریخ وارداتی (تاریخ میلادی) دارد. نمونههایی از این قبیل، بیانگر آن است که حتی اگر علمانسانی و اجتماعی در ایران به پروتکلهای فرهنگی در وضعیت بحرانی رسیده باشد، هیچتضمینی به رعایت آن از سوی اصحاب علومانسانی و اجتماعی نیست. بسیاری از آنان پروتکلها را عندالاقتضائی مصرف میکنند و اساسا کاری به صحت یا سقم آنها ندارند. بنابراین، علم انسانی و اجتماعی در ایران و بلکه در جهان فاقد پروتکلهای فرهنگی در شرایط بحرانی است. موقعیتهای بحرانی مانند کروناویروس، مسائل فرهنگی و اجتماعی بیشماری دارند که نیازمند پروتکلهای فرهنگی است که تاکنون چیزی درباره آن گفته نشده است. تلاشهایی هم که در اینباره شده، شخصی است و مورد اجماع نیست. شنیده شده که برخی کشورهای اروپایی بهشدت کرونازده، افراد سالمند را از اولویت خدمات درمانی خارج کردهاند. اما آیا میتوان چنین اقدامی را بخشی از پروتکلهای فرهنگی دانست؟ اگر چنین چیزی واقعیت داشته باشد، باید بر علم انسانی و اجتماعی تاسف خورد که اینگونه به انحطاط دچار شده است. بههرروی، فقدان پروتکلهای فرهنگی در موقعیتهای بحرانی آشکارا بیانگر آن است که علم انسانی و اجتماعی، لااقل درحالحاضر، توانایی کنترل و مهار بحرانهای اجتماعی حاصل از بیماریهای اپیدمی را ندارد، چون هنوز به دستورالعملهای فرهنگی دست نیافته است. حال این پرسش اهمیت زیادی پیدا میکند که در شرایطی که علم انسانی و اجتماعی در پیشگیری و کنترل بحران کرونا ناتوان است، چگونه میتواند درباره وضعیت «پساکرونا» سخن بگوید. اصحاب علومانسانی و اجتماعی نتوانستند وقوع فاجعهای ویرانگر را پیشبینی و پیشگیری کنند. هشدارهایشان هم درحین وقوع بحران است و بهدلیل فقدان پروتکلهای فرهنگی، چندان هم جدی گرفته نمیشود. در این صورت، چگونه است که اینان میتوانند درباره شرایط پساکرونایی سخن بگویند.
خبر مرتبط: